تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۴ ب.ظ

با امام زنده‌ی نادیدنی چه کنیم؟

یا لطیف

آدم‌ها در زندگی به چه «نیاز» دارند؟ از یک جوانِ بیست و چند ساله‌ای که تحصیلات عالیه هم دارد بپرسید: «در زندگی به چه نیاز داری؟» می‌گوید: «شغل، ازدواج، پول، جایگاه اجتماعی.» یا مجموع نیازهای آدمی چقدر پیچیده‌تر است؟ نهایتا چیست؟ «پیدا کردن راهِ سعادت.» فرض کنید جلوی جوانِ شیعه‌ی معتقد را در خیابان انقلاب بگیرید و از او بپرسید: «نیازهای زندگی‌ات چیست! نمی‌خواهم شعار بدهی. آنی را که عملاً دنبالش هستی چه نیازهایی است؟» به تو چه پاسخ می‌دهد؟ مهم نیست. هر پاسخی بدهد، نتیجه‌ی تجربه‌ی زیستی‌اش است. یعنی تجربه‌ی زیستی ما نشان می‌دهد که در زندگی به چه نیاز داریم. 
جایگاه امام زمان در این سلسله‌ی نیازها چیست؟ یا کجاست؟ ما شیعه‌ها یک ویژگی‌ِ عجیب داریم. آن هم این که پیرو آدمی هستیم که خیلی از ماها تا به حال نه دیدیمش و نه اگر ببینیم می‌شناسیمش. و بعد معتقدیم این آدمی که ندیدیم و نمی‌شناسیم کامل‌ترین آدمِ روی زمین و نماینده‌ی ویژه‌ی خداست. اگر از ما بپرسند این آدم را کجا می‌توان یافت، پاسخ روشنی نداریم. اگر بگویند الان چند سالش است، پاسخ روشنی نداریم. اگر بگویند این آدم در حال چه کاری است باز هم پاسخ روشنی نداریم. اگر بگویند قرار است چه کار کند، باز هم به روشنی نمی‌دانیم. اگر بگویند ما باید چه کار کنیم، بعید می‌دانم آدم‌های زیادی باشند که جواب روشن و کاملی به این سؤال بدهند. ولی ما معتقدیم که این انسان، درست‌ترین انسان است. 
منظورم چیست؟ البته شما به طور پیش‌فرض قبول کنید رمان‌نویس‌ها دین درست و حسابی ندارند، و متأسّفانه بسیار اهل مغالطه‌اند. من هم نمی‌گویم از این داستان مستثنا نیستم. ولی می‌خواهم بگویم این که ما به درستی امام زمان را نمی‌شناسیم یا ندیدیم، یا بهش نزدیک نشدیم، یک نتیجه‌ی منطقی داشته. آن هم این که خیلی بود یا نبود ایشان برای‌مان فرقی نداشته است. یعنی در سلسله‌ی عمل‌ها و کارهای‌مان این را در نظر نگرفته و نمی‌گیریم که امام زمان هم دارد ما را می‌بینید. یعنی غیر از خدا، آدمی که حرفش و عملش و نظرش در پیشگاه خدا، معتمدترین و باارزش‌ترین است هم دارد ما را می‌پاید. ولی ما وقعی به این پاییدن نمی‌نهیم. مثلاً عروسی‌های ما ربطِ وثیقی به وجود یا بی‌وجودِ ایشان ندارد. خانم‌هایی که در فیس‌بوکِ حجاب‌شان را برمی‌دارند، آیّا حاضرند با همان ظاهر خدمتِ  امام مشرّف شوند؟ آیا جوک‌هایی که برای هم نقل می‌کنیم، جوک‌های امام زمانی است؟ شوخی‌ها چطور؟ فحش‌ها چطور؟ آیّا شنیده‌ها را نقل کردن چطور؟ آیّا ما امام زمانی رفتار می‌کنیم؟ آیّا هر حرفی را و هر راست‌ودروغی را می‌گوییم، بدون این که برای‌مان مهم باشد که امام زمان هست یا نه؟! این که امام زمان هست و امام و رهبر و مقتدا است، چقدر در جریانِ  زندگی ما اثر دارد؟ در کتاب خواندن‌مان اثر دارد؟ در فیلم دیدن‌مان چطور؟ آیّا با امام زمان می‌شود آیزوایدشاتِ  کوبریک را دید؟ 
فرض کنید که بگویند امام زمان از دیشب، خدای نکرده، به رحمت خدا رفت! ما از دنیای بدونِ امام زمان چه تصوّری داریم؟ آیّا برای‌مان پذیرفتنی است که بگوییم دنیای بدون امام زمان، دنیای زیروزبر شده و ازهم‌پاشیده‌ای است؟ چه تأثیری گذاشته بر ما وجودِ امام زمان؟ آیّا می‌توانیم ظهر ماه مبارک رمضان، بدون هیچ عذر شرعی، در حضور امام زمان روزه بخوریم؟ حتّی به امام هم تعارف کنیم؟ 
امام زمان، امام است! یعنی کسی است که مردمان و پیروان را راهنمایی می‌کند. امام یعنی جلودار، یعنی پیش‌دار، یعنی کسی که راه و چاه را به همه نشان می‌دهد. امام کسی است که برای ما قرآن را تفسیر می‌کند، اوضاع جهان را تحلیل می‌کند، و از همه‌ مهم‌تر در فرایند دین‌داری یاور و همراهِ ماست.

