این را که میتوانی آقا؟
چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.
چشم؛ یعنی جایی که میتوانی با آن خیلی چیزها را ببینی. یعنی جایی که باید خیلی وقتها آدمها را ناامید نکنی. چشم؛ یعنی دو تکه جواهر که همه خواهانِ نگاهش هستند. چشم که بچرخانی باید ببخشی بر بیمبالاتان و دعا کنی برای بد حجابان؛ که آنها در پسِ ذهنشان آرزومندِ نگاهت هستند. آنها میخواهند نگاهت را. با همهی مشکلاتشان و همهی گناهانشان. دقت کنی به حالِ پیرزنِ سیاهسوختهای که شربت به تو تعارف میکند. چشم یعنی جایی که حتی باید نگاه کنی به منحرفانی که بد فهمیدهاند معنایت را. چشم؛ یعنی دو الماسِ گرانبهایی که نگاه کند به منِ گناهکار که حتی هنوز نتواستهام چشمانم را پاک کنم. من زبانِ آلودهای را با چشمانِ آلودهام عوض کنم. کار با زبان راحتتر است تا کار با چشمان. پیشِ خدا که کم نمیآید. میخواهم چشمانت را.
چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.
گوش؛ یعنی بشنو. همان طور که قرآن میگوید. آدم باید خوب بشنود. پس بشنو. آدمی هستم در به در. علاقهمندت. آدمی هستم گرفتار. معتاد شدهام. گهگاه مشروب هم میزنم. تا به حال یکی دو تا خانم هم بلند کردهام. آدمی هستم پر از گناه. میشنوی... میشنوی؟ خانم جلسهای هستم. اهلِ فیس و افاده. اهلِ غیبتِ در و همسایه. اهلِ دروغ گفتن برای کم نیاوردن. نمازم را در حضور بقیه آرامتر میخوانم. قیافهی خیرخواهی میگیرم، ولی عشقم دوبههمزنی است. همه را نصیحت میکنم. اهل ِ امر به معروف و نهی از منکر. اهلِ... گوشت با من است. جوانی هستم به ظاهر مذهبی؛ ولی دارای گرایشاتِ همجنسبازانه. علاقهمندم یک جای خالی گیر بیاورم و سری به سایتهای مستهجن ِ گی بزنم. بسیار چشانم مریض است. شرمم میآید از این که بگویم وقتی جوانِ خوشگلی را میبینم نگاهم به کدام سمت میرود. شرمم میآید از این که بگویم خودم را مذهبی و مسجدی جا زدهام، ولی...
چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.
لب باز کن. تا کی میخواهی تنها ببینی و بشنوی. بالاخره باید دست به کار شوی یا نه. همین طور تا ابدالدهر میخواهی بشنوی. مگر نگفتی هیچ کس بهتر از من سخن نمیگوید. خب، پس حرف بزن. تازه مگر نگفتهاند هیچ کسی بهتر تو نمیتواند حرف بزند. حرف بزن. من حرفهایم را زدم. صحبتهایم را انجام دادهام. نکند میخواهی بگویی فقط با امثالِ مقدسِ اردبیلی سخن میگویی. در این صورت که هنر نکردهای. هنر این است که به من نگاه کنی و با من حرف بزنی. هنر این است با منِ دختر خیابانی حرف بزنی. هنر این است با منِ چشمچران صحبت کنی. هنر این است با من ِ رقاص حرف بزنی. حرف بزن. لب باز کن. البته ما آدمهای نامردی هستیم. تا به حال بارها از این لببازکردنها سو استفاده کردهایم. شده است دهانی را پر از تیر کنیم وقتِ حرف زدن. ولی من آن قدر بدبختم که بیآزار شدهام. دارم میترکم. من ِ غرق ِ گناه، نهایتا بتوانم بزنم توی سرم. بیشترین از این ازم برنمیآید. تفسیر کن حرفِ خدا را. تفسیر کن...
چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.
سر؛ بگذار سرت را توی دستم بگیرم و زلفهایت را ببویم. بگذار عطر ِ بهشت را از مویت استشمام کنم. بگذار با بوییدن مویت آرزویم تمام شود. من اصلا جهنمی... من را بنداز تهِ تهِ مستراحِ جهنم. فقط بگذار یک بار مویت را ببویم. بگذار فقط یک بار موی سرت را شانه کنم. همین. بگذار توی زلفهایت مدتی گریه کنم. زار بزنم. آره من همان سیاستمدار دروغمداری هستم که هدفم کلاه گذاشتنِ سر ِ مردم بود. من اینها را قبول دارم. فقط بگذار سرت را توی دستانم بگیرم و ببویم موهایت را. همین. اصلا قبل از این که بخواهی شمشیر فرود بیاوری روی فرق ِ سرم، اجازه بده موهایت را ببویم. میدانم تا دنیا دنیا است آن بو همیشه در خاطرم میماند.
چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.
پیراهن. همین که پیراهنت را شستی آن را بتکان طرفِ ما. شاید از نم ِ پیراهنِ تو ما هم آدم شویم. پیراهنت را بتکان توی صورتم. آره من همان فروشندهای پیراهنی هستم که جنسِ چینی را به جای ترک و ایتالیا به ملت قالب میکردم. پیراهنت را نده به من؛ فقط بعدِ شستنت آن را بتکان توی صورتم. خدا کند نم ِ تقوایش بیدارم میکند. آره، من قبول دارم آدمِ گندی هستم. قبول دارم من اهلِ فسق و فجور و پارتی و موسیقیهای شهوانی هستم، ولی تو دستم را بگیر...
چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.
گفتم دست. تو فکر کردی فقط عمویت باید دست بگیرد. ای آقا... تو خودت آخر ِ دستگیرهای عالم هستی. دستت را آقا بده به من ببوسم. نه... نه... این دهان آن دستان را آلوده میکند... نه... نه... بده ببوسم. چرا دهانِ من دستانت را آلوده کند، وقتی دستانِ تو دهان ِ من را طاهر میکند. قبول دارم بعضی وقتها دستها را جدا میکنند. بعضی وقتها هم با طنابی میبندنش. بعضی وقتها هم با لگدی دستان را زمین گیر و بیحس میکنند...
شبِ میلاد... شبِ خوشحالی... من ِ خر میخواهم چه خوشحالی کنم شبِ میلاد، وقتی خمینی و مقدس اردبیلی و صلحا میخندند... یعنی من هم دهانم را باز کنم بخندم برای میلادت. امشبِ شبِ بدبختی من است... شبِ نداشتههایم... شبِ حسرت... اگر قرار است من این جوری ادامه بدهم همین امشب جانم را بگیر. اگر قرار است نمبینمت... اگر قرار است نبویمت... اگر قرار است نم ِ پیراهنت به من نخورد... پیش ِ خدا وساطت کن همین امشب جانم را بگیرد. این را که میتوانی آقا، یا بقیهالله؟