سلام آقای خامنهای
نامهی اولم به شما را در ابتدایِ سال نوشتم. و الحمدالله هیچ اتفاقِ غیرِ منتظرهای نیافتد. چنان که در آن نامه هم هدفِ من بود، توهین و یا تهمت به شما نبود؛ همان طور که هم همین حالا هم چنین هدفی را به پیگیری نمیکنم.
مرادِ از نوشتنِ این نامه و البته آن نامه، صحبت کردنِ صریح و صمیمانه با رهبرم است. معتقدم در کشورِ افراط و تفریطزدهای چون ایران، نیازمندِ آنیم معتدلانه با یکدیگر به همسخنی بنشینیم. و درست و صحیح اشکالاتِ یکدیگر را برای هم توضیح دهیم. اصلا هم تعجب ندارد که من با رهبرم صمیمانه صحبت کنم و در عین حال نقدش کنم. البته و صد البته هنوز چنین تفکری در داخلِ ایران به وجود نیامده است. و متاسفانه رسانهها در کشورمان به شما به دیدهی یک قدیس و یا یک منحرف نگاه میکنند و نیاموختند که راهِ سومی هم قابلِ تعریف است.
اگر معیار را عملِ درست و خردورزی بگیریم، به سادهگی و بدونِ تمسکِ بیهیچ فرد و یا جریانِ دیگری میتوان شما را با توجه به مبانی که بدان اعتقاد دارید نقد کرد. مثلا برای نقدِ شما، نیاز نداریم به جریانِ راست و چپ و یا هر جریانِ سیاسیِ دیگر تکیه کنیم. چرا که آن تکیه، و یا دیدن با آن عینک بیش از آن که به حق قرار دادنِ مفاهیم نزدیک گردد، به حق قرار دادنِ جریانها و اشخاص برمیگردد.
آقای خامنهای
متاسفانه باید خدمتِ شما عرض کنم، در وضعیتِ امروزِ ایران، هر گروه و یا دستهای با متمسک قرار دادنِ آدمها و یا جریانهایی اجازهی نقدِ منصفانه و تحلیل مستقلبنیاد را از انسانهای آزاد و عاقل سلب کرده. حتی گروه و یا دستهای که به ظاهر نشان میدهد که میخواهد راهِ سومی را برگزیند متاسفانه در این راه برای خود تابوهایی آفریده. به طوری که نمیتوان به آن تابوها و یا حتی اسطورههای دایناسورمآبها نزدیک شد. البته کتمان نمیکنم تک و توک افرادی هستند که نشان میدهند واقعا اصولگرا هستند و وامدارِ شخص و یا جریانی نیستند. (همنامی این اصولگرایی با جریانی سیاسی در کشور ناخواسته است و دور است چیزی بیشتر از یک مشترک لفظی باشد.)
در نامهی قبل گفته بودم که معتقدم سالمترین عضوِ بدنتان دستِ راست است. امروز که روزگاری از آن نامه میگذرد و تجربههایی دیگر از خاکِ ایران به اندوختههای من اضافه شد، بر این باور استوارتر شدهام که عجب حکایتی است دستِ معیوبِ شما. چه داستانی است آن دستِ زیبا. خیلیها هستند که شاید آرزو میکردند ای کاش آن دست از آنِ آنان بود... غافل از این که افتخار میخواهد آدمی در قافلهی دستهای عاشورایی قرار گیرد. الان که در ایامِ محرم هستم، به عظمتِ این دستها بیشتر پی میبرم. این دستها در شیعه دست دارند. البته بعضیها که عاشقتر بودند، دو دست دادند برای امامشان و گاهی که فرصتی نصیبشان میشد، خیلی چیزهای دیگر هم دادند. امروز هم دوباره تاکید میکنم به حقِ همان دستی که در راهِ اسلام خشکید به این نوشته، به مثابهی دلنوشتهی یک جوانِ مسلمان بنگرید.
