تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسطین» ثبت شده است

درباره کتاب سفر به ولایت عزرائیل؛ چاپ پنجم؛ ۱۳۸۴؛ انتشارات مجید

 

پیش‌نوشت: در این نوشته، «اسرائیل» به دولت قومی‌نژادی یهود در فلسطین اشغالی اشاره دارد که به بسیاری از پیمان‌های بین‌المللی پایبند نیست. می‌کوشم نظر آل احمد را بازتاب بدهم و در حیطه ادبیات داوری کنم. بخش‌هایی از این نوشته در شماره پنجم فصل‌نامه فرم و نقد (پاییز ۹۷) با عنوان «از سفر تا سفرنامه» منتشر شده است.


روایت ولایت عزرا‌ئیل درباره دولت قومی نژادی «اسرائیل» است؛ سمپاد و امیدوار به اصل آن. متن سراسر تحلیل است و کمتر مبتنی بر مشاهدات آل احمد؛ برعکسِ سفر روس. (در متن سفر روس آل احمد جزئیّات را حوصله‌سربر تعریف می‌کند؛ چه خورد، چه پوشید، اوضاع مزاجی‌اش چطور بود و از این دست جزئیّات ناضرور.) او در ولایت عزرائیل یک‌بند به کار تحلیل است و مخاطب متحیّر و پرسشگر باقی می‌ماند که چطور نویسنده و همسرش به «اسرائیل» اندیشیده‌ و به آن‌جا سفر کرده‌اند؟ با چه امید و نگاهی؟ کجا سوار شده‌اند و کجا پیاده؟ چه نوشیده‌ و خورده‌اند؟ مردم را چطور دیده‌ و تفاوت بین سه دین ابراهیمی را در رفتار مردم چگونه توصیف کرده‌اند؟ کتاب که طبعا محملی برای تبیین این چگونگی‌هاست و باید دست مخاطب را بگیرد و قدم به قدم او را در ولایت عزرائیل هم‌گام کند، نابینایی محض پیشه کرده است. نویسنده تک‌وتوک صحنه‌های توصیفی‌اش را بی‌مقدّمه و موخرّه در متن ول داده است و تصویری روشن و داستانی و پر از جزئیّات از «ارض موعود» -که ایرانیان کمتر دیده‌اند- ارائه نمی‌دهد.
آل احمد در ولایت عزرائیل -در فقره‌هایی- مجذوب دولت قومی-نژادی «اسرائیل» شده است و یک‌بار بی‌آن‌که بفهمیم چرا، با «عهد عتیق پیمان تازه» می‌کند. آل احمد درباره کیبوتص صحبت می‌کند و موضعش نسبت به آن هم‌دلانه است و با همین نگاه آن را آسیب‌شناسی می‌کند. اصل ایده را می‌پذیرد و درباره آن‌که تا چه حد می‌تواند کارا باشد سخن‌ سرمی‌دهد. کیبوتص را با «چوب‌بستی سوسیالیستی» ولی «سخت بیگانه از انگ استالین» می‌بیند و در ادامه «از حضور اسرائیل در شرق شاد است.» او ظلمی را که بر یهودیان در اروپا رفت می‌شکافد و می‌گوید که انگلیسی‌ها اجازه نمی‌دادند که یهودیان به راحتی در فلسطین مأوا پیدا کنند. با این همه، آل احمد روایت خود را به دیده‌های ریزنگر پیوست نکرده و تقریبا نتوانسته است سفرنامه‌ای بنویسید، اگر توصیف را جان‌مایه هر نوشتة ادبیاتی بدانیم. آل احمد توضیحی از نحوه اسکان یهودی‌ها به دست نمی‌دهد و همه آن ماجراها را با نثری کلّی‌نگر برگزار می‌کند و به بیان این نکته که «باریکه»ای در فلسطینْ «ارض موعود» یهودی‌هاست بسنده می‌کند.
آل احمد به ولایت اشاره می‌کند، نه به دولت و با اتّصالی تاریخی -که مع‌الاسف با تهوّر در چنین مواردی به آن دست می‌زد- می‌گوید که «هوایی از یهوه» در سر یهودیان است و «موسی» تا «قتل نفس» نکرد سر به بیابان نگذاشت. او معتقد است این حضرت موسی بود که قوم را به «سنگلاخی» رهنمون کرد. آن هم در یک وجب جا. همین یک وجب خاک روی میز «هلال غضیب» هم «منشأ قدرتی است و هم منشأ خطری.»  
