تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۸ ق.ظ

ای وای از این بی‌غیرتی

یالطیف

جدی خیلی بی‌غیرتیم. خامنه‌ای و خمینی به کنار، به امیرالمونین نسبتی روا داشته می‌شود، یک نفر نمی‌آید نه تبیین، نه توضیح، حتی یک تذکر به آدم بدهد که آقا حواست کجاست... یا چه می‌دانم قضیه را خوب نفهمیدی، یا لا اقل بگوید لطفا دروغ نگو. هیچی هیچی هیچی...

البته مطلب قبلی من عاری از حقیقت نبود، ولی ایراداتی هم داشت. کج‌فهمی‌هایی هم داشت ولی هیچ کس توجه نکرد. باز دم m گرم، یک کامنتی گذاشت. فعلا این مطلب را از من بخوانید تا ببینیم در برخورد با فضای وب چه غلطی باید بکنم.

http://www.tmu-math83.blogfa.com/

page to top
Bookmark and Share

یالطیف.

معذرت از بابتِ تاخیرم. واقعیت این که یک مقداری بابام ناخوش احوال بود، برای همین نوشتن در وبلاگ و به طور کلی کارهایم کمی با تاخیر مواجه شده.

اولش؛

سلام و درود بر شما خوانندگانِ وبلاگم. این‌ها که می‌بینی طراحی جدید وبلاگم است با قدرتِ تمام نشدنی دوستِ باورنکردنی‌ام یعنی مسعود گروسیان. تشکر و سپاس‌گذاری مثل منی از حاج مسعود کاری است عبث و بی‌بته. انشالله که خدا او را جز شهدایِ رکابِ مهدی فاطمه قرار بدهد.دومش؛ 

مسعود این وبلاگ را با فکر طراحی کرده است. احتمال دارد تغییراتِ اندکی در آن داده شود، ولی هر آن چه که می‌بینی، حتی همان میثم امیری کج و معوج گوشه‌ی سمتِ چپ افتاده، با نوآوری و ایده طراحی شده است. یک جورایی می‌توانم قول بدهم تکنیک‌های در طراحی این بلاگ به کار رفته است که مانندش را پیش از این توی بلاگفا ندیده‌اید. 

سومش؛ 

فکر نکنی من در ایام ماهِ مبارک تعطیل بودم و کاری نکردم. یکی این که مطلبی در شماره‌ی جدید هابیل از این قلم چاپ شده است که رویکردی است انتقادی به طرح جلدِ نشریات در ایران. اگر حوصله داشتم توی یک پست این مطلب را خواهم گذاشت. سه مطلب از من در لوح چاپ شد. 

http://www.louh.com/content/4071/default.aspx

http://www.louh.com/content/4090/default.aspx

http://www.louh.com/content/4073/default.aspx

یکی از این سه مطلب که در موردِ رمانِ گتسبی بزرگ و بیوتن است مورد توجه واقع شده. ضمن این که داستانِ آرمانِ علی را ویرایش کردم. داستانی که پایش زحمت زیاد کشیده شده است. 

چهارم؛

رفتم اورمیه و در آن‌جا در موردِ 

Bifurcation of Hill Regions in Restricted Collisional N+1-Body problem

در چهل و یکمین کنفرانس بین‌المللی ریاضی صحبت کردم. خیلی سمینار خوبی بود برایم. 

پنجم؛

در شب‌های ماه مبارکِ رمضان بحث‌های مسجد امام صادقِ آقای صمدی آملی را دنبال می‌کردم. البته صحبت در موردِ ایشان را به پستی مفصل‌تر وا می‌نهم. 

ششم؛ 

شبِ نوزدهم با منصور، شبِ بیست و یک با محمود، و شبِ بیست و سه با هیاتِ امیرخانی حال کردیم. هر چند آن شب توفیقِ دیدارش دست نداد. 

هفتم؛ 

حتما هابیلِ جدید را بخرید. مخصوصا آقای نوروزی. بیشتر به خاطر ِ رویکردی که به طور ِ مفصل در مورد مساله‌ی سکس دارد. در نظر دارم رمانِ بعدی‌ام که نگارشش سالِ بعد شروع می‌شود در مورد انحرافاتِ جنسی پسران، بالاخص همجنس‌بازی، اختصاص یابد. محتاجِ دعا هستم. 

هشتم؛ 

قرآن سوزی را محکوم کنیم تا برای‌مان حرف درنیاورند. 

نهم؛ 

پایه می‌خواهم که باهاش بروم منشور کوروش را ببینم. موافقم با حرف‌های پر‌یشبِ احمدی‌نژاد. در مورد روح خودباوری ایرانی و منشور کوروش.البته انتقادهای آقای مطهری هم قابل تامل و درست است. 

دهم؛ 

روزی روزگاری را هم یک بار دیگر کامل دیدم. ببیندش ضرر نمی‌کنید.

یازدهم؛ 

روزنامه ایران دیروز ویژه‌نامه‌ی رمز عبور 4 را منتشر کرد. حتما گیر بیاوردش. در موردِ دیپلماسی در 30 سال گذشته است. انصافا هم سعی کرده است نگاهِ کارشناسی داشته باشد. مصاحبه‌هایش خیلی خوب بود، مخصوصا مصاحبه با ابوشریف. ای کاش در بخش مردانِ بدونِ مرز یادی هم از امام موسی صدر می‌کرد. 

دوازدهم؛ 


مصاحبه علی مطهری با یالثارات را از دست ندهید.

فایل صوتی آقای مشایی در جلسه‌ی پاسخگویی با روحانیون را گوش دادم. فایلی که آخرش فهمیدم خودِ مشایی گفته از علنی شدنِ این دیدار راضی نبوده است. به نظرم فایلِ روشنگرانه‌ای است، هر چند باید از آقای مشایی حلالیت بطلبم.

سیزدهم؛ 

ای کاش می‌شد یک روزی ضد انقلاب شوم تا بتوانم در مورد علی خامنه‌ای صحبت کنم. ولی پیشنهاد موکد می‌کنم صحبت‌های او در حضور هیات دولت را مطالعه کنید.مخصوصا آخرهاش را. 

چهاردم؛

حیف شد فرهاد جعفری فیلتر شد. با این حساب من هم رفتم جز فیلترشکنان.

پانزدهم؛

این وبلاگ نو شد، دعا کنید مطالبش هم نو شود. 

شانزدهم؛

برای سلامتی مسعود گروسیان صلوات بفرستید، آی قربانِ آن گیفتت بروم من. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۸۹ ، ۱۱:۱۸
میثم امیری
یالطیف

این هم یک نوع دردِ فرهنگی است؛ یک نوع مرضِ فکری. همین بت‌سازی و ذلیل‌سازی.

یک زمانی سجاد خوب شده بود و از این مرض‌ها دوری جسته بود، ولی الان دوباره مرضش اوت کرده. چرا؟ نمی‌دانم. یک زمانی بود می‌گفت حسن عباسی و دکتر فیاض بحث‌های فرهنگی‌شان خوب است و بحث‌های سیاسی‌شان موردِ قبولم نیست. الان ولی اصلا هیچ‌کدامش را قبول ندارد و معتقد است آش با جایش خراب است. برای این که می‌گوید چرا علیه مشایی موضع‌گیری نکرده؟ انگاری معیارِ حق و باطل این است که مشایی را یا رد کنی و یا تایید. خودِ این معیار غلط است. حالا اگر من بگویم حسن عباسی بارها علیه مشایی موضع‌گیری کرده و او را عنصرِ نامطلوبی نامیده قبول نمی‌کند. چون سجاد قبلا بدونِ تحقیق نظرش را صادر کرده. هیچ وقت هم نرفته تحقیق کند و بعد حرف بزند. اگر هم من بگویم مشرق نیوز وابسته به دکتر عباسی بارها مکتبِ ایرانی را نقد کرده قبول نمی‌کند. چون من هم دروغ می‌گویم. چون او قبلا تصمیم گرفته عباسی در این باره حرف نزده است. هزاری من بگویم دروغ‌گو هستم. اگر بگویم رحیم‌پور هیچ وقت در بحث‌های انتقادی نامِ افراد را نمی‌آورد باز هم متهم می‌شوم به دروغ‌گویی. هزاری هم من بگویم بابا رحیم‌پور همیشه مفاهیم را نقد می‌کند نه مصداق‌ها را، متهم می‌شوم  به مزخرف‌گویی.

