تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۳۵ ق.ظ

بالاخره فیلم (دربارهٔ سرخپوست)

سرخپوست فیلم است. یعنی تصاویر متحرکّی که باید در ابعاد بزرگ ببینی. وسط این همه کار تصویری که صفحه تبلت هم برای دیدن‌شان زیادی عریض است، سرخپوست از همان نمای اوّل می‌گوید فیلم است؛ یعنی بیانداز روی پرده و حال کن. و چه فیلمی و چه شروعی؟ وسطِ بلبشوی بنزینی و ریزش‌ها و رویش‌های اجتماعی، لحظه‌ای از جهان قطع و هم‌زمان به جهان وصلت می‌کند. جادوی تصویر همین است. خط اتّصال مداوم بین واقعیت بیرونی و واقعیت سینمایی. و سرخپوست تنها در این برخورد متضاد خبره نیست؛ بلکه تو را مدام بین پلیسِ وظیفه‌شناس و زندانی بی‌گناه می‌برد و می‌آورد. تا در نمای آخِر خیالتت را تخت کند. می‌شود به هر دو رسید. 

 سرخپوست روایتِ از اعدام‌رهیدنِ یک زندانی بی‌گناه است. شگفت آن‌که زندانی را نمی‌بینیم. قصّه از دید مأموران زندان روایت می‌شود و تقریباً در همهٔ صحنه‌ها رییس زندان هست. او در بین دالان‌های زندان نه فقط در پیِ زندانی بی‌گناه که در پیِ خودش است. او می‌خواهد خودش را پیدا کند و امتحان کند تا ببیند هنوز عشق و مهربانی و شور و شفقت در او زنده است یا نه! هنوز از بویی سرمست می‌شود یا نه؛ که می‌شود.  

در نمای اوّل شبحی کم‌رنگ از انسانیت در رییس زندان می‌بینیم تا این‌که در زندان قدم‌به‌قدم این روحیّاتْ برجسته‌تر رخ می‌کند تا برسد به یک نقطهٔ عطف. به صحنهٔ دخترک معصومی که از ترس خودش را خیس می‌کند. رییس زندان شرمنده می‌شود. همه از سلول خارج می‌شوند. رییس زندان در سلول گیر می‌افتد. چه کسی در سلول را می‌بندد؟ خدا، وجدان انسانی‌اش، زندانی پنهانی، دستِ مخاطب؟ این بهترین صحنهٔ فیلم است. یک صحنهٔ واقعی-سینمایی. واقعیت در این لحظه دست‌کاری شده و نمایی سینمایی یافته است. این‌جا لحظهٔ بروز سینماست تا انسانیت رییس زندان را برانگیزد. به او تلنگر بزند. بیدارش کند. این صحنه به کجا کات می‌خورد؟ به دفتر خودش. وقتی دو لیوان چای پر کرده است و با پیراهن و شلوار مرتّبی به دختر مددکار نزدیک می‌شود. چای تعارف می‌کند. کمی فاصله می‌گیرد. هواپیمایی رد می‌شود. صدا به صدا نمی‌رسد. نوبت دختر است. حالا او به رییس زندان نزدیک می‌شود. این همه نظم سینماییِ فرم‌یافته در این دو سکانس متوالی حیرت‌آور است. گویی یک فیلم کلاسیک-مدرن درجه‌ٔ یک می‌بینیم. 

از موسیقی و طرّاحی صحنه و فیلم‌برداری نمی‌گویم؛ از اثر ماحصل کار می‌گویم بر مخاطب. این اثرْ تبلور امید به رهایی است. ممکن است اثری دیگر تبلور سینمایی و فرم‌یافته‌ای از ناامیدی در زندگی باشد؛ حرف و دعوایی نیست. در سرخپوست امید به شکلی سینمایی اجرا می‌شود و موفق در روحیه مخاطب اثر می‌گذارد. 

از حسِّ خودم گفته‌ام. ایرادهای فیلم‌نامه‌ای در کار دیده می‌شود و سؤالات دیگری که می‌تواند بر فیلم خدشه وارد کند. امّا سیطرهٔ جزئیات موفق، حساب‌شده و سینمایی در این فیلم چنان است که مخاطب را در تار و پود یک فیلم معمایی-عاشقانه همراه کند. فیلم با حفظ اندازهْ پی‌در‌پی بین معمّا و عشقی تازه جوانه‌زده لولا می‌زند. سرخپوست مرتّب روی این دو پاشنه می‌چرخد تا سکانس آخِر که هر دو پاشنه به یک سمت باز می‌شوند. به سمت آینده‌ای که دستِ کم تباهی بی‌گناه نیست اگر نورانی نباشد. که هست؛ آفتاب می‌تابد. 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۰۳:۳۵
میثم امیری
دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۷ ق.ظ

ریزش‌ها و رویش‌های ۲

هم‌چنان ریزش‌ها و رویش‌های وقایع اخیر ادامه دارد.

