تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

تحلیل زیر از یک تحلیل نیمه‌بلند دربارهٔ انتخابات ۱۴۰۰، رهبری و آیندهٔ مملکت بریده شده است. اگر از دوستان کسی مایل بود که کل تحلیل را بخواند به amiribeshelim@gmail.com ایمیل بزند. 

بخش آخرِ تحلیل را (با جرح و تعدیل) منتشر می‌کنم و باقی فعلا نمی‌تواند نشر عمومی پیدا کند همان طور که تحلیل بسیاری از دل‌بستگان به انقلاب هم نشر نمی‌یابد و ایشان سکوت کرده‌اند؛ نمی‌بینید؟ (۲۱ خرداد ۱۴۰۰)

 

اما نکته‌ای اجتماعی و بس مهم در این انتخابات پیش آمده است.

چند سالی است که نرم‌نرمک بین حزب‌اللهی‌ها دو گروه درست شده است: علاقه‌مندان به رهبر و مطیعان رهبر. حال به واسطهٔ تصمیم نظام در انتخابات پیش‌رو، شکاف بین این دو گروه بیشتر شده است.

علاقه‌مندان رهبر کسانی هستند که آیت‌الله خامنه‌ای را از ته دل‌شان دوست دارد. با شخصیتش حال می‌کنند. او را عادل می‌دانند. به نظرشان آیندهٔ ایران برای آقای خامنه‌ای مهم است. به نظرشان آقای خامنه‌ای یک اندیشمند و چه بسا یک رهبر باهوش و سیاست‌مدار است. اما با این همه، با همهٔ تصمیم‌های مجموعه‌های تحت امر ایشان یا حتی با تصمیم‌های خود ایشان یک‌دل نیستند. معتمدان رهبر برای آنان اهمیتی ندارند. (وجهِ فقهی‌اش در ماجرای رؤیت هلال اول ماه قابل فهم است. دو نفر که برای مرجع تقلید عادل به حساب می‌آیند ماه را می‌بینند و به او خبر می‌دهند. ولی رأی مرجع تقلید برای مرجع تقلید دیگر اطمینان‌آور نیست با آنکه ممکن است مرجع دوم، مرجع اول را عادل بداند. چون عادل بودن به قول ریاضی‌خوان‌ها خاصیت ترایایی ندارد. یعنی اگر آ، ب را عادل و ب، پ را عادل بداند، دلیل نمی‌شود آ، پ را عادل بداند.) به همین وزان، اگر رهبر کسی را قبول داشته باشد دلیل نمی‌شود که علاقه‌مندان هم او را قبول داشته باشند. یعنی اگر رهبر فکر کند عمرو خیرالموجودین برای رهبری آینده است، دلیل نمی‌شود علاقه‌مندان به رهبر هم همین نظر را قبول داشته باشند. علاقه‌مندان بر این باورند که می‌شود رهبر را نقد کرد و نظرش را نپذیرفت ولی هم‌چنان او را عادل دانست و در شرایط خاص به امر او گردن نهاد.

 

مطیعان کسانی هستند که تمام افعال و صحبت‌های رهبر را (از روی اعتقاد یا از روی کاسب‌کاری) قبول دارند. از ته دل رهبر هم باخبرند. اگر رهبر از هاشمی تمجید می‌کند به مصلحت چنین می‌کند وگرنه آنان به هزار دلیل و اماره بر این نظرند که رهبر نمی‌تواند هاشمی را قبول داشته باشد. اینان به حکم رهبر در هر صورتی گردن می‌نهند. به نظر اینها اگر رهبر می‌گوید عمرو گزینهٔ خوبی است، پس حتما عمرو گزینهٔ خوبی است و باید به آن گردن نهاد. اینان عقل را تعطیل نمی‌کنند، بلکه عقل را به خدمت اطاعت از رهبر درمی‌آورند. مطیعان در انتخابات شرکت می‌کنند و چندان برایشان مهم نیست که باقی در این انتخابات شرکت می‌کنند یا نمی‌کنند، به نظر اینان مهم نیست لاریجانی تأیید صلاحیت می‌شود یا نمی‌شود، مهم این است که آیندهٔ نظام تثبیت شود. آنان بیش از پیش در این انتخابات در صحنه خواهند بود و همه جوره پایِ کار...

 

اما زنهار اینجاست که ما نمی‌دانیم ادامهٔ شکاف بین مطیعان و علاقه‌مندان به کجا خواهد انجامید. چه حوادث امنیتی بر آن مترتب خواهد شد؟ علاقه‌مندانی که امروز علیه انتخابات توییت می‌زنند، فردا چه خواهند کرد؟ اگر رییسیْ رییس‌جمهور شود، چه خواهند کرد؟ اگر رییسی رهبر شود، چه خواهند کرد؟ آیا می‌دانند رییسی قاضی است و به ماده‌های قانونی بیشتر از شعر اخوان و فروغ و پروین و به حکم شفاف روشن و مستدل بیشتر از سخنان تغزلی علاقه و تسلط و آشنایی دارد؟ احتمالا در دوران رهبری احتمالی رییسی علاقه‌مندان به آیت‌الله خامنه‌ای یکی از گروه‌های پرقدرت در مخالفت با رهبر آینده خواهند بود.

 

سعی کرده‌ام صحنه را توصیف کنم و نظری ابراز نکنم با این که از نظر تَهی نیستم. ولی به نظرم همه در این موضوع هم‌عقیده باشیم که شکافی بین حزب‌اللهی‌ها درست خواهد شد که احتمالا به واسطهٔ خبث طینت یا حماقت یا حیلهٔ ـ‌بخشی ازـ کارگزاران نظام به یک گسل تبدیل خواهد شد. این گسل مهم‌ترین تهدیدی است که جان جمهوری اسلامی را به خطر می‌اندازد؛ این گسل از ریاست جمهوری یا حتی رهبری عمرو یا زید هم مهمتر است؛ این گسل بستر یک سیل عظیم خواهد بود؛ عظیم‌تر از ۸۸ و ۹۸؛ برایش چاره‌ای شده است؟‌

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۰۵
میثم امیری
جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۱۰ ق.ظ

