همشهری داستان خیلی ردیف است
در همین گیر و دار کشکول بازی بودم که پیام سجاد آمد. چند نکته بابت ـ حرفد سجاد که در قسمت دیدگاه های پایین آمده است بگویم.
۱. من ایرادم به کشکول بودن است. می گویم آدم کشکول نباشد. اینها را دنبال می کنم ولی دیگر نخواهم خرید مگر این که به حوزه ی کاری من مرتبط باشد که می دانم انتظار عبثی است. چرایش را می گویم. من تمام این نشریات بارها خریدم. بیش از ۶ سال است که مشتری همشهری جوانم و از سال ۸۲ تا الان هم شاید نزدیک به ۲۰ شماره از چلچراغ را خریده باشم غیر از مواردی که در کتابخانه ها می خوانم. نظر من به عنوان یک خواننده و بچه طلبه ای که می خواهد در حوزه ی عدالت کار کند که می تواند صائب باشد اگر در سایر حوزه ها صائب نباشد. من گفتم این ها یعنی همشهری جوان و این تریپ ها در دستگاه مختصات من و با توجه به حوزه ی کاری من زرد هستند. نشریه ای که برای من در هفته بین ۱۰ خط تا یک صفحه مطلب آن هم به زور داشته باشد برای من زرد است دیگر.
۲. من خیلی از این ها را خواندم. مجله ی فیلم را از سال ۷۲ می شناسم و شاید نزدیک به ۴۰ شماره ی آن را خواندم ولی دنیای تصویر را نه شاید سر هم ۱۰ بار هم نخوانده باشم. خوب وقتی من ۴۰ شماره از یک ماهنامه را می خوانم می توانم در حد توانم نظر دهم. هر چند این جدیدی ها مثل رویش یا سپیده دانایی را فراموش کردم. یک نشریه ی سینمایی خوب هم جدیدا در آمده است که نامش را فراموش کردم آن هم نسبتاً حرفه ای است.
۳. تمام شماره های هابیل را خواندم. ۸۰ در صد شماره های راه. بیش از ۵ شماره از پنجره. نسیم هراز و ایران دخت که جای خود دارد. ایران دخت همان تیم شهروند امروز است ولی ضعیف تر و در عین حال تخصصی تر. بقیه را هم هی همچین خواندم. می خواهم بگویم قضیه کشکول بودنم جدی است. شاید باور نکنی من زمانی مشتری همه ی این ها بودم. خوب باور نکن عزیزم.
۴. مساله ی من این است که این ها چیزی به آدم اضافه نمی کند. همشهری جوان با تمام لاف خوب بودنش شاید یک میلیمتر هم به من دانش و معرفت نیافزود. فقط بلد است رسانه ای کند و اطلاعات دسته بندی شده بدهد. این یعنی یک کار حرفه ای و پابلیک ولی بدون ـ ارزش. چلچراغ با وجود این که از لحاظ سیاسی و اعتقادی با من اختلاف مبنایی دارد و از این لحاظ من به دیدگاه رفقای همشهری جوانی نزدیک ترم ولی الحق و الانصاف خیلی بهتر و عمقی تر پدیده ها را دنبال می کند. نشریه ای که نخواهد به من معرفت بدهد بدرد من نمی خورد شاید بدرد بقیه بخورد. اگر می خواهی همشهری جوان بخوانی بهت پیشنهاد می کنم چلچراغ بخوانی و اگر دغدغه داری هابیل بخوان. البته حوصله هم می خواهد.
۵. یادم رفت از همشهری داستان بگویم که من ۱۰۰ در صد شماره هایش را خریدم و هر بار همه ی نزدیک به ۲۵۰ صفحه اش را خواندم و بسیار به کارم آمد و من را از آن صفحه ی کتاب همشهری جوان بی نیاز کرد. همشهری داستان که برخی همشهری جوانی ها هم در آن کار می کنند نشریه ای است که بسیار به کار من می آید. البته الان به دردم می خورد و معلوم نیست که چند سال بعد بخورد. خلاصه نشریه ی ردیفی است.
این البته عکس شماره یک آن است. شماره ی جدید آن همین روزها آمد و یک پرونده خیلی خوب درباره ی بیوتن هم کار کرده است.