اوّل ریزش‌ها:

یکی روزنامهٔ لیبرال‌هاست که تیتر زده: «بانک‌های سوخته.» آن هم بعد از ده روز. برای لیبرال‌ها و راستی‌ها، بانک محترم است نه جان. بانک باشد؛ جان نبود هم نبود. البته برای لیبرال‌های وطنی. وگرنه عمراً یک محافظه‌کارِ آمریکایی این اندازه از شرافت دور باشد. 

دومی پناهیان است که -قریب به مضمون- گفته: «اعتراض کنید. فقط به دولت. آن هم با حد و حدود. عاشق ولایت باشید. روزهایی هم که به‌تان می‌گوییم از خانه بیرون بیاید. این طور یک معترض انقلابی درستید.» شرم بر او. 

سومی حسین شریعتمداری است که گویی تیتر چند روز پیشش را (که رسماً علیه حاکمیت بود) پس گرفت و یک «وجیزهٔ» فاجعه نوشت. آقای کیهان! دخل و خرج مردم با هم نمی‌خواند. بِفَهم. به چه زبانی بگویند که باور کنید؟ حالا هی بگو آشوب‌گر؟ اصلا آشوب‌گران را معرفی کنید و پرونده‌های‌شان را به مردم دقیق و شفاف دانه‌به‌دانه توضیح بدهید. ولی بفهمید مردمی هستند که ندارند. هشت‌شان گرو نه‌شان است. معترض هستند. توی خیابان هم بودند؛ چه بسا نان‌ِ شب‌شان را از فروشگاهی بلند کرده باشند؛ چه حُسنی دارد که نشان بدهید درکی از وضعیت مردم ندارید؟ 

چهارمی مصباح‌یزدی است که می‌گوید: «پیشرفت‌های ایران همه را متعجب کرده است.» شاید هم باید رجانیوز را رویش بدانیم که این طور وسط این بلبشو خواسته مصباح را خراب کند. معلوم نیست! 

پنجمی محمد خاتمی است که اندازه «زندانی‌ها» هم شرایط روز را نمی‌شناسد. کجا زندگی می‌کند؟ پیام تسلیت برای «حضرت» (کذا فی‌الاصل) رییس جمهور یعنی چی؟ فرق خاتمی با باقی چیست؟ این‌که اگر خاتمی بخواهد کتک بزند با سمتِ «سگگ»دار کمربند نمی‌زند؟ چون رئوف‌تر است؟ 

ششمی وحید جلیلی است که تشریف ندارد ظاهراً. او نمی‌آید توضیح بدهد فرق این اعتراضات با اعتراضات سمیرم و سبزوار در دههٔ هفتاد چه است؟ (چون همیشه به تحلیل وقایع سمیرم و سبزوار خیلی می‌نازید!) یعنی یک سریال پیزوری از همهٔ این اتفاقات مهم‌تر بود؟ یعنی فقط حسین محمدی و دوستانش به باور او «این گروه خشن» هستند؟ ایشان «گروه خشن» دیگری در جمهوری اسلامی رؤیت نکرده است؟  

 رویش‌ها: 

این وسط یکی‌دو رویش هم دیده‌ام. 

یکی محسن‌حسام مظاهری است که فریاد زد. متن دوّمش بیشتر چسبید؛ غیبت دین و زبان الکن دین‌داران. 

دومی حسن آقامیری است که تازه لباس پوشیده است. داد زد. داد. تحلیل عمیق نکرد. ولی داد زد. بدیهیات را داد زد. همان کاری که خیلی‌ها نکردند. (خدا بیامرز روح‌الله نامداری می‌گفت به همانی که می‌دانی عمل کن، باقی‌ راه، جلوی پایت روشن می‌شود.)