دربارهٔ دکتر ویدا

دکتر ویدا ناصرزاده ۱۲۵ مقاله دارد با اچ‌ایندکس ۳۵. یعنی دانشمندی منظم و واقعی و معتبر. بسیار معتبر. دانشگاه شفیلد می‌گوید او  role model for women داشته‌ است در دانشگاه شفیلد و در کشوری مثل بریتانیا که خاستگاه صنعتی‌شدن دنیای جدید است؛ آن هم در دانشگاهی مثل شفیلد که ۱۲۲ سال سابقه و رتبهٔ دو رقمی در جهان دارد.
 دکتر ویدا یکی از ۱۶ زنی است که دانشگاه شفیلد در بخش «سیمای یک زن» -معرفی مفاخر بانوی دانشگاه شفیلد- حضور دارد. این زن پیشرو نخستین استاد زن آن دانشگاه در دپارتمان مهندسی شیمی بوده است.
نمودار کاری دکتر ویدا هم حاکی از نظم کاری او دارد. اوّلین مقاله‌اش را سال ۱۹۹۱ منتشر کرده و تا سال ۲۰۱۶ این روند را ادامه داده است. اوج انتشار مقاله‌هایش در سال ۲۰۰۷ بود با ۲۰ مقاله. راستی در سال ۲۰۱۲ هم جایزه‌ای به افتخار ایشان در دانشکده پایه‌گذاری شد. جایزه‌ای ۱۰۰ پوندی و دانشجویی هم‌چون ده‌ها جایزه دانشجویی دیگر که به 
Students registered on the MSc Environmental & Energy Engineering or the MSc Energy Engineering with Industrial Management 
تعلّق می‌گیرد. (لابد بریتانیا که در علم عقب‌افتاده! است برای جبران این عقب‌ماندگی ده‌ها جایزه دانشجویی ترتیب می‌دهد تا دانشجویان را به جای «درس خواندن» به سمت «پژوهش کردن» و «کار عملی» ترغیب کند. ای بیکارها...)
رساله دکتری‌ خانم دکتر ویدا هم در دسترس است. ۲۵۷ صفحه دارد. نیمی از آن مستندات آزمایشگاهی کار ایشان است و جالب‌ترین‌شان چندین عکسی است که احتمالاً خود خانم دکتر ویدا از آزمایش‌هایش گرفته است. عکس‌های سیاه و سفید است ولی کادربندی، نوردهی، و وضوح خوبی دارند. حتی عکس ۸ می‌تواند میزانسن یکی از صحنه‌های یکی از آثار کلاسیکِ هیچکاک یا هاکس باشد.
از عکس‌ها گفتیم از تک‌عکس خودشان بگوییم در اینترنت. این عکس به احتمال زیاد در همان مرکز Chemical and Biological Engineering در مرکز شهر شفیلد گرفته شده است. در این تک‌عکس موهای کوتاهی دارد. لبخند پهن و مهربانی صورتش را پر کرده است. پیراهن مرّتب و اتوشده‌ نباتی‌رنگی در زیر پوشیده و دکمه زیر گلوی آن را هم بسته است، ولی تن‌پوش که تمام بالاتنه را غرق کرده است، یک بافت با دکمه‌های فلزی بزرگ و با رنگ زمینه سورمه‌ای و خطوط درشت سبز و قرمزِ آجری است. عکس از نیم‌تنه به بالاست ولی احتمالاً دست‌های خانم دکتر ویدا به هم وصل شده است و سیمای یک زن ایرانی بی‌شیله‌پیله و ساده‌پوش را نشان می‌دهد که در کارش جدّی است و جهان را می‌شناسد و همیشه در برابرش آرام و صبور و موثر است. این همان تصویری است که ما به خاطر می‌سپاریم و به آینده‌گان معرفی خواهیم کرد تا اسیر رسانه‌های قلابی‌ساز نشوند. 
 سال پیش، خانم دکتر ویدا ناصرزاده شریفی در همین روزها، در شصت سالگی به هفت هزارسالگان پیوست. پیکرش به قطعه ۴۹ بهشت‌زهرا  برده شد که به وصیت خودش باید در خاک وطن آرام می‌گرفت و هیچ کشوری برایش جای ایران را نمی‌گرفت. 
مستندات زندگی خانم دکتر ناصرزاده حتما در خانواده حاضر است؛ از فعالیت‌های علمی‌اش در چین تا ریاستش بر دپارتمان انرژی در همان دانشگاه مردسالارِ شفیلد. از سال‌های ابتدای انقلاب که تحصیل در رشته پزشکی را رها کرد و چندی دروس قدیمه خواند و بعد بنه‌کن شد به بریتانیا تا امروز که یکی از مفاخر یکی از مغرورترین دانشگاه‌های جهان است در شهر شفیلد. 
او یک زن قوی و روبه‌جلوی ایرانی است؛ مریم میرزاخانی یک اتفاق نبود؛ مثال دیگرش دکتر ویدا.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۱۰
میثم امیری

فیلمی کوتاه در فضا پر شده است؛ مردی پشتِ در حرم حضرت معصومه ایستاده است و دوستانش را به حضرت زهرا قسم می‌دهد تا بیایند و آن‌جا را به «آتش» بکشند تا به حرم برسند.

گروهی به این فرد حمله و متهمش کرده‌اند که می‌خواهد همان کاری را کند که اهالی سقیفه -بنا به اعتقاد شیعیان- با خانهٔ صدیقه طاهره کرده بودند.

به نظر من، در ساختار ذهنی گوینده، حضرت زهرا و آتش‌زدنِ در کنار هم می‌آیند. یعنی هندسه ذهنی این فرد در هیئت‌های مذهبی و در روضه‌های خانگی جوری سرشته شده است که مسئله در و دیوار و آتش زدن و مجروح شدن صدیقهٔ طاهره همه با هم است. این نتیجهٔ نوعی از هیئتی بودن است که برایش ابوالفضل با عمود و علی‌اصغر با سه‌شعبه عجین است. (به همین دلیل است که در هیئت‌ها معمولاً این‌کاره‌ها زودتر از مداح ادامهٔ شعر را می‌خوانند یا با سرعتی حیرت‌انگیز دم نوحه را حفظ می‌کنند.)

