تیلِم
روایتِ بدونِ گلِ میثم امیری
آیتالله خامنهای: «عامل اصلی پیروزی، در صحنه بودن مردم است؛ عامل در صحنه بودن مردم، امید و اطمینان آنهاست. این امید را باید در مردم تقویت کرد؛ مردم را نباید ترساند؛ مردم را نباید بدبین کرد، بیاعتماد کرد.»
انتخابات این هفته تمام میشود یا نهایتا هفته بعد. ولی آنچه میماند چیست؟ بیاعتماد کردن مردم به ساختارهای حاکم در نظام جمهوری اسلامی. نامزدها به این نمیاندیشند که قرار است رییس ساختار اجرایی کشور باشند؛ ساختار اجرایی و مدیریتی که خود در مناظرهها و مستندها و حرفهایشان گام به گام دست به نابودی آن زدهاند.
فیالمثل نشان دادن توی ذوق و بیش از حد فقر در جامعه نشان دهنده چیست؟ آیا تصور نامزدها این است که این تصویر تنها نشان دهنده این است که دولت یازدهم در این ۴ سال نتوانسته است به امور مردم فقیر رسیدگی کند! آنها به این فکر نمیکنند که مخاطب نتیجهگیری بزرگتری میکند و آن این که اساسا جمهوری اسلامی در این ۳۸ سال هیچ توفیقی در کمکرسانی به مردم محروم نداشته است؟ بدبینترین منتقد جمهوری اسلامی هم امروز اقرار خواهد کرد که در این ۳۸ به روستاها و توسعه روستاها در کلیت آن بیتوجهی نشده است. دست کم من که در روستا زندگی کردهام، متوجه این توسعه هستم. درست است این توسعه هنوز متوازن نیست، ولی بیغوله نشان دادن روستاهای ما بیش از آن که نقد دولت روحانی محسوب شود، جفا در حق نظام است. بیشتر روستاهای ما، راههای آباد، آب، برق، شبکه ارتباطی خوب، و خانه بهداشت دارند. این که نامزدها چنین تصویر سیاهی از مملکت ما نشان دهند، نقض غرض است. تصویری که آقایان در مستندهایشان نشان میدهند چه فرقی با تصویرهایی از ایران دارد که در جشنوارههای فرنگی سیاسی جایزه میبرد؟ چرا سیاهنمایی و از هم گسیخته نشان دادن جامعه ایرانی توسط اصغر فرهادی بد است، ولی توسط آقایان کاندیدا مطلوب است؟ مگر در این سیاهنمایی فرقی هست؟ این حجم از فلاکت نمایش داده شده، نقد رهبرهای ما محسوب نمیشود؟
همین ایراد به نحوی دیگر در نامزدهای مثلا آزادیخواه دیده میشود. یکی از اینها به یکباره بلندگوی آزادی بیان دست میگیرد و کل نظام را متهم میکند به بگیر و ببند. گویی همشیره پدر بنده بیست سال دبیر شورای عالی امنیت ملی بوده است. این نامزد جوری درباره اعدامها سخن میگوید که گویی خودش در آن سالها بسط تئوریک شریعت را در جامعه ترویج میکرده است. ایران، این کشور مظلوم ولی آزاده، تنها کشوری است در جهان که رییس جمهور آن اپوزسیون آن است. یکی از امنیتیترین چهرههای تاریخ جمهوری اسلامی که تنها در یک فقره حصر منتظری را تصویب کرده است، حال از دشمنان جامعه باز میگوید و دستگاه قضایی کشور را نفی میکند. اگر رییس جمهور، به فکر کشور و منافع مردمش باشد، درباره دستگاهی که به طور میانگین هر خانواده ایرانی در آن یک پرونده دارد یا داشته است با دقت بیشتری سخن میگوید. امید مردم را ناامید نمیکند. روحانی که میگوید نباید با ذهنهای مردم بازی کرد، چرا خودش مثل چرکخشککن هر ۸ ساعت یک بار، اینچنین با ذهن مردم یکپادوپا بازی میکند؟
شهردار هم به سیم آخر زده است و وعدهای نیست که نداده باشد و به تنها چیزی که فکر نمیکند مبنای وعدههایش است. اگر ایشان به رییس دولت بگوید دروغگو، پس چطور مردم به رییس جمهورشان اعتماد داشته باشند که انتخابات را سالم برگزار میکند؟ البته شهردار تصمیم گرفته است به این چیزها فکر نمیکند. با این حال، بد نیست بداند این بیاعتمادی برای خود ایشان مخربتر از آن است که حتی خودش رییس جمهور نشود. رییس جمهوری که مردم را نسبت به ساختار اجرایی کشور بیاعتماد کرده باشد، چگونه میخواهد امور را اداره کند؟