البته من خودِ این معیار را قبول ندارم. به نظرِ من هر کسی آزاد است این مساله را تحلیل کند و آیه نازل نشده که همه باید مثلِ سجاد فکر کنند. من  خودم به شخصه انحرافِ خاصی در مشایی مشاهده نکردم. تازه کسی که هنوز شرفش را به رسانه‌های غربی نفروخته، من به این راحتی‌ از دستش نمی‌دهم؛ چه مشایی، چه میرحسین.

ولی دردم این است چرا بچه‌ها مارکسیستی فکر می‌کنند؟ همین که یک سری را بت کنند. اگر من این‌جا رهبری را نقد کنم ناراحت نمی‌شوند، ولی اگر عملکردِ خاتمی و یا سید حسن و یا هاشمی را نقد کنم متهم می‌شوم به توهین به بزرگان. انگاری این بزرگان العیاذ به الله معصوم هستند. جالب این جاست من در این وبلاگ هنوزخاتمی و سید حسن و حتی هاشمی را نقد نکردم، ولی حداقل یک بار آقای خامنه‌ای، رهبری عزیزِ جمهوری اسلامی، را نقد کرده‌ام و درود به بچه‌ بسیجی‌هایی که خواندند و ایراد نگرفتند، مثلِ امیر عبداللهی. شما هزار بار از اصلاح‌طبلان روشنفکرترید.

همین می‌شود که سجاد می‌گوید یا باید یکی را کامل قبول داشت یا رد کرد. همین می‌شود که می‌گوید چرا فرهاد جعفری را لینک کرده‌ای. در حالی که من فرهاد جعفری را به طور مبنایی قبول ندارم، به هیچ وجه آبِ من با سکولارها توی یک جوی نمی‌رود. ولی من بسیاری از تحلیل‌هایش را شنیدنی می‌دانم. همین. بدا به به حالِ کسی که از عینکِ نفرت‌آمیز چپ و مارکسیستی به قضایا نگاه کند. انشالله هیچ کس برای ما بت نباشند، برای این که این مساله را ثابت کنیم همین حالا اولین پستِ وبلاگ‌مان را اختصاص بدهیم به نقدِ کسی که طرفدارش هستیم.

من دو سه روزِ پیش رفتم به وبلاگ محمد حبیبی و بهش هشدار دادم لیبرال نشود، لیبرال از نوعِ مارکسیستی. این درد از دردِ سجاد هم عمیق‌تر است. طرف به طور مارکسیستی لیبرال شده. واقعا نوبر است این پدیده. البته او بدتر از لیبرال، دارد لیبرال‌ مالیده می‌شود. نوعِ لیبرالیسم جعفری بسیار آگاهانه‌تر و اصیل‌تر است از امثالِ محمد.

جالب است او همین حرفِ رییس‌جمهور را که در نیویورک گفت تکرار می‌کند. او و احمدی‌نژاد هر دو غلط می‌کنند می‌گویند با هر گونه کشتن مخالفند.

بهش گفتم:

اسلام خشونت مقدس دارد. آیات قرآنی را نخوانده‌ای؟

محمد می‌گوید در اسلام خشونتِ مقدس نداریم. در حالی که رسما حاشا می‌کند. ببخشید آقای حبیبی قصاص اگر خشونت نیست، پس چیست؟ این همه جنگی که پیامبر و علی کردند اگر خشونت نبود پس چه بود؟ همت و باکری توی جبهه چه کار می‌کردند؟ نقشه می‌کشیدند، برای چه؟ واضح است برای آدم‌کشی! این وجه همیشه مغفول بوده است. آقا محسن رضایی فرمانده جنگ بوده. خب، ایشان قطعا سعی می‌کرد عملیاتی طراحی کند که تعدادِ بیشتری از دشمن بکشد. این یک مساله‌ی طبیعی است. آدم در جنگ چه کار می‌کند؟ معلوم است. خشونت می‌ورزد، آدم می‌کشد. ولی چون این آدم‌کشی برای دفاع از دین و ناموس است ارزش دارد. وقتی شمشیر زدن در راهِ اسلام و برای دفاع از عدالت و انسان باشد مقدس است. نامِ این نوع خشونت و یا تروریسم، می‌شود خشونتِ مقدس. مثلِ جنگ‌های حضرتِ امیر، که اتفاقا همه‌ی آن‌ها با لشکرکشی خودِ حضرت همراه بوده،ولی خشونتِ نازنینی بود؛ مثلِ جنبش‌های فلسطینی و لبنانی که از عزت‌شان دفاع می‌کنند.

بعد، آقای حبیبی می‌گوید خشونتِ مقدس نداریم. بعد برای من از الیگارشی می‌گوید. برای من که روستایی‌زاده و دانشجوی معمولی و بدونِ رانت هستم از الیگارشی می‌گوید، خیلی خنده‌دار است. این در حالی است که این مطلب هیچ ربطی به الیگارشی ندارد. جالب است آیه قرآن هم بخوانی ربطت می‌دهند به الیگارشی. محمد به طرزِ افراطی این حرف را از فرهاد جعفری تقلید می‌کند. در حالی که بحثِ من هیچ ربطی به الیگارشی ندارد و خیلی صریح بگویم حتی همین مفهومِ الیگارشی هم به نظرِ من نادقیق و غیر ِعلمی به کار گرفته شده است. این دلیل نمی‌شود هر کسی با نظرت مخالفت کرد بشود الیگارشی.

بعد احمد، که احتمالا آقای بهمنی باشد، من را متهم می‌کند به پست‌فطرتی، چون گفتم در قرآن جایی است که برای کشتن اذن داده. چون گفتم شرایطی ممکن است پیش بیاید ما آدم بکشیم و این آدم‌کشی‌مان بشود مقدس. البته این که پست‌فطرت هستم هیچ شکی در آن نیست. من خودم امید به رحمتِ خدا دارم. خداییش، بدونِ قصدِ ریبه و یا ریا، خودم را پست فطرت می‌دانم، ولی امیدوارم اشاره‌ی دوست‌مان به قرآن نباشد. چون هر کسی که به قرآن بگوید پست‌فطرت کلامِ خدا را نشناخته. خیلی نامردی طلب می‌کند آدم به قرآنِ خدا بگوید پست‌فطرت. این را برای این می‌گویم چون حرفم در موردِ خشونتِ مقدس طبقِ آیاتِ کتابِ خدا بود.

در چنین شرایطی، آدم‌هایی که دستگاهِ فکری سالمی دارند، مثلِ علی مطهری، احمد توکلی و این‌ها به خوبی شرایط را تبیین می‌کنند و بقیه همه گرفتارِ مالیده‌گی می‌شوند.

پانوشت: گفتم علی مطهری و یا توکلی فکر نکنی هر چی این‌ها گفتند درست است، نه. فقط گفتم دستگاهِ فکری‌شان سالم است؛ مثلِ آقای رحیم‌پور و یا بسیاری از مراجعِ معظمِ تقلید که وظیفه‌شان را می‌شناسند و آن هم دفاع از یک حقیقتِ مطلق است به نامِ قرآن و ائمه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۸۹ ، ۱۲:۵۲
میثم امیری
شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ق.ظ

پاسخ به یک کامنت


یالطیف. چون جوابِ کامنتِ سجاد طولانی شد، توی این پست حرفم را می‌زنم.

