سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۴:۵۲ ق.ظ
درباره کتاب سفر به ولایت عزرائیل؛ چاپ پنجم؛ ۱۳۸۴؛
انتشارات مجید
پیشنوشت: در این نوشته، «اسرائیل» به دولت قومینژادی یهود
در فلسطین اشغالی اشاره دارد که به بسیاری از پیمانهای بینالمللی پایبند نیست. میکوشم
نظر آل احمد را بازتاب بدهم و در حیطه ادبیات داوری کنم. بخشهایی از این نوشته در
شماره پنجم فصلنامه فرم و نقد (پاییز ۹۷) با عنوان «از سفر تا سفرنامه» منتشر شده
است.
روایت ولایت عزرائیل درباره دولت قومی نژادی «اسرائیل»
است؛ سمپاد و امیدوار به اصل آن. متن سراسر تحلیل است و کمتر مبتنی بر مشاهدات آل
احمد؛ برعکسِ سفر روس. (در متن سفر روس آل احمد جزئیّات را حوصلهسربر تعریف میکند؛
چه خورد، چه پوشید، اوضاع مزاجیاش چطور بود و از این دست جزئیّات ناضرور.) او در ولایت
عزرائیل یکبند به کار تحلیل است و مخاطب متحیّر و پرسشگر باقی میماند که چطور
نویسنده و همسرش به «اسرائیل» اندیشیده و به آنجا سفر کردهاند؟ با چه امید و
نگاهی؟ کجا سوار شدهاند و کجا پیاده؟ چه نوشیده و خوردهاند؟ مردم را چطور دیده
و تفاوت بین سه دین ابراهیمی را در رفتار مردم چگونه توصیف کردهاند؟ کتاب که طبعا
محملی برای تبیین این چگونگیهاست و باید دست مخاطب را بگیرد و قدم به قدم او را
در ولایت عزرائیل همگام کند، نابینایی محض پیشه کرده است. نویسنده تکوتوک صحنههای
توصیفیاش را بیمقدّمه و موخرّه در متن ول داده است و تصویری روشن و داستانی و پر
از جزئیّات از «ارض موعود» -که ایرانیان کمتر دیدهاند- ارائه نمیدهد.
آل احمد در ولایت عزرائیل -در فقرههایی- مجذوب دولت قومی-نژادی
«اسرائیل» شده است و یکبار بیآنکه بفهمیم چرا، با «عهد عتیق پیمان تازه» میکند.
آل احمد درباره کیبوتص صحبت میکند و موضعش نسبت به آن همدلانه است و با همین
نگاه آن را آسیبشناسی میکند. اصل ایده را میپذیرد و درباره آنکه تا چه حد میتواند
کارا باشد سخن سرمیدهد. کیبوتص را با «چوببستی سوسیالیستی» ولی «سخت بیگانه از
انگ استالین» میبیند و در ادامه «از حضور اسرائیل در شرق شاد است.» او ظلمی را که
بر یهودیان در اروپا رفت میشکافد و میگوید که انگلیسیها اجازه نمیدادند که
یهودیان به راحتی در فلسطین مأوا پیدا کنند. با این همه، آل احمد روایت خود را به
دیدههای ریزنگر پیوست نکرده و تقریبا نتوانسته است سفرنامهای بنویسید، اگر توصیف
را جانمایه هر نوشتة ادبیاتی بدانیم. آل احمد توضیحی از نحوه اسکان یهودیها به
دست نمیدهد و همه آن ماجراها را با نثری کلّینگر برگزار میکند و به بیان این نکته
که «باریکه»ای در فلسطینْ «ارض موعود» یهودیهاست بسنده میکند.
آل احمد به ولایت اشاره میکند، نه به دولت و با اتّصالی
تاریخی -که معالاسف با تهوّر در چنین مواردی به آن دست میزد- میگوید که «هوایی
از یهوه» در سر یهودیان است و «موسی» تا «قتل نفس» نکرد سر به بیابان نگذاشت. او
معتقد است این حضرت موسی بود که قوم را به «سنگلاخی» رهنمون کرد. آن هم در یک وجب
جا. همین یک وجب خاک روی میز «هلال غضیب» هم «منشأ قدرتی است و هم منشأ خطری.»