آل احمد از اعداد سخن نمی‌گوید؛ همان آل احمدی که در سفر روس و باقی سفرنامه‌هایش عددها را جزءبه‌جزء نقل می‌کند، این بار عددها را فراموش می‌کند. او حتی از این که چند درصد از این خاک در دست یهودی‌ها بود و حالا چند درصد در دست‌شان است حرفی نمی‌زند. آل احمد تنها می‌گوید سرزمین «اسرائیل» حدود سیزده هزار کیلومتر مربع (هشت هزار مایل مربع) است؛ این عدد در روزگار ما به بیست و دو هزار کیلومتر مربع رسیده است.
از نگاه یک «شرقی» و خود آل احمد، «اسرائیل» منشأ قدرتی در شرق  است در دنیای «خسته شده از غرب و غربزدگی.»  او «حکومت اسرائیل» را «واقعیتی» می‌داند که می‌خواهد نسبتش را با آن روشن کند. به عقیده آل احمد «حکومت اسرائیل سر پل مطمئنی» است برای «سرمایه‌گذاری» غرب در شرق. و البته گویی «کفاره گناهان غربی‌ها را شرقی‌ها باید بدهند.» آل احمد معتقد است «اسرائیل» بلد است چطور «شهادت را به صناعت» بدل کند و آن را گران بفروشد و غرامت ازش بستاند و آن را به کار «آبادی مملکت» بگمارد.
«اسرائیل» برای آل احمد جذبه دارد و گاهی هم اشکی از او می‌گیرد؛ گریه برای یهودیان کشته شده در هلوکاست یک نمونه‌اش است «و چه کیف‌ها از پوست آدمی و چه دوک‌های سیاهی پر پس میله‌ها.» و در ادامه «برای آزاده بودن لازم نیست سیمای بزرگان را داشته باشی.» آل احمد می‌گوید اوی «شرقی چوب اعراب» را خورده‌ است. چه آن‌که «عجم و رافضی‌»اش دانسته‌اند. او معتقد است «دیوارهای قطور و فضاهای تنگ» در منطقه را اعراب ساخته‌اند. آل احمد ضد سعودی‌هاست و حتی به نشانه «معالجه بواسیرها و پروستات‌های»‌شان، آن‌ها را «خوکانی» می‌داند که «سر به چرا در منجلاب نفتند.» «اسرائیل» را «سرِ خری» برای اعراب می‌داند و جسته و گریخته از بیت‌المقدس می‌گوید. البته آل احمد می‌نویسد «اورشلیم»، نه بیت‌المقدس؛ بعید نیست چنین انتخابی از همین نگاه شرقی مخالف اعراب سرچشمه گرفته باشد. و یک جا هم البته به خود نهیب می‌زند «نکند حضرت نویسنده دارد سند خرقه برای یهودیان فراهم می‌کند.»
آل احمد به دو نوع یهودی در «اسرائیل» اشاره می‌کند؛ یهودی شرقی و یهودی غربی. تفاوتی فرهنگی بین این دو نوع را یکی از مشکلات اساسی «اسرائیل» می‌داند. (خط غرب‌زدگی در این کتاب هم پررنگ است.) او مخالفت اعراب و یهودی‌ها را به شیوه انگلیسی‌ها مرتبط می‌داند و می‌گوید انگلیسی‌ها به یهودی‌ها اجازه ورود نمی‌دادند. آل احمد معتقد است از ۱۹۳۹ سخت‌گیری‌ها نسبت به «اسرائیلی»‌ها بیشتر شد و به کشتار یهودی‌ها به دست فلسطینی‌ها هم اشاره‌هایی می‌کند.
با این همه، مخاطب ولایت عزرائیل در فصل پنجم نامه‌ای پیش روی خود می‌بیند. نامه‌ای که یکی از دوستان آل احمد نوشته و او «چیزهایی» (!) به آن افزوده است. آل احمد نوشته است که حرف حساب این نامه را به پای دوستش -که نمی‌شناسیمش- بگذاریم و «پرت‌وپلاها»یش را به حساب آل احمد. ظاهرا همة این‌ها صحنه‌سازی است و آل احمد شاید از بغض ساواک یا شاید هم برای به دست آوردن دلِ روحانیان، چنین ترفندی را به کار می‌گیرد. در این نامه، همه چیز ناگهان به نفع اعراب فلسطینی رقم می‌خورد. موشه‌ دایان که در چند فصل جلوتر جزء «اولیاء» و «یوآب» خطاب شده بود، هم‌چون یک جنایت‌کار جنگی تصویر و از میلیون‌ها آواره فلسطینی سخن گفته می‌شود. با این همه، جمله‌ای در این نامه