-اگر رویش‌های دیگری هم در کار است خبر دهید-

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۰۱:۴۷
میثم امیری

من هم‌اکنون یکی از غیرمجازها در اداره سانسور ارشاد هستم به حکم رفیق. تا روزی که او بخواهد یا باشد، هستم. فردایش نه. بررس غیر مجاز شده‌ام تا جایی که ممکن است مشورت بدهم تا به همهٔ کتاب‌ها اجازه انتشار داده شود و آن‌ها گرفتار سلیقه‌های دست‌وپاگیر نشوند. خیالتان تختْ کتاب داستانی گیر نمی‌کند مگر آن‌که به ایران یا شأن مردم توهین کند. «خیبری» نیستم ولی زخم‌خورده ممیزی هستم؛ «بی‌خمینی»‌ (اثر مستندنگاری‌ام) در شعبه‌ای از همین جنس شعبات نظام ج.ا. ظاهرا! «غیر مجاز» اعلام و صفحه‌هایی از رمان‌هایم (گاهی تا شش صفحه) حذف شده است. با این همه امیدوارم که هیچ کتابی بی‌جهت در ارشاد نماند. از طرفی می‌دانم که نه نویسنده‌ها نه ناشران طرفدار برداشتن سانسور نیستند. چون به قول خشایار دیهیمی همه‌شان اداره کتاب ارشاد را به قوه قضاییه و مدعی‌العموم ترجیح می‌دهند. 

ظاهراً نمی‌توانستم این موضوع را به طور علنی اعلام کنم. مخفی بودنِ این موضوع اذیتم می‌کرد. ولی من هیچ موضوع پنهانی در ادبیات ندارم. این را هم گفتم تا خیال خودم و مخاطب‌هایم راحت باشد. 

باری؛ نیمه‌شب امشب «مجازی» که دوست من بود تهدید و توهین کرد که باید مجوز کتابش را صادر کنم. البته مجوز هیچ کتابی در دست من نیست و حتی حق امضا هم ندارم. من فقط برخی از کتاب‌ها را به تشخیص سرگروه ادبیات داستانی مطالعه می‌کنم و نظر می‌دهم. (و هر کتاب را چند نفر می‌بینند و نظر می‌دهند.) حتی صدور مجوز یا عکس آن توسط من صورت نمی‌گیرد. حالا که این ها را می‌نویسم به این خاطر است که قضیه از طرف کسی در اداره کتاب‌خوانی ارشاد لو رفته و او به «مجازی» خبر داده است که یکی از کسانی که کتابش را خوانده است منم.

«مجازی» دوست من بود. ولی حرف‌هایش در نیمه‌شب را نمی‌فهمیدم. به این فکر کردم فقط به خاطر بررس غیر مجاز بودنم باید ساعت یازدهٔ شب، حرف‌های سخیفی را بشنوم. من مجبور بودم آرام صحبت کنم چون پسرم خوابیده بود و همسرم می‌خواست استراحت کند. ولی «مجازی» از آن طرف خط حرف‌هایی را می‌زد که کمال ادبی و نویسندگی او را نشان می‌داد.  

البته «مجازی» باعث خیر شد تا من بگویم من یکی از بررس‌های ساده و کارشناسان غیر مجاز اداره‌کل توسعهٔ کتاب‌خوانی وزارت ارشاد هستم. همه‌اش اعتباریات است؛ رفیق جزء اعتباریات نیست. رفیق عزیز، یکی از جوانمردترین آدم‌هایی است که می‌شناسم. شاید به واسطهٔ این متن دیگر جایگاهی در ادارهٔ کذا نداشته باشم و از کار بیرون بیایم. که اصلاً مهم نیست. من هر کتابی را که رفیقم بفرستد می‌خوانم و نظر می‌دهم، چه در بین بررس‌های غیر مجاز باشم یا نباشم. من علیه هر کنش ضدِ ایران خواهم بود. چه بررس غیر مجاز باشم، چه نویسنده، چه معلم ریاضی چه مخالف حکومت. و کتاب «مجازی» ضدِّ مردم ایران است. این نظر من است و تصمیم صدور مجوز یا غیرِ آن بر عهدهٔ من نیست. حتی اگر روزی من هم کتابی ضد ایران نوشته‌ام نباید اجازه انتشار داشته باشم. معیار دیگری هم ندارم. جاسوس خدا هم نیستم و جمهوری اسلامی و حفظ نظام و این‌ چیزها هم در بین معیارهای من نیست. همیشه به یاد صحنه‌ای از یکی از ویدئوگیم‌های آمریکایی هستم؛ هرگاه بازیکن به سمت پرچم آمریکا شلیک می‌کرد، بازی تمام می‌شد. این صحنه میزان من است؛ در هر حکومتی؛ چه طاغوت، چه یاقوت و در هر حرفه‌ای؛ چه نویسندگی، چه ممیزی، چه چوپانی که در نوجوانی تجربه‌اش کرده‌ام.

 هیچ مشکلی هم با هیچ نویسنده‌ای ندارم. با این همه در حد توانم کمک خواهم کرد در صورت اصلاح مشکل‌ها، کتاب «مجازی» هم مجوزش را بگیرد. نظرم این است که نویسنده‌های صاحب‌نظر باید بررس‌های وزارت ارشاد باشند تا کار درست شود. به همهٔ‌ آثار مجوز بدهند مگر کتابی که علیه ایران و مردمش باشد. 