سجاد نوشت:

سلام
اصلن این فرهاد کی هست؟ می دونه نوع تفراتش چه جوریاس؟ آدم خطرناکیه؟زیاد اهل ایمان و اسلام و این حرف ها نیست. لینک حرومش نکن برادر.
حسن عباسی اطلاعاتیه یا فرهنگی ؟ سینماییه یا نظامی؟ چرا سر هر موضوعی حرف بی اساس می زنه و پررویی می کنه اما خطر مکتب مشایی رو فریاد نمی زنه؟ فیاض و رحیم پور هم همین طور. وصل اند به حکومت.
[خط فاصله]

من گفتم:

علیکِ سلام برادر!
1. همان طور که شما لینک هستید، فرهاد هم لینک است و لینکِ هر دوی شما به معنای تایید هر دوی‌تان نیست. اهلِ ایمان بودن را هم خدا می‌داند نه ما. اسلامِ ظاهری فرهاد هم مثلِ همه‌ی ما معمولی است. سکولار است، ولی شرف دارد به خدا!
2. حسن عباسی یکی از کارشناسانی است که من به او احترام می‌گذارم. نظراتش را در برخی زمینه‌ها حرفِ دلم می‌دانم. اصلا هم مهم نیست کارشناسِ نظامی است و یا کارشناس فرهنگی و یا شکنجه‌گر وزارت اطلاعات و یا یک مولتی میلیاردر...
3. حکومتی بودن هم شد دلیل، آقا سجاد؟ قدیم‌ترها ملاکِ پذیرفتن حرف‌ها سنجه‌ی خرد بود. به نظر ِ من حکومتی بودن یا نبودن به هیچ وجه معیارِ متقنی نیست. چون نمی‌شود گفت حکومتی‌ها  هر حرفی می‌زنند خلافِ واقع است. خودِ امام خمینی کسی بود که از همه بیشتر حکومتی بود ما هم صحیفه‌ی امام را می‌خوانیم و یاد می‌گیریم استدلال کردن را. 
بالاخره همین فیاض کسی است که تندترین انتقادها را به صدا و سیما داد. 
البته در همان هابیل هم کسانِ دگیری با بک‌گراندهای فکری دیگری هم مقاله دادند.  
۴. به نظر ِ من از وجهِ منفی حکومتی کسی است که تکنوکرات‌های بی‌خاصیت درست کرد تا تراکم بفروشند و خونِ ملت توی شیشه کنند. حکومتیِ منفی کسی است که با پولِ بیت‌المال جاسوس درست کرد توی نهادهای وابسته به دولت و صادر کرد به رادیو آمریکا. حکومتی کسی بود که وزیر بود و از همه‌ی مزایا استفاده کرد و بعد توی بی‌بی‌سی ملتش را مسخره کرد. حکومتی این‌ها بودند، حکومتی خیلی از همین سپاهی‌ها تن‌پرور هستند، نه حسن عباسی که خانه‌اش اجاره‌ای است و نه فیاض که یک استادِ دانشگاه است. حکومتی کسانی هستند که توی همین شمالِ خودمان زمین‌خورای کردند و به نظرم معلوم است چراقوه‌ی قضاییه نمی‌تواند با آن‌ها برخورد کند.

۵. حکومتی من هستم که با تمام وجودم دفاع می‌کنم ازحکومتِ عدلِ امیرالمومنین... همه‌ یک جوری  حکومتی هستیم... شما هم اگر یک کسِ دیگری بیاید سرِ کار و با پولِ بیت‌المال نشریه بنویسد بهش نمی‌گویی حکومتی؟... اگر مثلا سید حسن نشریه چاپ کند بهش نمی‌گویی حکومتی؟!...

اولین ویژگی حکومتی بودن آن هم از منظرِ شما باید این باشد که طرف از حکومت پول دریافت کند...
ولی من باید حقیقت را بگویم و آن این که هابیل از بیت‌المال پول نمی‌گیرد.

 وه، که چقدر این دین‌داری فرهنگی و دوست‌داشتنی است... تازه بعضی از هابیلی‌ها توی انتخابات سبز بودند، ولی درود به شرف‌شان، که غیرت‌شان را به رسانه‌های جنایت‌کارِ (و یا لااقل غبارافکن) غربی نفروختند و مردانه فحش خوردند، ولی متاع‌شان را ارزان نفروختند و ایستادند. از این جهت من هم مثلِ آنان دوست دارم سبز باشم... این سبز زیبا است.
راستی به قولِ رحیم‌پور ازغدی:
مواظب باشیم مارکسیسم مالیده نشویم. والا به خدا... محمد حبیبی که دارد لیبرالیسم مالیده می‌شود، این هم از سجاد که شخصی فرهنگی است و من نمی‌دانم چرا دارد از عینک نفرت‌پرورِ مارکسیستی مسائل را می‌بینید. به نظر من خطر ِ مارکسیسم از لیبرالیسم بیشتر است و باید مواظب بود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۸۹ ، ۱۱:۱۶
میثم امیری
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۲ ق.ظ

مدینه‌ی فاضله‌ام و هدهد

یا لطیف

سه‌شنبه این هفته، بعدِ سمینارِ فضایی‌ام، رفتم کتاب‌فروشی هدهد. این کتاب‌فروشی داخلِ خیابانِ کم‌مغازه‌ی ادوارد بروان، متصل‌کننده‌ی ۱۶ آذر و کارگر شمالی، دوست‌داشتنی و دنج است. کتاب‌فروشی، مخصوصا همانندِ یک جایی مثلِ هدهد، جزو یکی از آن مشاغلی است که می‌خواهم در مدینه‌ی فاضله داشته باشم.

چون چنین جایی، یعنی یک کتاب‌فروشیِ دنج همانندِ هدهد، چند خاصیتِ عالی دارد برای شناختنِ این جهانِ مغشوش:

۱. آدم می‌تواند تویش بحث کند با آدم‌های باحال و کتاب‌خوان. صحبت کند با یک سری جوانِ با شور و با حال. که همه جورش را می‌توان توی یک جماعتِ جوانِ دانشجوی کتاب‌خوان سق زد. از دانشجوی بسیجیِ آرمان‌خواه که دنبالِ مطالبه‌ی حرف‌های آقا در بخش‌های مختلف است تا دانش‌جوی دگراندیشی که معتقد است باید در همه چیز شک کرد و دوباره شروع کرد و شخم زد. و معتقد است باید یک جورایی اسلام را نمود عقلانی. البته‌ فقط این دو گروهِ آرمان‌خواه از میانِ دانش‌جویان مشتری چنین کتاب‌فروشی نخواهند بود. بلکه دانش‌جویانِ دیگری از هم نحله‌های فکری دیگری هستند که می‌توان لیبلِ یکی از این دو گروهِ معروف را به تن‌شان چسباند. البیته این لیبل، بسته به نوعِ نزدیکی‌شان به این دو گروهِ جوان و آرمان‌خواه، می‌تواند پررنگ و کم‌رنگ باشد. بعید است کسی در این میان لیبلِ بی‌رنگ بچسبد بهش. چقدر دوست‌داشتنی است صحبت کردن با این دست دانش‌جویانِ کف‌آلود. چون جامعه‌ی ما آغشته به کف‌آلوده‌گی است. چون جمعِ دانش‌جویانِ ما، که متاسفانه بدجوری عوام است، مبتلای به این سندروم است. کف‌آلوده‌گی در میانِ جوانانِ دانشجویی، مخصوصا آش‌خورانِ جوجه‌ترمی، یک ویژیگیِ بارز و یک اپیدیمیِ تاسف‌بار است. حتی کتاب‌خوانی این جماعت نتوانسته مشکلِ کف‌آلوده‌گی را حل کند. چون کتاب، وقتی عمیق خوانده نشود، بیشتر کف می‌آورد. چون امر بر دانشجوی جوجه مشتبه می‌شود که فهمیده است کتابی را و خوانده است مقاله‌ای را. در حالی که چون انسجام در خواندن و موضوع‌بندیِ متقنی ندارد و هر کتاب خوب و مزخرفی را می‌خواهد بخواند، پس به جای عمقِ بیشتر، کفِ بیشتر در وجانتش متجلی می‌شود.