کمترین لطفِ مکتبِ شیعه برای من، صراحت با پیشوایم است. و معتقدم آنهایی که میدانند، و میاندیشند، همان طور که خودتان گفتید، آن چه را که میدانند باید بگویند. علی الخصوص این دانستهها را باید به پیشوایشان بگویند؛ چرا که در شنیدنِ این دانستهها و نقدها از همه سزاوارتر است. این دقیقا ایرادی بود که من به نویسندهگان وروشنفکرانِ شیعیِ ساکت، پس از جریانِ انتخاباتِ پارسال وارد کردم؛ همچون رضا امیرخانی. چرا که بر این باور بوده و هستم که اگر فرد یا افرادی از ایشان، همچون امیرخانی، نظری دربارهی مسائلِ کشور و یا نقدی به رفتارِ شما دارند بیپوشیه این نظر را ابراز کنند. تا هم حاکم از این نظر بهرهمند گردد و هم جماعت. در چنین مواقعی، که وقتِ گردنههای فرهنگی و گدارهای عقیدتی، و جابهجایی اندیشههای مردم است، روشنگرِ تحلیلنویس، در هر بابی از سرلوحه تا نفحات، میبایست حاکم را نیز راهنمایی کند و مردمان را از آنچه میاندیشد آشنا کند تا راهِ صواب به آنان نشان داده شود. سکوتِ انسانی که معتقد است در عرصههای گونهگون حرفی برای گفتن و یا بهتر بگویم شنیدن دارد، بر تعدادِ بصیرتپیشهگان نمیافزاید. حتی اگر فرد یا افرادی از این جماعت، روشنگرِ شیعی مثلِ امیرخانی و یا هر صاحب عقیدهی دیگری در عرصههای مربوط به مدیریت و حکومت، شک کرده بر نحوهی حکمرانیِ شما باز هم باید بگوید... چه جای سکوت است که باید لااقل بگوید که شک کرده است.
البته من رابطهی دوستانهای با دوستانِ امیرخانیبنیاد، و البته خودِ جنابِ ایشان و بسیاری از دوستدارنِ ولایی شما، و حتی منتقدانِ و شکاکانِ به ولایتِ شما دارم. این رابطه، کمینه مزهاش این است که راه را برای گفت و شنود باز نگه میدارد.
پس از بیانِ این مقدمه، واردِ بدنهی نامه میشوم و میخواهم برخی از نظراتِ خود را که به نقصهای فرهنگی نحوهی رهبری شما برمیگردد عنوان کنم. اگر عمری بود ورودِ به عرصههای دیگر را بعید نمیدانم در نامههای آتی که یحتمل در سالهای آتی رغم میخورد. اگر امروز آقای خمینی به جای شما در جایگاه رهبری نشسته بود، باز هم نامه مینوشتم و کاستیهای حاکمیتی را گوشزد میکردم که قطعا حاکم در شنیدنِ این کاستیها، از همه سزاوارتر است. کتمان نمیکنم که برخی از کاستیها باید علنی فاش نشود؛ در برخی مواردِ مهم و راهبردی، کاستی باید مخفیانه به گوشِ حاکم برسد تا اوضاع متلاشی و وضع دگرگون نگردد.
امروز امرِ دولتِ فرهنگی و فرهنگِ دولتی یکسان مینماید. این همکاسه شدن در عرصهی فرهنگی در کنارِ گنگ بودنِ رهیافتهای فرهنگی سندِ چشمانداز که به امضا و تاییدِ جنابعالی هم رسیده، موجبِ تعجب و تحیر است. به واقع، انتظارِ راهبردی از فرهنگ، کوتاه و راههای دستیابی به آن پرخدشه است. با سایه انداختن فرهنگِ حکومتی از سویی و افراز شدنِ بنیادهای فرهنگی به موافق و مخالفِ حکومت، تولیدِ فرهنگی این کشور را با مشکل مواجه خواهد کرد.