هست که می‌تواند نشان بدهد که آل احمد به دلیلی ایدئولوژیک هم می‌توانست علیه «اسرائیل» آن زمان شود؛ زیرا جامعه «سوسیالیستی اسرائیل» داشت به جامعه «بورژوازی» تبدیل می‌شد. گویی هر جامعه‌ای ولو با ارعاب و آدم‌کشی و زورگویی، به آرمان‌های چپ نزدیک باشد، خوب است، ولی همین که به سمت سرمایه‌داری یا «امپریالیسم» بغلتد، باید نفرینش کرد. وگرنه بعید است بر مبنای این کتاب، آل احمد با خود موجودیّت  «اسرائیل» مشکلی داشته باشد. چه آن‌که آل‌ احمد در نامه غضبناکش خرده امیدی به «اسرائیل» دارد و امیدوار است این دولت قومی نژادی «مرهم نهنده باشد دردهای خاورمیانه را.»
 آل احمد در پایان متن ولایت عزرائیل، سخنرانی منشی انجمن مستقل دانشجویان «اسرائیلیِ» آمریکا را پیوست می‌کند. به نظر می‌رسد آل احمد با سخنرانی یاد شده موافق بوده یا نکات مثبتی در آن دیده که ترجمه‌اش کرده است؛ این سخنرانی به دولت قومی-نژادی «اسرائیل» برای حل مصائبش راهکار ارائه می‌دهد. در ادامه پیوست‌های دیگری دیده می‌شود. از جمله پیوستی که در آن از «حق مطلق اسرائیل در تدام موجودیتش به نشانه یک دولت مستقل» دفاع شده است. یا پیوست دیگری که مربوط است به یکی از شاخه‌های حزب کمونیست «اسرائیل». آل احمد در پایان، مسائلی همانند نفت یا نفوذ غربی را مهم‌تر از دعوای اعراب با «اسرائیل» می‌داند و این دعوا را بیشتر بر پایه توطئه‌ دول غربی تحلیل می‌کند؛ به نظر می‌رسد آل احمد متأثر از فضای غرب‌زدگی به دعوای بین اعراب و «اسرائیل» اهمیت نمی‌داده است.  
آل احمد با این باور همراه است که حکومت‌های عربی و صهیونیست‌ها به یک اندازه خطرناکند. او درخواست می‌کند «اسرائیل» باید حساب خود را از صهیونیسم جدا کند. و ضمیمه اول به همین تفکیک می‌پردازد. آن‌چه در ضمیمه‌ها دیده می‌شود حق مطلق «اسرائیل» در تداوم موجودیتش به نشانه یک دولت مستقل است و البته در کنار به رسمیت شناختن حقوق اعراب در خاورمیانه. (تفاوت ادبیات در به رسمیت شناختن‌ها هم دیدنی است!) آل احمد ظاهرا به نوعی حکومت «فدرال مسلمان-یهودی» البته به اسم فلسطین نظر داشته است.
درباره تحلیل سیاسی آل احمد در این کتاب و درستی یا نادرستی این تحلیل‌ها سخنی نمی‌گویم. این تحلیل‌ها به جای خود می‌تواند بررسی شود. تعجب‌برانگیز این است که آل احمدِ سفرنامه‌نویس در این کتاب غایب است و سفر به ولایت عزرائیل از جزئیات و تیزبینی‌های نویسنده به دور بوده است.هر چند باید توضیح داد که کتاب به طرز عجیبی ناقص است. بنا به مقدّمه کتاب، آن‌چه نشر یافته است تنها بخشی از طرحی بود که آل احمد در سر داشته است. آیا بخش‌های دیگر که عناوین آن در مقدمه آمده، نوشته نشده است یا این‌که صلاح در انتشارشان نیست؟
 با این‌ همه، در این کتاب، «منِ» نویسنده هم بیشتر «منِ» تحلیل‌گر است که گویی به نمایندگی از مخاطب سخن می‌گوید؛ مخاطبی ایرانی که به عقیدة آل احمد -با در نظر گرفتنِ انتقاداتی که به دولت قومی نژادی «اسرائیل» وارد است- می‌تواند به لونی دیگر به «اسرائیل» بنگرد؛ دستِ کم متفاوت از اعراب. هر چند عمر آل احمد به دنیا نبود تا سال ۱۹۹۴ را ببیند و دریابد حتّی هنگام اهدای جایزه صلح نوبل هم تبعیض و تزویر ادامه دارد و سهم رژیم اشغالگر قدس دو برابر فلسطین است. 