ناخودآگاه آدمی جلوتر از خودآگاه‌شان می‌تازد و واژه‌های آدم‌ها را می‌سازد و گاهی اساساً صرف نظر از معنی، آن‌ها را به کار می‌برد. اتفاقا در شرایطی که آدم روی گفته‌هایش تسلط ندارد و اعصابش به دلیل خوشحالی یا ناراحتی در آرامش نیست، این دست‌اندازها پیش می‌آید. یعنی جمله‌ها با همان ساختاری که در عمق وجود آدم ثبت شده است به بیرون پرتاب می‌شود و در موقعیت جدید تصحیح نمی‌شود.

به‌علاوه، فردی که در این فیلم صحبت می‌کند -احتمالاً- استاد سخن نیست و در کارگاه واژه‌سازی ذهنش، مهارت ویژه‌ای ندارد. لحظه‌ای داغ کرده است. چشمانش دری بسته‌شده می‌بینند. در بسته او را به یاد حضرت زهرا می‌اندازد و یاد حضرت زهرا هم او را سمت ماجرای در و آتش می‌برد. به همین سادگی این «تپق» ساخته می‌شود. گوینده اشتباه کرده است، چون در موقعیت تناقض‌آلودی گرفتار شده است و نمی‌تواند از کمند هندسهٔ واژه‌ها در وجودش بگریزد و به اشتباه از کلمه‌ها استفاده می‌کند و محتوا از دستش در می‌رود.

این ارتباط ارگانیک بین واژه‌های هم‌فضا در شعر همهٔ شاعران بزرگ هم دیده می‌شود. مثلاً در شعرهای شاملو «عیسا» با «صلیب» همراه است. گاهی این صلیب با فاصله می‌آید. مثلا در قطعهٔ زیر اتفاق بامزه‌ای افتاده است. خواننده بلافاصله بعد از عیسا، صلیب نمی‌بیند، ولی ناخودآگاه شاعر بیکار نمی‌نشیند و خودش را نشان می‌دهد:

«زخمِ گُل‌میخ‌ها که به تیشه‌ی سنگین
ریشه‌ی درد را در جانِ عیساهای اندُهگینِمان به فریاد آورده‌است
در خاطره‌های مادرانه‌ی ما به چرک‌اندر نشسته؛

و فریادِ شهیدِشان
به هنگامی که بر صلیبِ نادانیِ خلق
مصلوب می‌شدند.»

و آخِر:

من فرد حاضر در کلیپ را نمی‌شناسم و داوری من از موقعیت ویژه‌ای است که فردِ هیئتی در آن گرفتار می‌آید و به «احتمال قوی» دربارهٔ این فرد هم درست است. و اگر موضوع حرفم با موقعیت این بنده خدا بخواند، لابد خودِ این فرد بعدها با دیدن فیلمش از همه بیشتر عذاب کشیده است و دوستانش هم بسیار به او سرکوفت زده‌اند. و باز هم به احتمال قوی خود این فرد -به شیوه‌ای درست یا غلط- خودش را دلباخته صدیقهٔ طاهره می‌داند؛ چنین تهاجمی به سمتش درست نیست. بر کنارِ از همهٔ این موضوع‌ها، ضعیف‌کشی یکی از نشانه‌های رفتار غیرِ انسانی است.
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۱۰
میثم امیری

 

کروسینسکی سقوط سلطنت صفوی به دست محمود افغان را روایت می‌کند. مخاطب به یاری تحلیل‌های جواد طباطبایی شرح و درکی روشن از سقوط سلسلهٔ صفوی می‌یابد.

 خواندن سقوط اصفهان... به کار امروز می‌آید. به کار سیستمی پرمشغله که کمتر در احوال خود اندیشه می‌کند. کتابْ‌ -در صد صفحه- دربارهٔ وضعیتی است که در آن عنتران و «خواجه‌های حرم‌سرا» تصمیم‌سازی می‌کنند؛ کتاب توضیح می‌دهد سیستم چطور در دست آقازاده‌های بی‌خاصیت ستایشگر اختگی و حماقت می‌شود. کتاب نشان‌مان می‌دهد که هم‌دستی دین عجائز و سیاست قضاقدری چه فاجعه‌ای می‌تواند برای کشور به بار بیاورد. کتاب سقوط اصفهان... لحظه‌به‌لحظه از این فاجعه وقایع‌نگاری و روایت می‌کند چطور یک کشور فشل می‌شود. کتاب می‌گوید چگونه ممکن است مورخان و متفکران یک جامعه، غوطه‌ور در جهلی مضاعف، توان اندیشیدن به اوضاع زمانه خود را از دست بدهند.

بحرانی که اندیش‌مندان «پاپیولار» به بار می‌آورند در صفحه‌های پایانی این کتاب به روشنی توضیح داده می‌شود. در صفحه‌های پایانی می‌فهمیم چطور ممکن است یک راهب یسوعی از اروپا که با عینک شریعت به عالم نگاه می‌کند، درک صحیحی از اسباب و علل مادی انحطاط یک سلسله در ایران پیدا می‌کند. این درستْ زمانی است که اهل فکرِ همان کشور در آسمان کواکب منتظر سوسوزدن ستاره بخت حکومت هستند.   

با خواندن این کتاب درمی‌یابیم تنها با تکیه بر وقایع‌نویسی می‌توان تاریخی ایرانی نوشت. تنها با نگاه به رویدادهای تاریخی و فهم درست از نظام علّی-معلولی وقایع اجتماعی می‌توان شرایط مملکت و نظام حکومتی را تحلیل کرد.

آیا این تمام حرف است؟

نه؛ قرار است در این احوال کرونایی، دربارهٔ این کتاب حرف بزنیم تا اندکی چشم‌های‌مان برای فهم بیناتر شود.

ما در یک هم‌سخنی آنلاین دربارهٔ این کتاب سخن خواهیم گفت.

کسانی که مایلند در این هم‌سخنی حاضر باشند به این‌جانب سرراست پیام دهند.

زمان دقیق جلسه و پژوهشگران حاضر در آن اعلام خواهد شد. زمان تقریبی آن، دههٔ آخرِ اسفند خواهد بود.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۴۹
میثم امیری
پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۳۵ ب.ظ

به کی رأی بدهیم؟ شفاف‌ها

این متن برای کسانی است که تصمیم گرفته‌اند رأی بدهند. قبول دارم گزینه‌های‌مان زیاد نیست. قبول دارم انتخاب‌مان بین لیمو ترش و لیمو شیرین است، نه بین موز و توت‌فرنگی و شلغم و کدو و کیوی و لیمو ترش و لیمو شیرین و... موضوع فقط رد صلاحیت‌ها نیست؛ مملکت ما آدم‌ حسابی زیاد دارد که هنوز -به هر دلیلی- به صحنهٔ سیاسی قدم نگذاشته‌اند.