این معنایِ امام است. ولی نحوه‌ی ارتباط با امام تغییر کرده است. یعنی مانند دوران امیرالمؤمنین نیست که هر کسی که دلش بخواهد، بتواند با امام صحبت کند و ازش بپرسد و راهنمایی بخواهد. امروز این طور نیست. یعنی نمی‌توان چونان گذشته با همان سهولت با امام هم‌کلام شد. لذا این دوری از امام باعث شده که ما آدم‌ها فکر کنیم اگر امام زمان نبود هم مشکلی پیش نمی‌آمد. یعنی آن چیزی که ما از زندگی‌مان ترسیم کرده‌‌ایم چندان به وجود امام زمان ارتباط پیدا نمی‌کند. چون در مسیری که غالب ما در زندگی پیاده می‌کنیم، چندان به حضور امام زمان نیازی نیست. چندان برای‌مان مهم نیست که امام زمان باشد یا نه! نهایت کاری که ما می‌کنیم گرفتن جشن برای میلاد ایشان است. در غیر این صورت امام زمان چه ظهور بارزی در کاروکاسبی، بازار، نوشته‌ها، اندیشه‌ها، و بیان ما دارد؟ 
راه حل چیست؟ هر کسی می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد. 

عدّه‌ای گفتند راه این است که مستقیم با خود امام زمان ارتباط برقرار کنیم. این راه، توصیه‌ی مناسبی نیست. با این توصیه جامعه‌ی دینی و دینِ اجتماعی ظهور و بروزی ندارد. امام زمان تقلیل پیدا می‌کند به زندگی شخصیِ آدم‌ها، که ممکن است به احتمال اندک با ایشان ارتباط برقرار کنند. تازه همان ارتباط هم قابل نقل نیست. چون اگر کسی چنین ادّعایی کند، به قول خودِ حضرت، از دروغ‌گویان است. 

عدّه‌ای گفتند حالا چه نیازی است که شما با امام ارتباط داشته باشی. شما احکام را انجام بده. باقی حل است. این عدّه‌ فکر می‌کنند احکام مشتی نوشته‌ی قدیمی و از پیش تعیین شده است که هیچ چالش و پیچی ندارد. فکر نمی‌کند که آدم‌ها نیاز به راهنما دارند. آدم‌ها نیاز به کسی دارند که مسائل جدید را به آن‌ها بیاموزد. ساده‌ شده‌اش این است که آدم‌ها از نظر فطری نیاز به امام دارند. وقتی امام زمان حضور دارد و حضورش هم مسجّل است و قرار است امام و راهنما و مهم‌ترین و محبوب‌ترین و بهترین بنده‌ی خدا باشد، مگر می‌شود گفت با او کاری نداشته باش و خودت راهت را برو. مگر بدونِ امام زمان می‌شود راه را پیدا کرد. بدونِ امام زمان نه می‌شود راه را پیدا کرد، نه می‌شود سعادت‌مند شد، نه می‌شود درست عزادری کرد، نه می‌شود... اصلاً‌ آن‌هایی که این حرف‌ها را می‌زنند، بروند زیارت آلِ یاسین را بخوانند.

من فکر می‌کنم جنس ارتباط‌گیری با امام زمان و صحبت با او و درمیان گذاشتن همه‌ی زندگی‌ ما با او باید جمعی از دو روش باشد. هم روش فردی و هم روش عقلانی. روش فردی، فقط روش دعا و مناجات و نیایش با حضرتش نیست. که این هم باید باشد. ولی افزون بر این در نظر داشتن امام زمان در لحظه لحظه‌ی زندگی است. وقتی آدم حرف می‌زند، وقتی می‌نویسد، وقتی می‌گوید... همواره امام زمان را در نظر داشته باشد. چون امام زمان خیرخواه‌ترین آدم روی کره‌ی زمین است. از مادر نسبت به آدم مهربان‌تر و خیرخواه‌تر است. رنجش امام زمان، در واقع رنجش و سرکوب نفس اطمینان‌بخش آدمی است. رنجش آن تمِ پاک و راهنمابخش ماست. رنجش امام زمان، که هر روزه n بار با اعمال ما اتّفاق می‌افتد، در واقع کدر کردن آیینه‌ی وجودمان است. از دست دادن نورانیّت باطن و قلبِ ماست. (آقای بهجت درست گفت که جزیره‌ی خضرا قلب انسان مؤمن است!) یعنی امام زمان در قلب تک تک ما، اگر مؤمن باشیم، حضور دارد. این مسیر فردی است. یعنی من لحظه‌ای که دارم داستان می‌نویسم به این مخاطب بیاندیشم. تو لحظه‌ای که داری جنسی را می‌فروشی، فرض کن خریدارت امام زمان است. تو که داری آموزش می‌دهی فرض کن آن که می‌خواهد آموزش ببیند امام زمان است. تو که چیزی را بلوتوث می‌کنی، فرض کن گیرنده‌ات امام زمان است. تو که دختری را سر کار می‌گذاری، فرض کن دختر امام زمان است. (برای آن‌هایی که می‌پرسند امام زمان فرزند دارد یا نه!) اصلاً‌ تو که حجابت را در فیس‌بوک برمی‌داری، فرض کن امام زمان یکی از فرندهایت است که هر روز نه تنها علاقه‌مندی‌هایت را، که سهیم‌کردن‌هایت را می‌بیند. شاید دوستی با امام زمان، با علاقه داشتن به لایف آف پای یا لینکن جور دربیاید، ولی قطعا با دوستی با اسپارتاکوس جور درنمی‌آید. شاید امام زمان با تو دلستر بنوشد، ولی قطعا شیشه‌ی رد واینت را خواهد شکست، شاید امام زمان هم‌بازی شطرنجت باشد، ولی جوکرت را مسخره خواهد کرد و همین طور تا آخر... راستی خدا نکند امام زمان شیشیه‌ی نوشیدن‌مان را بشکند یا کاری از کارهای‌مان را مسخره کند...

