به کی رأی بدهیم؟ 4- روشناییِ ورودها و شعارها
یا لطیف
روشنایی از دیدِ برخی، یکی از مهمترین سایتهای حامی رحیممشایی است که فیلتر شده است. این عنوان در این نوشته هم بیارتباط به این سایت نیست. مطلبِ دیگر این که سعی شده است این سلسه نوشتهها با معیارهای دموکراسیهای پیشرفته و متعارف دنیا صحبت کند و از آن منظر، اصلاحطلبان را دموکراسینما و ناتوان در مشارکت سیاسی نشان دهد. چون اینان تنها دستهی درونِ حاکمیّت هستند که دعوی دموکراسیِ غربی دارند. (این توضیح برای آن دسته از دوستانِ ارزشی که خرده میگیرند ضروری است و طبع آنها از کمترین بصیرتها خالی است که این حقایق را از میانِ کلمههایم بفهمند.) و جالب است در میانِ این معیارها، جبههی پایداری که کمترین اهمیّتی به نظریّههای غربی سیاست نمیدهد و حتّی در باب جمهوریّت انقلت دارد، در رعایتِ این معیارها منصوصتر است.
برنامهی انتخاباتی یک کاندیدا، مسیرِ برگزیده شدن و پا به میدان گذاشتنش باید شفاف، صریح، مبتنی بر قواعد انتخابات و دموکراسی باشد. یعنی انتخاب یک نفر نه بر مبنای شیخوخیّت، کدخدامنشی باشد، بلکه بیشتر مبتنی است بر معیارهای شفاف و مرتبط است با انتخاب عمومی اعضای آن تفکّر. فیالمثل باراک اوباما نمیتوانست سرِ خود از خانهاش راه بیافتد و یکتنه تصمیم بگیرد و رهسپار ساختمانِ ثبتنام شود. بلکه او میبایست پیش از آن در میانِ اعضای رسمیِ همفکرش برگزیده شده باشد. روندِ برگزیده شدنِ یک نامزد هم مهم است. این که یک نفر چگونه به این نتیجه میرسد که در انتخابات شرکت کند و با چه پشتوانهای.
اصلاحطلبان پس از سردرگمیِ چند ماهه در 20 دقیقهی آخر فهمیدند که هاشمی در انتخابات شرکت کرده است. حتّی فرزندِ هاشمی هم نمیدانسته که هاشمی رفسنجانی قصدِ نامزدی دارد و همه چیز تا نیم ساعتِ آخر نامعلوم بوده است. نامزد شدن هاشمی در انتخابات بسیار سربسته، نامعلوم، و در فرایندهایی غیرِ شفاف بوده است. بنابراین آمدنِ هاشمی در انتخابات یک عقبگرد در فرایندهای دموکراتیک بود. ولی شعارِ هاشمی یا برنامههای او چیست؟ هنوز برنامهی مشخّصی از سوی وی اعلام نشده است و به نظر میرسد تا اعلامِ نظر شورای نگهبان، او با سیاست چراغ خاموش پیش برود. ولی غیر از شعار مبهمِ «معیشت مردم»، هاشمی معلوم نکرده چه میخواهد بگوید. (مگر میشود کاندیدایی در انتخابات ریاست جمهوری در هر جای عالم وجود داشته باشد که بگوید معیشت مردم برایش مسأله نیست؟) بنابراین این شعار هاشمی نه راهبرد است نه برنامه و نه حتّی شعار. البته از زمینهی فکری هاشمی میتوان حدسهایی زد، ولی برنامهی مدون نکتهی دیگری است که باید منتظر ماند. هاشمی طیِّ روزهای اخیر اینجا و آنجا حرفهایی زده که برخی از آن حرفها باید برای علی مطهّری جالب باشد. یکیاش این که «ما با اسرائیل سرِ جنگ نداریم». طبعاً علی مطهّری باید علیه آقای هاشمی اعلامِ موضع کند. فرض کنید این جمله را احمدینژاد گفته بود. شاید در یک 24 ساعت علی مطهّری متن عدمِ کفایتش را نوشته بود. غیر از این اظهار نظرهای ناهماهنگ با اندیشههای امام و رهبری، هاشمی هنوز برنامهی دقیقی را اعلام نکرده است.
