عکس کناری-برگشت هست
سالهاست وبلاگ مینویسم. سالهاست نوشتههام را برای کسی که نمیدانم کیست و کجاست شرح میدهم. سالهاست منتظر آدمهای جدیدی هستم که از راه واژه و جمله با من آشنا شوند و نظر بگذارند. آنچه که من را شگفتزده کرده این است که هر بار که مطلبی مینویسم و آن را نشر میدهم، خوشحالم. در آن لحظه حس میکنم نوشتهی خوبی ازم به بار نشسته است. نشده از نوشتن مطلبی حسّ بدی بهم دست بدهد. تا یک ماه پیش.
یک ماه پیش نوشتهای دربارهی دوستم سیّد نوشتهام که در کره جنوبی زندگی میکند. از نوشتن دوباره دلشاد بودم و خواستم منتشرش کنم که دستم به دکمهی انتشار نمیرفت. شاید برای نخستین بار بود که نمیخواستم چیزی را که نوشتهام و در لحظه تولید کردهام منتشر کنم. این آغاز نوعی دگرنگری در من بود. برگردم و ببینم داستان چیست. این حس به این برمیگردد که نوشتهام بیاندازه بد و نافُرم است؟ چرا به این حس رسیدهام؟ آن هم پس از نوشتن صدها هزار واژه نوشته در وبلاگم.
برخی از دوستان که نوشتهام را خواندند آن را پسندیدند و تعجّب کردهاند که چرا امتناع میکنم از انتشارش. شاید هم حق با آنها باشد و مطلبم آن قدرها هم ناراست و بیریخت نباشد. امّا این واقعه، جرقّهی خیری برایم روشن کرد. این که برگردم و نگاهی به سایر نوشتههام بیاندازم. وقتی به وبلاگ برگشتم و برخی از نوشتههای وبلاگم را دوباره مرور کردم این حس بیشتر در من تنوره کشید. سوز بد بودن و دکور بودن و واقعی نبودن. این سوزها عصبانیام کرده. این که من به چه جرأتی این نوشتههای سراسر مهمل را پنج شش سال پیش نشر دادهام؟ چرا من تا این حد سطحینگر، بدقلم، و ضایع مینوشتم؟ مگر آدم هر چه را که به ذهنش میرسد نشر میدهد؟
الان فکر میکنم نوشتهام دربارهی سیّد آن قدرها هم اشتباه نبود و میتوان ازش دفاع کرد. امّا تردید در سلامت آن نوشته، جنبهای از «به حساب خود برسید» را بر من روشن کرده است. این که آدمها جایی را داشته باشند، که آنجا گزیدهای از اعمالشان باشد، و بعد برگردند و ببیند که چه کردهاند در این همه سال. چه نوشتهاند در آن «به حساب خود برسید»دانشان.
وبلاگ یکی از این نمودارهاست. نمودارهایی که فراز و فرودهای آدم را نشان میدهد. نموداری که به من میفهماند چه قدر راحت از نوشتن مطلبی دمِ دستی خوشحال میشدم. نموداری که به من میفهماند که چه آسوده خاطر به داوری کنشهایی نشسته بودم که از آنها چیزی نمیدانستم و شاید نوعی اعتماد به نفس کاذب و ذوقزدگی قلم از به دست بردن من را به تحلیل و داوری و نتیجهگیری و صدور حکم میکشانید.
خوشحالم که این برگشت هست.
این راه در همین دنیا برای آدمی هست که برگردد و نگاهی دوباره به اعمالش بیاندازد.
دوباره بیاندشید به این که چه راههایی را رفته و چقدر اشتباه رفته. که بودن این
راه شاید به آدم این اطمینان را میدهد که حتّی همین نوشته هم ممکن است مشمول در
این حکم باشد و روزی همین قلم با نگاهی دوباره به آن، حکم به ناپختگی آن بدهد. ولی
مهم این است که این راه و این برگشت و این دوباره نگریستن به کردههای خویش باز
است. از بودنِ این راه و شناختنش خوشحالم. امیدوارم این راه برای شما هم باشد.
پسنوشت:
تا انتهای هفتهی بعد.