مسئول مستقیم توهین‌ها و تهدیدها، نه یک نویسندهٔ هتّاک بلکه وزارت ارشاد است که بی‌خود اسامی ما را مخفی کرده است. امیدوارم این یادداشت من شروع شکسته شدن این خط باشد و باقی بررس‌ها مثل اسماعیل امینی بیایند و خودشان را معرّفی کنند.

 

توضیح: 


مجازی ۲ هم از راه رسید. نوشته است من کارنامه‌ای ندارم و «از راه رسیده‌»ام و حرفی برای گفتن و کاری برای عرضه کردن ندارم و جمهوری اسلامی را قبول ندارم. دربارهٔ خودم باید بگویم:

اولین کتابم تقاطع‌ انقلاب و وصال است که در جایزه ادبی شهید غنی‌پور تحسین شد. دیگری تی‌لم که برندهٔ جایزهٔ داستان انقلاب اسلامی و نامزد جایزه شهید حبیب‌ غنی‌پور در بخش انقلاب و دفاع مقدّس شد. و سومی باخ که امسال کتابستان معرفت منتشر کرده است. بی‌خمینی‌ را سه سال پیش نوشته‌ام که هنوز مجوز نگرفته و همهٔ عاشقان خمینی را خوش آمده است و ان‌شاءالله هر چه زودتر منتشر می‌شود. چند سالی هم از دیدارهای رهبری حاشیه‌نگاری کرده و همین طور که چند روز پیش این‌جا نوشته‌ام هنوز برای این کار آماده‌ام. دو سه کتاب دیگر هم دارم که از قضاء دربارهٔ خانوادهٔ ایرانی و امدادرسانی در سیل ۹۸ خوزستان است و سردبیر ویکی‌ادبیات هستم و البته صدها مقالهٔ در همین خانه نوشته‌ام که قابل دست‌یابی است و نشان می‌دهد کیستم و کجا ایستاده‌ام و با این کارنامه، جدا کردن من از انقلاب اسلامی شدنی نیست. با این توضیح، موضوع من در این نوشته حفظ و حراست از ایران بود؛ در بررسی کتاب نوشته شده، معیار و موضوع «جمهوری اسلامی» نیست، بلکه شأن مردم ایران است. هیچ ایرانی آزاده‌ای از کنار ایران نخواهد گذشت حتّی اگر به جمهوری اسلامی هم اعتقادی نداشته باشد و این روزها به خاطر علاقه به ایران بسیار توهین شنیده‌ام که سر خم می سلامت. 

امّا دربارهٔ مجازی ۲ به زودی‌ خواهم نوشت.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۰۰:۴۳
میثم امیری

معترض‌نماها، کاسبانِ آگاهِ به منافع خود، سوپاپ‌های اطمینانِ سیستمْ خفه‌خون گرفته‌اند. اما در مردابِ ارزشی‌های روشنفکرنما و لیبرال‌مسلک، نیلوفرهایی ناخودآگاه روییده است. نیلوفرهایی که نوید می‌دهند هنوز روح انسانی نمرده و روی میز با سیاست‌مدارنِ دونبشه و سه‌نبشه معامله نشده است. آگاهانه یا ناآگاه طینت پاک‌شان را نشان داده‌اند. فرقی نمی‌کند در کدام جناحند و از چه طبقه‌ای. حتّی فرقی نمی‌کند خودشان بدانند یا نه؛ مهم این است که هستند.

 

یکی عبدالجواد موسوی است که متنی نوشته با دیدگاهی درست امّا ناقص. انتظار می‌رفت نوشته‌ بیشتر در دل موضوع پیش می‌رفت و روایتی تازه از وضع بحرانی ما ارائه می‌داد. نوشته عاجز از یک تحلیل ریشه‌ای است، امّا در این برهوت تحلیل‌ها، قابل خواندن است. 

