یا لطیف
پیشنوشت:
این نوشته درآمدی است بر یک نوشتهی مهمتر و بزرگتر. اینجا دوست دارم کمی موضوع را بپزم. همین. با فُرمی راویانه.
بدننوشت:
یک.
تا به حال شده وسطِ بزرگراه بنشینی. فرض کن شهید همّت. فرض کن ساعت 11 صبح شنبه. فرض کن خودروها با سرعت 100 کیلومتر بر ساعت میآیند و شما وسطِ بزرگراه نشستهای. عینِ یوگاییها. عین اینهایی که ریاضت میکشند تا از عمر غنیمتی برده باشند. خودروها میایستند. بعضی هم نمیایستند. به شما معترض میشوند. هر جوری هست شما را برمیدارند و به کنار خیابان هدایت میکنند. با جایی تماس میگیرند. پلیس، آتشنشانی، شاید هم دیوانهخانه. تا بیایند شما را ببرند. که نظم شهر را مختل کردهاید. که قانونی از قانونهای شهری را زیر پا گذاشتهاید. که بدون ذرّهای تردید شما دیوانهاید. بعد تو هم بگویی: «من میخواهم این طوری تمدد اعصاب کنم و با این کار تمرکزم را بالا ببرم. چون تمدد اعصاب در آرامش و سکوتِ خانه که معنا ندارد. تمرکز توی شلوغی مزه میدهد.» ممکن است کسی به شما بگوید: «مردتیکهی بز کلِّ شهر و مهمترین اتوبان شرق به غرب را گرفتار کردی که تمدد اعصاب بگیری. برو سرِ قبر خواهرِ پدرت تمدد اعصاب کن.» و صورتتان را با چنان با سیلی سرخ میکنند که دیگر از این بیآبروییها نکنی. و همهی اینها در صورتی است که در ثانیهی اوّل وسطِ برزگراه، خودروها از رویت رد نشده باشند و تو را به دیوار نپاشیده باشند.
دو.
در داستان بالا همهی اجزای یک جامعهی مدنی فعّال هستند. نیروی انتظامی. شهرداری. دیوانهخانه. مردم. همه به نوعی در این کنش، عامل هستند. حتّی آن کسی که از سویِ مقابل بزرگراه آمدوشد میکند. او هم ممکن است خودرویاش را کناری پارک کند و از گارد ریل بِپَرد و بیاید این طرف اتوبان و یقهتان را پاپیون کند. اگر از او بپرسی: «مردِ حسابی به شما چه ارتباطی دارد؟ شما که آن طرف بزرگراهی، من که راهِ تو را سد نکردهام؛» بهت میگوید: «تو نظم شهری که من در آن زندگی میکنم مختل کردهای. تو زندگی شهری شهروندانی را که اعضای یکدیگرند با مشکل مواجه کردهای. مشکل شهر، مشکلِ نظم عمومی، مشکلِ من هم هست. چون من شهروندی از این جامعه هستم.»
سه.
رفتارهای بالا همه شئونی از شأنِ امر به معروف و نهی از منکر است. (چرا که امر به معروف و نهی از منکر از امور عرفی است.) این امور فقط ناظر به رفتارهای حرام یا واجب نیست. بلکه گسترهی وسیعتری را دربرمیگیرد. گسترهی معروفها و منکرها. این که تو به دوستت بگویید «سیگار نکش» داری نهی از منکر میکنی. این که تو به دوست مسجدیات، مثلاً بگویی «عابر پیاده هستی، باش، ولی وقتی چراغ قرمز است نباید عبور کنی» یعنی داری امر به معروف و نهی از منکرش میکنی. امر به معروف و نهی از منکر تنها به حوزههای دینی مربوط نمیشود. امر به معروف و نهی از منکر دربارهی هر آن چیزی است که معروف شود و هر آن چیزی است که منکر شود. و خدا نکند جای معروف و منکر در جامعهای عوض شود.
چهار.
ما آن قدرها هم در امر به معروف و نهی از منکر ضعیف نیستیم. فقط کمی مصادیق عوض شده و متأسّفانه برخی از موضوعها کمرنگتر شده. همین. نه این که کلِّ اصل روی هوا باشد. مهم این است که «معروف» و «منکر»هایی باید شفّافتر شوند. مثلاً جامعهی اسلامی همان قدر که نسبت به دیوانهای که وسطِ بزرگراه بنشیند باید حیرتزده باشد که نسبت به بیحجابی یک نفر! پس رفقا باید سطح حیرت و همزمان مشارکتِ عمومیمان را در درمان یک منکر یا گسترش یک معروف، مانند حجاب، افزایش دهیم. برای این باید حسابی فکر کرد. به جای این که به رفتارهای نادرست نیروی انتظامی گیر بدهید، به بازتولید رفتارهایتان در امر به معروف و نهی از منکر در موضوع حجاب بیاندیشید.
حرفم تمام. ولی:
خردهریزهها برای دوستانی -بیشتر برادرانی- که میخواهند مثلاً در موضوعهای مناقشهبرانگیزی چون حجاب، جنس مخالف را امر به معروف و نهی از منکر کنند:
(آ) مخاطبتان یک نفر باشد. (این دو گونه دارد؛ یا شما میخواهید خودِ فردِ بیحجاب را امر به معروف کنید، یا این که میخواهید به همراه طرف بگویید. در هر صورت مخاطبتان یک نفر باشد. هرگز و هرگز اگر در جمعی مخاطبتان یک نفر است، جمعی امر به معروف نکنید.)