راه حلّی برای ارتباط با امام زمان و دستور گرفتن از او وجود دارد و آن اعتماد به متخصصان دینی و زعیم اجتماعی فقیه است. این نحوه‌ی ارتباط‌گیری هم عقلانی است، هم جواب دهنده‌ی نیازهاست، هم حتّی عاطفی و روحانی است، و هم راه‌گشا است.

من نمی‌دانم دنیای با امام زمان زیباتر است یا نه، ولی مطمئن هستم این دنیا بدون امام زمان را دوست ندارم. من راه با امام زمان بودن را در این مسیر خلاصه کردم؛ راه‌های فردی و قلبی و وجدانی، و دیگری استمداد جستن از کاتالیزورهایی به نام‌های مرجعیّت دینی و زعامت فقیه. 

پس‌نوشت:

1. اگر غروب جمعه‌ی ماه مبارک نبود، چنین مطلبی هم از ما بیرون نمی‌آمد. شرف الزمان به الزمین. (می‌دانم که بی‌معناست، ولی خوش‌مفهوم است.)

2. من شما خواننده‌های وبلاگم را خیلی دوست دارم. و خیلی بیشتر دوست دارم که مطالب خوب یا دست کم متفاوت و با زاویه‌ی جدید برای‌تان بنویسم. ولی این را بگویم که نوشتن این مطالب، رمان‌نویسی‌ام را سخت‌تر می‌کند و تخم دو زرده‌ای را که آن‌جا می‌خواهم بگذارم هم. چون همین سبزی‌جات و آب‌لیموجاتی که بالا نوشته‌ام، می‌توانست طعم‌‌دهنده‌های خوبی برای داستانم باشد. ولی مهم نیست. حضرت صاحب را عشق است.

3. باز هم انتهای هفته‌ی بعد حرف خواهم زد.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۷:۳۴
میثم امیری
چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۹ ب.ظ

صیغه‌ی تک‌پر


یا لطیف

این نوشته را برای جایی نوشته‌بودم که فیلتر شد...

بدن‌نوشت:

اشاره. این گزارش اشاره به تلاش‌هایی در بحث ازدواج در فضای سایبر دارد. گزارش ویژه‌ی این گزارش هم به سایتی ویژه‌ی ازدواج موقّت اختصاص دارد. در این گزارش یک موردِ جالب در تجربه‌ی ازدواج موقّت در فضای سایبر مورد کنکاش قرار گرفته است. باقی سایت‌های بررسی شده بیشتر سایت‌های کارشناسی و مشاوره در بحث ازدواج هستند. نکته‌ی جالب این‌جاست که بیشتر این پرتال‌ها، سعی می‌کنند با تمِ مذهبی و دینی مطالب خود را ارائه دهند.

در سایت‌های مختلفی مباحث مربوط به ازدواج مطرح می‌شود. در این مطلب برخی از این سایت‌ها را معرّفی می‌کنیم که درباره‌ی ازدواج جوانان فعّال هستند.

یکی از سایت‌های فعّال در زمینه‌ی ازدواج و تولید محتوا سایت تبیان به نشانی www.tebyan.net است. این سایت بخش مجزّایی را به خانواده اختصاص داده است، ولی محتوای اختصاص داده شده به بخش ازدواج در این سایت، بسیار اندک است. با توجه به این که تبیان یکی از بزرگ‌ترین پرتال‌های کشور در ارائه‌ی محتوا با درون‌مایه‌ی دینی است، منتها بخش ازدواج و راهنمایی‌های آن کم‌مطلب و لاغر است.

سایت اهلِ خانه به نشانی www.ahlekhaneh.ir یکی دیگر از مراکز مجازی است که سعی دارد درباره‌ی ازدواج به سبک دینی تولید محتوا کند. این سایت که از بخش‌های مختلفی تشکیل شده است، کم‌تر روحیه تعاملی دارد و بیشتر مطالب آن به صورت مقاله ارائه شده‌اند. این سایت یک سایت تازه تأسیس است و با توجّه به پشتکار نویسندگان آن، احتمالا می‌تواند جزء سایت‌های پرمخاطب حوزه‌ی ازدواج باشد. تنوّع موضوعی این سایت، جزء ویژگی‌های مثبت آن است. مطالب این سایت که با زبان محاوره‌ای نوشته شده است، بیشتر در تلاش برای پاسخ به مشکل‌های زن‌وشوهری و ازدواج است.