دو دیگر دبیرکل نهاد کتاب‌خانه‌های عمومی کشور است به اسم علیرضا مختارپور که در ظاهر ماجرا از مردم حزب‌الله خواسته به خیابان‌ها بیایند. بیانیه‌ای منسوخ و منحط با جمله‌هایی به طول یک پاراگراف صادر کرده است. بیانیه حضرت مختارپور آن‌قدر ناپخته و عجول است که باور کنیم او خواسته پیامِ معکوس و همراهی‌اش با اعتراضات را نشان بدهد. لاجرم جوری نوشته که نهاد ذی‌ربط «خوشش» بیاید و مخاطب هوشمند هم تحلیلش را از دست ندهد. باور ندارید؟ این بیانیه را بخوانید و بگویید کدام نادانی ممکن است با این بیانیّه به راه راست هدایت شود؟

سومی باز هم از خبرآنلاین است که در این وضعیتِ لبِ مرزی، از قول جانشین فرمانده کل سپاه یعنی فدوی نوشته است برای «۲۵ نوه هدف‌گذاری» کرده است. خبرنگارِ هوشمند بدجوری از اوضاع ناراضی است. جملهٔ فدوی چنان با آب‌وتاب تعریف می‌شود که حتّی می‌توان شک برُد که خود سردار هم از شرایط به ستوه آمده است و چنین مدیریتی را به صلاح کشور نمی‌داند. 

چهارمی رسانه‌ای است که از قول رهبر تیتر زده است: تحریم حالا حالا هست. 

پنجمی خودِ کیهان امروز است که تیتر زده: «دولت‌مردان محترم یادتان هست؟! گفته بودید جز بنزین کالایی گران نمی‌شود.» «حاج حسین» هم زده است به دلِ خط! من که تیتر را با حذف عبارت «دولت‌مردان محترم» خوانده‌ام؛ شما را نمی‌دانم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۸ ، ۰۴:۳۷
میثم امیری
يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۲ ق.ظ

نه اعتراض انحصاری است، نه وظیفه

برنامهٔ جهان‌آرای امشب را دیدم. دو کارشناس اقتصادی جوان مهمان برنامه بودند و از روی دولت با گریدر رد شدند. به این کاری ندارم. نکتهٔ جالب پیشنهادی بود که یکی از آن‌ها مطرح کرده بود. اسمش را هم گذاشته بود طرح وان. یعنی طرح اختصاص امتیاز حامل‌های انرژی به مردم. در نگاه اوّل بَدَکی به نظر نمی‌آمد. همگام با فناوری‌های نوین بود و توی دلش کلّی پیشنهاد و ایدهٔ جدید داشت که لابد توی این سیستم پیر و پاتال گوش شنوایی پیدا نمی‌کند. طرحِ مجید کریمیِ برنامهٔ جهان‌آرا بهانه‌ای است تا حرفی را مطرح کنم. 

در اوج اعتراضات هم باید کار کرد و نباید ناامید شد. اصلاً آدمی که قدم‌هایش را برداشته است، تحت تأثیر حادثه‌های اجتماعی از کار نمی‌ایستد. اعتراض به جای خود، مسئولیت‌پذیری هم به جای خود. مسئولیت‌پذیری است که اعتراض را معنادار جلوه می‌دهد. کسی می‌تواند معترض باشد که کاری می‌کند. قدمی برمی‌دارد.

یکی از دوستان را می‌شناسم که بسیار معترض است. نسبت به همه. نسبت به رهبر. نسبت به رییس دولت. نسبت به ساختار جمهوری اسلامی. ولی همین دوست در همین روزهای اعتراض با حفظ خشمگینی‌اش، با نگاه به اقتصاد درون‌زا و سرمایه‌های ایرانی، یک استارت‌آپ فرهنگی بدیع را پیگیری می‌کرد و می‌کند. لحظه‌ای از کارش دست نکشید و نمی‌کشد. این خط درست است. او بیشتر از این مسئولان اداییِ ریاکارِ نان‌به‌نرخ‌روز خور به فکر منافع ملّی است. بی‌جهت تمجید نمی‌کند، حرفِ مفت نمی‌زند، ولی کاری می‌کند که بیشتر از این لوس‌بازی‌های مسئولینِ مثلاً ولایی، دلِ رهبر را شاد کند و اصلاً به این کاری ندارد که «آقا خوشش بیاید» یا نیاید. این یعنی «کار فرهنگی تمیز.» آدمی که فردیّتش زنده باشد، خودش را بشناسد، (مثل همین دوست عزیزم که کاری به خوش‌آمد بنی‌بشری ندارد) ماحصل کارش به نفع کشور و وطن خواهد بود.  