چرا که نگاهِ فرهنگیِ هر یک از این دو گروه به امت، به خاستگاهِ فکریشان رجعت میکند. این رجعت، مخاطراتِ فرهنگی برای جامعه به بار میآورد. چون هر دو حالت، وقتی کاری فرهنگی و یا هنری تولید میکنند، صدایِ خود را محق میدانند و آن را نظرِ جامعه میپندارند. این در حالی است که آنان به جای آن که گوش باشند، یکسره زبانند.
این مهمترین آسیب و نقصی است که امروز در نحوهی حکمرانیِ حکومتی نیز دیده میشود. راهِ حل چنین نقصی را در پایان عنوان خواهم کرد. شاید در مصادیقِ آن بشود بحث کرد، اما معتقدم هر چه سریعتر باید جهتِ حرکتِ فرهنگی را به سمتِ راهِ حلهایی از این دست، که خواهم گفت، هدایت کرد. در غیر این صورت در آتیه، پارههای فرهنگیِ جامعه از یکدیگر دورتر و دگمها گستردهتر، و واقعیات کمتوجهتر میشوند. نقدم به جنابعالی این است که چنین رویکرد و یا راهِ حلهایی از این دست، ممشای تصمیمسازی و سیاستگذاریِ فرهنگی، آن طور که وظیفهتان است، قرار نگرفته و توصیههای فرهنگیِ جنابعالی از چنین پیشنهادهایی، که عرض خواهد شد، کمرنگ است. معتقدم باید چنین توصیههایی را پررنگتر پی گیرد، تا مشخص شود توصیهی موکدِ شما بر این امور است.
اما برگردیم به مشکلی که در دو بند بالاتر مطرح کردهام. ابتدا نگاهمان را بر دستگاههای فرهنگی حکومت متمرکز کنیم بهتر است. جدا کردنِ لفظِ دولت از حکومت، به اشتباه انداختنِ مخاطب است؛ در این نوشتار بینِ این دو لفظ، هیچ تفاوتی ماهوی وجود ندارد. (در هر نوشتهی دیگری که نقدی کلان و ساختاری به دولت دیده میشود، تفکیکِ حکومت از دولت تنها شیره مالیدن بر سرِ مخاطب است.)
کارگزارنِ فرهنگیِ حکومتی، در تولیدِ آثارِ فرهنگی رضایتِ مسوولانِ بالادستی را طلب میکنند. مثلا یک انتشاراتِ دولتی به دنبالِ آن است که منویاتِ ساختِ حاکم را در تولیداتِ هنریاش لحاظ کند. در چنین شرایطی، اگر اثرِ فرهنگی تولید شده همسازِ با ساختِ حاکم، یا باجدهِ به ساختِ حاکم، گل کرد و پر مخاطب شد، اعلی علیینِ هنرمندان حکومتی خواهد بود. اگر در این بین، مسوولِ حکومتی دلسوز نسبت به مسائلِ مردمش باشد، نگرانِ انتقالِ واقعیاتِ جامعه با بیانِ هنری باشد، آنچه منتشر میشود به حقیقت نزدیک است و هنرِ بومی شکل میگیرد. اما چنان چه مسوولِ فرهنگی، به دنبالِ بازسازی آرمانشهرِ فکری، یا علائقِ شخصی خودش باشد، که هست و میبینیم، تولیدِ هنریِ حاصل نسبتِ ضعیفتری با حقیقت دارد. مواردِ قابلِ اعتراض، به نحوهِ مضحکی کثیر است. در کشوری یوسفِ پیامبر، با آن ضعفهای کتمانناپذیرش؛ مختارنامه، با توصیفِ یک شخصیتِ کماثرِ تاریخی؛ اخراجیها، با قلبِ مفاهیم و ادبیاتِ چالهمیدانی و.. ساخته میشود و دستگاهِ فرهنگی حاکم تبلیغاتِ گستردهای در این باره میکند و تولیدِ فرهنگی پرمخاطب میشود. شما در سخنانِ خود از چنین آثارِ سخیفی تجلیل میکنید و چفیه به یوسف هدیه میدهید