تیلِم تقدیم میشود به روضهخوان تا آوازهخوان
گفتم حالا که کتاب منتشر شده است، بفرستم برای همه آنهایی که نامشان در کتاب آمده است؛ آنهایی که زندهاند.اوّلیاش را هم نوشتم برای آقای خامنهای که «جذبهای» دارد و «نگاهی» و «بوی توتونِ اعلایی». فرستادنش برای رهبرِ مملکت سادهتر است تا فرستادنش برای آن دیگران. آن دیگران که سالهاست آن طرف هستند و «آن طرف» بودنشان از ایرانیبودن و هموطن بودنشان کم نمیکند خدایی. از آن جلمه است گوگوش؛ که «از شهرِ غریبه، بینشونی آمده است.»
دیگرانی هم نامشان در این کتاب آمده است؛
اکبرِ هاشمیِ بهرمانی که راهِ فرستادنش را پیدا نکردهام. مردِ «ریزنقش»ی که «زیرکی» ازش میبارد.
شهابِ مرادی که این نزدیکیهاست و آخوند بودنش کافی است برای پیدا کردنش جدای از دوستی؛ هر چند دوست دارم -به قولِ شهبالِ شبپره- «روضهخوان» از آوازهخوان -گوگوش- شاکی باشد که هست خدا را شکر.
حسنِ حسنزادهی آملی؛ علّامه ذوالفنون که میل ندارم برای فرستادنِ داستان برای جنابشان، از این رو که شاید در بسترِ ضعف و ناخوشی، نخواهند رمان بخوانند. ولی حتما برای داودِ صمدی آملی میفرستمش که از جنابش در این رمان استفاده کردهام.
احمد توکّلی؛ از آشنایی «دیر و دور»م با پسرش استفاده میکنم و میفرستم این داستان را برایش که سیاستمدارِ موردِ علاقهام هم هست.
نامهای گذرای دیگری مانند سید حسین نصر و فریدون جنیدی هم در رمان آمده است که جنیدی از نصر دردسترستر است.
پانوشت:
نمیدانم وقتی کتابِ پیشینم را نوشتم چرا چنین نکردم! اگر قرار به فرستادن بود طیفش از محمود کریمی تا مریم دیجی وسیع بود. از روضهخوان تا آوازهخوان.