ممکن نیست ادبیات مقاومت شکل بگیرد
مسئولین محترم در نیروهای مسلح و حضرات حفظ و آثاریها
سلام
باورش سخت است اگر بگوییم «احتمالا» هیچ روایت خوبی از «دریچهٔ امنیتی/عملیاتی» جریان مقاومت منتشر نشده است. گفتم «احتمالا» یعنی تا الان من ندیدهام و به «احتمال زیاد» بعد از این هم نوشته نخواهد شد.
دربارهٔ آدمها نوشتهایم؛ غالبا بد. نقش فرماندهان در نبردها را «تا حدی» گشودهایم؛ همیشه ناقص. اسناد دندانگیری از عملیاتها و گزارش لشگرها منتشر نکردهایم؛ حال ادبیات مقاومت چطور زاده شود؟ فیزیولوژی زادن را که میدانید؛ نمیدانید؟
اندک کتابهایی سعی کردهاند این چگونگی را توضیح بدهند که غالبا نافرجام است. تنها به یک دلیل: شما به نویسندگان ما اعتماد ندارید. به نظر شما «همین مقداری که برای نویسنده روایت شده» کافی است. با فضایی که شما درست کردهاید، راویان بنا ندارند بگویند «چگونه و با چه روشهایی» جنگیدهاند و چطور در نبردهای سنگین «امنیتی/عملیاتی» موفق بودهاند.
روی هوا حرف نمیزنم. من دارم روی دو کتاب کار میکنم. هر دو از چهرههای برجستهٔ امنیتی و اطلاعاتی منطقه هستند. اما هر چه بیشتر جلو میروم محکمتر پیشانیام به در بسته میخورد. اگر نویسندهای میخواهد سرش به سنگ بخورد، مزهٔ روایت مقاومت را بچشد. حرف نمیزنند. تمام. چیزی نمیگویند. چرا؟ بنا ندارم اینجا دربارهٔ چراییاش حرف بزنم که در آن صورت باید «امر محال مقاومت در برابر قدرتها» را باز کنم که هم حماسی است، هم تراژیک. این غمنامه را زمین میگذارم تا وقتی دیگر.
اما تنها به این اشاره میکنم که با حفظ وضع موجود در حفای نیروهای مسلح و خودسانسوری «رزمندگان بدون مرز» امکان روایت منطقه وجود ندارد. تا وقتی ساختار بستهٔ فرهنگی بر نیروهای مسلح ما سیطره داشته باشد، حتی یک خط نوشتهٔ بهدرد بخور از روایت ما در منطقه منتشر نخواهد شد. حتی یک سطر. یک سطر که ادبیات باشد و ما را به رزمندههایمان نزدیک کند.
باور ندارید؟ اشکالی ندارد. فقط به این سؤال پاسخ بدهید که چرا تا الان حتی یک کتاب ادبی سرِ حال از حزبالله لبنان منتشر نشده است؟ چرا یکی روایت خواندنی از زندگی سیدحسن نصرالله که تمام زندگیاش در شگفتی و نبوغ غرق است، به چاپ نرسیده است؛ چرا؟ نویسندههای ما ناتوان هستند؟ سیدحسن نصرالله و فرماندهان برجستهٔ حزبالله در اوج هوش و درایت نظامی نیستند؟ خیر. نه نویسندههای ما کمتلاش و بیاستعداد هستند، نه فرماندهانی که قویترین ارتش سری جهان را به مبارزه میطلبند، آدمهای خشکمغز و بیهوش و بیحواسی هستند؛ مسئله این است که قرار نیست این خط وصل شود و ما راوی قهرمانمان باشیم. مسئله این است که نباید نصرالله قهرمان باشد. نباید رضوان اسطوره شود... خدا پدرتان را رحمت کند؛ حتی یک روایت جاندار خوشخوان خوشدست امروزی از امام خمینی و سیدعلی خامنهای در بازار نیست؛ چه رسد به فرماندهان غیور عربی/ایرانی.