در این کارزار که همه دارند اشتباه میکنند، به تعبیر رهبری، تنها رأی دادن است که مهم است. رأی میدهم تا مملکت از هم نپاشد و عزت کشوری که با اراده مردم سامان یافته است از بین نرود. من به کسی که دید کمتر منفیتری به او دارم رأی خواهم داد و حتما به شهردار رأی نخواهم داد که کارهای او و ستاد تبلیغاتیاش که به ویژه با تقسیمبندی کذایی بیچیز شریف و چیزدار قبیح و همچنین دروغگو و دزد خواندن رییس جمهور قانونی کشور (ولو این رییس جمهور در نظر برخی بنیصدر باشد) روشن کرده است که کمترین دانش و درکی نسبت به منافع ملی و حاکمیت جمهوری اسلامی ندارد.
این که نامزدی به هوای هواخواهی اقشار کمدرآمد، آنها را علیه کارآفرینان و ثروتمندان و سرمایهداران -با همه خوبها و بدهایشان- بشوراند، تنها در روزهای انتخابات و روز به مزد بودن دیدگاهها قابل فهم است. نامزد دو بار از مردم زخمخورده که با قرقره پسماندههای بخشهای متوهم اندیشههای شهردار نارمکنشین، تنها با «حرف زدن» به جنگ فقیر و غنی دامن میزند، عملا هیچ اندیشه و نگاهی نمیتواند داشته باشد و این بار افراط در تقلید است که بر هر چیزی چنگ میاندازد به امید زخمهای و نوایی و دری به تختهای. او پس از 12 سال، در شهری که آن را از برج آکنده و بلدیه را از پول همان برجها اشباع کرده، تازه از خواب پا شده است و درباره 4 درصدی -این عدد هم بر چه مبنایی انتخاب شده است کسی نخواهد توانست که دانست- صحبت میکند که مدیریتش نمیتواند جزء قسمت منفی و مبهم و نفتآلود و تراکمفروش همین 4 درصد نباشد. چه آن که این وضعیت که او بدان اعتراض دارد، در پایتخت نمیتواند از اراده مدیریتی و سیاسی جنابش خارج باشد که اگر باشد، جنابش بلدیهچی این شهر نبوده؛ مترسک سر جالیز بوده است. و چرا باید مترسک سر جالیز را رییس دولت کرد؟
دیگر نمیپرسیم چرا ایشان علاقه دارد کشور به دو پاره 4 و 96 درصد تقسیم شود و این دو گروه بیافتند به جان همدیگر و آن قدر بجنگند تا جامعه از لوث وجود 4 درصد -۳ میلیون و دویست هزار ثروتمند و پولدار- پاک شود؟ و دیگر بحث نکنیم این مباحث ارتجاعی-فاشیستی-استالینیستی از کجا سرچشمه گرفته است؛ چنان مخرب و مضر به حال امنیت کشور که اجازه نمییابد از صدا و سیمای جمهوری اسلامی -که نمیتواند با بلدیه و بلدیهچیهای فعلی بد باشد- پخش شود.
این متن نوشته شده است تا واهمه داشته باشد از مردی که تصمیم گرفته است تا این کشور را از حالت کشور بودن خارج کند و با ایجاد دعوایای زرگری -که خود بنا به زیِّ مدیریتیاش نمیتواند با آن همراه باشد- با تبر تفرقه، تنه منافع ملی را از تناوری بیاندازد. بیآنکه بداند این هیزم اول از همه بر خود او گر میگیرد و زبانه میکشد. خودترامپبینیای که به هدف قدرت به هر قیمت سیرآب میشود، دستاوردِ زبونی مرد سیاسی است که چون هیچ نداشت از بیگانه تمنا میکرد. و چه پست که تمنای از بیگانه آن هم انگلیسشان این باشد که -انگلیس را لابد به مسیح قسم- بگوید که مدرک «رییس جمهور قانونیِ» کشور ایران تقلبی است و همزمان جلوی چشم مردم اصرار کند که «رییس جمهور قانونی» همین کشور دروغگوست.