و گرایِ معیوبِ فرهنگی خود را به هنرمندانِ دیگر نشان میدهد. شاید نمیدانید که این کار در بلند مدت چه ضربهای به ساختارِ فرهنگی و عاداتِ اجتماعی جامعه میزند، و البته نه آنان که میدانند نسبت به چنین انحرافاتی به امامِ مسلمین هشدار میدهند. این در حالی است که باید بدانید، در بسیاری از موارد فرهنگِ دولتی و نگاهِ سیطرهافکنِ حکومتی، دغدغهی جامعه و دین ندارد. آنها، پر کردنِ بیلانِ کاری، گزارشهای کذایی به مسوول بالادستی دادن، و پزِ این که آقا دیدی ما داریم نظراتِ شما را مو به مو اجرا میکنیم، را به هر کارِ خداپسندانهای ترجیح میدهند. این روند تا بدان جا پیش میرود که هر دستگاهی، حتی ادارهی آب و فاضلابِ فلان شهر، هم کنگرهی جنگِ نرم برگذار میکند و سخنران از تهران دعوت میکند. تا یحتمل بر تعدادِ بصیران بیافزاید.
اما این دستگاه آن چنان آگاهی ندارد که بداند که افزایشِ تعدادِ بصیران با حضورِ در میانِ مردم، و با انتقالِ هنری زندهگی مردم، بهتر و سادهتر به دست میآید تا به ضربِ چلوهایی که مدعیانِ بصیرت در این کنگره با نانِ اضافه و در آن همایش با دوغِ نعنایی میل میفرمایند.
دستگاهِ فرهنگیِ حکومت، امروز جدا از مردم نمیزید، اما سیاستگذارهای فرهنگی و اولویتهای دولتی، نسبتی با وضعیتِ مردم ندارد. اگر نگاهی به وضعیتِ فرهنگی مردم بیاندازیم و برخی گمانههای ملموس، ناظر به واقعیات، را بیان کنیم به این نکته پی میبریم که مردم بر دینِ حاکمانِ خود هستند. اگر نسبت به وضعیتهای هشداردهندهی فرهنگی احساسِ نگرانی میکنید، باید بدانید این وضعیت نتیجهی حاکمیتِ اسلام در دورهی آقای خمینی و جنابعالی است. این وضعیت، که از سالِ ۶۸ دادِ سخن آن دارید و نسبت به آن هشدار دادهاید، نتیجهی ساخته نشدنِ داستانِ مردم، فیلمِ مردم، تئاترِ مردم، موسیقیِ مردم، نقاشیِ مردم است. یعنی در این بین، مردم موضوع نبودند. چه آن که هنرمندان خود از میانِ مردم به این جرگه پیوستند، ولی سازمان بابِ طبعِ حاکم و دولت، آنان را از خاستگاهِ مردمیشان جدا کرده و به خاستگاهِ فکری بفرموده گره زده. در این گره، آن که ضرر کرده مردم است.
برای برونرفتِ از این وضعیت، پیشنهادهایی دارم، اما اجازه دهید که بخشِ دوم از فرهنگ را که مقابلِ فرهنگِ حکومتی است باز نگشایم. (نمونهی خوبِ یکی از این انتقادات، همانی است که اخیرا وحید جلیلی مطرح کرد). البته از این بخش، و افتراقهایش با جریانِ اصیلِ مردمی سخن بسیار رفته و سخن در موردِ آنان را تکرارِ مکررات میدانم، به خصوص که چنین نقدی به نقدِ شما، مستقیما، منجر نمیشود. تنها این را بگویم که آنچه که در آن طرفِ گود رخ میدهد، که عمیقتر و هنرمندانهتر از این سوی حکومتیِ گود پردازش شده، خود نیز به مشکلاتی از جنسِ اشکالاتِ فرهنگِ حکومتی گرفتار است. البته بعید است خودِ هر دو دسته بر این باور باشند که مشکل دارند.