 وقتی نخوانده است بحث با چنین دانشجویی راحت‌تر است. وقتی می‌خواند مگر می‌شود باهاش بحث کرد؟ الا و لابد می‌گوید: «همینی است که من فهمیده‌ام.»  این برای منِ رمان‌نویس موقعیتِ خوبی است. چون دوست دارم برای دانش‌جویان بنویسم، چه کاری از این فراهم‌تر و بهتر؟ می‌نشینی توی کتاب‌فروشی، که فقط تویش رمان دارند تقریبا مثلِ هدهد، و با جوانان و دانش‌جویانِ اهلِ کتاب به بحث می‌نشینی. و شاید هم تاسف بخوری به کف‌آلوده‌گی‌شان. البته منظور من از کف‌آلوده‌گی، یک عارضه‌ی فرهنگی در بینِ جوانانِ آرمان‌خواه و کتاب‌خوان است. وگرنه کف‌آلوده‌گی شقوق دیگری هم دارد. که تا روابطِ ناجور دختر-پسر، پسر-پسر، دختر-دختر کش می‌آید.

۲. هدهد نزدیکِ دانشگاهِ قدیمیِ تهران است. اگر این شرط نباشد، نه مدینه‌ی فاضله می‌خواهم و نه  کتاب‌فروشی.

۳. کتاب خواندن. یک داستان‌نویس باید کتاب بخواند. چه جای بهتر از این جا. البته به نظرِ من هر فروشنده‌ای باید کتابی را که می‌خواند بخرد. چون هدف خریده شدن و اشاعه‌ی فرهنگِ خواندن است. نمی‌دانم اهالی جوان و آرمان‌خواهِ هدهد بدین بند پای‌بند هستند یا نه. ولی خوب باید باشند. به قیافه‌های نورانی‌شان می‌خورد که کتابی را که می‌خوانند بخرند. این احترام گذاشتن به کتاب، قدِ یک پیتزا است. می‌خری، می‌خونی و یا می‌خوری. چه بسا همان خواندن را هم بشود به نوعی خوردن معنا کرد. به شرطی که از موضعِ مغالطه که در این جور تشبیهات ملس است دوری نمود. و الله اعلم.

این همه آدم‌ها بی‌دلیل کارها را انجام می‌دهند، شما به سه دلیل راضی نمی‌شوید؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۸۹ ، ۱۱:۱۲
میثم امیری
یالطیف

1. چند هفته ی پیش بود هم زمان با آپ دیت شدنِ کتاب خانه ی نمازخانه، سیستمِ صوتی و تصویری نمازخانه هم به طرز ِ فجیعی آپ دیت شد. (الان نمازخانه ی ما هم در کنار ِ تفسیر المیزان و کتب حکمی و اخلاقی، گتسبی بزرگ و برادران کارامازوف و... دارد.)

2. شما مسابقاتِ جام جهانی را چطور پیگیری می کنید؟ توی خانه؟ از محل کار؟ توی ماشین؟ با چه وسیله ای؟ تلویزیون؟ رادیو؟ با موبایل؟ دسته جمعی؟ تنهایی؟

هر جور ببینید، به سبکِ فوتبال دیدنِ دانشجویان نمی رسد.

3. دیروز عصر، با شوق ِ تمام، بازی آرژانتین، تیم ِ این چریکِ دوست داشتنی یعنی ماردونا را توی یک جمع تقریبا صد نفره ی دانشجویی، و آن هم با سیستم آپ دیت شده ی نمازخانه دیدیم؛ یعنی با ال سی دی های 42 اینچ ِ LG و با کیفیتی خدا، حرکات ِ لینونل مسی را دنبال کردیم.(من این اتفاق را بسیار جالب می دانم. یعنی ما نمازخانه ای داریم که با جریان سیال ِ زندگی دانشجویان همراه است. هم سالن مطالعه است، هم کتاب خانه ی تر و تمیزی دارد، هم نمازهای خوب و باشکوهی دارد. آن قدر که موقع نماز مغرب نمازخانه پر ِ دانشجو می شودو... هم الان که می شود سالن ِ دیدنِ فوتبال با هزران تکه و متلک و صمیمت در عین ِ اختلاف سلیقه ها. خدا کند مملکت هم ما هم این جوری شود. همین قدر با صفا و  زیبا. به این جمله ی مهم توجه کنید. یکی از بچه ها از ما پرسید: «امشب بازی انگلیس خبیث با آمریکای جنایت کار را هم پخش می کنید؟!» خدایی چقدر این دانشجوها فیلمند!)

من نتوانستم بفهمم بچه هایی که توی نمازخانه نشسته اند طرف دار ِ آرژانتین هستند یا نیجریه و یا فوتبال خوب! چون گدار ِ هر یک از موقعیت های دو تیم، این ها هورا می کشیدند! ولی ما جز تیفوسی های مارادونا بودیم که آخرش هم آرزو به دل ماندیم که آرژانتین، مارادونایی بازی کند.

مارادونا آدم ِ چریکی است. رفتارهای معترضانه و چپ گونه دارد. به یک چپِ صادق شبیه تر است تا دروغ گو. برایش هیچ اهمیتی ندارد که صدها میلیون نفر دارند حرکاتش را رصد می کنند. در قید و بندِ حرکاتش نیست. آن کت و شلوار ِ شیکی که دخترانش (از جمله زنِ آگرو) برایش از آرژانتین بردند خلعتِ برازنده ای برایش نبود. باید به تنش پیراهنی قرمز و یا آبی راه راه با آستین هایی بالا زده می دیدم. مارادونا با کروات قابل هضم نیست. 

4. اما ماردونای دیروز، تیمش را با سیستم ِ «خودتان بازی کنید» روانه ی میدان نکرد. مارادونا دیروز ستارگانش را مهار کرد. قبل از آن که دفاع ِ نیجریه بخواهد زهر ِ حمله ی آرژانتین و کهکشانی هایش را بگیرد، این مارداونا بود که نتق ِ بازیکنان را کشیده بود. نگذاشت جُم بخورند. او یک بازیکنِ بزرگ بوده است. پس همه باید گوش به فرمان ِ او باشند. از مسی و دیماریای جوان تا ورون و ماسکرانو باتجربه.

ترس از مارادونا توی روح ِ تیم دمیده شده بود. همین شد که ورون نتوانست دیروز ژنرالی مطمئن نشان دهد و هیگواین و دیماریا تحت تاثیر دیگو پر اشتباه ظاهر شدند. به غیر از مسی که خود ستاره ای است در حد و اندازه های مارادونا، حتی کارلوس توز ِ خودخواه، این بار ترسو شده بود.

5. بعدِ شروع طوفانی آرژانتین، شوت با سر ِ هاینزه که به گلی دیدنی بدل شد، آرژانتین بازی را مهار کرد. کنترل شده بازی می کرد. هافبک ها چندان به فکر ِ تغذیه ی خط حمله نبودند. شاید ماردونا از بازی اول فقط برد می خواست، ولی هر چه بود این بازی آرژانتین نبود. بازی که ما منتظرش بودیم یک بازی هجومی و ویران کننده بود. البته نقشه های مارادونا را یک نفر دیگر هم بر هم زده بود. آن هم ویسنته انیما بود؛ دروازه بانِ نیجریه. او بارها با شیرجه هایی دیدنی  مسی را ناکام گذاشت. وگرنه اگر یک دروازه بانِ نا مطمئن مثل ِ اسکار پرز (دروازه بان مکزیک) توی چاچوبِ نیجریه می ایستاد، نتیجه خیلی فرق می کرد و در آن صورت بازی شکل دیگری به خود می گرفت.