با این همه من رأی می‌دهم، چون اصل ایدهٔ انقلاب و امام را قبول دارم و معتقدم توی برزخیم ولی می‌توان هنوز راهی به سمت روشنایی باز کرد؛ اگر از طی مسیر سخت روشنایی کنار بکشیم، به تاریکی پرت می‌شویم...
حال آن‌هایی که می‌خواهند رأی بدهند ادامه را بخوانند:

جنس پارلمان با جنس شورای شهر یا ریاست جمهوری متفاوت است؛ نمایندهٔ مجلس باید متفکر و دردشناس باشد. ممکن است آدمی برای ریاست جمهوری مناسب باشد؛ اجرایی و عملیاتی و بولدوزر باشد؛ ولی این بولدوزر ممکن است ریشه‌های پارلمان را از جا دربیاورد. حتی همین پارلمانِ نیم‌بند و ضعیف. درست بشناسیم. قرار نیست نماینده مجلس فقط برای امروز ما کاری کند، باید عقل داشته باشد تا برای آینده‌مان هم درست تصمیم بگیرد. امروزِ ما نتیجه انتخاب پدرومادرهای ماست. سعی کنیم کسی را انتخاب کنیم که مطمئنیم عقل دارد؛‌ یعنی توان تشخیص خوب از بد را دارد. برخی فعالین توییتری خوبی‌اند؛ خوب؟ این دلیل می‌شود نماینده مجلس خوبی باشند؟ این کیف‌کش‌ها و لابی‌بازهایی که لیست می‌دهند، توانستند یک متن منقح بنویسند که چرا پیشنهادهای‌شان درست است؟ آیا تک‌به‌تک توضیح داده‌اند چرا این گزینه‌ها برای نمایندگی پارلمان مناسبند؟ هیچ کدام از لیست‌ها نگفته‌اند به چه دلیلی آدم‌های پیشنهادی‌شان برای این کار درست‌ هستند، عقل و فرقان و توان تشخیص دارند.
بنابراین در این مدت کوتاه راه انتخاب بسته است. فقط یک راه داریم:‌ تنها یک گزینه متعیّن روبه‌روی‌مان است. به کسانی رأی بدهیم که حاضرند تصمیم‌های‌شان را علنی کنند. به قول سردار جامعه را خانواده خودشان بدانند. فقط به این‌ها رأی بدهیم. مثلاً احمد توکلی همهٔ این‌ها را توی پویش شفافیت گنجانده است. توکلی آدم بدنامی نیست؛‌ پویش شفافیت و اندیشکده و تعهدنامه‌اش حسابی به نظر می‌رسد. اصراری به توکلی نیست؛ به کسی رأی بدهیم که متعهد شده است شفاف باشد.
https://www.parliament.uk/ سایت مجلس عوام بریتانیاست. همه چیز تویش شفاف است. روی هر طرحی کلیک کنید به شما خواهد گفت هر نماینده‌ای چه رأی داده است. بروید به سال‌های جنگ جهانی دوم. می‌توانید ببینید هفتاد-هشتاد سال پیش، هر نماینده‌ای به هر طرحی چطور رأی داده است. با این تصمیم‌ها مجلسْ مجلس می‌شود. شبیه این وب‌سایت برای باقی کشورهای فرنگی دیده می‌شود. حالا بروید سایت مجلس ما را ببینید... فعلاً بگذریم.
شفافیت را بگذارید وسط؛ شفاف‌ها متمدّن‌ هستند؛‌ این‌ها فعلاً شرط لازم را دارند؛ می‌شود به این‌ها رأی داد. تعدادشان زیاد نیست. مثلا توی تهران به سی تا هم نمی‌رسد. از بین این‌ها انتخاب کنید. 
با چشم باز رأی بدهیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۳۵
میثم امیری
سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۳۵ ق.ظ

بالاخره فیلم (دربارهٔ سرخپوست)

سرخپوست فیلم است. یعنی تصاویر متحرکّی که باید در ابعاد بزرگ ببینی. وسط این همه کار تصویری که صفحه تبلت هم برای دیدن‌شان زیادی عریض است، سرخپوست از همان نمای اوّل می‌گوید فیلم است؛ یعنی بیانداز روی پرده و حال کن. و چه فیلمی و چه شروعی؟ وسطِ بلبشوی بنزینی و ریزش‌ها و رویش‌های اجتماعی، لحظه‌ای از جهان قطع و هم‌زمان به جهان وصلت می‌کند. جادوی تصویر همین است. خط اتّصال مداوم بین واقعیت بیرونی و واقعیت سینمایی. و سرخپوست تنها در این برخورد متضاد خبره نیست؛ بلکه تو را مدام بین پلیسِ وظیفه‌شناس و زندانی بی‌گناه می‌برد و می‌آورد. تا در نمای آخِر خیالتت را تخت کند. می‌شود به هر دو رسید. 

 سرخپوست روایتِ از اعدام‌رهیدنِ یک زندانی بی‌گناه است. شگفت آن‌که زندانی را نمی‌بینیم. قصّه از دید مأموران زندان روایت می‌شود و تقریباً در همهٔ صحنه‌ها رییس زندان هست. او در بین دالان‌های زندان نه فقط در پیِ زندانی بی‌گناه که در پیِ خودش است. او می‌خواهد خودش را پیدا کند و امتحان کند تا ببیند هنوز عشق و مهربانی و شور و شفقت در او زنده است یا نه! هنوز از بویی سرمست می‌شود یا نه؛ که می‌شود.  