اما در چینن شرایطی، چه باید کرد؟
آقای خامنهای
1. نشستهای خود را با اهالیِ فرهنگ، متراکمتر کنید. این تراکم، باید واقعی و متنوع باشد. مثلا به شدت نیاز است که شما دیدارها و سخنانی با ناشران، موزیسینها، اهالی تئاتر، و هنرمندانِ تجسمی و... داشته باشید. این دیدار، به آنها روحیه میدهد و نتیجهی آن هر چه باشد خوب است. چون به شناختِ دقیقتر از یکدیگر منتج میشود. شبیه این دیدار را با کاگردانها داشتهاید. حال این نیاز احساس میشود که جهتِ تنقیحِ جوِ فرهنگی، چنین دیداری و سخنانی ضروری است. حتی شاید برخی از این دیدارها به تصدیعِ وقتِ شما منجر شود، ولی باید این کار را به طور متراکم شروع کرد. تا هم جبرانِ عدمِ دیالوگِ آقای خمینی با این دسته از هنرمندان شود و هم جبرانِ برخیِ کمتوجیها در این 20 سال. در این دیدارها، همهی ناشران و اهالی فرهنگ را به پرداختن به نیازهای واقعی مردم نصیحت کنید. و آنان را نسبت به انتقالِ صحیح عاداتِ اجتماعی مردم، به قصدِ اصلاحگری تذکر دهید.
2. حمایت از توسعهی سختافزاری فرهنگ. به نظرِ من امروز وظیفهی حکومت گسترشِ مراکزِ فرهنگی است؛ گسترشِ سختافزاری! بدین معنا که ناشران، انجمنها، دستههای فرهنگیِ حکومتی، از حکومت فاصله بگیرند و بنا بر شایستهگیهای خودشان واردِ رقابت با دیگران شوند. اگر نهادی در این میان نتوانست روپا بایستد مشکلِ خودش است؛ ورشکست میشود تا یاد بگیرد کارِ جذابِ باکیفیت ارائه دهد. بنابراین به جای توصیههای نرمافزاری، توصیههای سختافزاری بکنید. تشویق کنید که حکومت هر چه بیشتر کتابفروشی، تئاتر، تالار، تماشاخانه، خانهی سیدی و نرمافزار بسازد و بدهد دستِ مردم. یعنی از رویکردِ فعلیِ دولتِ دهم، که در برخی عرصهها مانندِ رسانههای دیجیتال و دارالقرآنها به جد پیگیری میشود، و توسعهی سختافزاری مدِ نظرِ ایشان است تقدیر شود. به عنوانِ یک مصداقِ روشن، میتوان سورهی مهر یا چنین نهادهای عظیمِ دولتی را با مکانیزمی بدهند به بخشِ خصوصی و در عوض شرایطی فراهم آورند که همهی کتابها در همهی جای کشور خوانده شود، همهی موسیقیها، همهی تئاترها، همهی نقاشیها و... دیده شوند. در عینِ حال از همه بخواهند که یکدیگر را جدی بگیرند. پولِ یامفتی که به کارهای بیکیفیتِ دولتی هبه میشود، صرفِ ساختِ سختافزار شود. سالن بسازند، کتابفروشی بسازند، سینما بسازند، آن هم در همهی جای کشور. در این صورت میدانید چه اتفاقی میافتد آقای خامنهای؟ در مدتِ کمتر از دو سال، بیشتر شهرهای ایران، کتابفروشیِ فعال، سینمای آباد، گالریهای مدرن و... دارند. در چنین شرایطی، هنرمندان سعی میکنند کاری را بسازند که جذابتر باشد و در عینِ حال هنرِ مردمی به دستِ مردم شکل میگیرد و بینشان مبادله میشود. متاسفانه در بیانِ حضرتعالی توصیه به امورِ سختافزاری بسیار کم دیده میشود. در حالی که باید بدانید در جامعهی دینی ایران، هر چه بیشتر مراکزِ فرهنگی به وجود آید، کارهای با کیفیتتری تولید میشود. در چنین شرایطی، آنچه زائد است فرهنگِ دولتی و حکومتی است. و آنچه موجبِ فخر است مردمِ همهی ولایاتِ این خاک است که همزمان با شهرِ کتابِ ونک، جدیدترین آثارِ فرهنگی را میخواند و همپای سینمای آزادی جدیدترین فیلمها را میبیند و در چنین شرایطی رشدِ فرهنگی و کیفی به بار مینشیند. آن وقت بیا و این میوههای آبدارِ سالم را ببین و حظ کن.
