تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

من خواننده ی حرفه ای نیستم که بتونم نوشته شما رو نقد کنم و سررشته ای هم از ادبیات ندارم اما به نظرم اومد سبک نوشتن شما نسبتاً نو بود؛ مخاطب شما خاص بود و قشر دانشگاهی اون هم از نوع ریاضی و فیزیک خوانده اش می تونستند کاملاً منظور شما رو درک کنن. حال و هوای دانشگاه و خوابگاه رو هم خوب بیان کرده بودید. در کل به نظرم توصیف شما از مکانها و موقعیتها خیلی دقیق بود. دو مسئله توجه من رو خیلی جلب کرد: یکی اینکه در توصیف رنگها هرگز از رنگهای متداول استفاده نمی کردید مثلاً رنگ یشمی- زیتونی-لیمویی و ... به جای سبز-زرد... که بعضی رنگها رو هم نمی شناختم و کنجکاو شدم اون ها رو پیدا کنم و تشخیص بدم. دیگری اینکه کلمات ترکیبی رو با وسواس خاصی استفاده می کردید و اون ها رو از هم جدا می کردید تا به قول خودتون ریشه و اصالت اونها حفظ بشه. ( مثلاً کلمه کنجکاو رو که با املای کنج کاو آورده بودید خیلی جالب بود و آدم رو به فکر وا می داشت). توصیف عشق آئین هم در نوع خودش جالب بود. شما آئین رو هم که شخصیت اصلی داستان بود خاکستری نشون داده بودید با همون اشتباهات و خودخواهی هایی که اغلب آدمها دارند و این مسئله داستان شما رو روان تر و طبیعی تر کرده بود( مثلاً نقشه هائی که برای دک کردن رقبا می کشید...اگه می خواستید اون رو کاملاً سفید نشون بدید بایستی یه جوری حق انتخاب رو به اون خانم می داد..

. باز هم از تشکر می کنم و امیدوارم آثار پربارتری رو خلق کنید. 

با آرزوی موفقیت و به روزی برای شما
م.ب-92/05/22

یا لطیف
رفقا می‌توانند رمان را از شهرکتاب‌ها بخواهند. همچنین از فروشگاه‌های انقلاب (مثل کتابسرای نیک و نشر توس) و هم‌چنین از کتاب‌فروشی‌های افق بخواهند. البته قرار است کتاب‌فروشی چشمه و ثالث در کریم‌خان هم کتاب را بیاورند! کتاب را پخش گسترش، می‌پراکند. (نویسنده‌اش که خودم و ناشرش هم تارونه است!)

رمان‌نویسی به اندازه‌ی تراشیدنِ این بابا سخت است! سخت‌تر از درافتادنِ با واقعیِ این رفیق.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۶
میثم امیری
پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۰۰ ب.ظ

تقاطع انقلاب و وصال منتشر شد + لینک خرید اینترنتی

یا لطیف (این پست به مرور تکمیل‌ و تکمیل‌تر و تکمیل‌تر می‌شود.)

سعی کن در زندگی‌ات آدم‌هایی را داشته باشی که مثل کاغذ تورنسل باشند.

 ممنونم از مسعود گروسیان عزیز بابت طرّاحی جلدِ زیبایش.

رمان تقاطع انقلاب و وصال
اضافه‌جات:

1.کتاب 6500 تومان قیمت دارد و 142 صفحه.

2. انتشار رسمی کتاب از هفته‌ی آینده خواهد بود. ولی از امروز می‌توانید با 09192708919 هماهنگ کنید تا کتاب را با 10 درصد تخفیف به دست‌تان برسد. (این فعلاً مخصوص تهرانی‌هاست.)

3.  برای خرید اینترنتی این کتاب کلیک کنید.

4. نقد رضا نوروزی را گذاشته‌ام. با خواندنِ آخرین متنِ کتاب، نظرها و یادداشت‌های‌تان را برایم بفرستید. تا منتشرش کنم.

5. خبرگزاری‌های مختلف مانند فارس و مهر، خبر انتشار این کتاب را کار کرده‌اند. البته حضرت حجت الاسلام و المسلمین واحدی هم در این‌جا ابراز محبّت کرده‌اند.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۰
میثم امیری
جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۴ ب.ظ

با امام زنده‌ی نادیدنی چه کنیم؟

یا لطیف

آدم‌ها در زندگی به چه «نیاز» دارند؟ از یک جوانِ بیست و چند ساله‌ای که تحصیلات عالیه هم دارد بپرسید: «در زندگی به چه نیاز داری؟» می‌گوید: «شغل، ازدواج، پول، جایگاه اجتماعی.» یا مجموع نیازهای آدمی چقدر پیچیده‌تر است؟ نهایتا چیست؟ «پیدا کردن راهِ سعادت.» فرض کنید جلوی جوانِ شیعه‌ی معتقد را در خیابان انقلاب بگیرید و از او بپرسید: «نیازهای زندگی‌ات چیست! نمی‌خواهم شعار بدهی. آنی را که عملاً دنبالش هستی چه نیازهایی است؟» به تو چه پاسخ می‌دهد؟ مهم نیست. هر پاسخی بدهد، نتیجه‌ی تجربه‌ی زیستی‌اش است. یعنی تجربه‌ی زیستی ما نشان می‌دهد که در زندگی به چه نیاز داریم. 
جایگاه امام زمان در این سلسله‌ی نیازها چیست؟ یا کجاست؟ ما شیعه‌ها یک ویژگی‌ِ عجیب داریم. آن هم این که پیرو آدمی هستیم که خیلی از ماها تا به حال نه دیدیمش و نه اگر ببینیم می‌شناسیمش. و بعد معتقدیم این آدمی که ندیدیم و نمی‌شناسیم کامل‌ترین آدمِ روی زمین و نماینده‌ی ویژه‌ی خداست. اگر از ما بپرسند این آدم را کجا می‌توان یافت، پاسخ روشنی نداریم. اگر بگویند الان چند سالش است، پاسخ روشنی نداریم. اگر بگویند این آدم در حال چه کاری است باز هم پاسخ روشنی نداریم. اگر بگویند قرار است چه کار کند، باز هم به روشنی نمی‌دانیم. اگر بگویند ما باید چه کار کنیم، بعید می‌دانم آدم‌های زیادی باشند که جواب روشن و کاملی به این سؤال بدهند. ولی ما معتقدیم که این انسان، درست‌ترین انسان است. 
منظورم چیست؟ البته شما به طور پیش‌فرض قبول کنید رمان‌نویس‌ها دین درست و حسابی ندارند، و متأسّفانه بسیار اهل مغالطه‌اند. من هم نمی‌گویم از این داستان مستثنا نیستم. ولی می‌خواهم بگویم این که ما به درستی امام زمان را نمی‌شناسیم یا ندیدیم، یا بهش نزدیک نشدیم، یک نتیجه‌ی منطقی داشته. آن هم این که خیلی بود یا نبود ایشان برای‌مان فرقی نداشته است. یعنی در سلسله‌ی عمل‌ها و کارهای‌مان این را در نظر نگرفته و نمی‌گیریم که امام زمان هم دارد ما را می‌بینید. یعنی غیر از خدا، آدمی که حرفش و عملش و نظرش در پیشگاه خدا، معتمدترین و باارزش‌ترین است هم دارد ما را می‌پاید. ولی ما وقعی به این پاییدن نمی‌نهیم. مثلاً عروسی‌های ما ربطِ وثیقی به وجود یا بی‌وجودِ ایشان ندارد. خانم‌هایی که در فیس‌بوکِ حجاب‌شان را برمی‌دارند، آیّا حاضرند با همان ظاهر خدمتِ  امام مشرّف شوند؟ آیا جوک‌هایی که برای هم نقل می‌کنیم، جوک‌های امام زمانی است؟ شوخی‌ها چطور؟ فحش‌ها چطور؟ آیّا شنیده‌ها را نقل کردن چطور؟ آیّا ما امام زمانی رفتار می‌کنیم؟ آیّا هر حرفی را و هر راست‌ودروغی را می‌گوییم، بدون این که برای‌مان مهم باشد که امام زمان هست یا نه؟! این که امام زمان هست و امام و رهبر و مقتدا است، چقدر در جریانِ  زندگی ما اثر دارد؟ در کتاب خواندن‌مان اثر دارد؟ در فیلم دیدن‌مان چطور؟ آیّا با امام زمان می‌شود آیزوایدشاتِ  کوبریک را دید؟ 
فرض کنید که بگویند امام زمان از دیشب، خدای نکرده، به رحمت خدا رفت! ما از دنیای بدونِ امام زمان چه تصوّری داریم؟ آیّا برای‌مان پذیرفتنی است که بگوییم دنیای بدون امام زمان، دنیای زیروزبر شده و ازهم‌پاشیده‌ای است؟ چه تأثیری گذاشته بر ما وجودِ امام زمان؟ آیّا می‌توانیم ظهر ماه مبارک رمضان، بدون هیچ عذر شرعی، در حضور امام زمان روزه بخوریم؟ حتّی به امام هم تعارف کنیم؟ 
امام زمان، امام است! یعنی کسی است که مردمان و پیروان را راهنمایی می‌کند. امام یعنی جلودار، یعنی پیش‌دار، یعنی کسی که راه و چاه را به همه نشان می‌دهد. امام کسی است که برای ما قرآن را تفسیر می‌کند، اوضاع جهان را تحلیل می‌کند، و از همه‌ مهم‌تر در فرایند دین‌داری یاور و همراهِ ماست.

این معنایِ امام است. ولی نحوه‌ی ارتباط با امام تغییر کرده است. یعنی مانند دوران امیرالمؤمنین نیست که هر کسی که دلش بخواهد، بتواند با امام صحبت کند و ازش بپرسد و راهنمایی بخواهد. امروز این طور نیست. یعنی نمی‌توان چونان گذشته با همان سهولت با امام هم‌کلام شد. لذا این دوری از امام باعث شده که ما آدم‌ها فکر کنیم اگر امام زمان نبود هم مشکلی پیش نمی‌آمد. یعنی آن چیزی که ما از زندگی‌مان ترسیم کرده‌‌ایم چندان به وجود امام زمان ارتباط پیدا نمی‌کند. چون در مسیری که غالب ما در زندگی پیاده می‌کنیم، چندان به حضور امام زمان نیازی نیست. چندان برای‌مان مهم نیست که امام زمان باشد یا نه! نهایت کاری که ما می‌کنیم گرفتن جشن برای میلاد ایشان است. در غیر این صورت امام زمان چه ظهور بارزی در کاروکاسبی، بازار، نوشته‌ها، اندیشه‌ها، و بیان ما دارد؟ 
راه حل چیست؟ هر کسی می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد. 

عدّه‌ای گفتند راه این است که مستقیم با خود امام زمان ارتباط برقرار کنیم. این راه، توصیه‌ی مناسبی نیست. با این توصیه جامعه‌ی دینی و دینِ اجتماعی ظهور و بروزی ندارد. امام زمان تقلیل پیدا می‌کند به زندگی شخصیِ آدم‌ها، که ممکن است به احتمال اندک با ایشان ارتباط برقرار کنند. تازه همان ارتباط هم قابل نقل نیست. چون اگر کسی چنین ادّعایی کند، به قول خودِ حضرت، از دروغ‌گویان است. 

عدّه‌ای گفتند حالا چه نیازی است که شما با امام ارتباط داشته باشی. شما احکام را انجام بده. باقی حل است. این عدّه‌ فکر می‌کنند احکام مشتی نوشته‌ی قدیمی و از پیش تعیین شده است که هیچ چالش و پیچی ندارد. فکر نمی‌کند که آدم‌ها نیاز به راهنما دارند. آدم‌ها نیاز به کسی دارند که مسائل جدید را به آن‌ها بیاموزد. ساده‌ شده‌اش این است که آدم‌ها از نظر فطری نیاز به امام دارند. وقتی امام زمان حضور دارد و حضورش هم مسجّل است و قرار است امام و راهنما و مهم‌ترین و محبوب‌ترین و بهترین بنده‌ی خدا باشد، مگر می‌شود گفت با او کاری نداشته باش و خودت راهت را برو. مگر بدونِ امام زمان می‌شود راه را پیدا کرد. بدونِ امام زمان نه می‌شود راه را پیدا کرد، نه می‌شود سعادت‌مند شد، نه می‌شود درست عزادری کرد، نه می‌شود... اصلاً‌ آن‌هایی که این حرف‌ها را می‌زنند، بروند زیارت آلِ یاسین را بخوانند.