دوست دیگری دارم که یک‌بند دارد بدوبیراه می‌گوید. به همه. روضهٔ مکشوف نخوانم. دیدم سه روز پیش یک همایش فنّی و پیچیده برگزار کرده است. بهش گفتم: «مرد حسابی، کلِّ مملکت به هم ریخته. تو تازه همایش فنّی برگزار می‌کنی؟ تازه تویی که داری یک بند اعتراض می‌کنی و به همه مسئولین بد و بیراه می‌گویی.» گفت:‌ «اتّفاقاً مسئول و مدیر و رییس ما هم برنامه‌شان تعطیل کرده‌اند تا بروند با آرمان‌های رهبرتان تجدید میثاق کنند. به همین خاطر همهٔ برنامه‌های عادی‌شان را تعطیل کردند تا ببیند چه پیش می‌آید. ولی من در برابر کشور مسئولم. چرا به خاطر اعتراضات مردمی من هم باید کارم را تعطیل کنم؟ الان تعطیلی کارِ من به نفع کشور است؟ اتّفاقاً به همین خاطر همایشم را قوی‌تر برگزار کرده‌ام.» 

این تا این‌جا. 

وسط این درگیری‌ها، دوستی آمد توی خصوصی وبلاگ و نوشت فرق بین رهبر و رفسنجانی چیست؟ او گفت گمان می‌کند فرقی بین‌شان نیست. من در پاسخ به او، جوابی شبیه نکتهٔ بالا نوشتم. گفتم پرسش او بوی تفنن می‌دهد نه دغدغه. برایش نوشتم: 

«پرسیدید رهبر با هاشمی چه نسبتی دارد؟ این‌ها در صورت‌بندی که شما مطرح کرده‌اید، پرسش‌ فیکی است. فعلاً تنها پرسش اصیل و اصلی این است: «من دارم چه کار می‌کنم و کار کردنم در چه جهتی است؟» تنها کنشْ ارزشمند است. از دلِ کنش‌ها به پرسش‌ها برسید. حس نکردم از دل کار و کنش به پرسش رسیده‌اید. [...] (البته از نوشته‌های وبلاگ‌تان این طور فهمیده‌ام.)  

مهم این است که بدانید کجا ایستاده‌اید؟ راستی اصلاً ایستاده‌اید؟ جواد طباطبایی دربارهٔ «جایی ایستادن» در کتاب‌های تأملی دربارهٔ ایران و «ملاحظات دربارهٔ دانشگاه» مطالب مهمّی نوشته است. 

با این حال از باب احترام دربارهٔ آن پرسش هم نکاتی را عرض می‌کنم. ولی اصلِ پاسخ همانی است که در بالا نوشته‌ام

...

» 

من بخشی از پاسخم را آورده‌ام. خواستم بگویم راه را گم نکنیم و لابه‌لای این حوادث اجتماعی از بین نرویم و بین چرخ‌دنده‌هایش له نشویم و به تعبیر امیرالمؤمنین مثل آشغال‌های توی هوا هی این‌طرف و آن‌طرف بُرده نشویم.

دوباره می‌گویم همان طور که اعتراض انحصاری نیست و همه حق اعتراض دارند؛ وظیفه هم انحصاری نیست؛‌ همهٔ ما ایرانی‌ها وظیفه داریم. ما گوسفند نیستیم که یکی چوپان‌مان شود. همهٔ ما برای تغییر این شرایط باید دست به کار شویم.

از همان دوست‌هایم یاد بگیریم. همان طور که تسلیمِ ظلم نشدند و تنها نظاره‌گر نبودند و فریاد زدند، وظیفه‌شان را فراموش نکردند و کارشان را برای لحظه‌ای و کمتر از لحظه‌ای تعطیل نکردند. 

پی‌نوشت:

 

+ هنوز این یارانهٔ کمکی به حساب خانوادهٔ سه نفری من واریز نشده است. یعنی من جزو آن ۶۰ میلیون ایرانی نیستم؟ من که با این حقوقم به‌سختی تا پانزدهم هر ماه دوام می‌آورم، دارا حساب می‌شوم؟ پس وضع باقی مردم چطور است؟ به داد ملّت برسید. با سخنرانی‌درمانی مشکل مردم حل نمی‌شود. 

++ یک عدّه آدم توی این مملکت ۲۴ ساعته حرف می‌زنند. متن می‌نویسند. تریبون‌ها را پر می‌کنند. جلسه می‌گیرند. شلوغ می‌کنند. این‌ عدّه هم در ۸۸ لال‌مانی گرفته بودند و هم این‌روزها لال‌مانی گرفته‌اند. خیلی این عدّه برایم جالبند. دوستی می‌گفت این‌ها همه‌شان توی گاوصندوق‌های خانه‌شان، یک پرچم ایران با آرم شیروخورشید کنار گذاشته‌اند که اگر وضع برگشت، پرچم‌ها را سر درِ خانه‌شان به «اهتزار» دربیاورند. بعضی از این‌ها فقط به برکت جمهوری اسلامی به شهرت و نوا و پرستیژ رسیده‌اند. نمی‌خواهند حرفی بزنند؟ تنزّه‌طلبی از هر بی‌وجودبازی بدتر است.