در نمای اوّل شبحی کم‌رنگ از انسانیت در رییس زندان می‌بینیم تا این‌که در زندان قدم‌به‌قدم این روحیّاتْ برجسته‌تر رخ می‌کند تا برسد به یک نقطهٔ عطف. به صحنهٔ دخترک معصومی که از ترس خودش را خیس می‌کند. رییس زندان شرمنده می‌شود. همه از سلول خارج می‌شوند. رییس زندان در سلول گیر می‌افتد. چه کسی در سلول را می‌بندد؟ خدا، وجدان انسانی‌اش، زندانی پنهانی، دستِ مخاطب؟ این بهترین صحنهٔ فیلم است. یک صحنهٔ واقعی-سینمایی. واقعیت در این لحظه دست‌کاری شده و نمایی سینمایی یافته است. این‌جا لحظهٔ بروز سینماست تا انسانیت رییس زندان را برانگیزد. به او تلنگر بزند. بیدارش کند. این صحنه به کجا کات می‌خورد؟ به دفتر خودش. وقتی دو لیوان چای پر کرده است و با پیراهن و شلوار مرتّبی به دختر مددکار نزدیک می‌شود. چای تعارف می‌کند. کمی فاصله می‌گیرد. هواپیمایی رد می‌شود. صدا به صدا نمی‌رسد. نوبت دختر است. حالا او به رییس زندان نزدیک می‌شود. این همه نظم سینماییِ فرم‌یافته در این دو سکانس متوالی حیرت‌آور است. گویی یک فیلم کلاسیک-مدرن درجه‌ٔ یک می‌بینیم. 

از موسیقی و طرّاحی صحنه و فیلم‌برداری نمی‌گویم؛ از اثر ماحصل کار می‌گویم بر مخاطب. این اثرْ تبلور امید به رهایی است. ممکن است اثری دیگر تبلور سینمایی و فرم‌یافته‌ای از ناامیدی در زندگی باشد؛ حرف و دعوایی نیست. در سرخپوست امید به شکلی سینمایی اجرا می‌شود و موفق در روحیه مخاطب اثر می‌گذارد. 

از حسِّ خودم گفته‌ام. ایرادهای فیلم‌نامه‌ای در کار دیده می‌شود و سؤالات دیگری که می‌تواند بر فیلم خدشه وارد کند. امّا سیطرهٔ جزئیات موفق، حساب‌شده و سینمایی در این فیلم چنان است که مخاطب را در تار و پود یک فیلم معمایی-عاشقانه همراه کند. فیلم با حفظ اندازهْ پی‌در‌پی بین معمّا و عشقی تازه جوانه‌زده لولا می‌زند. سرخپوست مرتّب روی این دو پاشنه می‌چرخد تا سکانس آخِر که هر دو پاشنه به یک سمت باز می‌شوند. به سمت آینده‌ای که دستِ کم تباهی بی‌گناه نیست اگر نورانی نباشد. که هست؛ آفتاب می‌تابد. 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۰۳:۳۵
میثم امیری
دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۷ ق.ظ

ریزش‌ها و رویش‌های ۲

هم‌چنان ریزش‌ها و رویش‌های وقایع اخیر ادامه دارد.

اوّل ریزش‌ها:

یکی روزنامهٔ لیبرال‌هاست که تیتر زده: «بانک‌های سوخته.» آن هم بعد از ده روز. برای لیبرال‌ها و راستی‌ها، بانک محترم است نه جان. بانک باشد؛ جان نبود هم نبود. البته برای لیبرال‌های وطنی. وگرنه عمراً یک محافظه‌کارِ آمریکایی این اندازه از شرافت دور باشد. 

دومی پناهیان است که -قریب به مضمون- گفته: «اعتراض کنید. فقط به دولت. آن هم با حد و حدود. عاشق ولایت باشید. روزهایی هم که به‌تان می‌گوییم از خانه بیرون بیاید. این طور یک معترض انقلابی درستید.» شرم بر او. 

سومی حسین شریعتمداری است که گویی تیتر چند روز پیشش را (که رسماً علیه حاکمیت بود) پس گرفت و یک «وجیزهٔ» فاجعه نوشت. آقای کیهان! دخل و خرج مردم با هم نمی‌خواند. بِفَهم. به چه زبانی بگویند که باور کنید؟ حالا هی بگو آشوب‌گر؟ اصلا آشوب‌گران را معرفی کنید و پرونده‌های‌شان را به مردم دقیق و شفاف دانه‌به‌دانه توضیح بدهید. ولی بفهمید مردمی هستند که ندارند. هشت‌شان گرو نه‌شان است. معترض هستند. توی خیابان هم بودند؛ چه بسا نان‌ِ شب‌شان را از فروشگاهی بلند کرده باشند؛ چه حُسنی دارد که نشان بدهید درکی از وضعیت مردم ندارید؟ 

چهارمی مصباح‌یزدی است که می‌گوید: «پیشرفت‌های ایران همه را متعجب کرده است.» شاید هم باید رجانیوز را رویش بدانیم که این طور وسط این بلبشو خواسته مصباح را خراب کند. معلوم نیست! 

پنجمی محمد خاتمی است که اندازه «زندانی‌ها» هم شرایط روز را نمی‌شناسد. کجا زندگی می‌کند؟ پیام تسلیت برای «حضرت» (کذا فی‌الاصل) رییس جمهور یعنی چی؟ فرق خاتمی با باقی چیست؟ این‌که اگر خاتمی بخواهد کتک بزند با سمتِ «سگگ»دار کمربند نمی‌زند؟ چون رئوف‌تر است؟ 

ششمی وحید جلیلی است که تشریف ندارد ظاهراً. او نمی‌آید توضیح بدهد فرق این اعتراضات با اعتراضات سمیرم و سبزوار در دههٔ هفتاد چه است؟ (چون همیشه به تحلیل وقایع سمیرم و سبزوار خیلی می‌نازید!) یعنی یک سریال پیزوری از همهٔ این اتفاقات مهم‌تر بود؟ یعنی فقط حسین محمدی و دوستانش به باور او «این گروه خشن» هستند؟ ایشان «گروه خشن» دیگری در جمهوری اسلامی رؤیت نکرده است؟  

 رویش‌ها: 

این وسط یکی‌دو رویش هم دیده‌ام. 

یکی محسن‌حسام مظاهری است که فریاد زد. متن دوّمش بیشتر چسبید؛ غیبت دین و زبان الکن دین‌داران. 

دومی حسن آقامیری است که تازه لباس پوشیده است. داد زد. داد. تحلیل عمیق نکرد. ولی داد زد. بدیهیات را داد زد. همان کاری که خیلی‌ها نکردند. (خدا بیامرز روح‌الله نامداری می‌گفت به همانی که می‌دانی عمل کن، باقی‌ راه، جلوی پایت روشن می‌شود.)