برای ما که نه، ولی برای اهلش که چنین فردی را مدیر جهادی میدانند باید باعث تأسف باشد که در این بازی، مرادشان با بهرهگیری از روش سیاسی آشفتهای که حتی نمیتواند به آن اعتقاد داشته باشد، در تقلید بین مهندس در بند و دکتر تازه کلّهپاشده، دستوپا میزند و سرگردان است. (این که چطور جنابش از عکس گلاسه با لباس شیک در سال 84 به پیراهن روی شلوار در سال 96 رسید، تنها در منظومه سیاسی سرگردان این شهردار ناکام قابل فهم است.)
پ.ن:
من را با این اهل بلدیهچیِ پایتخت کاری نیست که نمیشناسمشان و نمیدانم در کجا اندیشه سیاسیِ ایرانی جای دارند یا داشتهاند؛ چه آنکه گروه سیاسی که سرآمدانش -بدنه که الفاتحه- صبح به صبح، محاسبه میکنند که خودشان را برای حمایت امروز از بلدیهچیِ خلبانشان آپدیت کنند یا نه، نمیتواند جدی باشد. اما سردبیر صبح نو را میان این بساز و بفروش سیاسی نمیفهمم که زمانی میتوانست متن مستدل بنویسد و آدم بیربطی نمیتوانست باشد. کافی است درسهای ترم یک دانشگاه به یاد سردبیر بیاید. این تفرقه میان مردمان و این تفسیمبندی ضد انسجام ملی، بر خلاف فرهنگ و دین و نظام فکری و مرجع گیومههای دو بند بالاتر است که جناب سردبیر از آن دم میزند.
دیگر آنکه تا پیش از این تقسیمبندی پولدار کثیف، بیچیزِ شریف به بیان جناب بلدیهچی، تصمیم من مشخص نبود که به چه کسی رأی میدهم. ولی حال مطمئنم به او رأی نمیدهم همان طور که به الهه مرعوب غرب رأی نمیدهم؛ چنان که از یادداشت پیشینم معلوم بود.
این که کسی بخواهد رییس جمهور شود -یا هست- و در متن آن چیزی که حقوق مردم میخواند، حرفی از میهن و بیگانه و ظلم نزند، تنها به این دلیل نیست که فهمی از منافع ملی و وطن ندارد و با آنها ناآشناست، بلکه مؤید آن است که ناسپاس به ایران و ایرانی است.
با این نگاه، متن منتشر شده به نام حقوق مردم ایران تنها یک نثرنویسی جاهلانه نیست، بلکه متنی ناسپاس است. آنچه ناسپاس میخوانیم، تنها ارزشگذاری اخلاقی نیست، بلکه نمودار نوعی اندیشیدن است. این نوع از اندیشیدن به خیابانها فرنگ آشناتر است و وقتی چیزی به آن طرف آشناتراست، با چیزی بیگانهتر است و با آنچه بیگانهتر است، نسبت برقرار میکند. نام این نسبت ناسپاسی است. ناسپاسی -در ادامه بیغیرتی- به چیزی و دلبستگی به چیزی دیگر. چنان که دلبستن در عرصه سیاست با مقیاس عمل سنجیده میشود، بیگانگی با طرف مقابل، با سنگ ناسپاسی محک میخورد. اگر کسی نماینده ایرانی است و دست به دامان آژانس دشمنان ملت ما میشود که «اگر با ما راه نیاید، انتخابات آتی را میبازیم» نباید در نظام مفاهیم اخلاقی فهمیده و توضیح داده شود. این کنش، یک کنش نادرست یا ناسپاس -یا سفرهنشناس- سیاسی طبیعی است که بر مبنای تأمین منافع فرنگ، نه منافع ملی تئوریزه میشود؛ در این کنش حفظ بیگانه هدف است که معادل است با ناسپاسی به خاک.
