ماهِ مردان، نه ماهِ مؤمنان
این متن را برای یکی از هیأتهای تهرانی نوشتم؛ برای یکی از شبهای محرّم که قبول نکردند بخوانم. نگفتند هم چرا با این متن مخالفند.
شما بخوانید شاید دلیلِ مخالفتشان را فهمیدید.
دوستی داشتم شوخی میکرد. گفت این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است، اگر به ماهِ رمضان بود که اسلام نابود میشد. برای این که دلِ اهلِ تسبیح شکسته نشود میگویم ماهِ رمضان شرطِ لازم است، نه شرطِ کافی. ماهِ رمضان، ماهِ شما مؤمنان است، ماهِ محرّم ماهِ ما مردان است؛ نگوییم ما؛ ماهِ مردان است. مردانی که مؤمناند، ولی مَردند.
ممکن است بپرسی مؤمن با مرد چه فرقی دارد؟ بگذار از یکی از رفتارهایمان شروع کنم.
محرم برای بسیاری، روزهای صفتهای و قیدهای پشتِ هم است. زیاد و طولانی و مطنطن و فریاد زنندهی چقدر من دوست دارم حسین را. مثلِ خونِ شادابِ روزیبخشِ ایثارگرِ و... همین طور ادامه دارد این صفتها و قیدها. ولی مرد دوست دارد قید و صفتی در بین نباشد. دوست دارد تا میگوید حسین، بشود. چیزی بین نباشد. آن چیزی که بین است، توصیفگر نیست، محدودگر است. چون آدمی فهمِ ناچیزش را به حسین میبندد. فهمش از ایثار را به حسین الصاق میکند و همین طور است هر واژهی دیگری. حتّی عبدِ خدا که آخرین کشفِ این مؤمنان ذکرگو است و همین طور است هر واژهی دیگر. آن صفتی که باید حسین را توصیف کند، آن قیدی که باید سرجایش بنشیند یافت نمیشود به راحتی. مرد برای آن که صفتی را به حسین بچسباند جانش بالا میآید. دوباره به یاد بیاورید تفسیرِ درستِ حسین در روزگار ما که گفت این محرم و صفر است... این که خمینی گفته بود دریافتی عمیق از حسین و صحیحترین خوانش از کار خودش بود. کسی که حسین را فهمیده و به کار بسته. من عاشق این حسینم. عاشق حسین به کار بسته شده. نه حسین آذیینبندی شده به صفت.
در روایتهای معراجیه آمده است که پیغمبر خاتم خبر از کاروانِ بیانتهایی از کتابها داده که سمتِ خدا روان بودند. نوشتههایی بودند پر از قید و صفت در نعتِ علی بن ابیطالب. این روایت و روایتهای پرشمار دیگر از این جنس خبر میدهد برای هر آدمی، برای هر تنابندهای، بر هر وجودی که جانی از خدا گرفته باید حسینی به کار بسته شود. وگرنه اگر کار به صفت باشد که این کاروان بیانتهاست تا انتهای قیامت. ولی دور نباشد که بتوان گفت که حتّی کارِ این کاروانِ همراه یا دستِ کم صدها هزار از شمارگان از این کتابهای نوشته در بلند بالایی اهل بیت را بتوان با کارِ خمینی طاق زد. اولی نوشته شده، دومی به کار بسته شده.
به کار بستن حسین به معنی تعطیلی شعائرِ حسینی، جمع کردنِ این نوشتهها و پایین آوردن علامتهای عاشورایی و مظاهرِ محرمی نیست، به معنای درکِ وجودیتری از کارِ حسین است. کاری که حسین با وجود آدمی میکند. آدمی که لحظهای دل را پاک میکند، به عملی، این است حسین به کار بسته شده.
تاچهی برنج را لبریزتر میریزد، قراچهی شیر را پرتر برمیدارد، سنگِ ترازو را سبکتر میشمارد و دستِ بالا را در تجارتش به کار میبندد. این دادوستد را برای مردم عادی انجام میدهد، در هر روز سال. آدمی که تجارت و مال و کالایی که برای محرم کنار میگذارد، با کالایی که به مردم میفروشد مو نمیزند، او همانی است که تکِ تکِ آدمیان را به چشم حسین میبیند. او حسین را به کار بسته است. او، همانیست که هیچ وجودِ انسانی که از روحِ خدا در وجودش دمیده شده با حسینِ خدا فرقی برایش ندارد؛ گفتهاند تاجری امام زمان را میبیند که فکر کند همهی مشتریهاش امام زمان هستند؛ حتّی آن ناچسبترین به دین به ظاهر.
