واژهنامهای برای او
معنی واژهها از من نیست، از توی واژهنامه بیرون کشیدم.
یکی یعنی:
یک نفر، کسی.
نَ یعنی:
(پیشوند) حرف نفی باشد و در اول فعل و مصدر آید: نرفت، نمیکند، نخواهد رفت، ندیدن، ننوشتن.
بود یعنی:
بودن. وجود. (فرهنگ فارسی معین). هستی. (شرفنامه ٔ منیری).
توی یعنی:
به معنی اندرون باشد مطلقاً اعم از اندرون خانه و اندرون دهان و بینی و امثال آن. (برهان).
آن یعنی:
اسم اشاره به دور، چنانکه «این» اسم اشاره به نزدیک است.
کوچه یعنی:
راه باریک بین منازل مسکونی برای دسترسی به آنها.
که یعنی:
از نظر لغوی به معانی ِ کس، کسی که، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست.
بِ یعنی:
به اول بن مضارع اضافه میشود و فعل امر میسازد: بُرو، بِگو.
گوی یعنی:
مرخم و مخفف گوینده.
- آفرین گوی؛ آفرین گوینده :
که باد آفریننده ای را سپاس
که کرد آفرین گوی را حق شناس.
اَد یعنی:
در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
بی یعنی:
حرف نفی. مقابل با که کلمه ٔاثبات است.
حیا یعنی:
در تداول فارس زبانان، به معنی حیاء و شرم و آزرم باشد و آن انحصار نفس است در وقت استشعار ارتکاب قبیح جهت احتراز و استحقاق مذمت.
نَ یعنی:
(پیشوند) حرف نفی باشد و در اول فعل و مصدر آید: نرفت، نمیکند، نخواهد رفت، ندیدن، ننوشتن.
زَن یعنی:
زدن.
ناموس یعنی:
احکام الهی. (برهان قاطع). شریعت. (اقرب الموارد) (المنجد). قانون و شریعت و احکام الهی. (ناظم الاطباء). هو الشرع الذی شرعه اﷲ. (تعریفات)
این تعریف آخر خیلی آس است.
پیغمبر یعنی:
پیغام برنده. پیغامبر. رسول. نبی. فرستاده ٔ خدا. وخشور. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). پیامبر. پیمبر. نذیر. (منتهی الارب)
اَت یعنی:
[ اَ / -َت ْ] (ضمیر) ادات خطاب است که به آخر کلمه پیوندد. تو:
بودنت در خاک باشد بآفدم
همچنان کز خاک بد انبودنت.
را یعنی:
در زبان فارسی آن را «علامت مفعول صریح » دانستهاند. از آن به «علامت مفعول صریح » یا «علامت مفعول بیواسطه » یا «علامت مفعول» تعبیر کردهاند.
به یعنی:
کلمه ٔ رابطه که مانند حرف به تنهایی استعمال نمیشود و همیشه بر سر کلمات دیگر از قبیل اسم و فعل و غیره درمیآید و در این صورت غالباً «ها» را حذف کرده و متصل بکلمات مینویسند.
خاطر یعنی:
آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم) (خیابان) (غیاث اللغات) (آنندراج). فکر. اندیشه. ادراک. (ناظم الاطباء). خیال. قریحه.
خدا یعنی:
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ».
نَ یعنی:
(پیشوند) حرف نفی باشد و در اول فعل و مصدر آید: نرفت، نمیکند، نخواهد رفت، ندیدن، ننوشتن.
زَن یعنی:
زدن.
پسنوشت:
این واژهنامه برای کسیست که آشنا نبود یا به واژهها یا به مادر واژهها! شعر بالا را با خوانشِ محمود کریمی بشنوید.
مطلبِ بعدی را تا 18 فروردین خواهم نوشت.