متنِ زیر برسد به دستِ همه کسانی که در هیأتهای عزای حسین بن علی هستند؛ از آنی که میکروفون دستش است، تا آنی که چای پخش میکند، تا آنی که پشتِ سیستم نشسته و صوت و گرافیک میسازد، تا آنی که انگار هیچ کاری نمیکند و فقط مخاطب است. برسد به دستِ همه؛ به امیدِ کار و فعالیّتی درخور به نفعِ فلسطینیهای مظلوم.
«واللَّهِ و باللَّهِ ما در برابر این قضیه مسؤولیم. به خدا قسم مسؤولیت داریم. به خدا قسم ما غافل هستیم. واللَّهِ قضیهای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است، این قضیه است. داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده، این قضیه است. اگر میخواهیم به خودمان ارزش بدهیم، اگر میخواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش بدهیم، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش میگفت برای من عزاداری کنید، میگفت چه شعاری بدهید؟ آیا میگفت بخوانید: «نوجوان اکبر من» یا میگفت بگویید: «زینب مضطرّم الوداع، الوداع»؟! چیزهایی که من (امام حسین) در عمرم هرگز به اینجور شعارهای پست کثیف ذلّتآور تن ندادم و یک کلمه از این حرفها را نگفتم. اگر حسین بن علی بود میگفت: اگر میخواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمرِ امروز موشه دایان است. شمرِ هزار و سیصد سال پیش مُرد، شمرِ امروز را بشناس. امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان میخورد.»
مرتضی مطهری، حماسه حسینی.
روزِ یک محرّم است و جلسههای سخنرانی و سمتوسویِ هیأتها -از نظرِ سیاسی- به دو موضوع معطوفتر است؛ یکی مخالفت با وهابیّت یا سلفیگری (که به نظر در ورِ سنّتیاش، گرایشِ شدیدِ ضدِّ سنّی دارد) و دیگری مخالفت با گفتمان نزدیک به اصلاحطلبی. (که زبانِ سیاسی نزدیک به مخالفانِ توافقِ اخیر دارد.) یکی به نفعِ مخالفت با سنیگری است و سنی-شیعه مسأله اولش است و دیگری به «مخالفت با رهبری» نظر دارد و مخالفان ولایت فقیه را نقد میکند. یکی دیدگاهِ مذهبیتری دارد و دیگری دیدگاه سیاسیتری. هر دو هم ناظرِ به حرفهای مطهری، ره به آدرس نادرستی میبرند.
من هنوز چشم انتظارِ سخنرانیام که -از منظرِ سیاست- موقعیّت و زمانهاش را بشناسد و عمل کند؛ آن طور که مطهری شناخته بود.
مطهّری اولین و آخرین «منبریِ محرّمی» بود که از اسرائیل گفت و دولتِ «قومی-نژادی» یهود را در هم کوبید و به نفعِ فلسطین به پا شد و سخنرانی کرد و جریان ساخت. هنوز، زنگِ صدایش گوشم را میلرزاند. هنوزِ تعابیرِ تکاندهندهاش نو و امروزی و همان اندازه مهجور است.
سخنران و هیأتی و مدّاح -حتّی انقلابیاش- توجّهی به آنچه مطهّری گفت و آقای خامنهای میگوید ندارد. او کارِ خودش را میکند و در «خواندنِ نوجوان اکبرِ من» یا تکرارهای «بیفایده اسمِ حسین» اهتمامِ تامی دارد. (این گیومه آخر از خودِ آقاست در محرّم پارسال که گفت: «یک وقت هست که سینه میزنند و صد بار با تعبیرات مختلف مثلا میگویند «حسین وای»، خب این یک کاری است اما هیچ فایدهای ندارد و هیچ چیزی از «حسین وای» انسان نمیفهمد و یاد نمیگیرد.) و گویا پر واضح شده که مدّاح چه کار به فلسطین دارد! مدّاح چه کار به دشمنِ درجه یک بشریت یعنی اسرائیل دارد! مدّاح به حسین وایش مشغول است.
سخنران هم بیاعتنا به مسأله فلسطین (که به گفتهی آقای خامنهای «مسألهی اصلی جهان اسلام است»)، به مسأله سیاسی یا گروهی خود مشغول است. در تحلیلِ سیاسی آنها، فلسطین جایی ندارد.
