تیلِم
روایتِ بدونِ گلِ میثم امیری
انصراف از تحصیل و نخواندنِ دکتری ریاضی به قُد بودنم برمیگردد و برنامه داشتنم. معمولا اندازه خیلی خوبی از خودم راضیام. این قدر از خودم راضیام که تعریف و تمجید باقی یا تأسف و سرزنششان تأثیری رویم ندارد. مثل چیزی که آن قدر اندازهاش زیاد است که کمی ازش برداشتن یا کمی بهش اضافه کردن، آن چیز را کم یا زیاد نمیکند. دارم درس میخوانم این روزها به شدّت و کار میکنم به همین شدّت. همین یعنی وقتی به وبلاگ نرسد که کلّا یک نیمهفانتزی، نیمهشخصی به حج نرفته است، حاجی نشده است. هنوز وبلاگ برایم جا نیفتده بعد از این همه سال نوشتن و آموختن و طلبهگی کردن. طلبه هستم هنوز. ولی طلبهای یکدنده و لجوج که به این راحتیها حرف توی مغزم نمیرود و امیدوارم هیچ وقت نرود.
انگیزههای قویای دارم، آینده از آنِ من است و داستانهایم و علمم و روایتم. بعید هم میدانم کسی باشد در این دنیا که اندازهی من بفهمد.
یکنمونه از کارهایی که دارم پیگیری میکنم اینجاست. لطفا شما هم بیایید تا ببینید چقدر با هم بودن و اجتماع قلوب خوب است. این اجتماع قلوب و مردانگی امروزیترین حرفِ دین است که به کار آدم میآید و کوه برای یاد دادن هر دویش خوب است. اجتماع قلوب، توقیع شریف حضرت صاحب است به شیخ مفید که شما و امّتتان با هم باشید و یکدل و دومی گمشدهی خداست؛ مردانگی.