ناسپاسی با آگاهی نسبت مستقیم دارد و آگاهانه تنها با حضور انحرافی یک واژه در متن -نه بیشتر- صورتبندی میشود. در متن حقوق مردم ایران که به امضای کسانی هم رسیده است، عبارتی وجود دارد به نام جهان منهای خشونت و طرفداری از صلح. این عبارت آگاهانه نادرست و ناسپاس است و به هدف تسلیم شدن یک ملت نوشته شده است.
ناگفته پیداست که راه آنکه جهان، جایی برای زندگی کردن باشد، حذف خشونت و گسترش صلح نیست، بلکه راه آن گستردن عدالت و برانداختن ظلم است. این که متننویس دوره قاجار -که اشاراتی به دنیایی تازه دارد- متوجه استقلال و منافع ملی میشود، به این خاطر بود که اندک درکی نسبت به ایران و مرز ایران یافته بود. او همزمان میخواست از ادب مبتذل زمانه فاصله بگیرد و وطن خود را که -از راه سیر در زمین خدا و سفر به فرنگ- دیده بود و شناخته بود، حفظ کند. دوری از ابتذال نوع اول که مرئی در ادب و فرم نوشتن بوده است، میتوانست فرزانگی وطندوستانهای پدید آورد. روشن است با چنین توضیحی، در آن زمانه، دوری از ابتذال میتوانست به درک صحیحی از مملکت و وطن منجر شود. برای آنکه فهمی تازه نسبت به مملکت داشت و اوضاع اسفبارش را فهمید، کافی بود در زبان زمانه تأمل کرد. سوسوی آگاهی از این همین تأمل پدید میآمد؛ حتی اگر افرادی چون میرازا ملکمخان یا میرزا آقاخان نوری متوجه انحطاط زبان دبیران شده باشند. آنها از این معبر، متوجه مرداب نثر و اندیشهای کثیف و مبتذل شده بودند و چنان که خواستند مخالف آن باشند، دقیقا مدافع وطن و منافع ملی شده بودند. حتی اگر دریافتهایشان از این مفاهیم پیش پا افتاده باشد.
با این حال، روزگار ما گرفتاری بزرگتری دارد و ابتذالی خطرناکتر ما ایرانیان را تهدید میکند. در این روزها که نثر فارسی پاکیزهتر شده و نظام اندیشیدن سامان بیشتری یافته است، اژدهایی دیگر سر برآورده است. این بار ابتذال نوع دوم هویدا شده است. این ابتذال، از مخالفت با کلیدواژههایی مانند خشونت آغاز شده و در متن حقوق ما مردم هم نوشته و توسط سرآمدی مدعی هم توشیح شده است. ادبیات تسلیم با کلید واژه منهای خشونت، همان ابتذال نوع دوم است که مثلا نثر تمیزتری دارد، ولی چنان واژهها را کنار هم فرم میدهد که از دل آن تسلیم ملی و ناسپاسی به منافع ملی درمیآید. این که رییس جمهوری به متجاوزی خوشآمد تقدیم کند و زندهباد گاندی سر بدهد و بگوید منادی صلح است، به معنا نفهمیدن مناسبات جهان نیست، بلکه کوشش در راه این است که زودتر خاک را درون خاکدان بریزید و به اجنبی بدهد.
در چنین شیوهای نمیپرسیم بیش از صد پایگاه شکاری خارجه کدام یک از آموزهها صلح را تدریس میکنند و وسط آموزش شیوههای آدمکشی کدام نژاد از کبوترها را پر میدهند؛ بلکه از نویسنده و امضاء کننده آن متن باید پرسید که در برابر اسلحه متجاوزی که روی شقیقه کودکان کودکستان تنظیم شده است، گل سرخ را با یک دست تقدیم میکنید یا دو دست؟ مباد که تقدیم با یک دست، بیاحترامی باشد و ترویج خشونت.
مثال اسلحه در کودکستان را امام سوم شیعیان که ضدِّ ظلم، البته خشونت ورزید و حماسه آفرید، به کار نبرده است؛ این مثال را نویسندههای معروف چپی تبلیغ میکنند که نوعا حتی طرفدار چیزی به نام منافع ملی یا دینی نیستند و نمیتوانند باشند.