سایت دکتر شیخ به نشانی www.doctorsheikh.com آموزش مسائل جنسی را هدف خود قرار داده است. نویسنده‌ی این سایت با نظر به مشکل‌های جنسی آقایان و خانم‌ها، راه‌حل‌هایی را برای رفع این مشکل‌ها پیشنهاد می‌کند. دسته‌بندی موضوعی این سایت در راستای مشکل‌های جنسی صورت گرفته است. نکته‌ی قابل توجّه این است که نویسنده سایت، در عین حال که به بیماران خود مشاوره می‌دهد، نیم‌نگاهی هم به استفتای مراجع تقلید در باب هر مسئله دارد.

سیستم ازدواج مزوّجین، یکی دیگر از سایت‌هایی است که با نشانی http://ezdevaj.sums.ac.ir/  فعّال است.این سایت برای ارتقای سطح آگاهی جوانان زیر نظر دانشگاه شیراز فعالیّت می‌کند. این سایت رویکرد تعاملی داشته و به نسبت دیگر سایت‌ها وجه آموزشی جدی و منضبط‌تری دارد. این سایت همچنین به پرسش‌های مخاطبان پاسخ داده و بخش مشاوره‌ی آن نیز فعّال است.

www.moshaver41.com سایتی است که توسط عدّه‌ای از طلبه‌ها اداره می‌شود و با عنوان مشاوره‌ی ازدواج قصد دارد از نگاه دینی به جوانان مشاوره دهد. این سایت، دسته‌بندی موضوعی حرفه‌ای دارد، ولی قالب و شکلِ ارائه‌ی مطلب آن شبیه وبلاگ است. این سایت جزء سایت‌های پربازدید در زمینه‌ی ازدواج است. نکته‌ی جالب این سایت این است که برای مشاوره‌ی حضوری یا تلفنی هم چاره اندیشیده است.

«امین اطمینان هستم. 26 سالمه. کارشناسی ارشد تاریخ ایران. در حال حاضر مشغول گذراندن خدمت سربازی در شهر خودم مشهد هستم. 178 سانتی متر قد و 68 کیلو وزنم هستش. فعلا به خاطر سربازی درآمد چندانی ندارم ولی از عهده 50 تا 100 هزار تومان مهریه در ماه بر می‌یام. خانمی می خوام مهربان، قانع و منطقی.» سایت www.sigh.ir یکی از سایت‌های پرطرف‌دار و بحث‌برانگیز در زمینه‌ی همسریابی و ازدواج موقّت است. آن‌چه در ابتدای این بند خواندید یکی از پیام‌هایی بود که در این سایت درج شده بود. در این سایت، افراد با ثبت‌نام و سپس توصیف همسر ایده‌ال خود برای ازدواج موقّت ویژگی‌های ظاهری، فیزیکی، و حتّی طبع جنسی خود را می‌نویسند. نکته‌ی قابل توجّه این‌جاست که افراد در این سایت بر خلاف شبکه‌های اجتماعی معروف، با اسامی مستعار حضور دارند. هویّت فردی و واقعی آن‌ها معمولاً پنهان می‌ماند. طرّاحی این سایت بسیار ساده و دم‌دستی است. زیبایی گرافیکی آن هم بسیار پیش‌پا افتاده است. در این سایت از افراد خواسته می‌شود که از تصاویر واقعی خود استفاده کنند که معمولاً چنین چیزی اتّفاق نمی‌افتد. در این سایت حلقه‌ی دوستان تقریباً بی‌معناست. اطلّاعات شما تقریباً برای هر کسی قابل دریافت است. مثلاً در یکی از پیام‌هایی که به صورت خصوصی برای نویسنده آمده بود چنین نوشته شده بود: «سلام خوب هستید ایا شما تمایل به ازدواج موقت دارید بخداوضع مالی خوبی ندارم ایا به توافق میرسیم وایامیایید بیش من در صورت مایل بودید ایمیل من .....@yahoo.com.» همان طور که می‌بینید نوشته‌ها بدون در نظر گرفتن عاطفه و احساس، صرفاً برای اطفای غریزه‌ی جنسی در این سایت ردوبدل می‌شود. نکته‌ی جالب، توصیفات کوتاه افراد در این سایت است و همه گویا فقط به یک چیز فکر می‌کنند؛ ازدواج موقّت. به پیام جالبی که روی سایت توسط گردانندگان آن گذاشته شده است دقّت کنید: « متاسفانه با اعتراض دوستان مبنی بر نبود اعضای خانم در سایت، تیم مدیریت اقدام به تبلیغات گسترده و هدف‌مند گوگل کرده و با مشارکت افرادی که بتوانند این افراد معرفی نمایند.» حتّی ادبیّات گردانندگان سایت هم پراشتباه و نامفهوم است. این سایت دو بخش لیست خانم‌ها و لیست آقایان دارد که در آن بیشتر پیام‌ها با محتوای درخواست ارضای جنسی یا ویژگی‌های همسر دیده می‌شود. پیام‌های جالب از «آدم باشد» تا «تک‌پر» بودن در این قسمت دیده می‌شود.