من فکر می‌کنم جنس ارتباط‌گیری با امام زمان و صحبت با او و درمیان گذاشتن همه‌ی زندگی‌ ما با او باید جمعی از دو روش باشد. هم روش فردی و هم روش عقلانی. روش فردی، فقط روش دعا و مناجات و نیایش با حضرتش نیست. که این هم باید باشد. ولی افزون بر این در نظر داشتن امام زمان در لحظه لحظه‌ی زندگی است. وقتی آدم حرف می‌زند، وقتی می‌نویسد، وقتی می‌گوید... همواره امام زمان را در نظر داشته باشد. چون امام زمان خیرخواه‌ترین آدم روی کره‌ی زمین است. از مادر نسبت به آدم مهربان‌تر و خیرخواه‌تر است. رنجش امام زمان، در واقع رنجش و سرکوب نفس اطمینان‌بخش آدمی است. رنجش آن تمِ پاک و راهنمابخش ماست. رنجش امام زمان، که هر روزه n بار با اعمال ما اتّفاق می‌افتد، در واقع کدر کردن آیینه‌ی وجودمان است. از دست دادن نورانیّت باطن و قلبِ ماست. (آقای بهجت درست گفت که جزیره‌ی خضرا قلب انسان مؤمن است!) یعنی امام زمان در قلب تک تک ما، اگر مؤمن باشیم، حضور دارد. این مسیر فردی است. یعنی من لحظه‌ای که دارم داستان می‌نویسم به این مخاطب بیاندیشم. تو لحظه‌ای که داری جنسی را می‌فروشی، فرض کن خریدارت امام زمان است. تو که داری آموزش می‌دهی فرض کن آن که می‌خواهد آموزش ببیند امام زمان است. تو که چیزی را بلوتوث می‌کنی، فرض کن گیرنده‌ات امام زمان است. تو که دختری را سر کار می‌گذاری، فرض کن دختر امام زمان است. (برای آن‌هایی که می‌پرسند امام زمان فرزند دارد یا نه!) اصلاً‌ تو که حجابت را در فیس‌بوک برمی‌داری، فرض کن امام زمان یکی از فرندهایت است که هر روز نه تنها علاقه‌مندی‌هایت را، که سهیم‌کردن‌هایت را می‌بیند. شاید دوستی با امام زمان، با علاقه داشتن به لایف آف پای یا لینکن جور دربیاید، ولی قطعا با دوستی با اسپارتاکوس جور درنمی‌آید. شاید امام زمان با تو دلستر بنوشد، ولی قطعا شیشه‌ی رد واینت را خواهد شکست، شاید امام زمان هم‌بازی شطرنجت باشد، ولی جوکرت را مسخره خواهد کرد و همین طور تا آخر... راستی خدا نکند امام زمان شیشیه‌ی نوشیدن‌مان را بشکند یا کاری از کارهای‌مان را مسخره کند...

راه حلّی برای ارتباط با امام زمان و دستور گرفتن از او وجود دارد و آن اعتماد به متخصصان دینی و زعیم اجتماعی فقیه است. این نحوه‌ی ارتباط‌گیری هم عقلانی است، هم جواب دهنده‌ی نیازهاست، هم حتّی عاطفی و روحانی است، و هم راه‌گشا است.

من نمی‌دانم دنیای با امام زمان زیباتر است یا نه، ولی مطمئن هستم این دنیا بدون امام زمان را دوست ندارم. من راه با امام زمان بودن را در این مسیر خلاصه کردم؛ راه‌های فردی و قلبی و وجدانی، و دیگری استمداد جستن از کاتالیزورهایی به نام‌های مرجعیّت دینی و زعامت فقیه. 

پس‌نوشت:

1. اگر غروب جمعه‌ی ماه مبارک نبود، چنین مطلبی هم از ما بیرون نمی‌آمد. شرف الزمان به الزمین. (می‌دانم که بی‌معناست، ولی خوش‌مفهوم است.)

2. من شما خواننده‌های وبلاگم را خیلی دوست دارم. و خیلی بیشتر دوست دارم که مطالب خوب یا دست کم متفاوت و با زاویه‌ی جدید برای‌تان بنویسم. ولی این را بگویم که نوشتن این مطالب، رمان‌نویسی‌ام را سخت‌تر می‌کند و تخم دو زرده‌ای را که آن‌جا می‌خواهم بگذارم هم. چون همین سبزی‌جات و آب‌لیموجاتی که بالا نوشته‌ام، می‌توانست طعم‌‌دهنده‌های خوبی برای داستانم باشد. ولی مهم نیست. حضرت صاحب را عشق است.

3. باز هم انتهای هفته‌ی بعد حرف خواهم زد.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۷:۳۴
میثم امیری
چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۹ ب.ظ

صیغه‌ی تک‌پر


یا لطیف

این نوشته را برای جایی نوشته‌بودم که فیلتر شد...

بدن‌نوشت:

اشاره. این گزارش اشاره به تلاش‌هایی در بحث ازدواج در فضای سایبر دارد. گزارش ویژه‌ی این گزارش هم به سایتی ویژه‌ی ازدواج موقّت اختصاص دارد. در این گزارش یک موردِ جالب در تجربه‌ی ازدواج موقّت در فضای سایبر مورد کنکاش قرار گرفته است. باقی سایت‌های بررسی شده بیشتر سایت‌های کارشناسی و مشاوره در بحث ازدواج هستند. نکته‌ی جالب این‌جاست که بیشتر این پرتال‌ها، سعی می‌کنند با تمِ مذهبی و دینی مطالب خود را ارائه دهند.

در سایت‌های مختلفی مباحث مربوط به ازدواج مطرح می‌شود. در این مطلب برخی از این سایت‌ها را معرّفی می‌کنیم که درباره‌ی ازدواج جوانان فعّال هستند.

یکی از سایت‌های فعّال در زمینه‌ی ازدواج و تولید محتوا سایت تبیان به نشانی www.tebyan.net است. این سایت بخش مجزّایی را به خانواده اختصاص داده است، ولی محتوای اختصاص داده شده به بخش ازدواج در این سایت، بسیار اندک است. با توجه به این که تبیان یکی از بزرگ‌ترین پرتال‌های کشور در ارائه‌ی محتوا با درون‌مایه‌ی دینی است، منتها بخش ازدواج و راهنمایی‌های آن کم‌مطلب و لاغر است.

سایت اهلِ خانه به نشانی www.ahlekhaneh.ir یکی دیگر از مراکز مجازی است که سعی دارد درباره‌ی ازدواج به سبک دینی تولید محتوا کند. این سایت که از بخش‌های مختلفی تشکیل شده است، کم‌تر روحیه تعاملی دارد و بیشتر مطالب آن به صورت مقاله ارائه شده‌اند. این سایت یک سایت تازه تأسیس است و با توجّه به پشتکار نویسندگان آن، احتمالا می‌تواند جزء سایت‌های پرمخاطب حوزه‌ی ازدواج باشد. تنوّع موضوعی این سایت، جزء ویژگی‌های مثبت آن است. مطالب این سایت که با زبان محاوره‌ای نوشته شده است، بیشتر در تلاش برای پاسخ به مشکل‌های زن‌وشوهری و ازدواج است.

سایت دکتر شیخ به نشانی www.doctorsheikh.com آموزش مسائل جنسی را هدف خود قرار داده است. نویسنده‌ی این سایت با نظر به مشکل‌های جنسی آقایان و خانم‌ها، راه‌حل‌هایی را برای رفع این مشکل‌ها پیشنهاد می‌کند. دسته‌بندی موضوعی این سایت در راستای مشکل‌های جنسی صورت گرفته است. نکته‌ی قابل توجّه این است که نویسنده سایت، در عین حال که به بیماران خود مشاوره می‌دهد، نیم‌نگاهی هم به استفتای مراجع تقلید در باب هر مسئله دارد.

سیستم ازدواج مزوّجین، یکی دیگر از سایت‌هایی است که با نشانی http://ezdevaj.sums.ac.ir/  فعّال است.این سایت برای ارتقای سطح آگاهی جوانان زیر نظر دانشگاه شیراز فعالیّت می‌کند. این سایت رویکرد تعاملی داشته و به نسبت دیگر سایت‌ها وجه آموزشی جدی و منضبط‌تری دارد. این سایت همچنین به پرسش‌های مخاطبان پاسخ داده و بخش مشاوره‌ی آن نیز فعّال است.

www.moshaver41.com سایتی است که توسط عدّه‌ای از طلبه‌ها اداره می‌شود و با عنوان مشاوره‌ی ازدواج قصد دارد از نگاه دینی به جوانان مشاوره دهد. این سایت، دسته‌بندی موضوعی حرفه‌ای دارد، ولی قالب و شکلِ ارائه‌ی مطلب آن شبیه وبلاگ است. این سایت جزء سایت‌های پربازدید در زمینه‌ی ازدواج است. نکته‌ی جالب این سایت این است که برای مشاوره‌ی حضوری یا تلفنی هم چاره اندیشیده است.

«امین اطمینان هستم. 26 سالمه. کارشناسی ارشد تاریخ ایران. در حال حاضر مشغول گذراندن خدمت سربازی در شهر خودم مشهد هستم. 178 سانتی متر قد و 68 کیلو وزنم هستش. فعلا به خاطر سربازی درآمد چندانی ندارم ولی از عهده 50 تا 100 هزار تومان مهریه در ماه بر می‌یام. خانمی می خوام مهربان، قانع و منطقی.» سایت www.sigh.ir یکی از سایت‌های پرطرف‌دار و بحث‌برانگیز در زمینه‌ی همسریابی و ازدواج موقّت است. آن‌چه در ابتدای این بند خواندید یکی از پیام‌هایی بود که در این سایت درج شده بود. در این سایت، افراد با ثبت‌نام و سپس توصیف همسر ایده‌ال خود برای ازدواج موقّت ویژگی‌های ظاهری، فیزیکی، و حتّی طبع جنسی خود را می‌نویسند. نکته‌ی قابل توجّه این‌جاست که افراد در این سایت بر خلاف شبکه‌های اجتماعی معروف، با اسامی مستعار حضور دارند. هویّت فردی و واقعی آن‌ها معمولاً پنهان می‌ماند. طرّاحی این سایت بسیار ساده و دم‌دستی است. زیبایی گرافیکی آن هم بسیار پیش‌پا افتاده است. در این سایت از افراد خواسته می‌شود که از تصاویر واقعی خود استفاده کنند که معمولاً چنین چیزی اتّفاق نمی‌افتد. در این سایت حلقه‌ی دوستان تقریباً بی‌معناست. اطلّاعات شما تقریباً برای هر کسی قابل دریافت است. مثلاً در یکی از پیام‌هایی که به صورت خصوصی برای نویسنده آمده بود چنین نوشته شده بود: «سلام خوب هستید ایا شما تمایل به ازدواج موقت دارید بخداوضع مالی خوبی ندارم ایا به توافق میرسیم وایامیایید بیش من در صورت مایل بودید ایمیل من .....@yahoo.com.» همان طور که می‌بینید نوشته‌ها بدون در نظر گرفتن عاطفه و احساس، صرفاً برای اطفای غریزه‌ی جنسی در این سایت ردوبدل می‌شود. نکته‌ی جالب، توصیفات کوتاه افراد در این سایت است و همه گویا فقط به یک چیز فکر می‌کنند؛ ازدواج موقّت. به پیام جالبی که روی سایت توسط گردانندگان آن گذاشته شده است دقّت کنید: « متاسفانه با اعتراض دوستان مبنی بر نبود اعضای خانم در سایت، تیم مدیریت اقدام به تبلیغات گسترده و هدف‌مند گوگل کرده و با مشارکت افرادی که بتوانند این افراد معرفی نمایند.» حتّی ادبیّات گردانندگان سایت هم پراشتباه و نامفهوم است. این سایت دو بخش لیست خانم‌ها و لیست آقایان دارد که در آن بیشتر پیام‌ها با محتوای درخواست ارضای جنسی یا ویژگی‌های همسر دیده می‌شود. پیام‌های جالب از «آدم باشد» تا «تک‌پر» بودن در این قسمت دیده می‌شود.