و نگرانیِ من همراه این محرّم شروع شده؛ نگرانیام، فلسطین است که در حالِ فراموشی است. وقتش است که اندازه یک نوشته هم شده از فلسطین بگوییم؛ از مسألهاش، از رزمندههایش، از دولتِ قومی-نژادی که به هیچ یک از تعهداتِ انسانی و حقوقی و بینالمللی پایبند نیست، از اسرائیل و دولتِ کودککشش حرف بزنیم... کمی حرف بزنیم... محرّمی آمده، فرصتِ خوبی است مسأله فلسطین را از حضیضِ اولویتها در لیگِ دسته ششم حزباللهیگری و هیأتی بودن بیاوریم به دستههای بالاتر. (از انتظارِ آقای خامنهای هم بگذریم که معتقد است که مسأله فلسطین باید در صدرِ لیگِ برترِ مسائلمان باشد. من -به جز یک مورد در ایلام- هیأتی ندیدم به این گفته اعتقاد داشته باشد یا حرفِ آقای خامنهای برایش مهم باشد.)
هیأتها از فلسطین نمیدانند، خبر ندارند، حرف نمیزنند. بسیاری از هیأتها -که بینِ طاغوت و لاطاغوت برایشان فرقی نیست- به گفتههای «پستِ کثیفِ ذلّتآور» دلخوشند و مصائبِ «به کار نیا»ی هزار و چهار صد سالِ پیش را مسکّنِ دنیای کوچکشان میدانند.
و امّا فلسطین چه؟
فلسطینِ ابو ایاد، آزادیِ ابو جهاد، جهانِ اسلامِ دکتر فتحی شقاقی و از همه مهمتر قدسِ خمینی در حالِ فراموشی است و جایش را «سین سین» بلندگوها گرفته است. آمالِ هیأت و ایستگاه صلواتی، منهای همان مدّاحی «سینسین»گوی پرتکرار، چای است و ظرفهای یکبار مصرف. ظرفهای یکبار مصرفی که این آخریها با پولهای نفتی خریده میشود، پر و خالی میشود. (معناسازی به نفعِ نذری و شله زرد و اسلامِ نیمهآرامِ نیمهخوابِ نیمه مؤثرِ نیمهشکموی نیمهبیمسألهی نیمههپروتیِ نیمهریاییِ نیمهخودنمایی...) جای قدس خمینی را تخدیر گرفته و قرصهای شبهاِکسی که به اسمِ عزاداری به جامعه تزریق میشود و هیچ راوی و سخنرانی و شاعر و مدّاحی نبود و نیست که از خواهرِ مجاهد، دلال المغربی بگوید و از کنیزانِ حضرتِ زینب در عصر حاضر حرف بزند؛ از خواهر جمیله بوپاشا. از آرمانِ قدس بگوید و از شرافتِ مردانِ به عظمتِ موسی صدر...
کدام انسانِ لطیف و با احساسِ هیأتی است که از خواندنِ متنِ «جمهوری در اتوبوس» نوشته نزار قبانی دیدهاش تر نشود. کدام انسانِ شرافتمند است که یادش نرود که باید این دولتِ قومی-نژادی را از سرِ راه برداشت...
روزِ یک محرّم است. یک بار دیگر با بالای صفحه بروید و جمله مطهّری را بخوانید. (بیخود نبود به مطهّری تهمت میزدند که وهّابی است!) دوباره بخوانید و اندازه یک پیامک و یک کفتوگو و یک کارِ هیأتی معمول هم شده، به فکرِ فلسطین باشید. روی شلهزرد پرچمِ فلسطین بکشید، لباسهای فلسطینی تولید و پخش کنید، پرچمِ فلسطین را کنار یا حسین و یا مهدی برافرازید، به چفیه فلسطینیِ درستِ روی شانههای کسی که آقایش مینامید دقّت کنید و به این فکر کنید که اسلامِ جهاد* اسلامی است که به فلسطین فکر میکند و بیاندیشه به آرمانِ قدسِ شریف نمیتواند دهه اول محرّم را به پایان برساند...
هر کس که باشد، باید فلسطین را به خاطر داشته باشد؛ سخنران باشد، باید مثالِ سیاسی مجلسش از فلسطین و آرمانِ قدس خالی نباشد، مدّاح باشد باید مثلِ مدّاحی نیمهخوبِ «قدس لنا»ی مطیعی برای آنان شعری بخواند، بانی باشد، باید به فلسطین کمک کند و هر چه هست و هر کاری از دستش برمیآید، به نامِ خدا و برای فلسطین انجام دهد.
راستی این متنِ آقای قبانی را هم بخوانید. من یکی، که به سختی گریهام میگیرد، دیروز -به یادِ محرّم- دوباره متنِ «جمهوری در اتوبوس» را از اینجا گوش دادم و به تکّهای زیر که رسیدم، بغضم ترکید وقتِ رانندگی:
«قهرمانی، زن و مرد نمی شناسد. یازده مرد به فرماندهی یک زن از همهی ما بزرگتربودند، از همهی اعراب بیشتر بودند. از چپ و راست، از همهی واضعان ایدئولوژیها و فلاسفه و رزمندگانی که فقط روی جعبههای خالی سیگار نقشه میکشند برتر بودند...