پس‌نوشت:

در گیر طرح داستان جدیدم هستم. باز هم بدونِ به روز کردن کتاب‌خانه و هنرخانه.

انتهای هفته‌ی بعد باز هم خواهم نوشت.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۹
میثم امیری
جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۹ ب.ظ

اسرار الشیوه‌های نماز

یا لطیف
پیش‌نوشت:
این متن را را 4 سال پیش نوشته‌ام. ولی شاید جایی منتشرش نکرده‌ام. تا امروز. درباره‌ی نماز است. امروز حقیر کمی از این ادبیّات دور شده‌ام، ولی خواندنش خالی از لطف نیست.
بدن‌نوشت:

این نمازخانه، که با اعتماد به نفسِ تحسین‌برانگیزی از سوی مسوولانِ ترمینال مسجد نام گرفته، گرم و تمیز است به نسبتِ اسلافِ دیگرش. واردِ نمازخانه شدم؛ گرم. هر وقت در یک محیطِ گرم قرار می‌گیرم بالافاصله یادِ شرم می‌افتم و هنوز درنیافتم حکمتِ شعرِ اخوان را که گفت: «گرم چون شرم.»

از نزدیکی اذانِ مغرب آمدم داخلِ نمازخانه، قبل‌ترش توی وضوخانه یا بهتر بگویم توالت مردانه‌اش وضو ساختم. توالتی که خیلی باکلاس‌تر بود از اسلافش. حداقل سوراخ‌های تعبیه شده روی درش ریز‌تر بود از آن چه که توی ترمینالِ جنوب است. سوراخِ روی درِ ترمینالِ جنوب آن قدر گشاد است که آدم خجالت می‌کشد برود دست‌شویی. مگر آن‌که طبقِ همان قاعده‌ی مسعود (از نوع پارسامنش) عمل کرد که کیفش را انداخت گَلِ آویزی که روی در بود تا با این ترفند جلوی سوراخِ شهرآشوب را بگیرد.

فوج فوج مسافران می‌آمدند نماز می‌خواندند و همه‌شان دست بسته. قبل‌تر توی دوره‌ی لیسانس در تربیت معلم دیده بودم که برداشته بودند ساعتِ اذانِ اهل سنت را برای ماه مبارک رمضان روی سینه‌ی دیوار سلفِ دانشگاه چسباندند. آن‌ها از زمانی که آفتاب غروب می‌کند مجازند نمازشان را بخوانند. جالب است بدانید این قاعده‌ی فقهی را عده‌ی قابلِ توجهی از علمای شیعه هم قبول دارند. همین که حمره‌ی مغربیه آشکار شد می‌توانی هم روزه‌ات را افطار کنی  و هم نمازِ مغربت را بخوانی. یکی از مشهوراتِ بینِ خودمان را این‌جا ندیدم و آن این که اهل تسنن از ما موقرتر نماز می‌خوانند! چنین قاعده‌ای را من در مشاهداتم ندیدم. بودند کسانی که با طمانینه نماز می‌گزاردند، ولی علی العموم چنین مساله‌ی صحت نداشت. حتی چند موردی دربندِ توقفِ چند ثانیه‌ای بین سجده‌ها نبودند. به قیافه‌های کارکرده‌ و چشم‌بادمی‌شان می‌خورد که اهلِ شرق باشند، چه بسا اهلِ شرق‌تر و افغانستان. یکی از کشورهایی که به قاعده قومی و پیچیده است همچون ایران و شایدم تر-تر از ایران. (تر اوّلی به قومی برمی‌گردد و دومی به پیچیده.)

بنده‌ خدایی هم کنار من نشسته بود و دید که من دارم یک چیزهایی می‌نویسم ترس برش داشت. نگاهی به قیافه‌ی 6 ضربدر 4 من کرد و غیبش زد. نمی‌دانم پیشِ خودش چه فکر می‌کرد. مردم ما قانون را اگر بشناسند به این راحتی‌ها به هر مساله‌ای پا نمی‌دهند، چه باک اگر بگویم همراهِ قانون تاریخ را.

توی نمازخانه به فکرِ نمازِ بقیه هم بودم. خلق الله که میآمدند مینشستند من را میبردند توی فکر دخالتِ در بنده شناسی ِ خدا که آیا فلانی نماز میخواند یا نه. مافیاگونه خودم را جای خدا مینشاندم. جوانی دیگر آمد کنارم موبایلش را زد به برق و رفت کنارِ دوستش نشست. ولی هنوز راضی نشده بود پا شود وکرایهی خدا را تا عرقِ جبین حضرتِ حق خشک نشده بدهد.