حسین فارغ از قید و بندِ قید و صفت، حسین دور از تعارف، حسینِ به کار بسته شده، حسینِ مردان است. حسینِ صفتها و قیدها و نعتهای پرشمارِ زبانی، حسینِ مؤمنان است. حسینِ مردان را آرزوست. حسینِ صفتها، حسینِ خوبیست، ولی ممکن است مردِ کار نباشد، ممکن است کم بیاورد. ممکن است مردِ این نباشد که به دشمنش بگوید فلانی بدبختتر از تو نبود بیاید سرِ من را جدا کند. برو تو یکی این کار را نکن. برو.
حسینِ مردان، نه حسینِ مؤمنان. حسینِ مرد. نه حسینی که فقط مؤمن است. همین است که خدا در کتابش اهلِ صفت و قید را، مؤمنان را، یا ایها الذین امنواها را مدام تذکّر میدهد، یا ایهاالذینِ امَنوا امِنوا. خدا مؤمنان را تذکّر میدهد، آنان را زیر سؤال میبرد، هشدار میدهد.
و باز هم مَرد. حسین به کار بسته شده، حسینِ مردان است. مرد بودن غیرِ مؤمن بودن است. حسین، مَرد مُرد.
حسینِ به کار بسته شده، حسینِ مردان است. مؤمن که زیاد است، نگفت من المؤمنین... گفت من المؤمنین رجالٌ. خدا هم دلبستهی طایفهی مردان است.
آن حسینیست که آرزو دارم همین حسین است. حسینِ رجال است؛ نه حسینِ مؤمنان. مرد، پروای غیرِ خدا ندارد، نگفت یک نفر از مؤمنان آمد به مردم گفت با موسی چه کار دارید، گفت یکی از مردانِ مؤمن آمد به مردم گفت با موسی چه کارتان است. گفت از شهر یک مرد آمد به موسی گفت فرار کن. و آنجا که مردی باشد، دهکوره نیست، روستا نیست، بیغوله نیست، مدینه است. جاء رجل من القصی المدینه یسعی. حسینِ مردان را بیابید. حسینِ داشمشتیها که نکِ و نوک نکردند و همراهش شهید شدند. آنجایی که دیگر قیدِ دینی و فقهی در میان نبود، ولی طرف به خاطرِ عاشقِ حسین بودنش، به خاطرِ مرد بودنش ماند. میدانید شبِ پیش از وصل، حسین بن علی عهدش را از جماعت برداشت. گفت بردارید و بروید. ثوابتان کامل، جایتان بهشت، دیگر امامطور فقهطور دینطور من حقّی برگردنتان ندارم. ولی اینجا بود که مردان میانِ خیمه قیام کردند و لبیّک گفتند و کنارِ حسینِ درخشان، صورتشان سرخید و دلبری مردانهشان را برای همیشه تاریخ به ما مؤمنان فروختند. به ما گفتند بروید با عباداتتان حال کنید.
به قولِ آقای مجتهدی تهرانی، داشمشتیها با حسین به شهادت رسیدند، ولی مقدّسها استخاره کردند بد آمد! مرد، پای عهدش استخاره نمیکند که بد بیاید؛ اصالتا مردِ خدا سرِ این کارها استخاره نمیاندازد، قمار نمیکند با خدا. میزند دلش را به جاده و دستش را میزند به روی زانوهاش و پا میشود و دوان دوان روان میشود، فریاد میکشد: «موسی، حسین، ولیِ خدا از این شهر دور شو، که اهالیاش قصدِ جانت را دارند. برو... من هم باهاتم.»
پسنوشت:
تا آخرِ هفتهی بعد. راستی من فکر میکنم نوشتهی بالا نوشتهی خوبی است... ولی هنوز نمیدانم چرا پسند نشد و خوانده؛ آن هم در یکی از هیأتها که انقلابی است به قولی.