این کدام قانون است که در آن "دلال المغربی" خرابکار شناخته میشود و "مناخیم بگین" نخست وزیر میشود؟ مناخیم بگین جنایت دیر یاسین را رهبری کرد تا در سرزمینی که به او تعلق ندارد میهنی تاسیس کند و دلال المغربی عملیات کمال عدوان را رهبری کرد تا میهنی را که در اصل متعلق به او بود دوباره به دست آورد. منطق حکم می کند که دلال المغربی نخست وزیر یا رییس جمهور شود. جهان اما منطق را فراموش کرده است.
هزار سالِ دیگر، هزار سالِ دیگر کودکانِ عرب حکایتِ زیر را میخوانند:
در روز یازدهم مارسِ 1978 یازده مرد و یک زن موفق شدند جمهوری فلسطین را در داخلِ خاکِ یک اتوبوس تأسیس کنند و این جمهوری چهار ساعت پایدار ماند. مهم نیست این جمهوری چقدر پایدار ماند. مهم این است که فرزندان فلسطین بدون اتکا به رهبران کشورهای عربی ابتکار عمل را خود به دست گرفتند و اولین جمهوری خود را به وجود آوردند. بیاینکه به قطعنامهها و کنفرانسها و مقررات دروغین اعتنایی بکنند.»
و درد اینجا هم بود که باید آن را از زبانِ چپهای وطنی شنید. و متأسفانه سخنرانها و عزادران، یادشان رفته شمر را، یادشان رفته ظلم را. یادشان رفته فلسطین را. یادشان رفته که از مجاهدتهای عاشورایی مهمترین مسأله جهانِ اسلام بگویند. از فلسطین. از دلال المغربی که از «رهبرانِ» ترسوی «عرب» پیشی گرفت، فعلها و مفرداتِ (اگر، شاید، ممکن است) پر از هراسشان را بهم دوخت، کنگرهها و صلحنامههایشان را بیاعتبار کرد، و فنجانِ چای بر مشروحِ مذاکرات با ستمگر ریخت و مجبور کرد نژادپرستان را تا 500 بار از روی کلمه فلسطین بنویسد. (242 و 338 را از علمِ حساب خط زدند! چون شماره قطعنامههایی بودند که اسرائیل برایش تره هم خرد نکرد!) و مهمتر از همه، دولت فلسطین را تأسیس کرد وقتی جهان اجازه نداد آن را به وجود آورد. امّا کیست که او و یازده شهیدِ جهادگرِ همراهش را بشناسد؟ و چه وقت قرار است برای ما از شهید فتحی شقاقی و عزالدّین قسام و احمد یاسین گفته شود؟ و از دیگرِ شهدا و رزمندههایی که با ظلم و کفرِ نژادپرستِ صهیون جنگیدهاند.
سخنم طولانی شد؛ ولی اصلِ حرف خیلی کوتاه و ساده است. حالا که محرّم آمده، فلسطین را از لیگِ دسته شش اولویتها بالا بیاورید و کمی به آن بپردازیم. کمی به مسألهاش برسیم و بشکافیمش و بهروزش کنیم و روایتِ محکم و متقنی از آن به مردم ارائه بدهیم. مسأله فلسطین در حالِ فراموشی است. کمی به فکر باشیم؛ کنارِ دیگر معارفِ حسینی (منهای زائدهها و اضافهها و تحریفها) به برادران و خواهرانِ فلسطینیمان سلام کنیم و به آنها بگوییم که قدسِ آزاد، آرزوی ما هم هست و از حسین برایشان بگوییم و یادشان بیاوریم که اگر نزار قبانی از کربلا گفت، ما هم از کربلای فلسطین خواهیم گفت و حواسمان به آنجا هست. (تازه میگوییم که شما به تفسیرِ درست از حسین نزدیکترید.) لعنت فرستادنِ به برخی سرانِ بیکفایت و مفتخور عربی در برابر لعنت فرستادن به آدمکشانِ نژادپرستِ یهودی هیچ است؛ بنیامین نتانیاهو و اذنباش را فراموش نکنید؛ آریل شارون را، ایهود باراک را، مناخیم بگیم را (که بیشرف جایزهی صلح نوبل را هم برده است)، و -به یادِ آقای مطهّری- موشه دایان را.
پسنوشت:
* دربارهی جهاد بسیار شنیدهایم. جهاد در متنِ من، همانی است که آقای قاسمیان از آن یاد کرده است، یعنی فعالیّتی که خارِ چشمِ دشمنانِ اسلام باشد.