 

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۲
میثم امیری


پسرم یک ساله است و به این واسطه، گاهی مخاطب شبکه‌ای هستم به اسم پویا. این شبکه، کلیپی را روزی چند بار پخش می‌کند. کلیپ این طور شروع می‌شود: بچه‌های مردم دارند بسکتبال بازی می‌کنند. بازی‌شان قطع می‌شود. موبایل دست می‌گیرند و سخنرانی رییس جمهور آمریکا –ترامپ- را می‌بینند و بعد مأیوس به سمت رختکن راه می‌افتند. همین تصویر کوتاه، آیینه‌ای تمام نما از نگاه دستگاه رسانه‌ای-ایدئولوژیک حکومت است. به نظر آن‌ها -که اتفاقاً یکی از آقازاده‌ها مسئولیت شبکه را برعهده دارد- نوجوان ایرانی کسی است که وسط بسکتبال، موبایلش را درمی‌آورد تا کلیپ سخنرانی رییس جمهور آمریکا را ببیند. می‌بیند چقدر مسئول ارزشی‌نما مدهوش آمریکا و رییس جمهور و های‌تکش است و حظ می‌کنید چه نگاه سیاسی سخیفی به آینده‌سازان ایران دارد؟ هر کس یک بار هم پایش به سالن ورزش باز شده باشد می‌داند هیچ نوجوان عاقلی بازی را ول نمی‌کند تا آخِرین سخنرانی رییس جمهور کشور دشمن/رقیب را ببیند.

این سطح از سیاست‌زدگی به کتاب‌های درسی هم راه یافته است.

غلامحسین ساعدی -و آثارش- را از کتاب‌های مدرسه حذف کرده‌اند. صرف نظر از «هیستریِ» ساعدی نسبت به انقلاب، او نویسنده‌ای پرکار و علاقه‌مند به میهن است که آثاری کالت مثل اهل هوا نوشته. او نویسنده‌ای فراموش‌نشدنی در مقیاس‌های بین‌المللی است. این طبیب ماهرْ یک روستانویس درجه یک و تکرارنشدنی است که آینده‌سازان الّا و لابد باید نامش را شنیده و سطوری از آثارش را خوانده باشند چُنان که ما و نسل ما از ساعدی می‌خواند و می‌آموخت و البته آن قدر عقل داشت که دیدگاه‌های سیاسی تندِ ساعدی را نقد کند و چشم‌بسته نپذیرد؛ با حذف که بصیرت درست نمی‌شود آقای مسئول/تصمیم‌ساز/نادان. با تکذیب که چیزی درست نمی‌شود. با منع که خردورزی پا نمی‌گیرد.  

راستی اگر قرار باشد دانش‌آموز ایرانی از او و احمد محمود نخواند، از که باید بخواند؟

نگاهی جزمی، ساعدی را حذف می‌کند تا نوجوان ایرانی از قلم یکی از معدود نویسنده‌های برجسته‌اش محروم شود. ولی «واضح و مبرهن است» که نوجوان ایرانی همیشهٔ خدا موبایل دست می‌گیرد تا آخِرین سخنرانی‌های رییس جمهور آمریکا را دنبال کند و حتّی وسط ورزش هم از صحبت‌های او غافل نمی‌شود. به نظر می‌رسد حضرات، بچه‌های مردم را با رییس روزنامه کیهان اشتباه گرفته‌اند.

به همّت شبکه پویا و آموزش‌ و پرورش و نهادهای تصمیم‌ساز دیگر، نسلی تربیت می‌شود که ترامپ را می‌شناسد و ساعدی را نمی‌شناسد. با ادبیات ملّی و متن درست و نثرِ امروزیِ ساعدی بیگانه است، ولی زیرنویس سخنرانی ترامپ را از بَر است و افتخار می‌کند در کتاب درسی‌اش چهار نعل به سمت میان‌مایه شدن پیش می‌رود. به سمت ندانستن و خنثی بودن. 

مثال دیگرش را در یکی از کتاب‌های مستندنگاری دیده‌ام. نام نخست‌وزیر رژیم قومی-نژادی یهود چند بار تکرار ولی نام رفسنجانی ناشیانه حذف! شده بود. این طور کلیپ نمی‌سازند، نسل تربیت نمی‌کنند، ادبیات نمی‌نویسند، آقایان و خانم‌های ارزشی‌نما.