6. من فکر می کنم و امیدوارم آرژانتین ِ مارادونا، در بازی های بعدی تهاجمی فوتبال بازی کند. این خواسته ی همه ی آرژانتینی هاست. ما از آرژانتین فوتبال مهندسی شده نمی خواهیم. من خودم طرفدار ِ فوتبال ِ مهندسی آلمانم. ته بازی با حساب و کتاب را در این تیم می بینم، ولی این حرف ها به مارادونا نیامده است. او باید تیمش را طوری به میدان بفرستد که شایسته بالا و پایین پریدن هایش باشد. خیلی خنده دار است، آرژانتین دارد مهندسی و ماشینی فوتبال بازی می کند (آن هم پر اشتباه) ولی ماردونا مثل اسپند روی آتش بالا و پایین می پرد. مهندس یوخوایم لو مربی ژرمن ها، اگر تیمش را مهندسی شده به میدان می فرستد، خودش هم عین  ِ یک جنتلمنِ رفتار می کند و با خونسردی از تیمش می خواهد به حریفان بفهماند معاهده ی ورسای بعد از جنگ جهانی اول که اقتصاد آلمان را نابود کرد حق ِ ملتش نبوده است. نظم ِ آلمان ها شایسته اقتصادی نبوده است که در آن تخم مرغ 3 میلیارد مارک باشد. (شاید باورتان نشود آلمان ها از این جهت هنوز هم از ایتالیا و انگلیس و فرانسه + آمریکا گله دارند؛ مخصوصا انگلیس!)

اما آرژانتین باید وحشیانه بازی کند. (منظورم تهاجمی و طوفانی است!) امانِ خط دفاع را ببرد. البته دیروز دفاع ِ نیجریه دوندگی های زیادی داشت، ولی تیمی که مقابل آرژانتین بازی می کند باید بالای 130 کیلومتر بدود تا بتواند توز، مسی، آگرو، هیگواین و حتی میلتو را مهار کند. در حالی که دو تیم کلا 188 کیلومتر دویدند (نیجریه 93 کیلومتر دوید و حتی 2 کیلومتر کمتر از آرژانتین!) و این دربرابر آمار 215 کیلومتری بازی دیشب انگلیس-آمریکا هیچ است. اگر مارادونا سودای «فوتبالی دیگر» دارد باید بیش از این ها زحمت بکشد. این طوری نمی شود جزایر فالکلند را پس گرفت. دستِ خدای! مارادونا باید در پاهای جادویی مسی خلاصه شود. ما پیروزی با نامردی نمی خواهیم. همین می شود که خوشم مان نیاید از فرانسه و تیری آنری حقه باز! (هر چند مرده ی دیوانه بازی های دومنک هستم و همین فوتبال را زیبا و «خاص» می کند.)

ما فوتبال ِ زیبا می خواهیم آقای مارادونا! این پسربچه ی علاقه مندِ به فوتبال در ژوهانسبورگ هم مثل ِ  من ِ میثم امیری در ایران این طوری فکر می کند. فوتبال می تواند قلب ها را به هم نزدیک کند. همانندِ هم ذات پنداری که من الان با این نوجوان سیاهِ آفریاقایی دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۸۹ ، ۱۰:۰۳
میثم امیری
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۰۱ ق.ظ

هابیل


یالطیف.

صحبت پیرامونِ طرح جلد یکی از نشریاتِ فاضل کشورمان است؛ هابیل. 
البته نقدِ من برمی‌گردد به این‌که طرح جلد این فضل‌نامه نتوانسته است اهداف واقعی محتویاتش را نمایندگی کند. فرض‌مان این است که همین الان نشریه‌ی معظم هابیل را برای اولین بار پیش روی خود گشوده‌اید و می‌خواهید بفهمید که طرح جلدش چه می‌خواهد بگوید. 
بگذارید من هم کمک‌تان کنم. ابتدا به این فکر کنید که اهداف خود نشریه چیست و محتویات آن چگونه و با چه هدفی در کنارهم چیده شده‌اند تا بفهمید طرح روی جلدش چه سیاستی را برگزیده‌ است... جواب چیست؟ طرح روی جلدشان براساس کدام رویکرد است؟ مشتری‌دار؟ جوان‌پسند؟ مردمی؟ روشنفکرانه؟ واقعا کدامیک از این پارامترها برای زینت‌بخشی روی جلد به چشم می‌آید؟
 