پس‌نوشت:

در گیر طرح داستان جدیدم هستم. باز هم بدونِ به روز کردن کتاب‌خانه و هنرخانه.

انتهای هفته‌ی بعد باز هم خواهم نوشت.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۹
میثم امیری
جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۹ ب.ظ

اسرار الشیوه‌های نماز

یا لطیف
پیش‌نوشت:
این متن را را 4 سال پیش نوشته‌ام. ولی شاید جایی منتشرش نکرده‌ام. تا امروز. درباره‌ی نماز است. امروز حقیر کمی از این ادبیّات دور شده‌ام، ولی خواندنش خالی از لطف نیست.
بدن‌نوشت:

این نمازخانه، که با اعتماد به نفسِ تحسین‌برانگیزی از سوی مسوولانِ ترمینال مسجد نام گرفته، گرم و تمیز است به نسبتِ اسلافِ دیگرش. واردِ نمازخانه شدم؛ گرم. هر وقت در یک محیطِ گرم قرار می‌گیرم بالافاصله یادِ شرم می‌افتم و هنوز درنیافتم حکمتِ شعرِ اخوان را که گفت: «گرم چون شرم.»

از نزدیکی اذانِ مغرب آمدم داخلِ نمازخانه، قبل‌ترش توی وضوخانه یا بهتر بگویم توالت مردانه‌اش وضو ساختم. توالتی که خیلی باکلاس‌تر بود از اسلافش. حداقل سوراخ‌های تعبیه شده روی درش ریز‌تر بود از آن چه که توی ترمینالِ جنوب است. سوراخِ روی درِ ترمینالِ جنوب آن قدر گشاد است که آدم خجالت می‌کشد برود دست‌شویی. مگر آن‌که طبقِ همان قاعده‌ی مسعود (از نوع پارسامنش) عمل کرد که کیفش را انداخت گَلِ آویزی که روی در بود تا با این ترفند جلوی سوراخِ شهرآشوب را بگیرد.

فوج فوج مسافران می‌آمدند نماز می‌خواندند و همه‌شان دست بسته. قبل‌تر توی دوره‌ی لیسانس در تربیت معلم دیده بودم که برداشته بودند ساعتِ اذانِ اهل سنت را برای ماه مبارک رمضان روی سینه‌ی دیوار سلفِ دانشگاه چسباندند. آن‌ها از زمانی که آفتاب غروب می‌کند مجازند نمازشان را بخوانند. جالب است بدانید این قاعده‌ی فقهی را عده‌ی قابلِ توجهی از علمای شیعه هم قبول دارند. همین که حمره‌ی مغربیه آشکار شد می‌توانی هم روزه‌ات را افطار کنی  و هم نمازِ مغربت را بخوانی. یکی از مشهوراتِ بینِ خودمان را این‌جا ندیدم و آن این که اهل تسنن از ما موقرتر نماز می‌خوانند! چنین قاعده‌ای را من در مشاهداتم ندیدم. بودند کسانی که با طمانینه نماز می‌گزاردند، ولی علی العموم چنین مساله‌ی صحت نداشت. حتی چند موردی دربندِ توقفِ چند ثانیه‌ای بین سجده‌ها نبودند. به قیافه‌های کارکرده‌ و چشم‌بادمی‌شان می‌خورد که اهلِ شرق باشند، چه بسا اهلِ شرق‌تر و افغانستان. یکی از کشورهایی که به قاعده قومی و پیچیده است همچون ایران و شایدم تر-تر از ایران. (تر اوّلی به قومی برمی‌گردد و دومی به پیچیده.)

بنده‌ خدایی هم کنار من نشسته بود و دید که من دارم یک چیزهایی می‌نویسم ترس برش داشت. نگاهی به قیافه‌ی 6 ضربدر 4 من کرد و غیبش زد. نمی‌دانم پیشِ خودش چه فکر می‌کرد. مردم ما قانون را اگر بشناسند به این راحتی‌ها به هر مساله‌ای پا نمی‌دهند، چه باک اگر بگویم همراهِ قانون تاریخ را.

توی نمازخانه به فکرِ نمازِ بقیه هم بودم. خلق الله که میآمدند مینشستند من را میبردند توی فکر دخالتِ در بنده شناسی ِ خدا که آیا فلانی نماز میخواند یا نه. مافیاگونه خودم را جای خدا مینشاندم. جوانی دیگر آمد کنارم موبایلش را زد به برق و رفت کنارِ دوستش نشست. ولی هنوز راضی نشده بود پا شود وکرایهی خدا را تا عرقِ جبین حضرتِ حق خشک نشده بدهد.

آرام آرام خودم را آماده کردم تا نمازی به کمرم بزنم. نمازی که توی صبح ِ روزِ دومِ سفر قضا شد. نمازی که امروز صبح هم قضا شد. نمازی که خلق الله به امید ِ بخشایش خدا دارند میخوانند. نمازی که خدا وضع کرده است برای... نمی دانم، بگذار حرف نزنم تا موجب ِ وهن ِ حضرت باری نشود.

اذان ِ مغرب تمام شده است. هر کس از هر تیپی و سن و حتی یک جورایی مرامی پا شده. میخوانند شاید درست نخوانند ولی میخوانند. این که دیگر حق الله است، این جا را میشود امیدِ بخشایش و زیر سبیلی رد کردن از سوی خدا را داشت. نمازی که بعضی بلند الله اکبرش را میگویند و بعضی هم آن قدر آرام و توی حساند که انگاری دارند عشق بازی میکنند. کی دارد از همه تندتر میخواند؟ جالب است روحانی عجولی را میبینم که میآید سمت راستم مینشیند. چه جور وضو گرفته است که همچنان دارد با دستِ راستش روی دستِ چپش میکشد. رسید به مسح ِ سر و نکتهی جالبِ قضیه اینجاست که آقا هنوز جورابش را هم در نیاورده. هیچ دل نگرانی هم ندارد. جورابش را در میآورد و به هیچ یک از قضاوت‌‌های من نمیاندیشد. کارِ درستی میکند چون وقتِ نماز فقط باید به یادِ خدا بود. جوانکی میآید تا از نمازِ مسافر بپرسد، یکی دو جملهای تستی جوابش را میدهد. می‌ایستد به قامت.

از روزی که روی سجاده نشستهام تا به امروز هزار جور نماز خواندن دیدهام. شاید به تعداد آدمها سبک وجود دارد برای نمازخوانی. خودِ من چند ده جورش را امتحان کردهام. عبادتِ منعطفی است. میتوانی خلاقیت به خرج بدهی و هر جور که میخواهی بخوانیاش. به همان الله اکبر گفتن توجه کنید. چند جور میشود گفت. اصلا خود من تا به حال چند جور گفتهام. الله اکبر یک آدم ِ خسته را مقایسه کنید با الله اکبر یک انسانِ شارژ و آماده. همین طور رکوعها. تازه من آدمهایی را دیدهام که نمازِ اول وقتشان ترک نمیشد، ولی رکوع نمیرفتند. هیچ انحرافِ ذهنی هم نداشتند. جز هیچ فرقه‌ای هم نبودند؛ دیدگاه‌‌های‌شان اصولی بود. ولی همین که با آن صفای دل‌شان می‌نشستند پای سجاده آدم حال می‌کرد از حال ِ آنان. جالب‌تر این یکی‌شان که توی روستای خودمان دیده بودم یک تابع ِ یک به یک بین مسح ِ پا و سر برقرار کرده بود. یعنی اول مسح ِ سر می‌کشید و بعد مسح ِ پای راست و دوباره مسح ِ سر می‌کشید و بعدش مسح ِ پای چپ. چند نفری هم بودند که بدونِ رکوع صفا می‌کردند. یک دفعه می‌افتادند به سجده. باور بفرمایید من هیچ انحرافی هم در عقایدشان ندیدم. هیچ جا ندیدم یک چیزی بگویند و حتی عمل کنند که خلاف باشد، ولی خب رکوع نمی‌رفتند. پنداری می‌گفتند چه کاری است به رکوع بروی، یک دفعه باید سرت را به خاک بچسبانی و بگویی خداجان غلام تو هستم.

نمی دانی چه چیزهایی در ذهنم است از این نمازخوانی و speed آنهایی که نماز میخوانند و حتی پیشنمازهایی که دیدهام. اگر قرار به گفتن باشد سخن به درازا میکشد. این فقط از یک دو نمونه از آن نمازخواندنهای بدیع بود که خدمتتان بیکلک و بدون کم و زیاد عرض کردم. نمازهایی که به حکم فقه باطل است. فقه را چه به عشق بازی؟

در مذهبِ عاشقان قرار دگر است/ وین بادهی ناب را خمار دگر است.

هر علم که در مدسه حاصل گردد/ کار دگر است و عشق کار دگر است.

پس‌نوشت:

1. آخر هفته‌ی بعد منتظرم باشید. (هنرخانه و کتاب‌خانه را به‌روز نکرده‌ام. سخت مشغول کارهایی هستم. نرسیدم به سیر دیدن‌ها و خواندن‌هایم.)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۹
میثم امیری

یا لطیف

پیش‌نوشت: 

حسب‌الامر برادر بزرگ‌ترم حضرت حجت الاسلام شهاب مرادی، شماره‌بندی می‌نویسم. شاید این از غمِ طولانی بودن مطالبم کم کند. آن هم در ایّامی که دوست ندارم طولانی بنویسم. چون در حال قلم‌زنی داستانی هستم.

بدن‌نوشت:

1. گذشته به معنای فراموشی نیست. گذشته به معنای بی‌یادی نیست. گذشته به معنای عبور کردن نیست. از گذشته نمی‌توان عبور کرد. گذشته نقش غیر قابل انکاری در سعادت و شقاوت ما دارد. گذشته مبنای تصمیم ماست. گذشته مبنای نگاه ماست. گذشته از مقوله‌های تعیین کننده‌ی شیوه‌ی فکری ماست. فرض کنید شما آدمِ مجرّدی هستید. آیّا ممکن است درباره‌ی تأثیر فرزندتان بر زندگی امروزتان سخن بگویید. این تمثیل برای‌تان خنده‌دار است. چون می‌پرسید چطور ممکن است اتّفاقی در آینده بر امروز من اثر بگذارد! امّا گذشته:

2. از کجا شروع کنم؟ از مکتب، از خانواده، از کشور؟ از کجا؟ از عاشورا، از انتظار، از سقیفه، از حدیبیّه؟ از ضلع‌های مثلّثِ شوم؟ از لعنت‌های پر احساس زیارت عاشورا؟ از بندهای هنوز دردسرساز جامعه‌ی عزیز کبیره؟ از بخوانِ روزِ برگزیده شدن؟ از خرامان خرامان می‌روی سوی میدان؟ از تجسّم‌های پر سوزوگداز در شب‌های قدر؟ کدام اتّفاق تاریخ‌ساز شیعه هست که ریشه در گذشته نداشته باشد؟ (این قدر این تاریخ برای شیعه مهم است که درباره‌ی فلسفه‌ تاریخ شیعه زیاد حرف زنده‌اند) مگر می‌توان گذشته را فراموش کرد؟ نه تنها نباید و نمی‌توان فراموش کرد که باید به یاد آورد و در یاد داشت. باید مدام گذشته را گرامی داشت. و ما چه گذشته‌ای را گرامی می‌داریم؟ مصیبت‌بارترین و غم‌بارترین و تراژیک‌ترین‌شان را. و از دلِ آن حادثه یک‌سره خونین، عشق بیرون می‌آوریم و تاریخ و زندگی و آزادگی. از دلِ یک گذشته تاریک و سیاه و پر از شوکران شیعه پا می‌گیرد و خون‌ِدل می‌نوشد و حیات می‌یابد. و آخرینش خون‌ِ دل‌نوشی خمینی بود با یک ملّت و بالا بردن جامِ زهر و تلخکامی که او از پی آن تلخ‌طبعی، کمربندهای محکم‌بسته‌تر شده را می‌دید. و فردا را. 