پس‌نوشت: در روزهای آینده باز هم از جلال خواهم گفت.  

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۴:۵۲
میثم امیری
پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ

فلسطین در لیگِ دسته شش

متنِ زیر برسد به دستِ همه کسانی که در هیأت‌های عزای حسین بن علی هستند؛ از آنی که میکروفون دستش است، تا آنی که چای پخش می‌کند، تا آنی که پشتِ سیستم نشسته و صوت و گرافیک می‌سازد، تا آنی که انگار هیچ کاری نمی‌کند و فقط مخاطب است. برسد به دستِ همه؛ به امیدِ کار و فعالیّتی درخور به نفعِ فلسطینی‌های مظلوم. 


«واللَّهِ و باللَّهِ ما در برابر این قضیه مسؤولیم. به خدا قسم مسؤولیت داریم. به خدا قسم ما غافل هستیم. واللَّهِ قضیه‌‏ای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است، این قضیه است. داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده، این قضیه است. اگر می‏‌خواهیم به خودمان ارزش بدهیم، اگر می‌‏خواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش‏ بدهیم، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش می‏‌گفت برای من عزاداری کنید، می‌‏گفت چه شعاری بدهید؟ آیا می‌‏گفت بخوانید: «نوجوان اکبر من» یا می‌‏گفت بگویید: «زینب مضطرّم الوداع، الوداع»؟! چیزهایی که من (امام حسین) در عمرم هرگز به این‏‌جور شعارهای پست کثیف ذلّت‌‏آور تن ندادم و یک کلمه از این حرف‌ها را نگفتم. اگر حسین بن علی بود می‏‌گفت: اگر می‏‌خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمرِ امروز موشه دایان‏ است. شمرِ هزار و سیصد سال پیش مُرد، شمرِ امروز را بشناس. امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان می‏‌خورد.» 

مرتضی مطهری، حماسه حسینی.


روزِ یک محرّم است و جلسه‌های سخنرانی و سمت‌وسویِ هیأت‌ها -از نظرِ سیاسی- به دو موضوع معطوف‌تر است؛ یکی مخالفت با وهابیّت یا سلفی‌گری (که به نظر در ورِ سنّتی‌اش، گرایشِ شدیدِ ضدِّ سنّی دارد) و دیگری مخالفت با گفتمان‌ نزدیک به اصلاح‌طلبی. (که زبانِ سیاسی نزدیک به مخالفانِ توافقِ اخیر دارد.) یکی به نفعِ مخالفت با سنی‌گری است و سنی-شیعه مسأله اولش است و دیگری به «مخالفت با رهبری» نظر دارد و مخالفان ولایت فقیه را نقد می‌کند. یکی دیدگاهِ مذهبی‌تری دارد و دیگری دیدگاه سیاسی‌تری. هر دو هم ناظرِ به حرف‌های مطهری، ره به آدرس نادرستی می‌برند.