برای پاسخی دقیق‌تر به این سوال اجازه دهید کمی در پیرامون‌مان غور کنیم. امروز نشریات عالم آموخته‌اند متناسب با رویکردهای‌شان طرح روی جلدشان را انتخاب نمایند. منتها در ایران ما، نتیجه‌ی کار همه‌ی این رویکردهای متفاوت در طرح روی جلد چندان متفاوت نیست. مثلا نشریات‌‌‌‌ زرد برای این معنا دست به دامان چهره‌های جنجالی می‌شوند؛ مانند آن‌هایی که مشکل اخلاقی پیدا کرده‌اند و یا کارشان به دادگاه‌ها کشیده شده است و از این قبیل. اساسا طرح روی جلدشان می‌شود کسی که غالب آدم‌ها می‌شناسدشان.  اگر درست نگاه کنی و به بقیه‌ی نشریات داخل کشور نظر بیاندازی می‌بینی که همین رویکرد برای بقیه‌ی نشریات، حتی همان‌هایی که دعوی آگاهی و روشنگری دارند نیز صادق است. غالب نشریات این سرزمین سعی می‌کنند روی جلدشان انسان‌هایی معروف قرار بگیرند. چون همه‌ی این‌ها دغدغه‌ی فروش دارند و بنا بر اصل مشتری‌مداری که گهگاه به عوام‌زدگی پهلو می‌زند آن‌چه که مخاطب دوست دارد بچشد را زیر زبانش می‌گذارند.
مثال‌های زیادی از این باب وجود دارد. مثلا نشریه‌ی مهرنامه در اولین شماره‌اش دو تن از آقازدگان علوم انسانی را لایق روی جلد دانسته است. (همین مانده بود که آقازادگی به علوم انسانی این خاک سرایت کند که متاسفانه سرایت کرد؛ پدیده‌ای نادر در تمام تاریخ علوم انسانی!) یا مثلا روی جلد نشریه‌ی پنجره هر بار یکی از چهره‌های سیاسی این مرز و بوم است؛ مگر این که اتفاق نادری بیافتد  و بواسطه‌شاگردان یک فیلسوف شفاهی این طرح جلد به عناصری فرهنگی و ادبی اختصاص یابد. اوضاع همشهری جوان و چلچراغ در این باب نزدیک‌تر به نشریات زرد است. کوتاه آن‌که طرح روی جلد انسان‌های مشهور در حالات مختلف یکی از شایع‌ترین روش‌ها برای جذب مخاطب است. عملی که در ایران از مرز یک روش در میان روش‌ها گذر کرده است و تبدیل شده به اصلی که تقریبا همه‌ی نشریات معروف آن‌را پیگیری می‌کنند.
چنین می‌شود که وقتی نشریه‌ای بدون رعایت کردن این نرم‌های عوام‌گرایانه قدم به عرصه‌ی مطبوعاتی می‌گذارد در بهترین حالت با تعجب خواننده مواجهه می‌شود. اما بحث اصلی در این است آیا رویکرد هابیل با اهدافش هم‌خوانی دارد؟
توضیح این مساله ضروری است که طرح روی جلد نشریات بواسطه‌ی انتخابات خردادماه 88 دچار دگرگیسی‌هایی نیز شده است. این دگرگیسی در طرح روی جلد فوق‌العاده‌ی سال‌نامه‌ی روزنامه‌ی ایران به نام رمز عبور1 به بهترین وجه دیده است. همین رویکرد با دیدی لیبرال‌تر در ویژه‌نامه‌ی آخر سال روزنامه‌ی همشهری و با رویکردی آرمان‌خواهانه‌تر در مجله‌ی راه نیز قابل رصد است. این سه نشریه با هوشمندی متوجه تغییرات اساسی جامعه‌ی ایران شدند و دیگر طرح روی جلدهای‌شان را به اشخاص و یا موضوعاتی فانتزی تقلیل ندادند. این در حالی بود که برخی از نشریات هنوز مشغول اسامی و اشخاص معروف ماندند و نتوانستند خودشان را با تغییرات شتاب‌ناک ملت همسو کنند. نمونه‌ی واپس‌گرایانه طرح روی جلد را می‌توان در ویژه‌نامه‌ی آخر سال پنجره دید. مجله‌ای که حتی به اندازه‌ی تایم هم هوشمندی به خرج نداد ونتوانست جامعه‌ی ایرانی را در سالی که گذشت درک کند. (منظورم آن شماره از نشریه‌ی تایم است که طرح روی جلدش  به اعترضات و آشوب‌های داخل ایران اختصاص یافته بود.)
نگارنده معتقد است طرح روی جلدها، که معرف آمال و آرمان‌ها و اندیشه‌ی گردانندگان نشریه‌ها هستند، می‌بایست رویکردی عینی‌تر به خود بگیرند و کانون توجهات را از روی چهره‌های سیاسی، که بعضا حداقل محبوبیت را دارا نیستند، خارج سازند و به سمت موارد عینی‌تری حرکت کنند.
در این میان، هابیل در همان ابتدای سعی کرد متفاوت باشد. منتها بنا به نظر این قلم روش مشخصی برای این متفاوت بودن درنظر گرفته نشد. تفاوت هابیلی‌ها در طرح روی جلدشان آگاهانه نیست. طرح روی جلدهای بیش از حد فانتزی این نشریه، نمی‌تواند با خواننده ارتباط محکمی پدید بیاورد. مثلا همین که من به عنوان یک خواننده از کف جامعه، می‌بایست دقایقی فکر کنم تا بتوانم منظور هابیلی‌ها را از طرح روی جلدشان حدس بزنم نشان می‌دهد طرح روی جلدهای‌ هابیل ملموس نیست .طرفه این که بنا بر ادعای گردانندگان هابیل، این نشریه توسط کسانی نوشته شده است که جنگ وانقلاب را درک ننموده‌اند. بنابراین حداقل انتظار این است که طرح روی جلد روایت اینان برای ما دانشجویانی که جنگ و انقلاب را درک نکرده‌ایم نیز می‌بایست قابل درک باشد. این اتفاق در طرح روی جلدهای هابیل نمی‌افتد. مثلا شماره‌ای با تیتر شهر آرمان ندارد و یا شخم در مزرعه برای من خواننده به هیچ وجه قابل درک نبود. مدام به این فکر می‌کردم این طرح روی جلدها چه ارتباطی با مشکلاتی دارد که من بچه مذهبی، اگر این تعبیر صائب باشد، با آن دست به گریبان هستم.
قبول دارم که رویکرد افراطی بقیه‌ی نشریات در طرح روی جلدهای‌شان هابیلی‌ها را برآن داشته است تا سازی دیگر بنوازند و طرحی دیگر دراندازند. اما  به نظر می‌رسد ایشان در این مهم بیش از حد سعی بر نوآوری داشته‌اند. در این‌گونه طرح‌ها با همه‌ی مزیتی که در بدیع بودن آن نهفته است، نگاهی هدفمند دیده نمی‌شود. به عنوان یک پیشنهاد، جدای از طرح روی جلد شماره‌ی آخر که در مورد اخراجی‌ها بود و به نسبت شماره‌های قبلی ملموس‌تر و قابل تحمل‌تر، نیکوست سیاست‌گذاران جوان هابیلی به فکر طرح روی جلدهایی قابل فهم‌تر باشند. به عنوان یک پیشنهاد، در طرح روی جلدهای‌شان می‌بایست یاران تابعی روح‌الله بیشتر دیده شوند. مثلا برای طرح مساله‌ی ازدواج‌های دانشجویی و مصائب  و محاسن این پدیده، می‌توانند دست‌های به هم بسته شده‌ی دختران و پسران را نشان دهند که همه‌ی آن‌ها با روبان‌های شادی به هم وصل شده‌اند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۸۹ ، ۱۰:۰۱
میثم امیری
جمعه, ۸ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۵۱ ب.ظ

حسین عربی

یالطیف

سلام رفقا

از این که ساعتِ ۳:۵۰ بامداد را گذاشتم برای نوشتنِ این متن، دلیل واضحی است بر در اولویت نبودن نوشتن در وبلاگ در ایام الله ماه رمضان. (نمی‌دانم وقتی ۲۲ بهمن و ۱۳ آبان و ۱۲ فروردین ایام الله است، چرا ماه مبارک چنین نباشد.) اما آن‌چه من را نصفه شبی باعث داشت تا با شوق این کلمات را بنویسم، وبلاگی شدن حسین عربی است. بگذار بگویم این پدیده، اگر خواننده پیدا کند در فضای وب و یا فضای فرهنگی و یا علمی، قطعا گفتمان‌ساز خواهد شد. نمی‌خواهم خودشیرینی کنم، ولی من معتقدم حسین از جمله کسانی است که می‌تواند، اگر دقت تئوریکش را فدای عصبانیتِ لحظه‌ای نکند، یک گفتمانِ بی‌مغالطه در انقلاب بسازد.

حسین اولین پستِ وبلاگِ عصبانی‌اش، یعنی کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد، را اختصاص داد به نقدهایی از جنسِ خودش.

http://www.pakhshe-zendeh.blogfa.com/

خارج از محتوای نوشته‌ی حسین، که به عنوان جزیی از منظومه‌ی فکری‌اش بسیار حساب شده است، امیدوارم حسین دست به نوشتن را فراموش نکند. 

امیدوارم حسین، این اجزا را در خدمتِ  کلِ حساب‌شده‌اش بنویسد تا بفهمید این جور انتقادها یک نوع گزارش و یا نقد ژورنالیستی نیست.

افزونه:

بگذار  دو تا حرفی که  سرِ دلم مانده را صریحا بگویم. 

۱.  آقای خامنه‌ای به دولت توصیه‌هایی کرد. احمدی‌نژاد ۲۵ میلیون که سهل است، ۷۵ میلیون هم رای آورده باشد با آرای باطله فرقی ندارد؛ اگر بخواهد متعهد به ولایتِ فقیه امام خمینی نباشد. (مانند عدم تکین یک هفته‌ای به حکمِ حکومتی آقا درباره‌ی مشایی.)

فرهاد جعفری گفته بود خیلی‌ها احمدی‌نژادی نیستند و اشتباها در این دسته قرار گرفته‌اند، به نظرم آقای جعفری درست گفته. با آن معنایی که او فهم کرده من احمدی‌نژادی نبوده و نیستم.

۲. من یکی در موردِ حاج منصور اشتباه می‌کردم. به نظرم، داشتم برخی اشتباهات حاج منصور را، اشتباه از نظر ِ خودم البته، بی‌جهت بزرگ می‌کردم. منصور یک مداح دل‌سوخته‌ی مردمی است که احتمالا در بسیاری از مسائل حکیمانه حرف می‌زند. این را شبِ نوزدهم که برای اولین بار در مجلسش شرکت کردم فهمیدم.

