یا لطیف
بشلی را چطور باید تلفّظ کرد؟
آن طور که
حقیر از درس ریاضی یادش میآید میتوان تعداد جایگشتها را در این حالت حساب کرد.
یعنی تعداد حالاتی که میتوان بشلی را با اعرابهای مختلف نوشت. سه اعراب میتوان
برای «ب»ی بشلی به کار برد. از آنجایی که تا به حال کسی بشلی را مشدد تلفظ نکرده
است، تعداد اعرابِ لازم برای «ش»ی بشلی را، با احتسابِ سکون، 4 حالت در نظر میگیریم
و از ضرب این دو با هم 12 حالت به دست میآید. با توجه به اشتباهِ شیرینِ دبیرِ
حساب دیفرانسیلمان، میتوان دو حالتِ «شِبِلی» و «شِبْلی» را هم به این حالتها
اضافه کنیم. نامِ بیاهمیّتِ من را میشود به 14 حالت خواند. در کمالِ خوشمشربی
باید گفت شاید حضرت حافظ (ره) آنالیز ترکیبیات نمیدانستند که سرودند: «قرآن ز بر
بخوانی در چارده روایت». عرض میکردم اشتباهِ معلّمِ دوستداشتنیِ آن سالها نابتر
از اشتباههای مکانیکی این سالهای اساتیدِ دانشگاهم بود که یقین داشتند که خوانشِ
صحیح «بشلی»، هویّت ناشناختهی جایی اصیل در ایران، همان است که آنان پندار میکنند. همان است که آنان به اشتباه میخوانند.
پسنوشت:
1. دارم داستانم را پیرایش میکنم. آن تفالههایی را که در داستان به کار نمیآید و در آن متن جای ندارد بیرون میکشم و اینجا منتشرش میکنم. اینها هم روایت است دیگر. شاید بدونِ گِل نباشد. که... نه بدونِ گِل و بدونِ لِم است. مگر نه این که از خوانش این روایت به راحتی میفهمید که برای حقیر مسئلهی کیستی و هویت چه اهمیّتی دارد.
2. آقا مجتبی تهرانی که فوت شد، یادم رفت که روایتم را از آنچه از او آموختم بنویسم. ولی همین که فراموش کردم، نشان میداد آقا مجتبی برای من آنچنان در خلودِ ذهن و جانم نبود. این حتماً از کمسعادتی من است. ولی پیش میآید که کسی از علما فوت میکند، ولی شما آن ثلمه را در وجودتان حس نمیکنید. مثلِ اتّفاقی که برای حقیر افتاد. آقا مجتبی رفت و برای من تراژدی خاصّی نبود. با وجودِ این که با جلسهها و سخنرانیهای خوبش بیگانه نبودم. ولی شخصاً رفاقتی با او نداشتم. یا نتوانستم چنین رفاقتی تعریف کنم. متأسّفم.
3. ایّامِ انتخابات 88، ضدِّ احمدینژاد فیلمی به اسمِ 90 سیاسی پخش شده بود که او را فردی بیادب و هتّاک و دونِ شأنِ مردمِ ایران معرّفی کرده بود. حالا همین سبزها در سایتشان در توجیهِ توهین به احمدینژاد تبلیغ میکنند: «قرآن هم در مواردی با اینچنین ادبیاتی سخن گفته و آورده «اولئک کالانعام بل
هم اضل» یا «مثلهم کمثل الاحمار» بدین معنی که برخی مانند گاو و الاغ می
مانند. اگر اینگونه ادبیات را روانشناسانه نمی دانیم، باید اطلاعیه ای برای خداوند
صادر کنیم، بگوییم این سخنان بی ادبانه است و این آیات را از قرآن حذف
کرد!» جالب است اگر احمدینژاد به یک انسانِ نامعلوم بگوید نفهم توهین کرده، ولی اگر اینها به فردِ معلومی که نمایندهی یک ملّت است بگویند گاو و الاغ عیبی ندارد. من از احمدینژاد که شعارِ ادب نداده انتظاری ندارم، ولی این تذبذب و دینفروشی بد جوری حالم را گرفته است. مثل این که الان احمدینژاد نه در بینِ حامیانِ بیتِ رهبری طرفدار دارد و نه در بین مخالفانِ همیشگیاش. ولی این دلیل نمیشود، حقیر این نکته را نگویم. نکتهای که خود کلیدِ نکتههای دیگری است. درست است احمدینژاد حرفهاش در مجلس گرهی باز نکرد و با نوعِ برخوردِ ستیزهجویانهاش گرهها را کورتر کرد، ولی نمیتوان و نباید از کنارِ حرفهای ناپسند و غیرِ منطقی آقای توکّلی گذشت. حرفی که بدجوری توی ذوق میزد؛ با این مضمون: «تو که 200 روز دیگر بیشتر نیستی، پس طرحِ بزرگ نده». یعنی چه؟ آقای توکّلی این چه منطقی است؟ آن هم در کشور انبوهِ سندهای چشمانداز و نقشهی راه و از این جور چیزها که خودِ شما حامیاش هستی. تا چه سندهایی؟ سندهایی که چه اصلاحطلبانه و چه اصولگرایانهاش پراشکال و پرخطا است! خواهشاً این نقشه راه را بخرید و بخوانید تا به ادّعای حقیر پی ببرید.
4. «کتابخانه» و «هنرخانه» اینبار استثنائاً بهروز نشدهاند. فرصت نشد هنری ببینم یا کتابی را کامل بخوانم.
5. بالاخره تصمیم گرفتم اسفارِ صفر و وارثین را لینک کنم. وارثینِ وبِ منسجمتری است از سجّاد و اسفارِ صفر جذّابتر است. ولی اسفارِ صفر هنوز دور است از چیزی که از ایمان صفرآبادی سراغ دارم. ایمان نباید به روشنفکری پشت کند. امیدوارم دست از مطالبِ صدتا یک غاز بردارد و مطالبی، مانندِ همین مطلبِ اخیرالطّبعش بنویسد. با وجود این که همین مطلبش هم از کژی و ناراستی بهرهها برده است.
6. انتهای هفتهی بعد خواهم نوشت.