خاطره مثبت: با سجاد رفته بودیم سینما آزادی برای دیدن فیلم. فکر کنم سعادت آباد. خانمی که جلوی ما نشسته بود حجابش را برداشت. سجّاد به خانم بغلدستی این خانم که مانتویی بود گفت: «به این خانم بگویید حجابشان را درست کنند.» خانم مانتویی هم به خانم کناریاش گفت: «خانم حجابت را درست کن.» آن خانم هم حجابش را درست کرد. این خانم مانتویی کارش فوقالعاده بود. نگفت: «آنها میگویند حجابت را درست کن.» بلکه از طرف خودش این کار را کرد.
(ب) حرفتان کوتاه و جازم باشد. (مخصوصاً اگر خانم مقابلتان هم جوان است و هم بسیار شاد و شنگول. سعی کنید کوتاه بگویید و عبور کنید. مثلاً بگویید: «خانم حجابتان را درست کنید.» جوری هم بگویید که فقط خودش بشنود. قرار نیست شما با او دربارهی فلسفهی حیات بحث کنید. حُکمی است، بگویید و رد شوید.)
خاطرهی منفی: یکی از دوستان توی کوه، به صورت جمعی، میگفت: «حجاب هم واجب هستها»! البته این دوستمان آدمِ بسیار سالم و درستکاری است. جزء بهترینهای روزگار است. ولی نحوهی امر به معروفش بیشتر شبیه متلکاندازی بود.
(پ) دنبال منکر نگردید. (بعضیها توی خیابان پی این میگردند که موردِ منکراتی پیدا کنند. هرگز چنین نکنید. از حیلههای شیطانی بترسید. همین رفتارها عادتهای بدی را در وجودِ آدم بازتولید میکند. باید ترسید.)
(ت) رویت را برنگردان برادر. (بعد از امر به معروف منتظر نتیجهاش نباش. هرگز. مثلاً به خانمی گفتی خانم حجابت را درست کن. نکند بعد از این که دو قدم برداشتی برگردی ببینی طرف چه کرده. تو باید بگویی و بروی. دیگر به باقیاش کاری نداشته باش. بگو و رد شو. شما هم جوانی. آن خانم هم جوان است. فرض کن توی خیابان من به یک خانم بگویم: «خانم حجابت را درست کن لطفاً.» بعد بایستم ببینم طرف چه کار میکند. مثلاً باهاش بررسی کنم که خوب حجابش را درست کرد یا نه. مثلاً باهاش ادامه بدهم: «خانم این گوشه هم یک دو تا تار مو بیرون افتادهها. اینها را هم درست کن.» این دیگر با عرض معذرت اسمش لاس زدن است.)
خاطرهی جالب: جواد یک بار به یکی توی ماه مبارک رمضان گفته بود: «آقا ماه رمضان است، سیگار نکش.» طرف هم بلافاصله گفت: «مرحلهی دوّم.» جواد گفت: «چی؟» طرف جواب داد: «مرحلهی اوّل تذکّر لسانی است. این که جواب نداد. برو مرحلهی دوّم!»
(ث) محترمانه، وابسته به شرایط، منعطف، با اقتدار، خلّاقانه، و دلسوزانه کار کنید. (خاطرهی تازه: اوّل شب میخواستم از هفتِ تیر بیایم سمتِ خانه. خانمی جلویم سبز شد و گفت: «از اینجا تا طالقانی پیاده هم میتوانم بروم؟» از نظر ظاهری خانم محترمی بود. گفتم: «راهش نزدیک است خانم. ولی توصیه میکنم با مترو بروید. این جوری بهتر است.» او هم رفت سمتِ مترو. هرگز در این موارد کسی را دست نیاندازید. هرگز متلک نگویید. من خودم خواهر ندارم. ولی میتوانم تصوّر کنم این جماعت جای خواهر من هستند.) دانه دانه این قیدها را حسابشده به کار بردم. برایشان مصداق دارم.
پسنوشت:
1. یکی از دستههایی که امر به معروفِ آنها واجب است حاکمیّت است. پویایی و سلامتِ حاکمیّت در میزانِ امر به معروف مردمان است. اگر مردم در اینباره سست باشند یا بترسند، باید فاتحهی آن حاکمیّت را خواند. هر آنچه از امر به معروف و نهی از منکر به ذهنتان میرسد، در نسبت با حاکمیّت، همین حالا سیاهه کنید و برای دستگاههای مربوط بفرستید. من خودم تا به حال دو بار به دفتر رهبری نامه فرستادهام. مشکلی هم برایم به وجود نیامد. الان هم دارم برایتان مینویسم و نسبت به جایگاه و شخص رهبری احترام قائلم و به ایشان اعتماد دارم. ولی اگر شما اعتمادتان را هم نسبت به رهبری از دست دادهاید، باز هم برایشان نامه بنویسید. بگویید من اعتمادم را از دست دادهام، چه کنم. در زندگیتان آزادانه و صادقانه زندگی کنید.
2. البته همهی توصیههای این متن اوّل از همه به خودم باز میگردد. لحنِ توصیهایام دلیل دانایی من نیست. دلیل نوعی تلاش برای خودآگاهکردن خودمان است.
3. شاید یکشنبه شب، خبر به نسبت مهمّی را روی وبلاگ بگذارم... شاید البته. که خبری نشد. حیف شد که نشد.