راستی گفتم فرهاد جعفری، پستش را در مورد روز قدس بخوانید بد نیست.

به زودی می‌آیم با روایتِ ماه مبارک امسالم.

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۸۹ ، ۱۲:۵۱
میثم امیری
جمعه, ۸ مرداد ۱۳۸۹، ۱۱:۲۷ ق.ظ

این را که می‌توانی آقا؟

یالطیف

چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.

چشم؛ یعنی جایی که می‌توانی با آن خیلی چیزها را ببینی. یعنی جایی که باید خیلی وقت‌ها آدم‌ها را ناامید نکنی. چشم؛ یعنی دو تکه جواهر که همه خواهانِ نگاهش هستند. چشم که بچرخانی باید ببخشی بر بی‌مبالاتان و دعا کنی برای بد حجابان؛ که آن‌ها در پسِ ذهن‌شان آرزومندِ نگاهت هستند. آن‌ها می‌خواهند نگاهت را. با همه‌ی مشکلات‌شان و همه‌ی گناهان‌شان. دقت کنی به حالِ پیرزنِ سیاه‌‌سوخته‌ای که شربت به تو تعارف می‌کند. چشم یعنی جایی که حتی باید نگاه کنی به منحرفانی که بد فهمیده‌اند معنایت را. چشم؛ یعنی دو الماسِ گران‌بهایی که نگاه کند به منِ گناه‌کار که حتی هنوز نتواسته‌ام چشمانم را پاک کنم. من زبانِ آلوده‌ای را با چشمانِ آلوده‌ام عوض کنم. کار با زبان راحت‌تر است تا کار با چشمان. پیشِ خدا که کم نمی‌آید. می‌خواهم چشمانت را. 

چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.

گوش؛ یعنی بشنو. همان طور که قرآن می‎گوید. آدم باید خوب بشنود. پس بشنو. آدمی هستم در به در. علاقه‌مندت. آدمی هستم گرفتار. معتاد شده‌ام. گه‌گاه مشروب هم می‌زنم. تا به حال یکی دو تا خانم هم بلند کرده‌ام. آدمی هستم پر از گناه. می‌شنوی... می‌شنوی؟ خانم جلسه‌ای هستم. اهلِ فیس و افاده. اهلِ غیبتِ در و همسایه. اهلِ دروغ گفتن برای کم نیاوردن. نمازم را در حضور بقیه آرام‌تر می‌خوانم. قیافه‌ی خیرخواهی می‌گیرم، ولی عشقم دوبه‌هم‌زنی است. همه را نصیحت می‌کنم. اهل ِ امر به معروف و نهی از منکر. اهلِ... گوشت با من است. جوانی هستم به ظاهر مذهبی؛ ولی دارای گرایشاتِ هم‌جنس‌بازانه. علاقه‌مندم یک جای خالی گیر بیاورم و سری به سایت‌های مستهجن ِ گی بزنم. بسیار چشانم مریض است. شرمم می‌آید از این که بگویم وقتی جوانِ خوشگلی را می‌بینم نگاهم به کدام سمت می‌رود. شرمم می‌آید از این که بگویم خودم را مذهبی و مسجدی جا زده‌ام، ولی...

چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.

لب باز کن. تا کی می‌خواهی تنها ببینی و بشنوی. بالاخره باید دست به کار شوی یا نه. همین طور تا ابدالدهر می‌خواهی بشنوی. مگر نگفتی هیچ کس بهتر از من سخن نمی‌گوید. خب، پس حرف بزن. تازه مگر نگفته‌اند هیچ کسی بهتر تو نمی‌تواند حرف بزند. حرف بزن. من حرف‌هایم را زدم. صحبت‌هایم را انجام داده‌ام. نکند می‌خواهی بگویی فقط با امثالِ مقدسِ اردبیلی سخن می‌گویی. در این صورت که هنر نکرده‌ای. هنر این است که به من نگاه کنی و با من حرف بزنی. هنر این است با منِ دختر خیابانی حرف بزنی. هنر این است با منِ چشم‌چران صحبت کنی. هنر این است با من ِ رقاص حرف بزنی. حرف بزن. لب باز کن. البته ما آدم‌های نامردی هستیم. تا به حال بارها از این لب‌بازکردن‌ها سو استفاده کرده‌ایم. شده است دهانی را پر از تیر کنیم وقتِ حرف زدن. ولی من آن قدر بدبختم که بی‌آزار شده‌ام. دارم می‌ترکم. من ِ غرق ِ گناه، نهایتا بتوانم بزنم توی سرم. بیشترین از این ازم برنمی‌آید. تفسیر کن حرفِ خدا را. تفسیر کن...

چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست. 

سر؛ بگذار سرت را توی دستم بگیرم و زلف‌هایت را ببویم. بگذار عطر ِ بهشت را از مویت استشمام کنم. بگذار با بوییدن مویت آرزویم تمام شود. من اصلا جهنمی... من را بنداز تهِ تهِ مستراحِ جهنم. فقط بگذار یک بار مویت را ببویم. بگذار فقط یک بار موی سرت را شانه کنم. همین. بگذار توی زلف‌هایت مدتی گریه کنم. زار بزنم. آره من همان سیاست‌مدار دروغ‌مداری هستم که هدفم کلاه گذاشتنِ سر ِ مردم بود. من این‌ها را قبول دارم. فقط بگذار سرت را توی دستانم بگیرم و ببویم موهایت را. همین. اصلا قبل از این که بخواهی شمشیر فرود بیاوری روی فرق ِ سرم، اجازه بده موهایت را ببویم. می‌دانم تا دنیا دنیا است آن بو همیشه در خاطرم می‌ماند. 

چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.

پیراهن. همین که پیراهنت را شستی آن را بتکان طرفِ ما. شاید از نم ِ پیراهنِ تو ما هم آدم شویم. پیراهنت را بتکان توی صورتم. آره من همان فروشنده‌ای پیراهنی هستم که جنسِ چینی را به جای ترک و ایتالیا به ملت قالب می‌کردم. پیراهنت را نده به من؛ فقط بعدِ شستنت آن را بتکان توی صورتم. خدا کند نم ِ تقوایش بیدارم می‌کند. آره، من قبول دارم آدمِ گندی هستم. قبول دارم من اهلِ فسق و فجور و پارتی و موسیقی‌های شهوانی هستم، ولی تو دستم را بگیر...

چشم-گوش-لب-سر-پیراهن-دست.

گفتم دست. تو فکر کردی فقط عمویت باید دست بگیرد. ای آقا... تو خودت آخر ِ دست‌گیرهای عالم هستی. دستت را آقا بده به من ببوسم. نه... نه... این دهان آن دستان را آلوده می‌کند... نه... نه... بده ببوسم. چرا دهانِ من دستانت را آلوده کند، وقتی دستانِ تو دهان ِ من را طاهر می‌کند. قبول دارم بعضی وقت‌ها دست‌ها را جدا می‌کنند. بعضی وقت‌ها هم با طنابی می‌بندنش. بعضی وقت‌ها هم با لگدی دستان را زمین گیر و بی‌حس می‌کنند... 