-اگر رویش‌های دیگری هم در کار است خبر دهید-

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۰۱:۴۷
میثم امیری

من هم‌اکنون یکی از غیرمجازها در اداره سانسور ارشاد هستم به حکم رفیق. تا روزی که او بخواهد یا باشد، هستم. فردایش نه. بررس غیر مجاز شده‌ام تا جایی که ممکن است مشورت بدهم تا به همهٔ کتاب‌ها اجازه انتشار داده شود و آن‌ها گرفتار سلیقه‌های دست‌وپاگیر نشوند. خیالتان تختْ کتاب داستانی گیر نمی‌کند مگر آن‌که به ایران یا شأن مردم توهین کند. «خیبری» نیستم ولی زخم‌خورده ممیزی هستم؛ «بی‌خمینی»‌ (اثر مستندنگاری‌ام) در شعبه‌ای از همین جنس شعبات نظام ج.ا. ظاهرا! «غیر مجاز» اعلام و صفحه‌هایی از رمان‌هایم (گاهی تا شش صفحه) حذف شده است. با این همه امیدوارم که هیچ کتابی بی‌جهت در ارشاد نماند. از طرفی می‌دانم که نه نویسنده‌ها نه ناشران طرفدار برداشتن سانسور نیستند. چون به قول خشایار دیهیمی همه‌شان اداره کتاب ارشاد را به قوه قضاییه و مدعی‌العموم ترجیح می‌دهند. 

ظاهراً نمی‌توانستم این موضوع را به طور علنی اعلام کنم. مخفی بودنِ این موضوع اذیتم می‌کرد. ولی من هیچ موضوع پنهانی در ادبیات ندارم. این را هم گفتم تا خیال خودم و مخاطب‌هایم راحت باشد. 

باری؛ نیمه‌شب امشب «مجازی» که دوست من بود تهدید و توهین کرد که باید مجوز کتابش را صادر کنم. البته مجوز هیچ کتابی در دست من نیست و حتی حق امضا هم ندارم. من فقط برخی از کتاب‌ها را به تشخیص سرگروه ادبیات داستانی مطالعه می‌کنم و نظر می‌دهم. (و هر کتاب را چند نفر می‌بینند و نظر می‌دهند.) حتی صدور مجوز یا عکس آن توسط من صورت نمی‌گیرد. حالا که این ها را می‌نویسم به این خاطر است که قضیه از طرف کسی در اداره کتاب‌خوانی ارشاد لو رفته و او به «مجازی» خبر داده است که یکی از کسانی که کتابش را خوانده است منم.

«مجازی» دوست من بود. ولی حرف‌هایش در نیمه‌شب را نمی‌فهمیدم. به این فکر کردم فقط به خاطر بررس غیر مجاز بودنم باید ساعت یازدهٔ شب، حرف‌های سخیفی را بشنوم. من مجبور بودم آرام صحبت کنم چون پسرم خوابیده بود و همسرم می‌خواست استراحت کند. ولی «مجازی» از آن طرف خط حرف‌هایی را می‌زد که کمال ادبی و نویسندگی او را نشان می‌داد.  

البته «مجازی» باعث خیر شد تا من بگویم من یکی از بررس‌های ساده و کارشناسان غیر مجاز اداره‌کل توسعهٔ کتاب‌خوانی وزارت ارشاد هستم. همه‌اش اعتباریات است؛ رفیق جزء اعتباریات نیست. رفیق عزیز، یکی از جوانمردترین آدم‌هایی است که می‌شناسم. شاید به واسطهٔ این متن دیگر جایگاهی در ادارهٔ کذا نداشته باشم و از کار بیرون بیایم. که اصلاً مهم نیست. من هر کتابی را که رفیقم بفرستد می‌خوانم و نظر می‌دهم، چه در بین بررس‌های غیر مجاز باشم یا نباشم. من علیه هر کنش ضدِ ایران خواهم بود. چه بررس غیر مجاز باشم، چه نویسنده، چه معلم ریاضی چه مخالف حکومت. و کتاب «مجازی» ضدِّ مردم ایران است. این نظر من است و تصمیم صدور مجوز یا غیرِ آن بر عهدهٔ من نیست. حتی اگر روزی من هم کتابی ضد ایران نوشته‌ام نباید اجازه انتشار داشته باشم. معیار دیگری هم ندارم. جاسوس خدا هم نیستم و جمهوری اسلامی و حفظ نظام و این‌ چیزها هم در بین معیارهای من نیست. همیشه به یاد صحنه‌ای از یکی از ویدئوگیم‌های آمریکایی هستم؛ هرگاه بازیکن به سمت پرچم آمریکا شلیک می‌کرد، بازی تمام می‌شد. این صحنه میزان من است؛ در هر حکومتی؛ چه طاغوت، چه یاقوت و در هر حرفه‌ای؛ چه نویسندگی، چه ممیزی، چه چوپانی که در نوجوانی تجربه‌اش کرده‌ام.

 هیچ مشکلی هم با هیچ نویسنده‌ای ندارم. با این همه در حد توانم کمک خواهم کرد در صورت اصلاح مشکل‌ها، کتاب «مجازی» هم مجوزش را بگیرد. نظرم این است که نویسنده‌های صاحب‌نظر باید بررس‌های وزارت ارشاد باشند تا کار درست شود. به همهٔ‌ آثار مجوز بدهند مگر کتابی که علیه ایران و مردمش باشد. 

مسئول مستقیم توهین‌ها و تهدیدها، نه یک نویسندهٔ هتّاک بلکه وزارت ارشاد است که بی‌خود اسامی ما را مخفی کرده است. امیدوارم این یادداشت من شروع شکسته شدن این خط باشد و باقی بررس‌ها مثل اسماعیل امینی بیایند و خودشان را معرّفی کنند.

