مستراحِ کاهانی
فیلمِ کاهانی مستراح هم نیست؛ استراحتِ مطلق.
راحت باش آقای کارگردان برو دستشویی، کارت را بکن و بخواب. برو دستشویی بساز و دستشویی پشتِ دستشویی. حتّی انبار هم بکن. انبار پشتِ انبار. زنوشوهر بیاور توی فیلمت. حتّی توی تختخواب بنشان، بیآنکه نیاز باشد. ای کاش این یک کار را میکردی تا دوستان بفهمند چطور میشود به راحتی در این فرهنگِ شبهاستبدادی فیلم ساخت.
حیف آقای کاهانی. تو حتّی نمیتوانی به منطقِ مستراحی فیلمت هم پایبند باشی آقای کارگردان. زن و شوهر ببر توی حمّام. پیراهنِ شوهر را دربیاور و شلوارش را، بیآنکه منطقِ فیلمت ایجاب کند. روی گفتوگوهای مرد بوق بگذار، وقتی دارد با دو زن صحبت میکند. و نفهمی در فرهنگِ ما مرد در صحبت با هیچ زنی حرفهای بوقدار نمیزند. آن هم مردی که در صحبت با هیچ مردی بددهنی نمیکند و عجب موجودِ متناقضیست این مردکِ ریشو.
فیلم بساز و به منطق مستراحی فیلمت هم پایبند نباش؛ زنی را که پاکدامن نشان دادی و گفت حق با اوست، یک دفعه ببر توی ماشین هایتِک برای روابطِ هایتِک؛ ناگهان، بیآنکه منطقِ فیلمت بخواهد. تو دنبال منطق نیستی، تو دنبال مستراح هستی و روابط مستراحی. باز هم مستراح بساز. مستراحی که در آن مرد به زن، در حالی که دارد با احترام حرف میزند، ناگهان بیلاخ نشان دهد. بیلاخ؟! باز هم فیلم بساز و با زاویهی دوربین صمیمانه، اعتیاد آدمها را بِسِتا و تَل کشیدنشان را و خندیدنشان را و رفتار مستراحیشان. همه را تکپلان بگیر و دوستانه. درست هم است؛ توی مستراح چلوکباب که نمیزنند، تَل میزنند.
برو مستراح بساز. من با مستراح ساختنت مشکلی ندارم، به پایبند نبودنت توی مستراحسازی اشکال دارم. مستراح بساز، ولی به قواعدش پایبند باش. فاحشه هم نشان میدهی، به مقوّماتش توجّه نشان بده. تو بدتر از مستراح فیلمی. و فیلمت بدتر از مستراح است. مستراحی که به شکل افسارگسیختهای بیادب و آداب است. و تنها یک اصل دارد، چطور میتوان انسانها را به لجن کشید. هر جور که میشود. حتّی خارج از منطق فیلم. خارج از قواعد مستراحی و بدتر از آن. مستراحی از آدمهای الکن، آدمهای بیمنطق. آدمهایی که بلد نیستند معاشرت کنند، حتّی داد بزنند و حتّی اعتراض کنند. دلیلش هم روشن است؛ کارگردان خود در اعتراض کردن نه قواعد را بلد است، نه آداب، نه سواد. کارگردانِ مستراحساز در این حد است که تاریخِ 88/10 را روی درِ یکجای بیدروپیکر با ذغال بنویسد و روزِ معلومی از دیماه 88 هم روشن نباشد و ذغالی شده باشد. این یعنی کارگردان هم بیسواد است، هم ترسو. چون نمیداند و بلد نیست توی فیلمش اعتراض را وارد کند و این ذغالنوشته مثلِ دستهبیل از اثر میزند بیرون و هیچ ربطی به فیلم ندارد. هیچ اشارهی سیاسی دیگری در فیلم نیست، ولی ذهنِ مستراحی نمیتواند از دی 88 بگذرد انگار و باید طوری واردش کند، بیآنکه ربطی در کار باشد. در عین حال بترسد، و احتمالا از این نمادگرایی مستراحی ارضا هم شده باشد. ولی بنده خدا نمیداند مشکل فیلم و فیلمساز ممیّزی نیست، مستراحی بودن هم نیست، خارج از قاعدهی انسانی بودنِ روابط است. و جایی که روابط خارج از زیستِ زندگی ما ایرانیهاست، فیلم مشکل دارد.
فیلم دربارهی انسانها نیست، فیلم متشکل از عدهی موجودِ ناقصالخلقهی بیهمهچیزِ بیشرفِ بیمنطقِ بیادبِ هیچکجاییِ پادرهواست؛ همه هم متولّدِ ذهنِ کارگردانی است که علاقهی زیادی به لخت بودنِ روابط، هتّاکی و مستراح دارد.
گروهی میخواهند بگویند کاهانی جهان دارد و جهانش ابسورد است. من فکر میکنم کاهانی کوشش میکند جهانی داشته باشد؛ یک جهانی مستراحی و کثافت. ولی هنوز به کثافت نرسیده، متأسفانه خودش بدتر از فرمی است که بخواهد کثافت را برساند؛ هنوز هم بیاخلاقتر است، هم بیسوادتر. من به این سینما هیچ ارادتی ندارم. یعنی به سینمایی که بخواهد کثافت را بیان کند و آن را شرحِ حالِ کوششِ فکریاش بداند، هیچ کششی ندارم. به نظرم هنوز کاهانی به این سینما هم نرسیده. ولی دارد تلاش میکند، این تلاش طرفدارانی هم دارد، ولی من به آن علاقهای ندارم و دوست ندارم این فرم جزیی از سلیقهی فکری و هنریام باشد.
مستراح بساز کارگردان، عیبی ندارد، همهی اینها را گفتم برای این بند: فقط یک نکته آقای کاهانی: پلانی را به یاد بیاور که در آن مینیبوس قرمز، در این منظومه کثافت و مستراحی و هجوآمیز رد میشود، و بالایش نوشته «بیا مهدی، شبِ هجران سحر کن.» گِل بگیرند آن دوربین و آن سینما و آن فکر نداشتهات را آقای کاهانی. تو میتوانی چند بعدی به انتظار توهین کنی، به نظرم اشکالی هم ندارد این متلکِ کثیف پخش شود، ولی خواهش میکنم اجازه بده به من تا بهت بگویم زرِ اضافی نزن و درازیِ پایت و دوربینت را بشناس و سعی کن کارِ هنریات را بکنی و حمّامت را بچسبی و تَلکِشیات را. دربارهی چیزی که اطّلاع نداری نظر نده و خودت برو، بیآنکه کاری به حضرت ولیعصر داشته باشی، کوشش کن تنهایی شبِ هجران سحر کنی. فیلمِ مستراح و به قولِ دوستانت ابسوردت را بساز و کاری نداشته باش به حضرتش و جنابشان را واردِ این بازی نکن. همین یک بارَت باشد. مطمئن باش من فهمیدم که تو خلاقیّت داری و میتوانی متلک بسازی. من این را فهمیدم. پس، پسرِ خوب، برو اندازهی دهانت مستراحی بساز که شترگلو باشد و درونت را زودتر به فاضلاب برساند.
پسنوشت:
1. ممنونم از مسعودِ دیّانی که به چالشم آری گفت و عجب مطلبی نوشت. عجب مطلبی. ممنونم حاج آقا.