غلبه مصلحت بر حقیقت
دغدغهاش را همیشه دارم؛ این که حقیقت بر مصلحت غلبه نکند. درست است که سنجشِ خردورزانه وجود دارد، ولی غالباً مراد از مصلحت، حفظِ حقیقتِ بزرگتر نیست، مراد از مصلحت، حفظِ خود است، و روابطِ خود و دارایی خود و خودِ خود.
این در کارِ کارمندی عیانتر خودش را نشان میدهد. مصلحتِ این که «با رییسم»، «با همکارم»، «با آنی که پول دستش هست»، «با آن که قدرت دستش هست» مدارا کنم. این مدارا برای حفظِ حق و حفظِ «امرِ بزرگِ درست» نیست؛ بلکه برای حفظِ خود است. ترجمهاش این است: من با آنهایی که میدانم در راهِ خطایند و بر سبیلِ ناراستی، چطور برخورد کنم که خودم لِه و نابود نشوم؟ این نامش هرگز مصلحت به نفعِ حقیقت نیست، مصلحت در مقابلِ حقیقت است.
بیش از دو سه سال است که کارِ کارمندی میکنم و 16 ماه در سربازی هم همین فضا را تجربه کردهام، مصلحتسنجی، مهمترین مؤلفۀ زندگیِ «جهنّمیِ» کارمندی است. مصلحتسنجی نه به نفعِ حق و حرفی که میدانم درست است، مصلحتسنجی به نفعِ خودم و منافعم. سکوت نه به خاطرِ حفظِ حق، به خاطرِ حفظِ خود و جایگاهِ خود و روابط خود و وه که چقدر این خود ناپایدار است. در این رویکرد، این خدا نیست که روزی میدهد، مدیرِ بالادست است که روزیرسان است و جایِ «رزقرسانی» را مدیرِ امورِ مالی میگیرد و جایِ فرشتگان، میکائیل و اسرافیل و دیگرِ خوبان آسمانی را شبکۀ داخلیِ زمینی میگیرد.
این در ادبیات، پیچیدهتر و بسیار خطرناکتر حضور دارد. فرض کنید من کتابهای بدی را که دارند میفروشند میشناسم؛ ولی به خاطرِ «رفیقبازی»، به خاطرِ حفظِ «خودم» و به خاطرِ حفظِ «روابطم با نویسندههای بزرگ» از خیرِ نقد میگذرم. میدانم که تریبون در اختیار دارم، میدانم فرصت دارم که حرفی را که فکر میکنم حق است به گوشِ مخاطبان برسانم، ولی به خاطرِ خودم و منافعِ زودگذرم از نقد در میگذرم، سکوت میکنم و ادامه نمیدهم. این ادامه ندادن نه به خاطرِ حفظِ «خدا» یا «حقیقت» یا «دین» است؛ این ادامه ندادن و سکوت کردن در برابرِ کارِ بد و اثرِ پلشت -آن طور که کوشیدهام با متر و معیار بفهممش،- تنها به خاطرِ حفظِ خود است و حفظِ دوستانِ خود. اگر این دوستانِ حزباللهی باشند، این مصلحتسنجی ایدئولوژیک -نه دینی- با قوّت بیشتری ادامه مییابد. این، راهِ رستگاری نیست. سکوتِ در برابر بدی، به نفعِ مصلحتی ایدئولوژیک -که خوب و بد را نه در نسبت با حق که در نسبتِ با روابطِ باندی و حزبی تعریف میکند- جایز نیست. سکوت در برابرِ کارِ بد، بد است؛ چه آنکه اگر روزی روزگاری قرار باشد کنارِ کارِ بد بایستم و از آن دفاع کنم، نمیدانم نامش چیست! شاید همسطحِ ربا، به واقعِ جنگ با حق و جنگ با دین و جنگ با خدا باشد. بله؛ در این جنگ، قرآن میخوانم، ریش میگذارم، نمازم ترک نمیشود، ولی همزمان با خدا درگیرم و با حق و راستی و سعی میکنم بر سرش شمشیر فرود بیاورم. ایستادن و دفاع کردن در کنارِ کارِ ضعیف و بدی -که بعضا نامِ دین را هم یدک میکشد- نامش «تعرّض به خوبی»هاست اگر قوّادی نباشد که هست.
پ.ن. فرقی نیست کار را سورۀ مهر درآورده باشد یا چشمه؛ مجمع ناشران پشتش باشد یا کانون نویسندگان؛ امیرخانی نوشته باشد یا دولتآبادی؛ سرهنگی امضایش کند یا داریوش شایگان؛ مؤدّب بسراید یا شمسِ لنگرودی؛ کارِ بد، بد است. در کارِ بد باید علیهِ بدی بود. پدیدآور را هوشیار کرد، نه منکوب؛ ولی کارش را چرا. منکوبیِ کارِ بد، نه برای گردنافرازی، که فِعلی انسانی برای اصلاح است؛ اصلاحِ آفرینندۀ کارِ بد. قطع کردنِ غدّۀ چرکآلود، همیشه بزرگترین کمک است به دین، به حق، به خدا؛ اگر اینها را قبول ندارید؛ دستِ کم والاترین یاری و مهربانی است به پدیدآور و انسانیّت.