 

توضیح: 


مجازی ۲ هم از راه رسید. نوشته است من کارنامه‌ای ندارم و «از راه رسیده‌»ام و حرفی برای گفتن و کاری برای عرضه کردن ندارم و جمهوری اسلامی را قبول ندارم. دربارهٔ خودم باید بگویم:

اولین کتابم تقاطع‌ انقلاب و وصال است که در جایزه ادبی شهید غنی‌پور تحسین شد. دیگری تی‌لم که برندهٔ جایزهٔ داستان انقلاب اسلامی و نامزد جایزه شهید حبیب‌ غنی‌پور در بخش انقلاب و دفاع مقدّس شد. و سومی باخ که امسال کتابستان معرفت منتشر کرده است. بی‌خمینی‌ را سه سال پیش نوشته‌ام که هنوز مجوز نگرفته و همهٔ عاشقان خمینی را خوش آمده است و ان‌شاءالله هر چه زودتر منتشر می‌شود. چند سالی هم از دیدارهای رهبری حاشیه‌نگاری کرده و همین طور که چند روز پیش این‌جا نوشته‌ام هنوز برای این کار آماده‌ام. دو سه کتاب دیگر هم دارم که از قضاء دربارهٔ خانوادهٔ ایرانی و امدادرسانی در سیل ۹۸ خوزستان است و سردبیر ویکی‌ادبیات هستم و البته صدها مقالهٔ در همین خانه نوشته‌ام که قابل دست‌یابی است و نشان می‌دهد کیستم و کجا ایستاده‌ام و با این کارنامه، جدا کردن من از انقلاب اسلامی شدنی نیست. با این توضیح، موضوع من در این نوشته حفظ و حراست از ایران بود؛ در بررسی کتاب نوشته شده، معیار و موضوع «جمهوری اسلامی» نیست، بلکه شأن مردم ایران است. هیچ ایرانی آزاده‌ای از کنار ایران نخواهد گذشت حتّی اگر به جمهوری اسلامی هم اعتقادی نداشته باشد و این روزها به خاطر علاقه به ایران بسیار توهین شنیده‌ام که سر خم می سلامت. 

امّا دربارهٔ مجازی ۲ به زودی‌ خواهم نوشت.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۰۰:۴۳
میثم امیری

معترض‌نماها، کاسبانِ آگاهِ به منافع خود، سوپاپ‌های اطمینانِ سیستمْ خفه‌خون گرفته‌اند. اما در مردابِ ارزشی‌های روشنفکرنما و لیبرال‌مسلک، نیلوفرهایی ناخودآگاه روییده است. نیلوفرهایی که نوید می‌دهند هنوز روح انسانی نمرده و روی میز با سیاست‌مدارنِ دونبشه و سه‌نبشه معامله نشده است. آگاهانه یا ناآگاه طینت پاک‌شان را نشان داده‌اند. فرقی نمی‌کند در کدام جناحند و از چه طبقه‌ای. حتّی فرقی نمی‌کند خودشان بدانند یا نه؛ مهم این است که هستند.

 

یکی عبدالجواد موسوی است که متنی نوشته با دیدگاهی درست امّا ناقص. انتظار می‌رفت نوشته‌ بیشتر در دل موضوع پیش می‌رفت و روایتی تازه از وضع بحرانی ما ارائه می‌داد. نوشته عاجز از یک تحلیل ریشه‌ای است، امّا در این برهوت تحلیل‌ها، قابل خواندن است. 

دو دیگر دبیرکل نهاد کتاب‌خانه‌های عمومی کشور است به اسم علیرضا مختارپور که در ظاهر ماجرا از مردم حزب‌الله خواسته به خیابان‌ها بیایند. بیانیه‌ای منسوخ و منحط با جمله‌هایی به طول یک پاراگراف صادر کرده است. بیانیه حضرت مختارپور آن‌قدر ناپخته و عجول است که باور کنیم او خواسته پیامِ معکوس و همراهی‌اش با اعتراضات را نشان بدهد. لاجرم جوری نوشته که نهاد ذی‌ربط «خوشش» بیاید و مخاطب هوشمند هم تحلیلش را از دست ندهد. باور ندارید؟ این بیانیه را بخوانید و بگویید کدام نادانی ممکن است با این بیانیّه به راه راست هدایت شود؟

سومی باز هم از خبرآنلاین است که در این وضعیتِ لبِ مرزی، از قول جانشین فرمانده کل سپاه یعنی فدوی نوشته است برای «۲۵ نوه هدف‌گذاری» کرده است. خبرنگارِ هوشمند بدجوری از اوضاع ناراضی است. جملهٔ فدوی چنان با آب‌وتاب تعریف می‌شود که حتّی می‌توان شک برُد که خود سردار هم از شرایط به ستوه آمده است و چنین مدیریتی را به صلاح کشور نمی‌داند. 

چهارمی رسانه‌ای است که از قول رهبر تیتر زده است: تحریم حالا حالا هست. 

پنجمی خودِ کیهان امروز است که تیتر زده: «دولت‌مردان محترم یادتان هست؟! گفته بودید جز بنزین کالایی گران نمی‌شود.» «حاج حسین» هم زده است به دلِ خط! من که تیتر را با حذف عبارت «دولت‌مردان محترم» خوانده‌ام؛ شما را نمی‌دانم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۸ ، ۰۴:۳۷
میثم امیری
يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۲ ق.ظ

نه اعتراض انحصاری است، نه وظیفه

برنامهٔ جهان‌آرای امشب را دیدم. دو کارشناس اقتصادی جوان مهمان برنامه بودند و از روی دولت با گریدر رد شدند. به این کاری ندارم. نکتهٔ جالب پیشنهادی بود که یکی از آن‌ها مطرح کرده بود. اسمش را هم گذاشته بود طرح وان. یعنی طرح اختصاص امتیاز حامل‌های انرژی به مردم. در نگاه اوّل بَدَکی به نظر نمی‌آمد. همگام با فناوری‌های نوین بود و توی دلش کلّی پیشنهاد و ایدهٔ جدید داشت که لابد توی این سیستم پیر و پاتال گوش شنوایی پیدا نمی‌کند. طرحِ مجید کریمیِ برنامهٔ جهان‌آرا بهانه‌ای است تا حرفی را مطرح کنم. 

در اوج اعتراضات هم باید کار کرد و نباید ناامید شد. اصلاً آدمی که قدم‌هایش را برداشته است، تحت تأثیر حادثه‌های اجتماعی از کار نمی‌ایستد. اعتراض به جای خود، مسئولیت‌پذیری هم به جای خود. مسئولیت‌پذیری است که اعتراض را معنادار جلوه می‌دهد. کسی می‌تواند معترض باشد که کاری می‌کند. قدمی برمی‌دارد.

