تنها لبهایش تکان میخورد
پیشنوشت: این مطلب دربارهی قنبر نیست، روشن نیست کی میتوانم از نسبتم با وی بنویسم. نسبتی که کوشیدم تا اندازهی در رمانِ تازهنوشتهشدهام بازش کنم.
بدننوشت:
ازم سؤال شرعی میپرسد. وقتی کسی ازم سؤال شرعی میپرسد، دوست دارم ژستِ الاحقر بودن به خودم بگیرم و بگویم البته من که در این زمینه دانشی ندارم، ولی... این ولیِ ادامه آب روی آتشِ همهی بحثهای پیشین است. این ولی، یعنی آن گفتهی نخست، یک تعارفِ خودمانی بود که تازه خودمم هم قبولش ندارم. این سختترین بخشِ پاسخ دادن به هر پرسشیست.
وقتی ازم سؤال پرسید، بیش از آن که پاسخ من را بخواهد، آنچه را که خود میخواهد دنبال میکند. چنانچه که من بیش از آن که بخواهم پاسخ او را بدهم، آنچه را که دوست دارم گفته شود میگویم.
نه من به پرسش او پاسخ میدهم نه او پاسخ من را میشوند. گویی حائلیست بین آنچه که من میگویم و آنچه که او میشوند. نوعی صافی این بین در میان است. این صافی پررنگکنندهی وجه خودخواه آدمیست. وجهی که نمیخواهد از کسی که برایش احترام قائل است پاسخی را که دوست ندارد بشنود. این صافیِ روانی، اندیشه دربارهی آنچه را که طرف میگوید میبندد. فرض کنید من دوست ندارم جملهای از رهبر دربارهی فتنه بشنوم. گویی با این مسأله در مقابل رهبر همرأی نیستم، ولی وقتی رهبر در اینباره سخن میگوید، این تکّه را نشنیده میگیرم. این نشنیده گرفتنها باعث شده من رهبر متفاوتی بشناسم در قیاس با رهبری که تو میشناسی. همان طور که خمینی من با خمینی تو فرق دارد. چون تو هیچ وقت بخشهایی از خمینی را نمیشنوی، چنانکه من.
او هم این طور بود. از من دربارهی صدقه و صندوق پرسید. انگار برایم بسیار احترام قائل بود، ولی برایم روشن نبود و نیست که آیّا همان چیزی را که من گفته بودم فهیمد، یا این که آن چیزی را که خود میخواست به جایش نشاند. سر تکان میداد. در حالی که من انگار داشتم به آنچه که او انجام میداد انتقاد میکردم، ولی او واژههایم را ابتدا تهی از معنا کرد و سپس آن معنایی را که خود میپسندید جایش نشاند. موقع پیاده شدن هم احترامی بیش از شخصیّتم به خرج داد و محکم بستن درهای ماشین را هم نشنیده گرفت و با لبخند از من دور شد. او صدای دوبله شدهای از من شنیده بود. لبزدنهای من را دیده بود، ولی واژهها را آن طور که میخواست در ذهنش با صدای خودش لب میزد. لبهایی که تکان میخورد لبهای من بود، ولی صدایی که شنیده میشد صدای خودش بود در ذهنش.
پسنوشت:
تا آخرِ هفتهی بعد.