3. لطفا توصیه کنید در امورِ فرهنگی سختگیری ممیزها از این بیشتر شود. رویکردِ ممیزی در ایران وارونه است. در این کشور، رمانهای بیکیفیت و داستانهای آببندی کمشماری هر ساله با مجوزِ ارشاد چاپ میشود. فیلمهای مبتذلِ بسیاری مجوزِ پخش میگیرند. این در حالی است که برخی آثارِ فاخرِ فرهنگی هر ساله به دستِ مخاطب نمیرسد و در ممیزی میماند. به نظر من مهمتر از بررسی و ممیزیِ دینی یک اثر، باید ممیزی محتوایی و ساختاری آثارِ فرهنگی هم موردِ توجه قرار گیرد. حتما میدانید که بسیاری از رمانهایی که در ایران چاپ میشود، چنان بیکیفیتاند که باید چاپِ آنان را در غربِ عالم به صورتِ یک رویا پنداشت. نحوهی تغییر ممیزی، مستلزمِ موضعِ مشخصی از سوی شما است تا این وضعیت ناهمگون سامان یابد. چون این وضعیتِ ممیزی، یکی از دلایلِ کجرویهای فرهنگی در ایران است.
4. رذالتهای فرهنگی این کشور، بیش از این حرفهاست چنان که توجهام را به ریشهی این مسائل متمرکز کردهام. لطفا اجازه دهید و بیان کنید تا نقدِ سیاستهای شما آزادانه در سایتها و روزنامهها صورت گیرد. باور بفرمایید چنین تصمیمگیری، تاثیراتِ فرهنگیِ زیادی خواهد داشت. البته باید از زمانِ آقای خمینی چنین مسالهای آغاز میشد که به عللی، خصوصا چپگرایی مذهبی، چنین هدفی در دسترس نبود. امروز البته وضعیتِ نقدِ دستگاههای تحتِ امرِ رهبری، بسیار گستردهتر و بهتر و بازتر از دورهی حاکمیتِ آقای خمینی صورت میگیرد. این انتقاد که به طورِ علنی، توسطِ دوستدارنِ انقلاب، با نقدِ شدیدِ حسن عباسی در سال 83 نسبت به قوه قضاییه و نیروهای مسلح آغاز شد، اکنون میبایست به بیتِ رهبری راه یابد. چون استمرارِ نظریهی ولایتِ فقیهِ آقای خمینی در گروِ تصمیاتی از این دست توسطِ شما است. این خود یک تصمیم فرهنگیِ بزرگ میتواند باشد که تاثیراتِ شگفتی در آیندهی سیاسی و فرهنگی ایران خواهد داشت. سید محمد خاتمی فضای خوبی ایجاد کرد تا نقدِ دولت صورت بگیرد، و دروهی احمدینژاد اوجِ نقدِ دولت و شکستنِ جبروتِ رییس جمهور بود. شاید اگر آن شروع توسطِ خاتمی آغاز نمیگشت، که البته اجتنابناپذیر مینمود، امروز چنین نقدها و حتی نفیهایی را شاهد نبودیم. نمیگویم شما احمدینژاد باشید. چون جایگاه و وظایفِ رهبری از نظرِ راهبردی با هر کسِ دیگری متفاوت است، اما میتوان این بابها را بازتر نمود. منتظرم که صریحتر از قبل در این باره نظر دهید. هر چند فتوای شما در موردِ ضدِ ولایتِ فقیه یک شروعِ عالی و امیدوارکننده بود. این فتوا که به نظرِ من یک شروعِ بسیار مهم در روزگارِ فعلی و ادامهی همان خطبهی معروفِ نماز جمعهی شما در زمانِ آقای خمینی بود، میتواند بسیار راهگشا باشد. البته قبول دارم که بسیاری دچارِ خودسانسوری هستند، وگرنه به نظرِ من بسیاری از حرفها را راحت میتوان به گوشِ رهبری رساند.
