نقدی بر لبخند مسیح
نقدی از من در لوح چاپ شده است در نقد ـ رمان ـ لبخند مسیح.
به جای سه روزانه های امروز همان نقد را خدمت تان می آورم. انشالله که مورد تو جه تان قرار بگیرد. کتاب لبخند مسیح اثر سارا عرفانی توسط سوره ی مهر نشر داده شده است و تا به حال هم خوب فروخته است. و اما نقد ـ من:
رمان از زمانِ تولدش دستخوش نقدهای مدعیان بوده است. مدعیانی که قلم برنداشتهاند تا دو خطی مطلب بنویسند که خلق الله بدانند عیارِ نویسندگی آقای منتقد در چه حدی است. شاید این نظر کودکانه بیاید، ولی عادتم است که بسیاری از نظریاتِ کودکانه را دوست بدارم. صفا و صمیمیتی در همین نظرات است که در سخنان پیچیدهی اهلِ لاف دیده نمیشود. دور نیست اگر بگوییم آثاری مانند رویِ ماهِ خدا را ببوس یا لبخند مسیح مورد توجه خوانندگانِ قرار میگیرند چون دوستداشتنیاند. حالا هی بگو پیرنگِ اثر اِل بود و یا فلان جایش بِل بود. نویسنده یک چیزهایی را نمیداند؛ به قول رهبری میخواهم که ندانم. (1)
میخواهم لبخندِ مسیح (2) را نقد کنم!
اما چرا من رویِ ماهِ خدا را ببوس را در کنارِ لبخندِ مسیح قرار دادم و شاید هم بالعکس. نه برای ساختار و از این جور چیزهای داستانی، فقط برای این که احساس میکنم موضوعِ این دو اثر عمیقا به هم شبیهاند. چه دلیلی از این قویتر و متقنتر.
فقط، گیرِ کار این جاست که لبخندِ مسیح مثلِ رویِ ماهِ خدا را ببوس بنداز نیست.
حالا معلوم شد من یک چیزِ دیگری را هم قبول دارم و آن این که رمان باید بنداز باشد. اول گفتهی بالایِ خودم را تصحیح کنم. بهتر است بگویم دو اثرِ فوق الذکر دنبالِ یک مقصود میگردند. (این بهتر از این است که بگویم عمیقا شبیه هم هستند.) قبولکی دارم که مستور هنرمندانهتر و زیباتر چنین فضایی را تصویر کرده است تا عرفانی. از همین جاست که دلم غنج میرود برای داستانِ عرفانی و غصه میخورم که کاش عرفانی یک مقدار مثلِ برداشتنِ روسری نگار در جای جایِ داستان، بعضی ذهنیاتِ خودش را هم برمیداشت تا اثر بیشتر نفس میکشید. هر اثری نیازمندِ اکسیژن برای شخصیتها و فضایش است.
اما مسالهی اصلی همین جاست. مستور قلقلک میدهد یا حداقل این گونه وانمود میکند. کسی که مسائلِ زیادی برایش حل نشده باشد و هر بار عمری در تجربههای متفاوتی و گاه فراعقلی بگذراند میتواند بروندادِ مَلَستری داشته باشد تا نویسندهای که در دبیرستانِ شهید مطهری درس خوانده و بعد الهیات با گرایشِ فلسفه را در دورهی آموزشِ عالی گذارنده است. اگر هم نویسنده قلقلکش نیاید باید یک سوالِ جدی را مطرح کند تا قلقلک بدهد.
مستور مهندسی است که سالها در مجلهی دگراندیشانِ کیان قلم به دست برده است، ولی عرفانی از همان اولش مشکلی برای پرداختنِ نداشته است. این یعنی یک فاجعه برای رماننویس. (این دریافت من است؛ وحی منزل نیست. اگر بخواهی خشمگین شوی، نشان میدهی خیلی این قلم را تحویل گرفتهای.)