آرام آرام خودم را آماده کردم تا نمازی به کمرم بزنم. نمازی که توی صبح ِ روزِ دومِ سفر قضا شد. نمازی که امروز صبح هم قضا شد. نمازی که خلق الله به امید ِ بخشایش خدا دارند میخوانند. نمازی که خدا وضع کرده است برای... نمی دانم، بگذار حرف نزنم تا موجب ِ وهن ِ حضرت باری نشود.

اذان ِ مغرب تمام شده است. هر کس از هر تیپی و سن و حتی یک جورایی مرامی پا شده. میخوانند شاید درست نخوانند ولی میخوانند. این که دیگر حق الله است، این جا را میشود امیدِ بخشایش و زیر سبیلی رد کردن از سوی خدا را داشت. نمازی که بعضی بلند الله اکبرش را میگویند و بعضی هم آن قدر آرام و توی حساند که انگاری دارند عشق بازی میکنند. کی دارد از همه تندتر میخواند؟ جالب است روحانی عجولی را میبینم که میآید سمت راستم مینشیند. چه جور وضو گرفته است که همچنان دارد با دستِ راستش روی دستِ چپش میکشد. رسید به مسح ِ سر و نکتهی جالبِ قضیه اینجاست که آقا هنوز جورابش را هم در نیاورده. هیچ دل نگرانی هم ندارد. جورابش را در میآورد و به هیچ یک از قضاوت‌‌های من نمیاندیشد. کارِ درستی میکند چون وقتِ نماز فقط باید به یادِ خدا بود. جوانکی میآید تا از نمازِ مسافر بپرسد، یکی دو جملهای تستی جوابش را میدهد. می‌ایستد به قامت.

از روزی که روی سجاده نشستهام تا به امروز هزار جور نماز خواندن دیدهام. شاید به تعداد آدمها سبک وجود دارد برای نمازخوانی. خودِ من چند ده جورش را امتحان کردهام. عبادتِ منعطفی است. میتوانی خلاقیت به خرج بدهی و هر جور که میخواهی بخوانیاش. به همان الله اکبر گفتن توجه کنید. چند جور میشود گفت. اصلا خود من تا به حال چند جور گفتهام. الله اکبر یک آدم ِ خسته را مقایسه کنید با الله اکبر یک انسانِ شارژ و آماده. همین طور رکوعها. تازه من آدمهایی را دیدهام که نمازِ اول وقتشان ترک نمیشد، ولی رکوع نمیرفتند. هیچ انحرافِ ذهنی هم نداشتند. جز هیچ فرقه‌ای هم نبودند؛ دیدگاه‌‌های‌شان اصولی بود. ولی همین که با آن صفای دل‌شان می‌نشستند پای سجاده آدم حال می‌کرد از حال ِ آنان. جالب‌تر این یکی‌شان که توی روستای خودمان دیده بودم یک تابع ِ یک به یک بین مسح ِ پا و سر برقرار کرده بود. یعنی اول مسح ِ سر می‌کشید و بعد مسح ِ پای راست و دوباره مسح ِ سر می‌کشید و بعدش مسح ِ پای چپ. چند نفری هم بودند که بدونِ رکوع صفا می‌کردند. یک دفعه می‌افتادند به سجده. باور بفرمایید من هیچ انحرافی هم در عقایدشان ندیدم. هیچ جا ندیدم یک چیزی بگویند و حتی عمل کنند که خلاف باشد، ولی خب رکوع نمی‌رفتند. پنداری می‌گفتند چه کاری است به رکوع بروی، یک دفعه باید سرت را به خاک بچسبانی و بگویی خداجان غلام تو هستم.

نمی دانی چه چیزهایی در ذهنم است از این نمازخوانی و speed آنهایی که نماز میخوانند و حتی پیشنمازهایی که دیدهام. اگر قرار به گفتن باشد سخن به درازا میکشد. این فقط از یک دو نمونه از آن نمازخواندنهای بدیع بود که خدمتتان بیکلک و بدون کم و زیاد عرض کردم. نمازهایی که به حکم فقه باطل است. فقه را چه به عشق بازی؟

در مذهبِ عاشقان قرار دگر است/ وین بادهی ناب را خمار دگر است.

هر علم که در مدسه حاصل گردد/ کار دگر است و عشق کار دگر است.

پس‌نوشت:

1. آخر هفته‌ی بعد منتظرم باشید. (هنرخانه و کتاب‌خانه را به‌روز نکرده‌ام. سخت مشغول کارهایی هستم. نرسیدم به سیر دیدن‌ها و خواندن‌هایم.)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۹
میثم امیری

یا لطیف

پیش‌نوشت: 

حسب‌الامر برادر بزرگ‌ترم حضرت حجت الاسلام شهاب مرادی، شماره‌بندی می‌نویسم. شاید این از غمِ طولانی بودن مطالبم کم کند. آن هم در ایّامی که دوست ندارم طولانی بنویسم. چون در حال قلم‌زنی داستانی هستم.