من هنوز چشم‌ انتظارِ سخنرانی‌ام که -از منظرِ سیاست- موقعیّت و زمانه‌اش را بشناسد و عمل کند؛ آن طور که مطهری شناخته بود.

مطهّری اولین و آخرین «منبریِ محرّمی» بود که از اسرائیل گفت و دولتِ «قومی-نژادی» یهود را در هم کوبید و به نفعِ فلسطین به پا شد و سخنرانی کرد و جریان ساخت. هنوز، زنگِ صدایش گوشم را می‌لرزاند. هنوزِ تعابیرِ تکان‌دهنده‌اش نو و امروزی و همان اندازه مهجور است.

سخنران و هیأتی و مدّاح -حتّی انقلابی‌اش- توجّهی به آن‌چه مطهّری گفت و آقای خامنه‌ای می‌گوید ندارد. او کارِ خودش را می‌کند و در «خواندنِ نوجوان اکبرِ من» یا تکرارهای «بی‌فایده اسمِ حسین» اهتمامِ تامی دارد. (این گیومه آخر از خودِ آقاست در محرّم پارسال که گفت: «یک وقت هست که سینه می‌زنند و صد بار با تعبیرات مختلف مثلا می‌گویند «حسین وای»، خب این یک کاری است اما هیچ فایده‌ای ندارد و هیچ چیزی از «حسین وای» انسان نمی‌فهمد و یاد نمی‌گیرد.) و گویا پر واضح شده که مدّاح چه کار به فلسطین دارد! مدّاح چه کار به دشمنِ درجه یک بشریت یعنی اسرائیل دارد! مدّاح به حسین وایش مشغول است.

سخنران هم بی‌اعتنا به مسأله فلسطین (که به گفته‌ی آقای خامنه‌ای «مسأله‌ی اصلی جهان اسلام است»)، به مسأله سیاسی یا گروهی خود مشغول است. در تحلیلِ سیاسی آن‌ها، فلسطین جایی ندارد. 

و نگرانیِ من همراه این محرّم شروع شده؛ نگرانی‌ام، فلسطین است که در حالِ فراموشی است. وقتش است که اندازه یک نوشته هم شده از فلسطین بگوییم؛ از مسأله‌اش، از رزمنده‌هایش، از دولتِ قومی-نژادی که به هیچ یک از تعهداتِ انسانی و حقوقی و بین‌المللی پایبند نیست، از اسرائیل و دولتِ کودک‌کشش حرف بزنیم... کمی حرف بزنیم... محرّمی آمده، فرصتِ خوبی است مسأله فلسطین را از حضیضِ اولویت‌ها در لیگِ دسته‌ ششم حزب‌اللهی‌گری و هیأتی بودن بیاوریم به دسته‌های بالاتر. (از انتظارِ آقای خامنه‌ای هم بگذریم که معتقد است که مسأله فلسطین باید در صدرِ لیگِ برترِ مسائل‌مان باشد. من -به جز یک مورد در ایلام- هیأتی ندیدم به این گفته اعتقاد داشته باشد یا حرفِ آقای خامنه‌ای برایش مهم باشد.)

هیأت‌ها از فلسطین نمی‌دانند، خبر ندارند، حرف نمی‌زنند. بسیاری از هیأت‌ها -که بینِ طاغوت و لاطاغوت برای‌شان فرقی نیست- به گفته‌های «پستِ کثیفِ ذلّت‌آور» دل‌خوشند و مصائبِ «به کار نیا»ی هزار و چهار صد سالِ پیش را مسکّنِ دنیای کوچک‌شان می‌دانند.