امیرخانی میگوید: «کسی که درد دارد میتواند بنویسد.» (3) نمیگویم عرفانی درد ندارد، ولی لااقل اندازهی مستور به دنبالِ جواب نیست، بلکه به معنای دقیقتر آن قدر سوالِ حل نشده ندارد. وقتی که شما به دنبالِ جواب نباشی، نمیتوانی به اندازهی کسی که دنبالِ جواب است درام بیافرینی. البته جملهی اخیر من متنِ علمیِ قابلِ تدریس نیست، که اگر چنین باشد باید در مقامِ اثباتِ آن برآیم. اینها تنها کلماتی از زبانِ یک خوانندهی عادیِ رمان است.
آیا این نوشته یک قیاسِ ذوالوجهینِ موجب است بینِ دو اثرِ قابلِ اعتنا؟ نه بابا. این جوریها نیست. فقط گفتنِ این مطلب است که خواننده مُنگُل نیست. بدتر شد. حالا میپرسی چرا مُنگُل! نویسنده نباید تلاش کند سرِ خواننده کلاه بگذارد. سارا عرفانی نگار که نیست، هست؟ خوب، نمیتواند نگار را بپروراند. (نه این که نویسنده باید حتما آنی باشد که میآفریند. منظورم این نیست.) حالا بگذار بگویم چون شخصیتِ عرفانی با نگار کلی توفیر دارد، کلی زور میزند برای ایجادِ چنین شخصیتی. زور پشتِ زور. پس باید چه کار میکرد؟
هیچی؛ اصلا نباید میرفت سراغِ نگار. باید میرفت پیِ یک آدمِ باورپذیرتر. همین میشود که داستان شکل نمیگیرد. (به معنای بهتر آن طوری که من دوست دارم شکل نمیگیرد.) حالا شما هی بگو قلم روان دارد. خوب، داشته باشد. مهم آن چیزی است که من خواندم. میخواهی بدانی چه خواندم. خواندم:
1. نگار یک لعبتی است که دومی ندارد. تمام ملت دنبالش هستند. حالا خودِ نکبتش نه اخلاقِ درست و درمانی دارد و نه خیلی ویژگی برجستهای دارد. بالاخره باید یک برجستگی داشته باشد که همه دنبالش باشند. همه هم برای او سر و دست میشکنند. او در عینِ حال نمیخواهد اسیرِ ساز و کارهای روزمره باشد. توی مملکتی که هر چه ریخته است دختر، چرا این قدر نگار علاقهمند دارد؟ آدم نمیفهمد. یعنی داستان بهش نمیگوید. نکتهی دیگر در مورد دیگر شخصیتِ دخترِ داستان که عجیبتر از نگار است. این که لیلا تهِ تعطیل است. چقدر خوش خوشانش است این دختره؟ مشکلی با دایی هیزش ندارد، یک جورایی آدم احساس میکند بدش نمیآید دلالِ محبتِ دایی زیپبازش باشد. بعد با بهروز ازدواج میکند. در عینِ حال همچنان دوستِ نگار است. نمیدانم همچین موجوداتی بین خانمها هست یا نه!
2. نیکلاس شخصیتی سادهتر از نگار دارد. نگار باز پیچیدگی دارد، ولی نیک این جوری نیست. این البته عیب نیست. ولی برای من حل نشده است که چه شد نیک احساس کرد باید از نگار در موردِ دین و اعتقادات بپرسد. چه چیز توی نگار دید؟ این توی داستان نیامده است. حالا شاید نویسنده میخواهد ما حدس بزنیم.
3. فصلِ پنجم رمان را اصلا نخواندم. شرمنده. دیگر احساس میکردم دامِ نویسنده خیلی هم خوب پهن نشده بود. مستور که اصلا دامی نداشت که پهن کند. امیرخانی توی منِ او تهِ دام پهن کردن بود. آخرش میدیدی همه چیز را خواندهای. هم نواب را دوست داری، هم ابوراصف را هم ... اما نگار هم دوست داشتنی است. درست است نگار کلی اشکال دارد، درست است که آدمی نمیداند چرا عرفانی رمان نوشته است، ولی نگار را دوست داریم. فقط برای این که صادق است.