2. از خانواده؟ تو از لحظه‌ی اوّل تولّد در گذشته‌ای. با نامِ خانوادگی‌ات برمی‌گردی به پیشینه‌ای در گذشته. فی‌‎المثل پدربزرگ پدرپزرگت مردِ بلندمرتبه و بانفوذ و باهوش و امیری بود. این‌چنین تو «امیری» شدی. و گذشتِ زمان از این بزرگی و طبع‌سایی و بلندمرتبگی این خانواده‌ نکاست. (به یاد بیاورد تکّه‌ی نام خانوداگی ماری در دادگاه‌ را) و هنوز امیری‌ها در نظرت بلندنظرند و باهوش و غالباً دکتر و مهندس. این گذشته البته غم‌نامه‌هایی هم دارد. غم‌نامه‌هایی که تو دوست داری دوباره آن‌ها را باز کنی. مانند زخمِ عمیقی که فقط کهنه و لخته می‌شود، ولی با گذشتِ زمان از عمقش کاسته نمی‌شود. این زخم‌ها در نظرت می‌آید. یکی از آن‌ها دایی‌ ناکامت است که کیومرث نام گرفته بود و از پشتِ کوه‌های سوادکوه رتبه‌ی 2 علوم سیاسی دانشگاه تهران را به سال 48 آورده بود و همان سال در بهمن مدفون می‌شود؛ تا اواخر دهه‌ی 40 برای تو که 20 سال بعد به دنیا آمده باشی، هنوز تلخ‌ترین گذشته‌ی معاصر باشد. سال پرکشیدن‌های عاصی‌گونه‌ی «آقا تختی»، «جلال»، «فروغ»، و از همه بدتر «کیومرث». 

3. از کشور؟ کشور را که بهتر از من می‌دانی. می‌توان گذشته‌ی این کشور را فراموش کرد؟ تنوّع اقوام و ایل‌ها و فرهنگ‌ها از ته‌نشینی گذشته در خونِ ما خبر می‌دهد. فقط چشمان را ببین. در گوگل جست‌وجو کن. از جنوب تا شمال. از غرب تا شرق. از میانه تا میانه. همه را بیین و بسنج و عکس‌های‌شان را در جایی مطمئن در رایانه‌ات ذخیره کن. بعد عکس‌ِ آدم‌های اقوام مختلف ایرانی را ببر توی یک نرم‌افزاری که crop داشته باش و چشم‌ها را جدا کن-نه مثل آقا محمدخانِ با غین- و به آن‌ها نگاه کن. چه می‌بینی؟ در یکی قیام سربداران را می‌بینی و در دیگری هلاکوخان را، در یکی مادها را می‌بینی و در دیگری حمله‌ی اعراب را و... گذشته‌ی مردمان از دلِ چشم‌های‌شان بیرون زده، چه برسد به فرهنگ و اندیشه و ادب و اخلاق و هزار چیز دیگر. (دقیقاً مثل ایرانی بودنِ احمد و قورمه‌سبزی‌اش و مردمانِ ریش‌دارش و شرقی بودنی به بلندای تاریخ! فرهادی به این فیلسوف‌های غربی هم در فیلم و هم در مصاحبه با تجربه به درستی نهیب زده که این قدر آینده آینده نکنید؛ مگر می‌توان از روی گذشته به سادگی عبور کرد؟)

4. بدتر این که در برابر گذشته منفعل محضی. هیچ کاری نمی‌توانی بکنی. نه چیزی را تغییر بدهی و نه از تلخ‌کامی‌ها بکاهی. هیچ. نه حتّی نمی‌توانی هزینه‌های گذشته‌ات را بپردازی. جز یک ببخشید. همین. یک معذرت‌خواهی می‌خواهد تو را از گذشته‌ای که رنج می‌بری نجات بدهد. ولی آیّا می‌تواند؟ آیّا اعتراف و عذرخواهی توانست از بار عذاب‌وجدان لوسی کم کند؟ آیّا ببخشیدِ سمیر توانست ماریِ اینترنشنال را راضی کند؟ آیّا این اعتراف‌ها روابط را ترمیم کرد؟ حتماً از فاجعه‌بار بودنِ واقعیّت کاست، ولی آیّا گذشته را گذراند؟ آیا گذشته واقعا گذشته؟

5. آیّا past یعنی گذشته؟ آیّا زبانِ ما زبانِ دقیقی است؟ آیا pass یعنی گذشتن؟ آیّا این ترجمه ترجمه‌ی دقیقی است؟ این چه نسبتی دارد به گذشته در زبانِ ما؟ آیّا خودِ past واژه‌‎ای است که بتواند معنای عامیانه‌ی تاریخ باشد؟ آیا past یعنی چیزی که در خاطره‌ی ما باشد؟ این‌ها مهم نیست. مهم این است که بدانیم که گذشته، چیزی گذرنده و عبورکننده نیست. گذشته مانا و زنده است. به همین دلیل است که حقیر از این ضرب‌المثل خنده‌ام گرفت؛ «گذشته‌ها گذشته»! یک حرفِ مهمل و بی‌معنا و یک دست‌وپا زدنِ الکی و بی‌هدف و بی‌ثمر است. 

6. فیلم از صحنه‌های اوّلش نشان می‌دهد که گذشته و برگشتن و دوباره عقب را دیدن بی‌خطر و ساده نیست. آن‌جایی که ماری دنده عقب می‌گیرد با ماشین عاریتی به ماشین عقبی می‌زند. فیلم درباره‌ی این گذشته‌ی دردناک صحبت می‌کند و از خطراتش می‌گوید. حتمی نبودن علل وقایع و مشکوک بودنِ همه چیز، اندیشه درباره‌ی گذشته را سهمگین‌تر می‌کند. فیلم از این جهت که موضوعش نسبی بودن اخلاق نیست، برای من، فیلم سالم‌تری بود. البته نقدهایی هم به آن وارد است که آن را به‌در از تعریف‌هایی که ازش نکرده‌ام، نادیده‌ می‌گیرم. ولی اصلِ مطلب خودِ گذشته است.  

7. فیلم را به علل مختلفی دوست دارم. ولی مهم‌ترینش این بود که در ستایش اهمیّت گذشته بود. درباره‌ی گذشته بود. و این که گذشته نمی‌‎گذرد. فیلم نشان می‌دهد گذشته‌ی موجود در زندگی آدم‌ها چطور ممکن است حال آدم‌ها را تباه کند. فیلم آخر فرهادی از جهات مختلفی فیلم باارزشی است که منتقدین به برخی از آن جنبه‌ها به درستی اشاره کرده‌اند. ولی جالب‌ترینش برای من این بود که فیلم توانست اهمیّت گذشته و تاریخ را در زندگی انسان‌ها نشان دهد. کاری که من در فیلم دیگری به این قدرت ندیده بودم. فیلم این قدر قوی بود که بدونِ یک فلاش‌بک توانست تماماً از گذشته حرف بزند و در آن سیر کند و از آن خارج نشود. فیلمِ «گذشته»، روایتِ گذشته و تأثیر گذشته در زندگی انسان‌ها بود و قصه‌گو و داستانی توانست این تأثیر را روایت کند. 

پس‌نوشت:

1. این اوّلین روایت و دریافت از یک فیلم است که در تیلم نوشته می‌شود. امیدوارم این آغازِ کشف‌های خوبی باشد. مخصوصاً این که در کمتر از 5 روز دوبار فیلم را دیده‌ام و به آن بالاترین نمره‌ام یعنی 91 داده‌ام. برای دغدغه‌های من، این بهترین فیلمِ فرهادی بود. 

2. تا آخرِ هفته‌ی بعد.

راستی ادبیّات تقریباً یک سره در گذشته است یا از گذشته شروع می‌شود. درباره‌ی اهمیّت گذشته در ادبیّات باید در فرصتی دیگر صحبت کنم. شاید با نوشته شدنِ یک داستانِ خوب درباره‌ی گذشته. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۵:۳۶
میثم امیری
پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۵ ب.ظ

اب‌الدّعا؛ اب‌الحرف

یا لطیف 

نمی‌دانم من وقتی فحش می‌نویسم، چرا این حزب‌اللهی‌ها خوش‌شان می‌آید و کیف می‌کنند و لایک می‌فرستند. ما دردمان چیست؟ یکی از دردهای ما بی‌ارتباطی است.  یا بهتر است بگویم بی‌کاری است. ما آدم‌های بی‌کاری هستیم. یعتی بی‌آرمان هستیم. یعنی بی‌باور و بی‌ایمان هستیم. 

چطور ممکن است یک مشت بچّه سوسیالیستِ چپ می‌توانند در مملکتِ جمهوری اسلامی منِ ریش‌دار را علاقه‌مندِ کارها و محتواها و برنامه‌های‌شان کنند، ولی ما که امکان‌ها و جایگاه‌ها و ادّعای بیشتری داریم، در خود می‌لولیم. 

رادیو فنگ، رادیو جمعیّت، رادیو چهرازی، رادیو روغن حبّه‌ی انگور، رادیو ترانزیت، رادیو مارژین، رادیو داستان...

سوسیالیست‌ها از زباله‌دان تاریخ بیرون آمده‌اند و با این همه رادیوی خصوصی با ما سخن می‌گویند. آن هم چه قدر عالی و با کیفیّت و زحمت‌کشانه. آن وقت ما مثل ابله‌ها به هم مشغول شده‌ایم و به هم گیر می‌دهیم. باید کاری کرد و پیش رفت. چرا ما از این چپ‌ها همّت و تلاش و ایمانِ کمتری داریم. دارم مارشِ شماره‌ی 4 رادیو فنگ را گوش می‌دهم و علاقه‌مندم ما زودتر راه بیافتیم... دعا کنید تلاشِ من در راهِ داستان‌نویسی به ثمر برسد. 

امّا مطلبی که برای شما در نظر گرفته‌ام، یکی از مطالبِ قدیمی‌ام است. چهار سال پیش در آن ایّام الله فتنه نوشته‌ام. بعضی جاهایش را الان قبول ندارم. ولی بخوانید. (نه چیزی از آن حذف می‌کنم و نه اضافه. نیم‌فاصله‌هایش را هم درست نمی‌کنم.) این دغدغه‌های چهار سال پیش من تازه آمده جلوی چشمم و جلوی چشم شما هم:

مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن هنوز این نوشته را دوست‌ دارم، نمی‌دانم چرا:

برای آرمان خواهی باید به سه عضو توجه کنیم؛ رانِ پا، بازو و گردن. از این که می خواهم در مورد رانِ پا صحبت کنم به حسابِ بی ادبی ام نگذارید. وضعیت آرمان خواهی نسلِ مذهبی و بسیجی آن قدر اسفناک است که کمی بی ادبی را در مقایسه با وضعیت فاحشه وار آرمان خواهی خواهید بخشید. اوضاع به طرزِ فجیعی وهم آلود و غلط انداز است. حالِ آدم بهم می خورد از برخی از کسانی که به اسم عترت و قرآن، حالت عق آلود و کثیف و لجنی از تفکرِ خوارج نهروان را ترویج می کنند. خدا بر اینان ببخشد که از تمام خلج و فرج شان نام ِ آقا سوت می شود، در حالی که خود آقای آقاینند.

اسپرم ریختند توی نظریه ولایت فقیه ی امام خمینی و به قاعده  ی حالتی نمایی ولی فقیه ساختگی ساختند و خود هم یکی بالاتر از آن شدند. امروز هر کسی برای خودش دویست سیصدتا ولی فقیه را مثلِ بختک بر گذرگاه تفکر با دستمال ِ یزدی و اتوریته ی دین نگاه داشتند. شارب ها را کوتاه تر کردند، به حکمِ دین، ریش ها را آنکارد کردند، به حکم دین و...