۵. شورای فرهنگیِ فقهی نیازِ جامعه است. چنین شواریی میتواند به عنوانِ بالِ مشورتی رهبری نقشِ توازن را بینِ حوزه و حکومت ایجاد کند. این افراد که میتوانند از حوزه و با انتخابِ حوزه انتخاب گردند میتوانند نقشِ هماهنگسازی را بینِ حکومت و حوزه را ایجاد کنند تا احکامِ اجتماعی و فرهنگی مراجع تناقضساز نشود. اکنون آقایانِ سازمان تبلیغات بخشنامه میکنند که کسی نباید برهنه شود، از آن طرف آقای صافی گلپایگانی فتوا میدهد که لخت شدن، اگر به دیدهی نامحرم نرسد، اجر و ثواب هم دارد. حتما بابتِ چنین ناهماهنگیهایی چارهای بیاندیشید. چارهها در هنگامِ ماجراها است که پیش میآید و قانون میسازد، وگرنه آن قانونِ اساسیِ سی سالِ پیش وحیِ نبی نیست. شواریِ فرهنگیِ فقهی پیشنهادِ من بود. میتوان هر نامِ دیگری بر این بنده خدا گذاشت. ولی حتما باید برای این کار چاره اندیشید.
امید است فرهنگِ ایرانِ امروزِ ما، با تدابیرِ بهتر و نافعترِ جناب عالی راهِ بهتری را طی کند.
امیدوارم خدا همهی ما را از مواضعِ تهمت دور نگه دارد. من با اعتقاد به این که برای نائبِ حضرتِ صاحب نامه مینویسم، این مطالب را نوشتم. و بر آن نبودم که بر مبنای شایعاتی که حولِ شما و خانوادهتان رواج دارد سخن بگویم، بلکه بر مبانی گفتهها، رفتارها و روشهای شما نقدم را نوشتم و پیشنهاداتی دادم.
همین قدر بگویم که قیمههای بیتِ شما خیلی خوشمزه است. اگر سعادت داشتم، در مراسمِ عزایِ عاشورایِ شما، با سخنوریِ عالمانهی حسین انصاریان و مداحی محمود کریمی مزاحم میشوم.
بگذار این قدر هم بگویم:
هیاتی فرهنگی و خصوصی در شمالِ تهران خیمهی عزا به پا میکند که از نخبهگان واقعا نخبه هم در آن حضور دارند. که شاید در یکی از شبهای آتی مهمانش باشم؛ که شعارش است: ابالفضل علمدار؛ خامنهای نگاه دار، حسین سید و سالار؛ خامنهای نگه دار.
===============================
این نامه برای رهبریِ نظام نیز از طریقِ سایتِ رسمیشان ارسال شده است.
و همچنین از من داستانی با موضوعِ عاشورا، در اینجا منتشر شده.