جبههی اصولگرایانِ ولاییِ تحوّلخواه هم در شش و هشتشان ماندهاند. یکی از اینها ائتلاف 2+1 است که بیشتر شبیه 1+1+1 بود و دیگری حجم وسیعی از اظهار نظرهای چهرههای سیاسی که ایثار را خورده و گذشت را قی کردهاند. ای کاش این همه چهرههای همج رعا اصولگرا اندازهی اصلاحطلبان هماهنگی و واقعبینی داشته باشند. شعار و برنامهی انتخاباتی که ندارند، بیشتر وقتشان هم در تخریبِ هاشمی است، غیر از این هنری ندارند. قالیباف که 8 سال تمام لام از کام باز نکرده بود، ناگهان از ورژنِ جدیدی از شخصیّتش رونمایی کرد. برنامهی این روزهای قالیباف شده است کوبیدنِ هاشمی (عین سال 84). آن هم هاشمی که خودِ قالیباف از او بارها تقدیر کرده بود؛ یک بارش به عنوان چهرهی ماندگار قرآنی. چنین کدورت در شعار و عمل و برنامه و حتّی بنیانِ سیاسی استهزابرانگیز است. قالیباف در این جبهه، در این عرصه، از تذبذبی رنج میبرد که او را از این که گزینهی نهاییام باشد، باز میدارد. قالیباف در مرحلههای قبلی نوشتههایم درصدی از مقبولیّت داشت، ولی رفتارِ سیاسی متضادِ قالیباف و سایتهای حامیاش من را از او دورتر کرد. حدادعادل هم بیشتر به فکر چگونه کنار رفتن است و از نظر حرفهای یک از بااخلاقترین کاندیدا. شاید تنها کاندیدای رسمی و موفّق روشنایی شعارها، ولایتی باشد که او را هم در گردش نخبگان از دایره بیرون دانستهایم. جریانِ اصولگرا سیاه لشگرهایی هم دارد که مهم نیستند. راستی رضایی هم هست. رضایی از این مرحله نمرهی خوبی میگیرد. رضایی تقریباً هم نحوهی آمدنش و هم برنامهها و شعارهایش معلوم و شفّاف است.
جبههی پایداری همه چیزش روشن است؛ یک روشنایی واضح در شعارها و برنامهها و جهتگیریها. منتها آمدنِ سعید جلیلی کمی کارشان را سخت کرده است. سعید جلیلی ورودِ شفافی در انتخابات نداشت و همین طور برنامههایش را به طور مفصّل نگفته است. البته سعید جلیلی خودش را ملزم کرده به ظرفیّتهای قانونی تبلیغات. چنین الزامی اتّفاقاً خبرِ خوبی است. ولی نهایتِ کارِ او و جبهه پایداری پیچیده شده است.
جریانِ بهار هم خیلی خیلی پیچیده است. من چند روزی هست که نمیتوانم تحلیل جامعی از احمدینژاد و انگیزههای انتخاباتیاش داشته باشم. حدسهایی میزنم و این حدسها را به رفقا انتقال دادهام، ولی هنوز نتوانستم دستگاهِ منظّمی بسازم و در آن همهی احمدینژاد را ارائه دهم. این که کسی فکر کند همهی کارهای احمدینژاد تبلیغ مشایی است، کمی سادهلوحی است. دریافتها و تحلیلهای تأمّلبرانگیز وجود دارد که این گزارهی یکخطی ساده را به شدّت زیرِ سؤال میبرد. روشنایی نقضِ غرض است. به ظاهر برنامهها، ورودها، شعارها، و همه چیز این جریان واضح و روشن است، ولی آدم با کمی دوتادوتا چهارتا متوجّهی غامض بودنِ این جریان میشود.
جریانهای تحریمی که اصولاً ورودی نداشتهاند که بخواهند شفّاف باشد.
پسنوشت:
1. از هفتهی بعد متناسب با نحوهی تعامل و تبلیغات و حرفهای کاندیدا سخن خواهم گفت. راستی اگر خواب و رؤیا حجّت نیست و احمدینژاد و مشایی به این قبیل موهومات متهّم میشوند، این که آقای هاشمی هر از چند گاهی امام را در خواب میبینند و ایشان این خواب را این طرف و آن طرف نقل میکنند چه حکمی دارد؟
2. آرام آرام به یک جدول تصمیمگیری خواهم رسید و آن را منتشر میکنم.