جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۹ ب.ظ
سال بود امسال
خودش است. آدمِ دیگری نیست، نقابِ دیگری هم ندارد، ادای دیگری هم ندارد. مثلِ این آخوندها نیست که تا میگویی حاج آقا قبولت ندارم، درمیآید که «پیامبر میفرماید...» توی منظومهی واژهگانی او پیامبر چیزی به نفعِ او نمیگوید. اصلا پیامبری در کار نیست. کسِ دیگری هم. خودش است و خودش. منِ او را که دادم دستش، گفتم من از این نویسنده خیلی خوشم میآید. هفتهی بعد که وقتِ دیدار تازهتر من بود با او، گفت: «مزخرف است.» او راحت است و صریح و بسیار با شعور و اخلاقی. سیگار زیاد میکشد و زنش. هیچکدامشان با هیچ چیز در این جهان شوخی ندارند. لحظهای و کمتر از لحظهای. من دوستش دارم، سالِ 93، سالِ آشنایی نزدیکترم بود با او. سالی که در آن انسان دیده باشی، سال است، لحظه است، آن است، مبارک است.
پسنوشت:
1. رخِ دیوانه را دیدم. صفر. فیلمِ بدی بود. با همهی دستوپا زدنها و کوششها و سلامتهاش، ولی فیلمِ بدی بود. میشود بهش یک یا نیم ستاره داد، ولی من دستودلم نمیرود. به نظرم از فیلمِ مؤتمن بدتر بود و پایینتر. آن که نیم باشد، این صفر است.