يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۹ ق.ظ
درباره جلال(۲)؛ نویسندهترین نویسنده
جلال آلاحمد نویسندهترین نویسنده ایرانی در ادبیات است. حاضر به یراق، منظم، شاداب و بسیار انسان و در ظاهر هم مرتّب بود؛ جز در عکس آخر، ریشی گذاشته بود به یاد خلیل ملکی.
مشهور است که آل احمد را نویسندهای آشفته یا عجول بدانند؛ این صفتها به سبک نویسندگی جلال بیارتباط است. جلال با درایت و حیطهشناس بود و بسیار به سامان و آراسته. برخی از کتابهای جلال مرتبط بود با اوّلین مواجهه نویسنده به آن موضوع یا محیط. با این حال، کمتر ایراد ویرایشی یا دستوری یا فنّی میتوان به نوشتههای او گرفت. تلفظ واژهها را به دقّت و محققانه مینوشت و در مباحث معارضدار، به خوبی از پانویس استفاده میکرد. با این که جلال بزرگشده شهر و یک شهرنویسِ برجسته بود، ولی آشنایی او با محیطهای رام نشده و نگاه تیزش حیرتانگیز بود. این روحیه پژوهشگرانه و سنجیده جلال نشان از نویسندگی با نظم و نسق او دارد. همواره کاغذ و قلم به همراه داشت؛ به طرز جنونانگیزی میدید و نکته برمیداشت. در درست دیدن پیرامون -پیرامون تازه- هیچ نویسنده ایرانی به هوشمندی و درایت جلال نمیرسد؛ نویسندههای امروزی که اساسا به گَردِ پایش حتّی.
بهترین جملهها و مفیدترین عبارتها را به کار میبست و منهای برخی از آثارش، در نثر پیشرو بود. نقد جواد طباطبایی از نثر آل احمد در جاهایی مثل «نون و القلم» حظّی از واقعیت برده است، ولی با عنایت به تکنگاریها و بسیاری از داستانهای جلال، نثر شستهرفته و فرمیافته او راهنمای نوشتن است.
حد نوشتههای جلال، حفظ ارزشهای انسانی بود، بیآنکه در دام «اومانیسم» گرفتار آید. چنان که سیمین در همه آثار جلال، سمپاتیک بود و معرف عشق و رفاقت همسر به او؛ باز هم بیآنکه به مد روزی همچون «فمینیسم» تعلق داشته باشد. آنچه که آثار جلال را همچنان شیرین و شفیق جلوه میدهد، اهتمام او به هنجارهای انسانی بود؛ این اهتمام البته به دین یا ایدئولوژی ارتباطی نداشت. اتفاقا در جاهایی که آل احمد در فضای ایدئولوژیک تحلیل میکرد، ملالآور و آنتیپاتیک به نظر میرسید؛ همچون «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» که در مطلب پیشین همین خانه مجازی نقدش کردم.
جلال «معتقد» به ادبیات ایرانی و زبان فارسی بود و تجلّی سبکی از فرهنگ دیرپای ایرانیان. هویّت ایرانی مستحیل در کل آثار او بود. جستوجوگر این مسیر بود و جز آن نمیشناخت. این نویسنده دوستداشتنی و محبوب، رنجشناس بود و آگاه نسبت به دردهای قشرهای مختلف جامعه؛ آثار او با درد مردمش گره خورده بود. گرایش به چپ حتی در لحظهای که آفتاب عمرش «غروب» کرد، در او زنده ماند. در آثار تئوریک چنین گرایشی کار دستش داد، ولی در برآیند، حسِّ انسانیاش نسبت به مملکت و مردم، صاف و صمیمی و صریح بود حتی اگر چپ. او بهترین داستاننویس ما نبود و نیست که احمد محمود از او سرتر است، ولی او نویسندهترین چرا. نوشتن تنها «مدیوم» زندگیاش بود، آب و هوایش.
معمولا سبک جلال بر دغدغه و مسأله او منطبق بود. سبکی بود که بر زندگی او میسایید و محصول یک عمر زیست نویسندگی و کنجکاویش بود.
جلال عزیز، همچنان خواندنی و ستیهنده و معترض است؛ همچنان آموختنی و پیشرو و الگو. همه را گفتهام تا نقدهایم در روزهای آینده، کسی را به صرافت این نیندازد که بخواهد بگوید نویسنده این سیاهیها با جلال ناهمراه است؛ هرگز. بلکه تفسیرهای ناپسند و غالیانه را نقد خواهم کرد؛ باز هم از جلال خواهم گفت.
۹۷/۰۹/۱۱