آل احمد از اعداد سخن نمیگوید؛ همان آل احمدی که در سفر
روس و باقی سفرنامههایش عددها را جزءبهجزء نقل میکند، این بار عددها را فراموش
میکند. او حتی از این که چند درصد از این خاک در دست یهودیها بود و حالا چند
درصد در دستشان است حرفی نمیزند. آل احمد تنها میگوید سرزمین «اسرائیل» حدود
سیزده هزار کیلومتر مربع (هشت هزار مایل مربع) است؛ این عدد در روزگار ما به بیست
و دو هزار کیلومتر مربع رسیده است.
از نگاه یک «شرقی» و خود آل احمد، «اسرائیل» منشأ قدرتی در
شرق است در دنیای «خسته شده از غرب و
غربزدگی.» او «حکومت اسرائیل» را «واقعیتی»
میداند که میخواهد نسبتش را با آن روشن کند. به عقیده آل احمد «حکومت اسرائیل سر
پل مطمئنی» است برای «سرمایهگذاری» غرب در شرق. و البته گویی «کفاره گناهان غربیها
را شرقیها باید بدهند.» آل احمد معتقد است «اسرائیل» بلد است چطور «شهادت را به صناعت»
بدل کند و آن را گران بفروشد و غرامت ازش بستاند و آن را به کار «آبادی مملکت»
بگمارد.
«اسرائیل» برای آل احمد جذبه دارد و گاهی هم اشکی از او میگیرد؛
گریه برای یهودیان کشته شده در هلوکاست یک نمونهاش است «و چه کیفها از پوست آدمی
و چه دوکهای سیاهی پر پس میلهها.» و در ادامه «برای آزاده بودن لازم نیست سیمای
بزرگان را داشته باشی.» آل احمد میگوید اوی «شرقی چوب اعراب» را خورده است. چه
آنکه «عجم و رافضی»اش دانستهاند. او معتقد است «دیوارهای قطور و فضاهای تنگ» در
منطقه را اعراب ساختهاند. آل احمد ضد سعودیهاست و حتی به نشانه «معالجه بواسیرها
و پروستاتهای»شان، آنها را «خوکانی» میداند که «سر به چرا در منجلاب نفتند.» «اسرائیل»
را «سرِ خری» برای اعراب میداند و جسته و گریخته از بیتالمقدس میگوید. البته آل
احمد مینویسد «اورشلیم»، نه بیتالمقدس؛ بعید نیست چنین انتخابی از همین نگاه شرقی
مخالف اعراب سرچشمه گرفته باشد. و یک جا هم البته به خود نهیب میزند «نکند حضرت
نویسنده دارد سند خرقه برای یهودیان فراهم میکند.»
آل احمد به دو نوع یهودی در «اسرائیل» اشاره میکند؛ یهودی
شرقی و یهودی غربی. تفاوتی فرهنگی بین این دو نوع را یکی از مشکلات اساسی «اسرائیل»
میداند. (خط غربزدگی در این کتاب هم پررنگ است.) او مخالفت اعراب و یهودیها را به شیوه انگلیسیها مرتبط میداند و میگوید
انگلیسیها به یهودیها اجازه ورود نمیدادند. آل احمد معتقد است از ۱۹۳۹ سختگیریها
نسبت به «اسرائیلی»ها بیشتر شد و به کشتار یهودیها به دست فلسطینیها هم اشارههایی
میکند.
با این همه، مخاطب ولایت عزرائیل در فصل پنجم نامهای پیش
روی خود میبیند. نامهای که یکی از دوستان آل احمد نوشته و او «چیزهایی» (!) به
آن افزوده است. آل احمد نوشته است که حرف حساب این نامه را به پای دوستش -که نمیشناسیمش-
بگذاریم و «پرتوپلاها»یش را به حساب آل احمد. ظاهرا همة اینها صحنهسازی است و آل
احمد شاید از بغض ساواک یا شاید هم برای به دست آوردن دلِ روحانیان، چنین ترفندی
را به کار میگیرد. در این نامه، همه چیز ناگهان به نفع اعراب فلسطینی رقم میخورد.