بدن‌نوشت:

1. گذشته به معنای فراموشی نیست. گذشته به معنای بی‌یادی نیست. گذشته به معنای عبور کردن نیست. از گذشته نمی‌توان عبور کرد. گذشته نقش غیر قابل انکاری در سعادت و شقاوت ما دارد. گذشته مبنای تصمیم ماست. گذشته مبنای نگاه ماست. گذشته از مقوله‌های تعیین کننده‌ی شیوه‌ی فکری ماست. فرض کنید شما آدمِ مجرّدی هستید. آیّا ممکن است درباره‌ی تأثیر فرزندتان بر زندگی امروزتان سخن بگویید. این تمثیل برای‌تان خنده‌دار است. چون می‌پرسید چطور ممکن است اتّفاقی در آینده بر امروز من اثر بگذارد! امّا گذشته:

2. از کجا شروع کنم؟ از مکتب، از خانواده، از کشور؟ از کجا؟ از عاشورا، از انتظار، از سقیفه، از حدیبیّه؟ از ضلع‌های مثلّثِ شوم؟ از لعنت‌های پر احساس زیارت عاشورا؟ از بندهای هنوز دردسرساز جامعه‌ی عزیز کبیره؟ از بخوانِ روزِ برگزیده شدن؟ از خرامان خرامان می‌روی سوی میدان؟ از تجسّم‌های پر سوزوگداز در شب‌های قدر؟ کدام اتّفاق تاریخ‌ساز شیعه هست که ریشه در گذشته نداشته باشد؟ (این قدر این تاریخ برای شیعه مهم است که درباره‌ی فلسفه‌ تاریخ شیعه زیاد حرف زنده‌اند) مگر می‌توان گذشته را فراموش کرد؟ نه تنها نباید و نمی‌توان فراموش کرد که باید به یاد آورد و در یاد داشت. باید مدام گذشته را گرامی داشت. و ما چه گذشته‌ای را گرامی می‌داریم؟ مصیبت‌بارترین و غم‌بارترین و تراژیک‌ترین‌شان را. و از دلِ آن حادثه یک‌سره خونین، عشق بیرون می‌آوریم و تاریخ و زندگی و آزادگی. از دلِ یک گذشته تاریک و سیاه و پر از شوکران شیعه پا می‌گیرد و خون‌ِدل می‌نوشد و حیات می‌یابد. و آخرینش خون‌ِ دل‌نوشی خمینی بود با یک ملّت و بالا بردن جامِ زهر و تلخکامی که او از پی آن تلخ‌طبعی، کمربندهای محکم‌بسته‌تر شده را می‌دید. و فردا را. 

2. از خانواده؟ تو از لحظه‌ی اوّل تولّد در گذشته‌ای. با نامِ خانوادگی‌ات برمی‌گردی به پیشینه‌ای در گذشته. فی‌‎المثل پدربزرگ پدرپزرگت مردِ بلندمرتبه و بانفوذ و باهوش و امیری بود. این‌چنین تو «امیری» شدی. و گذشتِ زمان از این بزرگی و طبع‌سایی و بلندمرتبگی این خانواده‌ نکاست. (به یاد بیاورد تکّه‌ی نام خانوداگی ماری در دادگاه‌ را) و هنوز امیری‌ها در نظرت بلندنظرند و باهوش و غالباً دکتر و مهندس. این گذشته البته غم‌نامه‌هایی هم دارد. غم‌نامه‌هایی که تو دوست داری دوباره آن‌ها را باز کنی. مانند زخمِ عمیقی که فقط کهنه و لخته می‌شود، ولی با گذشتِ زمان از عمقش کاسته نمی‌شود. این زخم‌ها در نظرت می‌آید. یکی از آن‌ها دایی‌ ناکامت است که کیومرث نام گرفته بود و از پشتِ کوه‌های سوادکوه رتبه‌ی 2 علوم سیاسی دانشگاه تهران را به سال 48 آورده بود و همان سال در بهمن مدفون می‌شود؛ تا اواخر دهه‌ی 40 برای تو که 20 سال بعد به دنیا آمده باشی، هنوز تلخ‌ترین گذشته‌ی معاصر باشد. سال پرکشیدن‌های عاصی‌گونه‌ی «آقا تختی»، «جلال»، «فروغ»، و از همه بدتر «کیومرث». 

3. از کشور؟ کشور را که بهتر از من می‌دانی. می‌توان گذشته‌ی این کشور را فراموش کرد؟ تنوّع اقوام و ایل‌ها و فرهنگ‌ها از ته‌نشینی گذشته در خونِ ما خبر می‌دهد. فقط چشمان را ببین. در گوگل جست‌وجو کن. از جنوب تا شمال. از غرب تا شرق. از میانه تا میانه. همه را بیین و بسنج و عکس‌های‌شان را در جایی مطمئن در رایانه‌ات ذخیره کن. بعد عکس‌ِ آدم‌های اقوام مختلف ایرانی را ببر توی یک نرم‌افزاری که crop داشته باش و چشم‌ها را جدا کن-نه مثل آقا محمدخانِ با غین- و به آن‌ها نگاه کن. چه می‌بینی؟ در یکی قیام سربداران را می‌بینی و در دیگری هلاکوخان را، در یکی مادها را می‌بینی و در دیگری حمله‌ی اعراب را و... گذشته‌ی مردمان از دلِ چشم‌های‌شان بیرون زده، چه برسد به فرهنگ و اندیشه و ادب و اخلاق و هزار چیز دیگر. (دقیقاً مثل ایرانی بودنِ احمد و قورمه‌سبزی‌اش و مردمانِ ریش‌دارش و شرقی بودنی به بلندای تاریخ! فرهادی به این فیلسوف‌های غربی هم در فیلم و هم در مصاحبه با تجربه به درستی نهیب زده که این قدر آینده آینده نکنید؛ مگر می‌توان از روی گذشته به سادگی عبور کرد؟)