 

* دربارهٔ چند کتاب ساعدی چیزهایی نوشته‌ام که کم‌کم انتشار خواهم داد. بی‌جهت او را نویسنده‌ای قوی و درست (با لحاظ همهٔ اشکال‌ها و اشتباه‌ها و اعوجاج‌هایش) نمی‌نامم. استدلال‌هایم را در آینده بیان خواهم کرد. 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۰۰:۲۰
میثم امیری
جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۹ ق.ظ

چند خبر و نظر بنزینی

بچه‌ها آمده‌اند وسط. آن معروف‌ها، آن همیشه منتقدها، آن روزی بیست‌بیست‌تا پست‌گذارها نیست شده‌اند. ولی بچه‌ها آمده‌اند. 

هم سجّاد با وارثش، هم علی با گردنه‌اش، هم کسانی دیگر مثل جواد مهدوی و حسین بوذرجمهری.

جواد مهدوی را نمی‌شناسم. ولی از آن‌هایی است که می‌شود باهاش بحث کرد. 

حسین بوذرجمهری هم یکی دو مطلب انتقادی نوشته است که می‌توانید بخوانیدش. پامنبری حسن عبّاسی و پناهیان است. ولی نقدهایش تند است و از طبقه جوان حزب‌اللهی خبر می‌دهد که رفتار سیستم را درک نمی‌کند و به شدّت ناراضی است. خیلی به شدّت. و البته حزب‌اللهی یعنی کسی که هر لحظه تنها و تنها به میان‌دار نظام جمهوری اسلامی یعنی رهبر نظر دارد و دربارهٔ آن صحبت می‌کند. 

مطلب علی مطلب خیلی خوبی است. آدم را یاد خدابیامرز روح‌الله نامداری می‌اندازد. همان که می‌گفت تئوری و مسائل ذهنی و مفهوم‌سازی و خودارضایی با کلمه‌ها را بریز دور؛‌ بیا وسط میدان. پایت را روی زمین بگذار. ما با خواندن مطلب علی سرافکنده می‌شویم اگر جگرِ میدان نداشته باشیم که نداریم. 

مطلبِ آخِر سجّاد هم می‌خواهد به شیوه‌ای درست انقلاب اسلامی را وقایع‌نگاری کند. بله؛ وقتی صدای شکمِ گرسنه‌ها را نمی‌شنویم که ایران‌مال می‌سا‌زیم. حکومتی که ایران‌مال می‌سازد یعنی تحریم اقتصادی مسأله‌اش نیست؛ تولید و پیشرفت و گام دوم تمدّن‌سازی فلان مسأله‌اش نیست. مسأله‌اش شیک بودن است؛ مسأله‌اش -به قول حسین بوذرجمهری- سپردن مملکت به «معتمدان» است نه متخصصان یا حتّی متعهدان. این‌جور وقت‌ها بیت مهم می‌شود، لابی مهم می‌شود، نسبت‌ها مهم می‌شود، ازدواج‌ها مهم می‌شود (بنگرید به ازدواج‌های پیچیده حکومتی‌ها با هم)؛ نه آرمان‌ها و روش‌ها و ارزش‌ها. آن‌ها برای مردم روی منبر است. آن‌ها برای مردم از پشت تریبون اپوزیسیون است.

و چند تک‌مضراب:

+ هیچ وقت از عصر ایران خوشم نمی‌آید. ولی توی کره‌شمالی‌سازی اینترنت، تنها سایتی است که می‌تواند تیترهای معنادار بزند. 

++ هر چقدر کاشانی در نگاه به تاریخ اسلام در سبک پاکتچی تیزبین است، در تحلیل مسائل روز سطحی است. عملهٔ ظلم نشود؟‌

+++ دوستان پراکسی تلگرام آوردند برایم. گفتم نه. من بعد از اتّصال اینترنت، به صورت قانونی از فیلترشکن استفاده خواهم کرد! 

++++ همه جا می‌نویسند اشرار از مردم نیستند؛ پس از کیستند؟ رفرنسی معرّفی کنند ببنیم تعریف‌شان از مردم چیست. 

+++++ وسط بحران و اعتراض و اغتشاش، یکی وقت را غنیمت شمرده، از مدرسه فرهنگش دفاع کرده است. «مرسی» به این فرصت‌شناسی. آدم را یاد مهاجم سال‌های نه‌ چندان دور آبی‌ها، غلامرضا عنایتی می‌اندازد.

++++++ مدّاحی هم به میدان آمد و شعری خواند. امان بده جوان، ببین اوضاع چطور می‌شود. کره گرفتن از آب «فتنه» هم آدابی دارد.

 

فردا توّلد جلال آل‌احمد و سالمرگ دکتر غلامحسین ساعدی است. شاید چیزی دربارهٔ یکی‌شان بنویسم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۸ ، ۰۲:۱۹
میثم امیری