جوان ِ بسیجی باید بداند که صداقت، اخلاص در عبادت به همراه خوب بودن، خوش خلق بودن، رعایت حلال و حرام خدا نهایتا او را از میان نیزارها عبور می دهد و به عنوانِ خدمت کار و شایدم میرابِ توالت ابن وهب معرفی می کند... دورد به شرفِ ابن وهب که سگِ مگسی ترین تفکر او شرف دارد به تفکراتِ خطرناکِ امروزی که شمه اش می شود؛ نفی غرب.

اگرم ماها به عنوان نسلِ جوانِ مذهبی آرمان خواه بخواهیم کاری انجام دهیم. باید از همسایگی لگن خاصره و آنجایی که بی ادبی محسوب می شود پاهایمان را کج کنیم و رانِ پای مان را به راه بیاندازیم و بی قید جفتک بیاندازیم. جفتک بیاندازیم به تفکراتِ مطلق و غیر نسبی. شروع ساختن یک تمدنِ منعطف،  با نسبی گرایی است. چگونه ممکن است کلِ عظمتِ تمدنی غرب را هیچ انگاشت و آن را خلاف و وهم آلود و غیر دینی دانست؟ چگونه ممکن است که کلِ این تمدن را زیرِ سوال برد؟ مگر آن ها انسان نیستند؟ مگر آن ها خیلی جاها بر اساس معرفتی  چون عقل و تجربه پایه ها را بنا نهادند؟ قبول دارم ما می خواهیم کارهای بزرگ تری بکنیم، ولی آیا تجربه و عقل ابزاری شیطانی است که بخواهیم کل غرب را نفی کنیم؟ جفتک بیاندازیم به نفی مطلق غرب.

خیر؛ این خیر به تمام خام اندیشانی است که فکر می کنند اوضاع ما خوب است و غرب از ما عقب تر است. غرب از ما جلوتر است. توی دو عرصه که من دارم به طورِ حرفه ای کار می کنم آن ها از ما پرکارتر، خلاق تر و خوش فکرتر هستند. در کیهان شناسی ریاضی ما در حد بز اطلاعات داریم و بسیار عقبیم. در عرصه ی رمان غرب امروز به شکوفایی رسیده است. رمان های زیبا، جهانِ داستانی خارق العاده، شخصیت های زنده و پویا و ساختاری محکم باعث شده است ما با آثارمان در حالِ دست و پا زدن هستیم. تا اطلاع ثانوی از توی ایران هیچ رمان نویس ِ خوبی متولد نخواهد شد. خدا رحمت کند جلال آل احمد را. اگر بود شاید یک کارهایی می کرد، ولی توی این نویسنده های حاضر هیچکدام شان رمان نویس نیستند؛ مگر تک و توکی که آن ها را باید از جریان نزارِ رمان نویس های مان جدا کرد. ما ایرانی ها بلد نیستیم رمان بنویسم. ما ایرانی ها در این زمینه عقب، ناقص الخلقه هستیم. برعکسِ غرب که با آثارِ درخشانش بر تارک رمانِ دنیا آقایی می کند.حتما بخوانید رمانِ کم مانندِ خانواده ی من و بقیه حیوانات را نوشته ی جرالد دارل، ترجه ی گلی امامی و ناشر هم انتشارتِ نیلوفر.

بازوها را باید قوی کرد. من به آینده امیدوارم. آینده از آنِ ماست. دنیا را در هم می نوردیم؛ شاید تا 2000 سال دیگر. برای این کار باید بازوهای قوی داشته باشیم. باید بازوهای مان را قوی کنیم. این بازوها نازک است.

جالب است کم بازوی بچه ها نازک است یک عده هم پیدا می شوند شالتاق کنان به طرزِ مشکوک و غیر اخلاقی تحجر تدریس می کنند و طالبانی گری تقریر می نمایانند. کفرِ آدم در می آید وقتی می بیند ایشان دمِ از ولایت می زنند و...

جفتک بزنید به این ها. این کار از ران بر می آید. بازوها را قوی کنید با خواندن و مطالعه کردنِ آثار پر افتخارِ غربی ها. 

به خودتان شک نکنید، مسخرگی در خودِ واقعیت است.

واقعیت بی پرده و عریانِ جامعه نویدِ بخشی از بچه های مذهبی را می دهد که گردنِ کلفت و بازوی نازک دارند. به همین منظور تا اطلاعِ ثانوی به کلیه ی کسانی که در رسته ی گردن کلفت ها و بازو نازک ها هستند توصیه می کنم واردِ آرمان خواهی نشوند و به تقویت گردن و تضعیفِ بازوی خود مشغول باشند. 

بچه هایی که سودایی آرمان خواهی دارند و می خواهند همه جا را یک باره گلستان کنند باید بدانند که مشکل ِ اول در این که کارشان نمی گیرد در خودشان است.

وقتی با ایشان درباره ی بزرگانِ علمی غرب سخن می گوییم چه حسی دارند و چرا؟ اگر من بگویم مثلا فروید این جوری گفته چه کار می کنند و چرا؟ اگر  کسی در برابر آن ها نظری مخالفِ اسلام ابراز کنند چه کار می کنند؟

این مساله در حال تبدیل شدن به یک معضل در جامعه است. نسلِ آرمان خواه بسیجی در حالِ حاضر با بخشی از جامعه ی نخبه، نه همه ی نخبگان البته، نمی تواند مفاهمه و گفتگو کند. من این مساله را خطر می دانم. نسبت به این موضوع احساس نگرانی می کنم.

رفقای مذهبی!، که علی العموم خواننده ی این مطالب هستید، اگر شما بخواهید آرمان خواهی را با همان پارامترهایی که در ذهن تان است در جامعه بسط دهید و نهادینه کنید، چاره ای ندارید مگر این که قادر باشید با آدم های این جامعه به گفتگو و مفاهمه بنشینید.

این کار بازوی شما را قوی می کند، زیرا توانایی پیدا می کنید که از گذرگاه منطق حرف های خودتان را بزنید و بقیه هم به عنوانِ اعضای جامعه روی حرف تان حساب کنند.

البته شرطش این است که گردن تان را نازک کنید. با گردنِ کلفت نمی شود تمدن سازی کرد یا سودای آرمان خواهی داشت. شما باید بتوانید با مخالفینِ فکری خودتان کافه بخورید، بحث کنید، گفتگو کنید. این باعث می شود قبلا سواد خودتان را، همان بازو، قوی کرده باشید و دیگر این که سعه صدر خودتان را نیز بالا ببرید.

بابا بقیه باید بفهمند این بچه مذهبی و بچه بسیجی که داری می بینی والله قسم حیوان درنده نیست. او هم انسان است مثلِ بقیه، احساس دارد، عاشق است، زندگی می کند، دوست داشتنی است. همه ببینند این بچه بسیجی و آرمان خواه دردِ جامعه اش را دارد، با بقیه رئوف و مهربان است، سرِ کسی داد نمی زند، با کسی مرافعه ندارد، اهل دعوا نیست. آن چه که برایش اهمیت دارد عقیده اش است و...

از همین جا اگر شروع کنیم و یک مقدار گردن های مان را نازک کنیم می توانیم با بقیه دیالوگ داشته باشیم. فعلا اینی که من می بینم مونولوگ است و این بی فایده است. تمام کسانی که اردوهای طرح ولایت و کوثر و از این جور چیزها می گذارند بواسطه ی خرجی که از بیت المال می کنند باید جوابگو باشند. یک عده بچه مذهبی را می برند یک منطقه ای که با هم باشند و کلاس داشته باشند و در هم بلولند که چه بشود. (بنده در این میان به شدت موافق و طرف دار اردوهای جهادی هستم البته!)

به جای این کارها برنامه ی بچه بسیجی ها را بگذارند اردوی تهران گردی. صد تا یا دویست نفر از بچه مذهبی را سازمان دهی کنند و بگویند آقا تو برو مثلا فروشگاه نشرِ مرکز توی باباطاهر، یا تو برو فروشگاه نشرِ چشمه توی کریمخان... به همین ترتیب توی یک کارویژه در تابستان به مدتِ یک ماه بچه ها را بفرستند توی این جور جاها؛ مثلِ پاتوقِ ادبی، هنری، نمایشگاه ها، پاتوق کتاب ها... فقط برای این که یاد بگیرند با جامعه ای که در آن زندگی می کنند تعامل کنند. کارِ فرهنگی را با تنفس توی اتمسفرِ مخالف تجربه کنند. این امر باعث می شود فردا که رفتند توی جامعه یا واردِ بازار کار شدند یا توی خطِ زندگی افتادند بتوانند آرمان خواهی شان را آپدیت کنند. وگرنه بچه ها را ببرند آبعلی یا چه می دانم مشهد و یا توی پردیس ِ دانشگاه تهران... خب گیرم که چهارتا کلاس هم برای شان گذاشتند، چه فایده؟ از توی این کلاس ها چند تا متفکر و جوان خوش فکر آمدند بیرون؟ کسانی که بواسطه ی این کلاس ها در کارِ فرهنگی زبده شده باشند! کجایند؟ اساسا چنین کاری ناممکن است. توی یک فضایی که همه با هم موافق هستند و کلاس ها، هر چند با موضوعاتِ اساسی، توی مدتِ محدودی برگذار می شود، چگونه آرمان خواهی شکل می گیرد؟ مگر آرمان خواهی یا کارِ فرهنگی ریشه های انقلاب است که با دو واحد گذراندن بتوان در آن صاحب خبر شد؟ 

بهترین حالتِ رشدِ آرمان خواهی در شرایطِ نامتعادل است. سرمایه های مدنی ما کجا تولید شد؟ در جایی مثلِ انقلاب، یا در دفاع مقدس... یعنی در یک موقعیتِ نامتعادل. در همین فتنه ی اخیر چقدر درس بود که آدم می توانست فرا بگیرد؟ چقدر رشد بود توی همین مساله های بعدِ انتخابات؟ این یک کلاسِ آموزشی خیلی خوب، هر چند ناخواسته، برای رفقا بود که رشد یابند.

من منتقدِ رفتارهای خودمان است. من به تفکرِ اسلام اهل بیت تعلقِ خاطر دارم. برای همین نمی خواهم این تفکر بد، یا ناکارآمد جلوه داده شود. مطلب ام اشاره به همین دغدغه ی من دارد، متاسفانه نمی شد صریح نوشت و نام برد. به همین علت بود که بدونِ ذکرِ نام، خواستم برخی جریانات مریض و بیمارِ در خط دهی به آرمان خواهی را نقد کنم، جریان هایی که بسیار داعیه دارند. ولی این نوشته را خطاب به رفقای خودم که دغدغه ی آرمان خواهی و تمدن سازی دارند خیلی روشن عرض کردم و از آن ها خواهش می کنم شروع کنند به خوش تراش کردن و نازک کردن گردن های شان؛ دوست ندارم روزی را ببینم که خودمان به الجبار و غیرِ اصیل چنین کاری را می کنیم...

پس‌نوشت:

1. من هنوز این نوشته را دوست دارم. 

2. تا آخرِ هفته‌ی بعد. فهیمه‌ی رحیمی فوت شدند. برای‌شان فاتحه بخوانید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۵
میثم امیری

یا لطیف

امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. روزِ شادی و خشنودی. یکی از معدود روزهای عمرم بود که انگار در ثانیه به ثانیه‌اش حس می‌کردم دارم بیشتر می‌فهمم و بهتر رشد می‌کنم. من امروز یک دوره‌ی پوست‌اندازی انقلاب اسلامی را مشاهده کردم. انقلاب اسلامی با مردمِ همیشه در صحنه‌اش دوباره پوست انداخت. انقلاب اسلامی به ما نشان داد که هنوز تمام نشده است. از دلِ نیروی گریز از مرکز انتخابات، دموکراسی شدنِ ایران و تعالی سیاسی و به تبع آن اقتصادی ایران را فهمیدم. تازه امروز بود که برایم حماسه‌ی سیاسی موردِ نظر آقا در ذهنم مجسّم شد. تازه فهمیدم سخن آقا درباره‌ی حماسه‌ی سیاسی و دفاع تمام قد از جهموریّت نظام ناظر به چه مؤلّفه‌هایی است! 