4. بدتر این که در برابر گذشته منفعل محضی. هیچ کاری نمی‌توانی بکنی. نه چیزی را تغییر بدهی و نه از تلخ‌کامی‌ها بکاهی. هیچ. نه حتّی نمی‌توانی هزینه‌های گذشته‌ات را بپردازی. جز یک ببخشید. همین. یک معذرت‌خواهی می‌خواهد تو را از گذشته‌ای که رنج می‌بری نجات بدهد. ولی آیّا می‌تواند؟ آیّا اعتراف و عذرخواهی توانست از بار عذاب‌وجدان لوسی کم کند؟ آیّا ببخشیدِ سمیر توانست ماریِ اینترنشنال را راضی کند؟ آیّا این اعتراف‌ها روابط را ترمیم کرد؟ حتماً از فاجعه‌بار بودنِ واقعیّت کاست، ولی آیّا گذشته را گذراند؟ آیا گذشته واقعا گذشته؟

5. آیّا past یعنی گذشته؟ آیّا زبانِ ما زبانِ دقیقی است؟ آیا pass یعنی گذشتن؟ آیّا این ترجمه ترجمه‌ی دقیقی است؟ این چه نسبتی دارد به گذشته در زبانِ ما؟ آیّا خودِ past واژه‌‎ای است که بتواند معنای عامیانه‌ی تاریخ باشد؟ آیا past یعنی چیزی که در خاطره‌ی ما باشد؟ این‌ها مهم نیست. مهم این است که بدانیم که گذشته، چیزی گذرنده و عبورکننده نیست. گذشته مانا و زنده است. به همین دلیل است که حقیر از این ضرب‌المثل خنده‌ام گرفت؛ «گذشته‌ها گذشته»! یک حرفِ مهمل و بی‌معنا و یک دست‌وپا زدنِ الکی و بی‌هدف و بی‌ثمر است. 

6. فیلم از صحنه‌های اوّلش نشان می‌دهد که گذشته و برگشتن و دوباره عقب را دیدن بی‌خطر و ساده نیست. آن‌جایی که ماری دنده عقب می‌گیرد با ماشین عاریتی به ماشین عقبی می‌زند. فیلم درباره‌ی این گذشته‌ی دردناک صحبت می‌کند و از خطراتش می‌گوید. حتمی نبودن علل وقایع و مشکوک بودنِ همه چیز، اندیشه درباره‌ی گذشته را سهمگین‌تر می‌کند. فیلم از این جهت که موضوعش نسبی بودن اخلاق نیست، برای من، فیلم سالم‌تری بود. البته نقدهایی هم به آن وارد است که آن را به‌در از تعریف‌هایی که ازش نکرده‌ام، نادیده‌ می‌گیرم. ولی اصلِ مطلب خودِ گذشته است.  

7. فیلم را به علل مختلفی دوست دارم. ولی مهم‌ترینش این بود که در ستایش اهمیّت گذشته بود. درباره‌ی گذشته بود. و این که گذشته نمی‌‎گذرد. فیلم نشان می‌دهد گذشته‌ی موجود در زندگی آدم‌ها چطور ممکن است حال آدم‌ها را تباه کند. فیلم آخر فرهادی از جهات مختلفی فیلم باارزشی است که منتقدین به برخی از آن جنبه‌ها به درستی اشاره کرده‌اند. ولی جالب‌ترینش برای من این بود که فیلم توانست اهمیّت گذشته و تاریخ را در زندگی انسان‌ها نشان دهد. کاری که من در فیلم دیگری به این قدرت ندیده بودم. فیلم این قدر قوی بود که بدونِ یک فلاش‌بک توانست تماماً از گذشته حرف بزند و در آن سیر کند و از آن خارج نشود. فیلمِ «گذشته»، روایتِ گذشته و تأثیر گذشته در زندگی انسان‌ها بود و قصه‌گو و داستانی توانست این تأثیر را روایت کند. 

پس‌نوشت:

1. این اوّلین روایت و دریافت از یک فیلم است که در تیلم نوشته می‌شود. امیدوارم این آغازِ کشف‌های خوبی باشد. مخصوصاً این که در کمتر از 5 روز دوبار فیلم را دیده‌ام و به آن بالاترین نمره‌ام یعنی 91 داده‌ام. برای دغدغه‌های من، این بهترین فیلمِ فرهادی بود. 

2. تا آخرِ هفته‌ی بعد.

راستی ادبیّات تقریباً یک سره در گذشته است یا از گذشته شروع می‌شود. درباره‌ی اهمیّت گذشته در ادبیّات باید در فرصتی دیگر صحبت کنم. شاید با نوشته شدنِ یک داستانِ خوب درباره‌ی گذشته. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۵:۳۶
میثم امیری