کجایند مردانِ مخالف نظام؟
امروز شاعرانی در تالار نیایش شهر شوش شعر میخوانند؛ به اسم شعر فجر. فقط در ده کیلومتری یادمان شهدای فتحالمبین. حتما کاروان، کرخه زیبا را رد خواهد کرد و به یادمان سرخواهد زد و اگر دوست داشته باشد و مجال، حتما به سایتها سر خواهد زد و دشت عباس و شرهانی و حتی فکّه؛ قتلگاه مرتضی آوینی. دور نیست که در همین موقفها شعر بخواند و همزمان که مهمان باد کرخه و ریزگردِ آن دشت مظلوم اما پرافتخار است، یاد مردانی را گرامی دارد که از خانهمان محافظت کردند و خانهاش.
این تنها محفل شعر فجر بود که دوست داشتم پادوی کاروان باشم. وقتی ایدۀ ارتفاعات قلاویزان در مهرانِ ایران مطرح شد، پیشدستی کردم و گفتم من این کار را برعهده میگیرم. کار نگرفت. نمیخواستند پای ارشاد وسط باشد و انگار ما هم ارشاد ایالات متحدهایم و نمیدانیم خانه کجاست و شهید کیست و قلاویزان یعنی چه.
حالا هم که جور شد، شعرخوانی در سالنی در شهر شوش به دست آمد که جنس صندلیهای و میکرفون و صحنهاش چندان فرقی با تالار جلال خودمان در خیابان سنایی بنیاد ندارد. این هم مسألهای نیست؛ چون شاعران میبینند جاهایی را که باید ببینند. آنچه درد دارد حتی انتهای بند بالا نیست؛ آنچه درد دارد این است که این چه سبک ملاحظاتی است که نمیگذارد شاعران مخالفمان را ببریم دشتِ باز، شرهانی و بگوییم بچهها تا نزدیکیهای بالا رفتن جام زهر، اینجا خون دادند و حفظش کردند؛ درست است دفاع مقدسی را که شهرداری و سازمان تبلیغات و ارشاد در شهرتان روی در و دیوار چسبانده است مصنوعی و لاستیکی است، ولی این مینها واقعیاند و این شقایقها بو دارند؛ «پکی به سیگارت بزن و طلبِ بو کن.»
این چه سیاستی است؟ چرا باید سازمانها برای بردن شاعر به این مناطق از ما فهرست نام شاعران را بخواهد تا ببینند تأیید است یا نه. اگر قرار نیست ابوتراب به فکّه برود، دولتآبادی به شرهانی، سایه به بیت، علی صالحی به دوکوهه، یونان به قلاویزان، یغما به هور، براهنی به طلاییه، آبکنار به چزابه، گروس به شلمچه؛ پس برای چه اینها را درست کردهایم؟ زیره به کرمان؟
پسنوشت: شرمنده بچههای مخالف نظام که حقشان میدانستند نامشان در این سیاهه باشد و نیست.