هرگز فکر نمی‌کردم از دلِ هفته‌های بی‌رمق منتهی به انتخابات، ناگهان طوفاتی به پا خیزد! هرگز تصوّر نمی‌کردم مردم دوباره به انقلاب اسلامی برگردند و راهِ اصلاحِ روش‌ها و مبانی را جز از انقلاب اسلامی مطالبه نکنند. مردم بی‌تفاوت نیستند. مردم حسّاس هستند. مردم مدام مطالبه می‌کنند و مردم کشورشان و انقلاب‌شان را دوست دارند. مردم در انتخاباتی شرکت می‌کنند و رأی غرورانگیز می‌دهند که شورای نگهبانش نفرهای اوّل  و دوم نظرسنجی (هاشمی و مشّایی) را ردِّ صلاحیّت کرده بود. مردم در انتخاباتی شرکت می‌کنند که پیش از آن به آن برچسپّ تقلّب و نادرستی زده بودند. ولی مردم راه را در این اعتراض مسالمت‌جویانه می‌بینند و اعتمادشان را به سازوکارهای نظام از دست نمی‌دهند. مردم حتّی نزدیک‌ترین دوستانم که به تقلّب در انتخابات 88 باور داشته‌اند، در دل و عقل‌شان، این القای باطل را کنار می‌زنند و دوباره در نظام جهموری اسلامی با علم به این که نظام در آرای مردم خیانت نخواهد کرد در صحنه حاضر می‌شوند و نصابی غرورانگیز ثبت می‌کنند. 

چه چیزی از این برای نظام اسلامی با اهمیّت‌تر است؟ چه چیزی برای آقا از این مهم‌تر است که یکی از ارکان‌ِ به شک افتاده‌ رو کند به دنیا و بگویید جهموری اسلامی دموکراتیک‌ترین نظام‌هاست. چنین اظهار نظر، ناظر به یک رفعِ شبهه است. ناظر به یک جا افتادن است. ناظر به یک پیشرفت در فهم است. نصاب جمهوری اسلامی و محبوبیّت ولی اجتماعی فقیه در این انتخابات بالا رفته است. آقا عزیز شده است. چون از انتخاباتی که رهبری تمام قد از آن دفاع کرد و همه‌ی سازوکارهایش را قانونی دید و پسندید، چنین جمعیّتی به سمت آن گسیل شده‌اند. 

آقایان، بچّه‌ها، بسیجی‌ها تا زمانی که مردم چنین پای کار باشند و اعتراض‌های‌شان را از طریق سازوکارهای جمهوری اسلامی به گوش مسئولین برسانند یعنی انقلاب اسلامی زنده است. دوستانی که چهارشنبه با هم بحث کردیم و چشم در چشم من گفتید انقلاب اسلامی مرده است، رسا بشنوید: «انقلاب اسلامی زنده است»! امروز چهره‌ی شاداب هاشمی رفسنجانی، چهره‌ی باورنکردنی برخی از مردم، قیافه‌های آرام آن‌ها نشان می‌داد باز هم جمهوری اسلامی ایران با حساب 4 بر صفر عین فوتبال چند روز پیش برنده شد. هیچ وقت فکر نمی‌کردم در محلِّ کارم که در آن منتقدین نظام زیاد هستند رسا بگویم انقلاب اسلامی اهل خیانت به رأی مردم نیست. 

چرا دوستان منافع خودشان را می‌بینند؟ چرا رفقای حزب‌اللهی بیدار نمی‌شوند؟ چرا نگاه راهبردی و گراهای دقیق آقا را درک نمی‌کنند؟ 

این سؤال‌ها غم‌نامه‌ای دیگر است، این پرسش‌ها پاسخ‌های دردناکی دارند. یک پاسخ این است که عزیزان حزب اللهی و بسیجی هنوز رهبر انقلاب را نشناخته‌اند. هنوز وسعتِ نظر و سعه‌ی صدر و گشایش نگاه او را درک نکرده‌اند! هنوز نفهمیده‌اند که آقا چرا در انتخابات آرام و بی‌تنش 92 رو می‌کند به مسئولین و می‌گوید رأی مردم حق النّاس است؟ چرا آقا این جمله را صبح انتخابات 88 نگفت؟ چرا آقا یک موضع ضدِّ آمریکایی تکبیردار و با یک خشم مقدّس ادا کرد؟ 

برای من کم افتاده است با صحبت‌های آقا اشک بریزیم. ولی جمله‌های روز جمعه‌ی آقا دیده‌هایم را تر کرد. فهمیدم خبری در راه است! فهمیدم که 

این صحبت‌های آقا یعنی باز  هم ما رودست خورده‌ایم. بعد از آن صحبت‌ها بدجوری دلم روشن شد. فهیدیم نتیجه‌ی این انتخابات انقلاب اسلامی را پیش خواهد راند. چون بنا بر پاسخم به یکی از کامنت‌ها انقلاب اسلامی بدونِ مردم هیچ جا نمی‌تواند برود. 

انقلاب اسلامی توانست مردم را همراه کند. و مردم دوباره به انقلاب اسلامی اعتماد کرده‌اند. فرض کنید 25 میلیون نفر در انتخابات شرکت می‌کردند و مثلاً جلیلی یا قالیباف رییس جمهور می‌شدند. آیّا نباید برای ما مهم باشد که پس بقیّه چی؟ یعنی تعداد زیادی از مردم بی‌خیال و بی‌تفاوت نسبت به انقلاب باشند؟ یعنی نیمی از مردم اساساً جمهوری اسلامی را به رسمیّت نشاسند و راهِ حلِّ مشکل‌ها را از درونِ آن نجویند! آیّا این دردناک نیست؟ ولی وقتی همه‌ی مردم شرکت کنند، این چه معنایی دارد؟ (اساساً حضور تقریباً 75 درصدی یعنی تقریباً همه‌ی مردم شرکت کرده‌اند به جز عده‌ای کم؛ شاید بعضی‌ از آن‌ها پشیمان باشند از این که با ملّت همراه نشده‌اند!) برای من خون گریه‌کردن‌های برخی این ارزشی‌ها درک نشده است! برادران! انقلاب اسلامی با شما هیچ جا نمی‌آید. انقلاب اسلامی با همه‌ی این مردم گام برمی‌داد. انقلاب اسلامی همراهی این مردم را نیاز دارد. همان مردم 88. مردمی که تعداد بسیاری از آن‌ها به روحانی رأی دادند، همان مردمی که به احمدی‌نژاد اعتماد کرده بودند و الان پیِ راهی دیگر هستند. ولی هستند و اعتماد دارند و در چارچوب نظام هستند. (راستی آقای موسوی شما امروز به راحتی می‌توانستید جای روحانی خوش‌اقبال باشید.)

این پیِ راهی دیگر بودن هم بد نیست. این مهم‌ترین تحلیل حقیر از این انتخابات تازه نسبتاً آزاد است. مردم گفتند از دلِ این تحلیل‌ها و راه‌های بیان شده چیزی بیرون نمی‌آید. بگذار کشور را به آن جریانِ دیگر بسپاریم. جریانی که از تأیید شورای نگهبان بیرون آمده است. مردم آن قدر فهیم بوده و هستند که با ردِّ صلاحیّت هاشمی هم قهر نکنند. این بلوغ سیاسی مردم ما را می‌رساند و این خود یکی از نشانه‌های پوست‌اندازی انقلاب اسلامی است. در واقع ردِّ صلاحیّت هاشمی کوچکترین خللی در حضور مردم نداشت. اوضاع زمانی نگران کننده بود که مردم با یک مشارکت پایین روحانی یا هر کس دیگری را برگزینند. 

ممکن است برخی بگویند یعنی سعید جلیلی یا قالیباف همین قدر رأی دارند؟ یا مثلاً بچّه‌های مذهبی از این رأی‌نیاوری ناراحت باشند. 

این مسأله تحلیل‌های متفاوتی دارد. یکی این که اگر واقعا شما مأمور به تکلیف باشید، این نتیجه هیچ اهمیّتی برای‌تان ندارد. دو این که شما سال‌هاست با مردم گفت‌وگو نمی‌کنید. مطلبِ من خطابم به دانشجویان است را یادتان می‌آید؟ وقتی دانشجوی بسیجی یک دانشگاه نخبه‌گرا مانند شهید بهشتی حقیر را به دلیل این که مثل او حرف نمی‌زنم بسیجی نمی‌داند، شما چه انتظاری از باقی بسیجی‌ها و باقی مردم دارید؟ یک بحث این است که این بچّه‌ها زیادی در خودشان غرق شدند. پلِ ارتباطی را فراموش کردند. کم‌تر در میان مردم حاضر بودند و کم‌تر باری را از روی دوش مردم برداشته‌اند. وگرنه به واسطه‌ی حتّی یک ایست-بازرسی امنیّتی-بسیجی هم می‌توان با مردم حرف زد. همین کار را هم نکرده‌ایم. (حتّی دلیل این بازرسی‌ها را به زبان خودمانی برای مردم توضیح نداده‌ایم. خوب این‌ها هم آدمند. تعامل‌های ما به شدّت دچار مشکل است. از توی فامیل بگیرید تا دوستان و مهم‌تر از آن تا آن‌هایی که مثل ما فکر نمی‌کنند. باید فکر کرد.) کاری کردیم که مردم به ما بگویند شما بسیجی‌ها! این درست نیست حتماً. ما بسیجی‌ها جدا از مردم نیستیم، ولی چرا جدا افتاده‌ایم یا چرا مردم چنین تحلیلی دارند یا به گزینه‌ی ما رأی نمی‌دهند! بروید آسیب‌شناسی کنید. من بارها و بارها از این مردم‌نشناسی و بی‌سوادی رفقای خودم نالیده بودم. در وبلاگ قبلی‌ام مفصّل از این دوری نالیده بودم، ولی به جایی نرسیدم. بگذریم این نیروی گریز از مردم در میان رفقای بسیجی تا جایی ما رسانده بوده که حتّی بچّه‌ها در استواری دینی بچّّه مسلمان‌ها هم شک می‌کردند. قبل‌تر زیاد در این باره نوشته‌ام. نمی‌خواستم در محیطِ تیلم دوباره آن بحث‌ها را مطرح کنم. شاید رفقای قدیمی وبلاگم مطلب آرمان‌خواهی اعضا یادشان باشد. همان مطلبی که می‌گفت دوستان به جای آن که گردن‌شان نازک باشد، بازوی‌شان کلفت، بازوی‌شان نازک است، گردن‌شان کلفت. فحش‌نامه‌ای بود به همه بی‌سوادان مذهبی که ممکن است دانشجوی دکتری هم باشند و نفهمند. منتظر فرصتی بودم تا این‌ها به خود بیایند. مطمئنم این لحظه، همان هنگامه‌ای است به پی‌اش بودم. دوستان برگردند مطالعه و تجدید نظر کنند. من می‌دانستم در جایی ضربه خواهند خورد. می‌دانستم همین‌ها کار را به جایی خواهند رساند که مردم به خاطر بغض این‌ها به یک آدم دیگر رأی می‌دهند. همین هم شد. اساساً اشکال در جلیلی نیست. الزاماً در فکر و روشش هم نیست. (به نظر من جلیلی در این دوره پاک‌ترین و بی‌غل‌وغش‌ترین رأی را آورد و کیفیت رأی‌آوری‌اش حتماً رشک‌برانگیز است. رأیش بادآورده یا مبتنی بر شعارها و وعده‌ها نبود. من اصلاً جلیلی را بازنده نمی‌دانم.) بازنده ما هستیم. مایی که از خودمان و از جلیلی لولو درست کردیم. مایی که حتّی نتوانستیم یک انتقاد درست به جلیلی کنیم. مایی که نتوانستیم یک انتقاد درست نسبت به جلیلی را پاسخ دهیم. (من باب نمونه من در جلسه‌ای که همه مخالف صد در صد جلیلی بودند و اصلاً به خاطر این که او رأی نیاورد می‌خواستند در انتخابات شرکت کنند حرف زدم. فکر نمی‌کردم جمع این قدر خوب به حرف‌های من درباره‌ی جلیلی و انقلاب اسلامی گوش دهد. حتّی یک بار هم بی‌احترامی نکردند و حتّی یک بار حرفم را قطع نکردند. آن‌جا فهمیدم که عجب ما این مردم را نشناخته‌ایم و عجب این مردم تشنه‌ی حقیقت هستند، ولی خودمان را، فکرمان را، نامزدمان را از آن‌ها دور دیدیم. نتوانستیم مانند امام خمینیِ عزیز با مردم ساده و صاف و بی‌تکلّف و اسلامی حرف بزنیم. چون جوزده شدیم. چون مردم‌زده شدیم. چون هدف‌زده شدیم. گفتیم معیارمان تکلیف است، ولی از همه نتیجه‌گراتر بودیم. نمونه‌اش هم استفاده از واژه سونامی در تبلیغات‌مان برای یک جمعیّت ده هزار نفری بود. این نشان می‌دهد بر خلاف ادّعای‌مان بسیار نظرسنجی‌زده و جوزده و نتیجه‌زده هستیم. چون امام و آقا در ذهن‌مان کاریکاتور است. ذرّه‌ای هم فکر نمی‌کنیم که شاید یک درصد آقا را نشناخته باشیم. آن روز برای رفقا مثالی زدم. مثالی که برای افراد دیگر هم نقل و ایمیل کرده‌ام: «آقا و امام که سعی‌شان را کرده‌اند، چرا ما آدم نمی‌شویم؟ امام سعی کرد ما را بیاورد توی باغ و آورد. من این را با دیدن مستند دکتر عارف فهمیدم و لحظاتی دیدگانم تر شد. آن‌جایی که عکس‌های جوانی دکتر عارف را نشان داد.  یک آدم باهوشِ آمریکایی‌نشینِ سوسولِ فُکلیِ موقشنگ، در عرضِ 5 سال شد مدیر ریشوی به‌دردبخورِ فعّالِ انقلاب اسلامی. فوق‌العاده بود این حرکت. این کار را امام کرد. (البته این قضیّه ربطی به امروزِ دکتر عارف ندارد که متأسّفانه درست قصّه‌ی انقلاب اسلامی را نفهمیده.) ولی بالاخره امام توانست هزاران نفر مثل دکتر عارف را با تکیّه بر تفکّر دینی به مملکت بازگرداند، آن‌ها را واردِ عرصه‌ی سیاست کند و آن‌ها را نسبت به کوچک‌ترین وقایع سیاسیِ عالم حسّاس نشان دهد و آن‌ها را طرفدار تفکّر حاکمیّتی دینی کند. و دکتر عارف هنوز معتقد است به اصول آن میراث پای‌بند است.»)