و امّا فلسطین چه؟

فلسطینِ ابو ایاد، آزادیِ ابو جهاد، جهانِ اسلامِ دکتر فتحی شقاقی و از همه مهم‌تر قدسِ خمینی در حالِ فراموشی است و جایش را «سین سین» بلندگوها گرفته است. آمالِ هیأت و ایستگاه صلواتی، منهای همان مدّاحی «سین‌سین»گوی پرتکرار، چای است و ظرف‌های یک‌بار مصرف. ظرف‌های یک‌بار مصرفی که این آخری‌ها با پول‌های نفتی خریده می‌شود، پر و خالی می‌شود. (معناسازی به نفعِ نذری و شله زرد و اسلامِ نیمه‌آرامِ نیمه‌خوابِ نیمه مؤثرِ نیمه‌شکموی نیمه‌بی‌مسأله‌ی نیمه‌هپروتیِ نیمه‌ریاییِ نیمه‌خودنمایی...) جای قدس خمینی را تخدیر گرفته و قرص‌های شبه‌اِکسی که به اسمِ عزاداری به جامعه تزریق می‌شود و هیچ راوی و سخنرانی و شاعر و مدّاحی نبود و نیست که از خواهرِ مجاهد، دلال المغربی بگوید و از کنیزانِ حضرتِ زینب در عصر حاضر حرف بزند؛ از خواهر جمیله بوپاشا. از آرمانِ قدس بگوید و از شرافتِ مردانِ به عظمتِ موسی صدر...

کدام انسانِ لطیف و با احساسِ هیأتی است که از خواندنِ متنِ «جمهوری در اتوبوس» نوشته نزار قبانی دیده‌اش تر نشود. کدام انسانِ شرافت‌مند است که یادش نرود که باید این دولتِ قومی-نژادی را از سرِ راه برداشت...

روزِ یک محرّم است. یک بار دیگر با بالای صفحه بروید و جمله مطهّری را بخوانید. (بی‌خود نبود به مطهّری تهمت می‌زدند که وهّابی است!) دوباره بخوانید و اندازه یک پیامک و یک کفت‌وگو و یک کارِ هیأتی معمول هم شده، به فکرِ فلسطین باشید. روی شله‌زرد پرچمِ فلسطین بکشید، لباس‌های فلسطینی تولید و پخش کنید، پرچمِ فلسطین را کنار یا حسین و یا مهدی برافرازید، به چفیه فلسطینیِ درستِ روی شانه‌های کسی که آقایش می‌نامید دقّت کنید و به این فکر کنید که اسلامِ جهاد* اسلامی است که به فلسطین فکر می‌کند و بی‌اندیشه به آرمانِ قدسِ شریف نمی‌تواند دهه اول محرّم را به پایان برساند...

هر کس که باشد، باید فلسطین را به خاطر داشته باشد؛ سخنران باشد، باید مثالِ سیاسی مجلسش از فلسطین و آرمانِ قدس خالی نباشد، مدّاح باشد باید مثلِ مدّاحی نیمه‌خوبِ «قدس لنا»ی مطیعی برای آنان شعری بخواند، بانی باشد، باید به فلسطین کمک کند و هر چه هست و هر کاری از دستش برمی‌آید، به نامِ خدا و برای فلسطین انجام دهد.

راستی این متنِ آقای قبانی را هم بخوانید. من یکی، که به سختی گریه‌ام می‌گیرد، دیروز -به یادِ محرّم- دوباره متنِ «جمهوری در اتوبوس» را از این‌جا گوش دادم و به تکّه‌ای زیر که رسیدم، بغضم ترکید وقتِ رانندگی: 

«قهرمانی، زن و مرد نمی شناسد. یازده مرد به فرماندهی یک زن از همه‌ی ما بزرگ‌تربودند، از همه‌ی اعراب بیشتر بودند. از چپ و راست، از همه‌ی واضعان ایدئولوژی‌ها و فلاسفه و رزمندگانی که فقط روی جعبه‌های خالی سیگار نقشه می‌کشند برتر بودند...

این کدام قانون است که در آن "دلال المغربی" خرابکار شناخته می‌شود و "مناخیم بگین" نخست وزیر می‌شود؟ مناخیم بگین جنایت دیر یاسین را رهبری کرد تا در سرزمینی که به او تعلق ندارد میهنی تاسیس کند و دلال المغربی عملیات کمال عدوان را رهبری کرد تا میهنی را که در اصل متعلق به او بود دوباره به دست آورد. منطق حکم می کند که دلال المغربی نخست وزیر یا رییس جمهور شود. جهان اما منطق را فراموش کرده است.