4. اثر با استقبال مواجه شده است. دلایلش هم معلوم است. ناشرِ اثر سورهی مهر است، کتاب، خوشخوان است، کمتر از 120 صفحه است، نثر دخترانه و لطیفی دارد، توی دنیای مدرن، طراحی و اسمِ کلاسیک اما بامسما و تر و تمیزی دارد. تازه خودم به خیلیها خواندنش را پیشنهاد میکنم.
5. یادت است گفتم خواننده مُنگُل نیست. یعنی خوانندهی حرفهای منگل نیست. تو نمیتوانی با این روشها سرش شیره بمالی. رمان زمانی تولید میشود که مثلا نگار عاشقِ نیک شود و نیک هم خودش زن داشته باشد. درام زمانی تولید میشود که نگار با بهروز یک بارکی به خاطر جاذبههای زیادِ همدیگر و ضعف ایمان، دستی به سر و گوش هم بکشند و بعد دیم دام دیرام درام. دیدید درام شکل گرفت!
6. عینِ درامِ رویِ ماهِ خدا را ببوس. همه چیز دارد پخش و پلا میشود و توی این پخش و پلا شدن داستان شکل میگیرد و چقدر هم امیدوارانه تمام میشود. رویِ ماهِ خدا را ببوس بهتر و روشنتر از لبخندِ مسیح تمام میشود، در حالی که در کلِ لبخندِ مسیح یک تصنعی در عمق مفهومِ انتقالی به مشام میرسد. به قول آقا میرزا جواد آقای ملکی استشمام میشود. یعنی آدمی حدس میزند که نیک مسلمان میشود. خطِ سیر خطی است.
مُردَم از بس دنبالش بودم. توی تمام این سطور دنبالِ همین کلمه بودم. بشکنی میزنم و ادامه میدهم. همین خطی بودن کلِ چیزی است که از اولِ این نوشته دنبالش میگردم. در عالَمِ عالِمانِ علوم پایه؛ چه ریاضی، فیزیک، زیستشناسی و شیمی زمانی همهی مشکلات حل شده است که شما بتوانید آن را خطی کنید. (4) هر چیزی که خطی بشود حل است. از داخلِ یک سری ویژگیهای شخصیتی خطی، غیرِ خطی بودن استنتاج نمیشود. هر جا که معادلهی غیرخطی به معنای ریاضی دیدید بدانید که تعابیر فیزیکی یا شیمایی یا زیستی مساله حل نشده است. لبخندِ مسیح خطیتر از رویِ ماهِ خدا را ببوس است، مسائلش کمتر است. آن چیزی را که عرفانی میآفریند با شخصیتِ قوی خود تاثیر به سزایی در رمان میگذارد. نمیخواهم بگویم آدمِ معتقد نمیتواند رمان بنویسد، این از آن حرفهای خطرناک است که علافهای یک فیلسوفِ معاصر بعضی اوقات میخواهند چَه چَه بزنند. فقط میخواهم بگویم آدم بنشیند تفسیرِ خودش از یک واقعه و یا یک سری خلقیات را رمان کند، بهتر است.
اگر خانمِ عرفانی عینِ نگار را در دنیای بیرون به من نشان دهد حاضرم بسیاری از گفتههایم را پس بگیرم و نقدم را متوجهی نحوهی انتقالِ مطلبِ عرفانی بکنم.
______________
1- سخنرانی مقام معظمِ رهبری در دیدار با نخبگان، 6شهریورِ 87
2- میخواهم بگویم لبخندِ مسیح پتانسیل حتی بهتر بودن از رویِ ماهِ خدا را ببوس را دارد.
3- همشهری داستان، شمارهی 1، صفحهی 147.
4- آن، به مساله یا هر حوزهی موردِ مطالعه در هر یک از این علوم برمیگردد.