شبِ میلاد... شبِ خوشحالی... من ِ خر می‌خواهم چه خوشحالی کنم شبِ میلاد، وقتی خمینی و مقدس اردبیلی و صلحا می‌خندند... یعنی من هم دهانم را باز کنم بخندم برای میلادت. امشبِ شبِ بدبختی من است... شبِ نداشته‌هایم... شبِ حسرت... اگر قرار است من این جوری ادامه بدهم همین امشب جانم را بگیر. اگر قرار است نمبینمت... اگر قرار است نبویمت... اگر قرار است نم ِ پیراهنت به من نخورد... پیش ِ خدا وساطت کن همین امشب جانم را بگیرد. این را که می‌توانی آقا، یا بقیه‌الله؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۸۹ ، ۱۱:۲۷
میثم امیری
جمعه, ۱ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۴۹ ب.ظ

و اما ایرانی

یالطیف

این روزها خیلی سرم شلوغ است، انشالله اگر فرصت شد، درباره‌ی این روزهای عجیب که از سر می‌گذرانم حرف خواهم زد. مطلب امروز هم ایمیلی بود که یک بنده خدایی از یک بنده خدای دیگر برایم فروارد کرد. چاپ مطالبِ دیگران، در یک دموکراسی ِ فرهنگی ِ واقعی ِ بدونِ قصدِ ریبه، به هیچ وجه تایید سخنان نویسنده نیست. این را یادتان باشد و مطلب زیر را بخوانید.

من پیشنهاد می کنم ملت هشت سال انتخابات را تعطیل کنند و اجازه بدهند هر کسی که می‌آید همینجور ادامه دهد . بعد خودشان با حوصله این موارد را تجربه کنند :

اول : ایرانی ها لطفا روزی یک بار(یا دست کم یک روز در میان) حمام بروند.

دوم : ایرانی ها  قبل از پرتاب فحش به بیرون ، دهانشان را ببندند و تا بیست بشمرند.

 سوم : هر خانواده‌ی ایرانی هر روز یک روزنامه بگیرد ، اگر شده یالثارات !

چهارم : هر فرد ایرانی تعهد کند که هر ماه یک کتاب تازه بخواند ... حتی خلاصه مبانی لوله کشی عمومی !

 پنجم : رانندگان به جای فاصله ی بین شلوار و جوراب دختری در آن طرف خیابان به پنل داشبورد جلوی چشمشان نگاه کنند و سرعت از پنجاه کیلومتر در هیچ شرایطی تجاوز نکند.

 ششم : همه به خودشان تلقین کنند که این کسی که می خواهیم کلاهش را برداریم و شب برای عزیزمان هدیه ببریم ، خودش عزیزِ یک نفرِ دیگر است.

 هفتم : ایرانی ها شبها با هر که دوست دارند،  خانوادگی بیایند بیرون از لانه هایشان .. حتی برای پنج دقیقه نشستن در یک فضای سبز.

 هشتم : به جای دوازده النگو خریدن و در دست انداختن ، یک دستگاه دی وی دی پلیر بخرند و شبها تلویزیون دولتی را از آمریکا گرفته تا ایران نگاه نکنند ... یک فیلم ببینند.

نهم : مردهای ایرانی یک بار برای همیشه قبول کنند که زنها، جزو املاکشان نیستند و خودشان عقل دارند و عشق و رابطه و آشنایی ، بازی برد و باخت و فتح قلمرو دیگران نیست.

 دهم : مردها تمرین کنند که رد عبور زنی را با نگاه شخم نزنند و زنان تمرین کنند که جواب سلام مردان را با خونسردی و لبخند بدهند چون به معنای ... نیست.

 یازدهم : ورزشکاران ما بعد از باخت به رقیب تبریک بگویند و دهانشان را تا نیم ساعت بعد از هر باخت یا برد ببندند.

 دوازدهم : ایرانی‌ها به جای تمسخر شکل ظاهری سیاستمداران، فکر کنند که ایراد واقعی کار آن شخص در کجاست.

 سیزدهم :

 به نمایشگاه کتاب اگر می روند برای (کتاب) بروند.

 به خیابان فرشته می روند برای (عبور) از خیابان فرشته باشد.

و در کل به هر قبرستانی می روند برای خاطر (همان قبرستان)باشد.  

این سیزده مورد را رعایت کردن برای مدت هشت سال ، واقعا سخت است ؟!

page to top
Bookmark and Share

یالطیف

برای خالی نبودنِ عریضه، فعلا مطلبِ زیر را بخوانید. من خیلی سرم شلوغ است.

فهرستی از برخی از مجلات کم اعتبار

فکر کنم این یکی از مفیدترین مطالبی است که تا به حال توی وبلاگم گذاشته‌ام. دیگر نمی‌گویم توی همین تربیت معلم کاربردی‌های‌شان گُر گُر مقاله توی یکی از همین کم‌اعتبارها چاپ می‌کنند و ادامه نمی‌دهم که چند هزار مقاله‌ از ایران توی این نشریات در هر سال چاپ می‌شود.

2004

2005

2006

2007

2008

total

Journal name



205

407

136

811

Pakistan Journal of Biological Sciences (ISI)

54

119

183

186

57

634

Applied Mathematics and Computation (ISI)

12

78

81

159

108

481

Asian Journal of Chemistry (ISI)



49

113

136

298

Journal of Applied Sciences (ISI)



38

90

60

222

Pakistan Journal of Medical Sciences ??




23

79

110

American Journal of Applied Sciences (ISI)


31

35

11

1

78

Wseas Transactions on Systems



16

20

2

38

Wseas Transactions on Circuits and Systems



13

3

2

34

Wseas Transactions on Computers



from: http://www.scopus.com/scopus/home.url

چه رابطه‌ی معنی داری بین ضعیف بودن داوری مجله+ آی‌اس‌ای بودن آن و هجوم ایرانیان به چاپ مقاله در این مجلات دیده می‌شود!
ضمناً اثری از مجله‌ی WASJ در این پایگاه نیست.

راستی این را هم بگویم منبع این نمودارها و همین مطلبِ ایرانیک بالا از وبلاگِ استادان علیه تقلب است. ضمن این که در تهیه و تدارک این نمودارها زحمـتِ‌ اصلی بر دوشِ آقای دکتر قدسی، استادِ مهندسی کامپیوتر دانشگاه شریف، است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۸۹ ، ۱۲:۴۹
میثم امیری
سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۸۹، ۱۲:۴۸ ب.ظ

همچنان تقلب

یالطیف

این ایمیلی بود که امروز برای برخی از دوستانم فرستادم.

سلام دوستان

فایلی که برای شما ارسال می‌کنم نوشته‌ی آقای دکتر امید نقشینه ارجمند است.

او دکترای ریاضی از شریف دارد و همچنین دارنده‌ی مدال طلای جهانی در المپیاد ریاضی می‌باشد. او در این مقاله به بررسی انتخابات ریاست جمهوری دهم و به بحث در موردِ ادعای تقلبِ شاکیان پرداخته است. در نگارش این مقاله، برخی دوستان شریفی‌اش مثل دکتر علیشاهی، دکتر رزوان و... مشاوره داده‌اند.

نکته‌ی جالب این که نگارش و ویرایش چندباره‌ی این مقاله‌ی 43 صفحه‌ای حدود ده ماه زمان برده است.

این را نه برای مقابله با کسانی که تقلب را مطرح کرده‌اند برای شما می‌فرستم، بلکه به این نیت که می‌توان وقایع پیرامونی را بدون در نظر گرفتنِ التهابات سیاسی و هیجانات کاذب به دیده‌ی تحقیق و عالمانه نگریست. در چنن شرایطی، هر بحثِ طلبگی و دانشجویی و علمی هم ممکن است و هم مطلوب و هم باعث رشد.

انشاالله در این ایامِ عزیز و میلادِ اسوه‌های پاک‌باختگی و صفا دعا کنیم که خداوند دل‌های ما را مملو از شور ایمان قرار دهد؛ همان طور که معصوم فرمود:

«الهى هب لى قلبا یدنیه منک شوقه و لسانا یرفع الیک ذکره» یا «صدقه و نظرا یقرّبه منک حقّه»؛ خدایا دلى به من بده که شوق و عشق، آن را به تو نزدیک کند.

موفق و سربلند باشید

میثم امیری بشلی

مقاله‌ی مزبور را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۸۹ ، ۱۲:۴۸
میثم امیری