هزار سالِ دیگر، هزار سالِ دیگر کودکانِ عرب حکایتِ زیر را می‌خوانند: 

در روز یازدهم مارسِ 1978 یازده مرد و یک زن موفق شدند جمهوری فلسطین را در داخلِ خاکِ یک اتوبوس تأسیس کنند و این جمهوری چهار ساعت پایدار ماند. مهم نیست این جمهوری چقدر پایدار ماند. مهم این است که فرزندان فلسطین بدون اتکا به رهبران کشورهای عربی ابتکار عمل را خود به دست گرفتند و اولین جمهوری خود را به وجود آوردند. بی‌اینکه به قطع‌نامه‌ها و کنفرانس‌ها و مقررات دروغین اعتنایی بکنند.»

و درد این‌جا هم بود که باید آن را از زبانِ چپ‌های وطنی شنید. و متأسفانه سخنران‌ها و عزادران، یادشان رفته شمر را، یادشان رفته ظلم را. یادشان رفته فلسطین را. یادشان رفته که از مجاهدت‌های عاشورایی مهم‌ترین مسأله جهانِ اسلام بگویند. از فلسطین. از دلال المغربی که از «رهبرانِ» ترسوی «عرب» پیشی گرفت، فعل‌ها و مفرداتِ (اگر، شاید، ممکن است) پر از هراس‌شان را بهم دوخت، کنگره‌ها و صلح‌نامه‌های‌شان را بی‌اعتبار کرد، و فنجانِ چای بر مشروحِ مذاکرات با ستمگر ریخت و مجبور کرد نژادپرستان را تا 500 بار از روی کلمه فلسطین بنویسد. (242 و 338 را از علمِ حساب خط زدند! چون شماره‌ قطع‌نامه‌هایی بودند که اسرائیل برایش تره هم خرد نکرد!) و مهم‌تر از همه، دولت فلسطین را تأسیس کرد وقتی جهان اجازه نداد آن را به وجود آورد. امّا کیست که او و یازده شهیدِ جهادگرِ همراهش را بشناسد؟ و چه وقت قرار است برای ما از شهید فتحی شقاقی و عزالدّین قسام و احمد یاسین گفته شود؟ و از دیگرِ شهدا و رزمنده‌هایی که با ظلم و کفرِ نژادپرستِ صهیون جنگیده‌اند. 

سخنم طولانی شد؛ ولی اصلِ حرف خیلی کوتاه و ساده است. حالا که محرّم آمده، فلسطین را از لیگِ دسته‌ شش اولویت‌ها بالا بیاورید و کمی به آن بپردازیم. کمی به مسأله‌اش برسیم و بشکافیمش و به‌روزش کنیم و روایتِ محکم و متقنی از آن به مردم ارائه بدهیم. مسأله فلسطین در حالِ فراموشی است. کمی به فکر باشیم؛ کنارِ دیگر معارفِ حسینی (منهای زائده‌ها و اضافه‌ها و تحریف‌ها) به برادران و خواهرانِ فلسطینی‌مان سلام کنیم و به آن‌ها بگوییم که قدسِ آزاد، آرزوی ما هم هست و از حسین برای‌شان بگوییم و یادشان بیاوریم که اگر نزار قبانی از کربلا گفت، ما هم از کربلای فلسطین خواهیم گفت و حواس‌مان به آن‌جا هست. (تازه می‌گوییم که شما به تفسیرِ درست از حسین نزدیک‌ترید.) لعنت فرستادنِ به برخی سرانِ بی‌کفایت و مفت‌خور عربی در برابر لعنت‌ فرستادن به آدم‌کشانِ نژادپرستِ یهودی هیچ است؛ بنیامین نتانیاهو و اذنباش را فراموش نکنید؛ آریل شارون را، ایهود باراک را، مناخیم بگیم را (که بی‌شرف جایزه‌ی صلح نوبل را هم برده است)، و -به یادِ آقای مطهّری- موشه دایان را. 

پس‌نوشت: 

* درباره‌ی جهاد بسیار شنیده‌ایم. جهاد در متنِ من، همانی است که آقای قاسمیان از آن یاد کرده است، یعنی فعالیّتی که خارِ چشمِ دشمنانِ اسلام باشد. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۲:۳۹
میثم امیری