بله؛ حواسم به سردار سلیمانی هست. او را هم استثنا نمیکنم. نخواهید گذاشت از و دربارهٔ سلیمانی درست و فرمیافته و ادبی بخوانیم. تا الان نگذاشتید؛ از این به بعد هم تلاش میکنید که نگذارید. کدامتان؟ این اندازه جسارت در این قلم نیست که آن نامها را سیاهه کنم. نامهایشان را میدانم.
ممکن است در ادامه تک و توک کتابهایی از جریان مقاومت منتشر شود که من هم طرفش بایستم. اما من دارم از یک اطلس گسترده در منطقه حرف میزنم. من از نبردها صد هزار نفر دلباخته با چند میلیون افسر و نظامی و جاسوس آخرین مدلِ فرنگی حرف میزنم که مطلقا در روایتها نیامده است. من از چند کتاب حرف نمیزنم. من از ادبیات حرف میزنم که صدایش در حال خفه شدن است. این نامش سانسور است. سرکوب واقعی از ساختاری است که نمیگذارد خط تماس ادبیات با عملیات برقرار باشد. شما برای روایت نشدن میدان، در قلهٔ دیپلماسی ایستادهاید؛ دیپلماسی منحطِ اداری.
نمیخواهم کسی جلوی من بنشیند و بگوید عماد مغنیه فلان افسر برجستهٔ موساد را ربود. میخواهم بدانم «چگونه» ربود. میخواهم بدانم طراحی دقیق و لحظه به لحظهٔ ما در نبرد با داعش چطور بود. میخواهم بدانم حاجی چگونه با سران قبایل در سوریه ارتباط گرفت؛ میخواهم بدانم با دقت میخواهم بدانم چطور در سوریه و عراق و یمن و جاهای دیگر وضعیت میزدیم؟ میخواهم بدانم چطور در عراق به داعش نفوذ امنیتی کردیم؟ «چگونه»؟ کلید ادبیات در چگونگی است. «چه» را همه میدانند. همه میدانند ما در یمن مقاومت کردیم. همه میدانند ما کنار مسلمانان بوسنی بودیم. همه میدانند ما در جنگ قرهباغ حاضر بودیم. همه میدانند بیروت را به کابوس آمریکاییها بدل کردیم. ولی هیچ کس نمیداند چگونه! هیچ کس نمیداند چقدر سی۴ را با چقدر تیانتی قاطی کنی، جاسوسخانه به هوا میرود. من میخواهم آن مقدار را بدانم.
من نویسندهام؛ من نه رمالم که این عددها را در جفر پیدا کنم، نه محلل یا تحلیلگرم که دربارهٔ مقاومت در خاورمیانه تئوری ببافم؛ من باید بنویسم. آن چیزی ارزش نوشتن دارد که تمام مواد لازم را با شرح تهیهاش به مخاطب منتقل کند. شبیه آشپزی شد؛ حتما نوشتن شبیه آشپزی کردن است. و شما مقام مسئول مشتی نخود و لوبیا ریختی جلویم، گوشت را هم در جایی پنهان کردی، مقدار استفادهٔ هر کدام را هم به من نگفتی، حالا دستور میدهی بنویسم چطور شما داشتی آبگوشت میپختی! من علم غیب نمیدانم. من پیامبر نیستم، من نجارم. نجار باید اندازهها را بداند تا بتواند کار را درست و اصولی از آب دربیاورد. و از بین نجارها پیامبر ظهور کرد ولی بعید است از بین نویسندهها حتی امام جماعت هم ظهور کند چه رسد به نبی. باید این را بدانی که من آدم مهمی نیستم... روایت موجود مهمی است. آن را دریاب. روایت پیامبر میسازد؛ روایت میفهمد که چه کسی علیهالسلام است و زور میزند او را معرفی کند اگر بگذارید. اگر همراهی کنید. اگر آدم باشید.
منتشر شده در مهر