پس اشکال اساسی در بنیان‌ها، روش‌ها، گذرگاه‌ها و ایده‌های ما مذهبی‌هاست؛ یکی از ما و معدّلی از ما همین دکتر جلیلی بود. بنده‌ی خدا او هم دست کمی از ما در برخی از این بدفهمی‌ها ندارد. هنوز دو هفته از حرفم نگذشته که گفتم دکتر جلیلی می‌شلد!

امّا در یک تحلیل کلّی هیچ جریان فکری در کشور غالب نیست. هر کدام از دو جریان حداقل 35 درصد رأی دارند. ولی گاهی رأی‌های وسط، جا‌به‌جا می‌شود. (گاهی به نفع احمدی‌نژاد، گاهی به نفع روحانی.) در سینما هم همین است. هیچ جریانی غالب نیست. در شعر هم همین است. از قدیم هم چنین بوده. شما خاطرات این نویسنده‌ها را بخوانید. می‌بینید هیچ جریانی در این مملکت غالب نبوده و نیست. اساساً در همه‌ی دموکراسی‌های عالم هم همین است. بعضی اوقات جمهوری خواهان، بعضی اوقات دمکرات‌ها. اگر در ایران انتخابات از این آزادتر باشد، می‌بینید که تشتت آرا در ایران بسیار متنوّع‌تر از بسیاری از نقاط دموکراسی‌دار عالم است. انتخابات هم یک اتّفاق عرفی است. من هزار بار این را گفته‌ام. وقعه‌ی عرفی، واکنش مقدّس و رگ‌گردنی نمی‌طلبد! آقایان مأمور به تکلیف با شما هستم. با خودمان هستم.

پس‌نوشت:

1. من امروز به رفقای اصلاحتی‌ام پیامک داده‌ام و پیروزی دکتر روحانی را تبریک گفتم. شما هم این کار را بکنید. انتخابات یک رقابت عرفی سیاسی است. 

2. به علی رحیمی‌پور: سوسول‌بازی درنیاورید. چرا باختیم و چرا این جوری شد و مثلا انقلاب به باد رفت و این حرف‌های آب‌دوغی را بگذارید کنار. بابا مردم به نماینده رهبر در شواری عالی امنیّت ملّی رأی دادند نه به باراک اوباما. یعنی آقا یک فرد بی‌کفایت یا ساده‌لوح یا خائن را نماینده‌ی خودش می‌کند؟ ما با آقای روحانی اختلاف گفتمانی داریم قبول، ولی هر دوی‌مان دل‌مان، عقل‌مان، حیات‌مان، ایران‌مان، همه چیزمان برای اسلام و برای اهل بیت و امام زمان شور می‌زند. هر دو دل‌شوره داریم. باید با هم کار کنیم. همان طور که جلیلی گفت به هم کمک کنیم. جمله‌های شما من را یاد احزاب غربی انداخت که وفتی انتخابات را می‌بازند همه چیز را بر باد رفته می‌بینند. تازه خودِ غربی‌ها هم وقتی یک رقابتی را می‌بازند همه چیزشان را روی هوا نمی‌بینند. 

3. به جلیل: حرفت درست است جلیل جان. ولی کاری است که شده. شما پیروزی انقلاب اسلامی، رفع موانع از مسلمین عالم، و ناکامی دشمن را ببین. اصلاً این را ببین که از 88 تا 92 چقدر همین اصلاح‌طلبان، حتّی شاخه‌ لندن‌نشین‌شان، پیشرفت کرده و فهیم‌تر شده‌اند. به نظر من جمله‌های امروز هاشمی می‌ارزید به کلِّ شکستِ اصول‌گرایان.

4. به آناهیتا: نه پیامبر و نه امام حسن هیچ کدام به خاطر مسائل اقتصادی صلح نکردند. این را یادتان باشد. وگرنه شعب ابی طالب درست‌تر بود برای صلح کردن تا حدیبیّه. ما ممکن است به دلایل سیاسی و مصلحت‌هایی که در آن گشایش‌های بزرگ‌تری (مثل فتح مکّه) می‌بینیم صلح کنیم، ولی به خاطر شکم صلح نمی‌کنیم. ضمناً به قول قالیباف مشکلات ما ربطی به تحریم ندارد، ربط به عرضه‌ی ما دارد. حرفش عالی بود. 

5. به بزنگاه: خودت را معرفی کن رفیق. بعدش بیا با هم حرف بزنیم. 

6. به مجتبی: در این انتخابات اصلاح‌طلبان رأی بالایی نیاوردند. نکته‌ی مهم شکستِ اصول‌گرایان است. و مهم‌تر از آن سر بچه‌های حزب‌اللهی به سنگ خورده است. دلم خنک شد. یکیش خودِ من. سر من هم به سنگ خورد. ولی باز دمم گرم شبِ قبل از انتخابات به عبّاس برومند گفتم جلیلی بین 10 تا 12 درصد رأی داد. خوشم می‌آید که توهّم برم نداشته بود. 

7. به سمیرا روشنایی: هیچ وقت مثل امروز خوشحال نبوده‌ام. شادی و سیاست و نشاط به دانشگاه‌ها برمی‌گردد. چقدر خوب. می‌دانید در همین دانشگاه‌های دولتی بخشنامه شده بود از یک تا 20 خرداد فعالیّت سیاسی ممنوع است. به قول آقا خدا لعنت‌ کند آن دست‌هایی را که دانشگاه‌های ما را سیاسی نمی‌خواهند. چقدر خوب و راحت لعنت شدند. دوست دارم این آقایان مسئول را سه ماه دیگر ببینم. مسئولیّت مثل لنگی بود که از کمرشان باز شده...

8. به احمدی‌نژاد: حدّاقلش این است که نباختی. دمت گرم. هم از توی صندوقت اصلاح‌طلب بیرون آمد، هم بی‌طرفی‌ات را حفظ کردی و هم همه‌ی جوانب را. به خدا بصیرت توی منحرف از ماها بیشتر بوده است. 

9. به سعید جلیلی: خواسته‌ی من را برآورده کردی. ولی چه فایده؛ حرکتِ انقلابی و پر از مفهومت باعث شکست اصول‌گرایان شد. بی‌بروبرگشت. چون دافعه‌ی تو هم در رأی روحانی کم‌تأثیر نبود. آن هم روحانی که ناپلئونی رأی آورد. به نظرم جلیلی خدمت بزرگی به انقلاب کرد. باعث شد کمی این صحنه بچرخد و این جوی، آب‌های دیگری هم به خودش ببیند. اگر روحانی باهوش باشد، باید جایی برای جلیلی در کابینه‌اش باز کند. 

10. و دوباره نسیم آزادی و اصلاحات. دوباره آفتابِ خاتمی و دوباره گشایش قلم‌ها... من که به همین خاطر رأی دادم به جلیلی. به خاطر آزادسازی ظرفیّت‌ها. خدا را چه دیدی؛ شاید در همین دوره این حرف‌ها اجرا شود. شاید همین دوره، دوره‌ی آزادسازی ظرفیّت‌های فکری و فرهنگی انقلابی‌ها باشد. آن‌هایی که معمولاً در تنگنا بهتر کار می‌کنند. 

11. امروز 25 خرداد بود. همین 25 خرداد چهار سال پیش را یادتان بیاید. بابا ما جلوییم. راستی این را به همه بگویید فقط کافی بود روحانی 270   هزار رأی کم‌تر داشته باشد تا انتخابات به مرحله دوّم برود... همین.

12. آخر هفته می‌نویسم باز هم. (و این که این اوّلین نوشته‌ی من بود که این قدر آقا آقا گفته‌ام. چندشم شده یک مقدار. ولی بگذار باشد. چون از عمق دل آمده.)


۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۴
میثم امیری

یا لطیف


نیمه‌ی دوّم تازه شروع شده و رضا قوچانی‌نژاد یک گلِ خوب زد. شاید از همین حالا می‌دانید که آخرِ بازی ایران-لبنان چطور خواهد شد! بازی‌های ما فقط در منطقه یک‌سوّمِ دفاعی لبنان نیست! همیشه هم رسم بر این نبوده و نیست. ممکن است ما در یک سوّمِ دفاعی حریف با قدرت کار کنیم، ولی ممکن است گاهی از یک سوّمِ دفاعی خودمان غافل شویم یا دیدگاه‌های مشخّصی در این باره نداشته باشیم. مثلاً در نیمه‌ی اوّل بازی با قطر دیدگاهِ دفاعی ما مشخّص و حتّی کم‌اشتباه نبود. ولی نیمه‌ی دوّم داستان فرق کرد.

فوتبال اصولاً از دفاع و حتّی دروازه‌بان شروع می‌شود. از دفاع است که بازی‌سازی انجام می‌شود و قدم‌به‌قدم تیم به دروازه‌ی حریف نزدیک می‌شود. نمونه‌ی شریفِ چنین بازی تیمِ بارسلونا است. من هم به چنین بازی اعتقاد دارم. اگر در خطِّ دفاعی، بنیان‌های تاکتیکی درستی نریزیم، بعید است بتوانیم مشکل‌مان را با هافبک‌ها یا مهاجم‌های خوب حل کنیم. 