یکی از دوستان را می‌شناسم که بسیار معترض است. نسبت به همه. نسبت به رهبر. نسبت به رییس دولت. نسبت به ساختار جمهوری اسلامی. ولی همین دوست در همین روزهای اعتراض با حفظ خشمگینی‌اش، با نگاه به اقتصاد درون‌زا و سرمایه‌های ایرانی، یک استارت‌آپ فرهنگی بدیع را پیگیری می‌کرد و می‌کند. لحظه‌ای از کارش دست نکشید و نمی‌کشد. این خط درست است. او بیشتر از این مسئولان اداییِ ریاکارِ نان‌به‌نرخ‌روز خور به فکر منافع ملّی است. بی‌جهت تمجید نمی‌کند، حرفِ مفت نمی‌زند، ولی کاری می‌کند که بیشتر از این لوس‌بازی‌های مسئولینِ مثلاً ولایی، دلِ رهبر را شاد کند و اصلاً به این کاری ندارد که «آقا خوشش بیاید» یا نیاید. این یعنی «کار فرهنگی تمیز.» آدمی که فردیّتش زنده باشد، خودش را بشناسد، (مثل همین دوست عزیزم که کاری به خوش‌آمد بنی‌بشری ندارد) ماحصل کارش به نفع کشور و وطن خواهد بود.  

دوست دیگری دارم که یک‌بند دارد بدوبیراه می‌گوید. به همه. روضهٔ مکشوف نخوانم. دیدم سه روز پیش یک همایش فنّی و پیچیده برگزار کرده است. بهش گفتم: «مرد حسابی، کلِّ مملکت به هم ریخته. تو تازه همایش فنّی برگزار می‌کنی؟ تازه تویی که داری یک بند اعتراض می‌کنی و به همه مسئولین بد و بیراه می‌گویی.» گفت:‌ «اتّفاقاً مسئول و مدیر و رییس ما هم برنامه‌شان تعطیل کرده‌اند تا بروند با آرمان‌های رهبرتان تجدید میثاق کنند. به همین خاطر همهٔ برنامه‌های عادی‌شان را تعطیل کردند تا ببیند چه پیش می‌آید. ولی من در برابر کشور مسئولم. چرا به خاطر اعتراضات مردمی من هم باید کارم را تعطیل کنم؟ الان تعطیلی کارِ من به نفع کشور است؟ اتّفاقاً به همین خاطر همایشم را قوی‌تر برگزار کرده‌ام.» 

این تا این‌جا. 

وسط این درگیری‌ها، دوستی آمد توی خصوصی وبلاگ و نوشت فرق بین رهبر و رفسنجانی چیست؟ او گفت گمان می‌کند فرقی بین‌شان نیست. من در پاسخ به او، جوابی شبیه نکتهٔ بالا نوشتم. گفتم پرسش او بوی تفنن می‌دهد نه دغدغه. برایش نوشتم: 

«پرسیدید رهبر با هاشمی چه نسبتی دارد؟ این‌ها در صورت‌بندی که شما مطرح کرده‌اید، پرسش‌ فیکی است. فعلاً تنها پرسش اصیل و اصلی این است: «من دارم چه کار می‌کنم و کار کردنم در چه جهتی است؟» تنها کنشْ ارزشمند است. از دلِ کنش‌ها به پرسش‌ها برسید. حس نکردم از دل کار و کنش به پرسش رسیده‌اید. [...] (البته از نوشته‌های وبلاگ‌تان این طور فهمیده‌ام.)  

مهم این است که بدانید کجا ایستاده‌اید؟ راستی اصلاً ایستاده‌اید؟ جواد طباطبایی دربارهٔ «جایی ایستادن» در کتاب‌های تأملی دربارهٔ ایران و «ملاحظات دربارهٔ دانشگاه» مطالب مهمّی نوشته است. 

با این حال از باب احترام دربارهٔ آن پرسش هم نکاتی را عرض می‌کنم. ولی اصلِ پاسخ همانی است که در بالا نوشته‌ام

...

» 

من بخشی از پاسخم را آورده‌ام. خواستم بگویم راه را گم نکنیم و لابه‌لای این حوادث اجتماعی از بین نرویم و بین چرخ‌دنده‌هایش له نشویم و به تعبیر امیرالمؤمنین مثل آشغال‌های توی هوا هی این‌طرف و آن‌طرف بُرده نشویم.

دوباره می‌گویم همان طور که اعتراض انحصاری نیست و همه حق اعتراض دارند؛ وظیفه هم انحصاری نیست؛‌ همهٔ ما ایرانی‌ها وظیفه داریم. ما گوسفند نیستیم که یکی چوپان‌مان شود. همهٔ ما برای تغییر این شرایط باید دست به کار شویم.

از همان دوست‌هایم یاد بگیریم. همان طور که تسلیمِ ظلم نشدند و تنها نظاره‌گر نبودند و فریاد زدند، وظیفه‌شان را فراموش نکردند و کارشان را برای لحظه‌ای و کمتر از لحظه‌ای تعطیل نکردند. 

پی‌نوشت:

 

+ هنوز این یارانهٔ کمکی به حساب خانوادهٔ سه نفری من واریز نشده است. یعنی من جزو آن ۶۰ میلیون ایرانی نیستم؟ من که با این حقوقم به‌سختی تا پانزدهم هر ماه دوام می‌آورم، دارا حساب می‌شوم؟ پس وضع باقی مردم چطور است؟ به داد ملّت برسید. با سخنرانی‌درمانی مشکل مردم حل نمی‌شود. 

++ یک عدّه آدم توی این مملکت ۲۴ ساعته حرف می‌زنند. متن می‌نویسند. تریبون‌ها را پر می‌کنند. جلسه می‌گیرند. شلوغ می‌کنند. این‌ عدّه هم در ۸۸ لال‌مانی گرفته بودند و هم این‌روزها لال‌مانی گرفته‌اند. خیلی این عدّه برایم جالبند. دوستی می‌گفت این‌ها همه‌شان توی گاوصندوق‌های خانه‌شان، یک پرچم ایران با آرم شیروخورشید کنار گذاشته‌اند که اگر وضع برگشت، پرچم‌ها را سر درِ خانه‌شان به «اهتزار» دربیاورند. بعضی از این‌ها فقط به برکت جمهوری اسلامی به شهرت و نوا و پرستیژ رسیده‌اند. نمی‌خواهند حرفی بزنند؟ تنزّه‌طلبی از هر بی‌وجودبازی بدتر است.

 

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۲
میثم امیری