موشه دایان که در چند فصل جلوتر جزء «اولیاء» و «یوآب» خطاب شده بود، همچون یک
جنایتکار جنگی تصویر و از میلیونها آواره فلسطینی سخن گفته میشود. با این همه،
جملهای در این نامه هست که میتواند نشان بدهد که آل احمد به دلیلی ایدئولوژیک هم
میتوانست علیه «اسرائیل» آن زمان شود؛ زیرا جامعه «سوسیالیستی اسرائیل» داشت به
جامعه «بورژوازی» تبدیل میشد. گویی هر جامعهای ولو با ارعاب و آدمکشی و
زورگویی، به آرمانهای چپ نزدیک باشد، خوب است، ولی همین که به سمت سرمایهداری یا
«امپریالیسم» بغلتد، باید نفرینش کرد. وگرنه بعید است بر مبنای این کتاب، آل احمد با
خود موجودیّت «اسرائیل» مشکلی داشته باشد.
چه آنکه آل احمد در نامه غضبناکش خرده امیدی به «اسرائیل» دارد و امیدوار است
این دولت قومی نژادی «مرهم نهنده باشد دردهای خاورمیانه را.»
آل احمد در پایان
متن ولایت عزرائیل، سخنرانی منشی انجمن مستقل دانشجویان «اسرائیلیِ» آمریکا را پیوست
میکند. به نظر میرسد آل احمد با سخنرانی یاد شده موافق بوده یا نکات مثبتی در آن
دیده که ترجمهاش کرده است؛ این سخنرانی به دولت قومی-نژادی «اسرائیل» برای حل
مصائبش راهکار ارائه میدهد. در ادامه پیوستهای دیگری دیده میشود. از جمله
پیوستی که در آن از «حق مطلق اسرائیل در تدام موجودیتش به نشانه یک دولت مستقل»
دفاع شده است. یا پیوست دیگری که مربوط است به یکی از شاخههای حزب کمونیست «اسرائیل».
آل احمد در پایان، مسائلی همانند نفت یا نفوذ غربی را مهمتر از دعوای اعراب با «اسرائیل»
میداند و این دعوا را بیشتر بر پایه توطئه دول غربی تحلیل میکند؛ به نظر میرسد
آل احمد متأثر از فضای غربزدگی به دعوای بین اعراب و «اسرائیل» اهمیت نمیداده
است.
آل احمد با این باور همراه است که حکومتهای عربی و
صهیونیستها به یک اندازه خطرناکند. او درخواست میکند «اسرائیل» باید حساب خود را
از صهیونیسم جدا کند. و ضمیمه اول به همین تفکیک میپردازد. آنچه در ضمیمهها
دیده میشود حق مطلق «اسرائیل» در تداوم موجودیتش به نشانه یک دولت مستقل است و
البته در کنار به رسمیت شناختن حقوق اعراب در خاورمیانه. (تفاوت ادبیات در به رسمیت شناختنها هم دیدنی است!) آل احمد ظاهرا به نوعی
حکومت «فدرال مسلمان-یهودی» البته به اسم فلسطین نظر داشته است.
درباره تحلیل سیاسی آل احمد در این کتاب و درستی یا نادرستی
این تحلیلها سخنی نمیگویم. این تحلیلها به جای خود میتواند بررسی شود. تعجببرانگیز
این است که آل احمدِ سفرنامهنویس در این کتاب غایب است و سفر به ولایت عزرائیل از
جزئیات و تیزبینیهای نویسنده به دور بوده است.هر چند باید توضیح داد که کتاب به
طرز عجیبی ناقص است. بنا به مقدّمه کتاب، آنچه نشر یافته است تنها بخشی از طرحی بود
که آل احمد در سر داشته است. آیا بخشهای دیگر که عناوین آن در مقدمه آمده، نوشته
نشده است یا اینکه صلاح در انتشارشان نیست؟
با این همه، در
این کتاب، «منِ» نویسنده هم بیشتر «منِ» تحلیلگر است که گویی به نمایندگی از
مخاطب سخن میگوید؛ مخاطبی ایرانی که به عقیدة آل احمد -با در نظر گرفتنِ انتقاداتی
که به دولت قومی نژادی «اسرائیل» وارد است- میتواند به لونی دیگر به «اسرائیل»
بنگرد؛ دستِ کم متفاوت از اعراب. هر چند عمر آل احمد به دنیا نبود تا سال ۱۹۹۴ را ببیند و دریابد حتّی هنگام اهدای جایزه صلح نوبل هم تبعیض و تزویر ادامه دارد و سهم رژیم اشغالگر قدس دو برابر فلسطین است.
پسنوشت: در روزهای آینده باز هم از جلال خواهم گفت.