عرصه‌ی انتخابات امسال چنین است. یعنی به نظرم یک کاندیدای کامل وجود ندارد. اساساً امسال انتخابات صحنه‌ی ناقصی دارد، نامزدها هم نقص‌های جدّی دارند. حتّی جریان‌ها هم چنین هستند. برخی از آن‌ها به بهترین نیروهای‌شان نتوانستند شرکت کنند. تنها ویژگیِ مثبتِ جلیلی معلوم بودن بنیان‌های فکری و نسبتش با انقلاب اسلامی است. ولی در نگاهِ باقی نامزدها، چنین دیدِ روشنی دیده نمی‌شود. آن‌ها غالباً بازی را از خطِّ حمله شروع می‌کنند. توجّه‌ای به قانون، شرایط اجرایی شدن اصلِ 44 و خصوصی‌سازی ندارند. (به این دلیل ساده که مدّعی‌اند دولت‌شان می‌تواند همه‌ی مشکلات را سریعاً حل کند. این یعنی خصوصی‌سازی روی هواست. هر اقدامی تبعات و اقتضائات مقطعی دارد!) بیشتر ناظر به شرایط حاضر حرف‌های هیجانیِ سوپاپ‌اطمینانی می‌زنند. در این میان غیر از جلیلی، قالیباف هم کاندیدای حرف‌گوش‌کنی است. یعنی او یک آدمِ عملیّاتی است که اگر مشاوران درست و درمان و قوی مثل شهاب مرادی یا حتّی جلیلی داشته باشد، می‌تواند سیاست‌های مناسبی را اتّخاذ کند. من چون به عمق استراتژیکِ ایران اهمیّتِ زیادی می‌دهم، جلیلی را ارجح می‌بینم. زیرا بدون تئوری‌های معلوم و شفّاف و هم‌آوا با بنیان‌گذار انقلاب اسلامی و متناسب با زیست‌بومِ ایران، نمی‌توان به جایی رسید. این به این معنا نیست که جلیلی دقیقاً حرف امام و انقلاب اسلامی را فهمیده. نه. بلکه او تنها کسی است که در این‌باره سخن می‌گوید. باقی ترجیح داده‌اند در این‌باره سخن نگویند و بنیانِ انقلابِ اسلامی را در موهوماتی چون پایین‌آوردنِ میزان تورّم، کم‌کردن عددِ بیکاری و از این جور عددهای اعتباری قرار دهند. این به این معنا نیست که در این زمینه باید با بی‌برنامگی ظاهر شویم. هرگز. بلکه منظورم این است که سوار کردنِ کلِّ انقلاب اسلامی سنگین و خونین و پرهزینه‌ی خمینی بر چهار تا معیار نسبی اختلافی کینز و آدام اسمیت قرار دادن، خود اوّل از همه جفایی است به خودِ امام. انگار کلِّ قصّه و رجزهای رهبران ایران در این سی و چند سال چرند محض بوده و گویا بعدِ دولتِ هویدا سر ما کلاه رفته است....

بعد از گوش دادن به جلیلی چنین حسّی به خردم دست نداد. شاید جلیلی جاهایی اشتباهی بگوید. حتما هم اشتباه می‌گوید، ولی دستِ کم می‌گوید. یعنی نسبت شفّافی به این قصّه معلوم کرده است. ولی باقی گویا صندوق‌های رأی و مزاجِ عامه‌ای را بیشتر می‌پسندند. با یک تفاوت. آن هم این که قالیباف به عنوان یکی از بهترین مدیران اجرایی و عملیّاتی انقلاب اسلامی در صحنه است. قالیباف می‌تواند با سعید جلیلی کار کند. البته شاید عکسش برقرار نباشد! قالیباف شاید برخی بنیان‌ها و جهت‌گیری‌ها و نبردها را نفهمیده باشد، ولی این را می‌داند چطور جهاد کند. شاید عظش قدرت داشته باشد، ولی تشنه‌ی خدمت هم هست. شاید کم‌اخلاق و هدف وسلیه را توجیه‌کن باشد، ولی توانِ اجرایی دارد. هر دو انتخاب‌های خوبی هستند. ولی جلیلی بهتر است، ولی قالیباف هم به‌دردبه‌خور است. 

چه کردی آقای شهاب مرادی با این حمایتت! دیدم را نسبت به قالیباف عوض کردی. اصولاً دید ناموس آدم نیست. باید وقتی حقایق بر آدم روشن شد، مثلِ زیرشلواری عوضش کرد. 

پس‌نوشت:

1. به جلیلی رأی دهید، اگر دوستش نداشتید به قالیباف. 

2. مطلبِ بعدی را دوست دارم روز شنبه بنویسم. 

3. کنار رفتن حداد و عارف قابل پیش‌بینی بود. جزء واضحات است که ولایتی هم باید به عهد وفا کند. ولی این که چنین می‌کند یا نه! باز هم جزء واضحات است!

4. هر کس، هر جا دوست دارد می‌تواند با حقیر در این یکی دو روزه مناظره و صحبت حضوری داشته باشد. پایه‌ام بدجور. بالاخره انتخابات است. 

5. من همین الان از خیلی از آدم‌های اطرافِ جلیلی ناامیدم. ولی جهنّم و ضرر. چاره‌ای نیست. 

6. راستی دقیقه 86 است؛ خیابانی می‌گوید کاپیتان یعنی این و جواد گلِ چهارم را زد... و تمام. چه بازی زیبایی بود.


۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۵
میثم امیری
یا لطیف 
دنیا محلِّ گذر است؛ نه به این معنا که فقط جایی به اسمِ «دنیا» می‌رود و تمام. این گزاره تنها ناظر به رفتن یا از بین رفتن یک مکان یا یک حالتِ‌ جسمانی نیست. دنیا محلِّ گذار است؛ یعنی این حرص‌وجوش‌های دنیا، این چالش‌های دنیایی، این موهای سپیدکرده، این ریش‌های سیاه نگه داشته شده، این عنوان‌های درهم آمیخته شده، این عینک‌های ریم‌لس شده، این مشت‌های گره کرده می‌روند و می‌گذرند. و اگر همه‌ی این‌ ویژگی‌های فیزیکی یا شیمیایی یا شخصی تنها برای رسیدن به میزی، شهوتی، و ثروتی باشد، نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک‌نشان. 
انتخابات هم یکی از این مناسبات دنیایی و عرفی ما آدم‌هاست. ما آدم‌ها که آن قدر ستم کردیم در حقِّ اولیا، آن قدر جفا کردیم در حقِّ‌ صلحا، آن قدر سخت گرفتیم بر انبیا، که محرومیم از نعمتِ‌ ولایتِ‌ پرتوآفرینِ مستقیمِ امام معصوم. آن چنان که دور مانده‌ایم از تلألو نورِ مستقیم آفتاب و با رأفتِ الهی شدیم مشمول در ظلِّ نور آفتاب پسِ ابر. و این ابر چیزی نیست جز جهلِ ما و غفلتِ ما و نادانیِ ما...
من نمی‌گویم انتخابات بد است یا این مناسباتِ دنیایی نادانی است. هرگز. بلکه می‌گویم حال که چاره‌ای نداریم جز تن در دادن به مناسبات دموکراتیک و گریزی نیست جز انتخابِ عرفی از میانِ آدم‌های معمولیِ شبیه به خودمان، چرا باز از گرمای وجودِ‌ امام معصوم بهره نمی‌گیریم؟ چرا از آفتاب پشتِ‌ ابر را به کسوف کامل برده‌ایم؟
چرا حرفِ‌ دین را نمی‌زنیم؟ برادران، خواهران، رفقا، عزیزان، متدینین، بی‌دینان، سکولارها چرا از مبانی، از زیر ساخت، از ساحتِ تفکّری‌مان حرفی به میان نمی‌آوریم؟ چرا می‌ترسیم از رأی نیاوردن؟ چرا هراس داریم از دیده نشدن؟ چرا این قدر دیپلمات شده‌ایم؟

من امروز مناظره‌ی انتخاباتی با تمِ فرهنگی بین حجت الاسلام شهاب مرادی و آقای دکتر گیل‌آبادی را دیده‌ام. حتماً برایم جالب بود که ببینم شهاب مرادی که خو کرده با منبرها، گریه کرده با روضه‌ها، خندان با لطیفه‌هایش بوده و هستم، چگونه می‌خواهد من را به نفع قالیباف استحمار کند. با این پیش‌فرض سراغِ‌ این برنامه رفتم. و در دلم می‌اندیشیدم بالاخره او هم آمده تا عمری اعتبار و آبرو و حیثیّتش را بریزید پای نامزدی که بارها به او انتقاد کرده و می‌کنم. شهاب مرادی چرا می‌خواهد همه‌ی نگاه‌های امیدوار هزاران دانشجوی مجرّد و متأهل بهره برده از کلاس‌هایش را پای قالیباف خرج کند؟ همه‌ی آن انگشت‌های جویده‌ شده‌ی دخترِ لرزانِ دانشگاه تربیت مدرس، قرار است اسمِ‌ قالیباف را به اعتبار شهاب مرادی بنویسد؟ همه‌ی امیدها و بیم‌ها و همه‌ی حساب‌هایی که من و دوستانم برایش باز کرده بودیم چه؟ شهاب مرادی قالیبافی شد در مملکتی که هنوز احساسی است و آرایش مبتنی است بر احساسات! زئوس تو هم؟ 
از یونان باستان همه‌ی چراغ‌های هشداردهنده‌ام روشن شده است. شهاب مرادی را بین انتخاب بین قالیباف و دین می‌دیدم. شهاب مرادی را بین همه‌ی سخنانِ دینی و راهنمایی‌های عبادی-اجتماعی و در مقابل جهت‌گیری به نفع یک سلیقه‌ی سیاسی می‌دیدم. (با این پیش‌فرض که هیچ سلیقه‌ی سیاسی در ایران، کامل نیست؛ نه هیچ سلیقه‌ای حزب‌ِ الله است و نه هیچ سلیقه‌ای حزبِ شیطان.) شهاب مرادی را در آزمون آیه‌های اوّلیه‌ی سوره‌ی عنکبوت می‌دیدم؛ با نگرشی منفی‌تر! که مثلاً سرانجام خیّاط تو کوزه افتاد! 

به شهادتِ‌ نوشته‌های پیشینم قطعاً من رأی‌ام قالیباف نبود، الان هم معلوم نیست رأیم ایشان باشد. واقعاً‌ معلوم نیست. نمی‌خواهم فیلم بازی کنم. هنوز کفه‌ی قالیباف در ذهنم سبک‌تر است از افرادی دیگر. ولی با نماینده‌اش حال کردم. همین. 

دغدغه‌های مقطعی انتخاباتی وقتی شیفت پیدا کند به دغدغه‌های دینی، یعنی طرف توانسته مجذوبم کند. رویکردها به جای این که مردم چه می‌پسندند، انتقال پیدا کند به گره‌گشایی‌ به سبکِ دینی و قرآنی، حال می‌کنم. وقتی روحانی دوای تلخ را به شیرینی سکرآورِ مقطعی تریجیح می‌دهد کیف می‌کنم. و آقای شهاب مرادی به عنوان یک روحانی، یک ملبّس به لباسِ امام صادق، از یک حقیقت دفاع کرد.
حرف‌های شهاب مرادی همان حرف‌هایی بود که در هیأت شمس‌آباد نقل کرده بود. اگر شهاب مرادی در آن شب در یک جمع کوچک چند نفره گفته بود که «عبارت قول مومن حجّت است برای هتل‌دار جهت پذیرش کافی است»، تکرار دوباره‌اش در برابر دیدگان چند میلیونی برایم نشاطی دینی داشت. سماع‌گونه بود حالتم وقتی دیدم روحانی اجتماعی و تلویزیونی، مبانی و ریشه‌های حرف‌هایش تابعی از متغیرهای دینی است و نه تابعی از متغیرهای انتخاباتی. 
شاید تأیید این که ما هم نمی‌خواهیم به زور مردم را مسلمان کنیم، چند صد هزار رأی به سبدِ قالیباف اضافه می‌کرد. امّا روحانی مکتبِ آیت الله مجتهدی و شاگردِ‌ خارجِ رهبری، خودش را هرگز وارد این دست پیچیدگی‌های شیطانی نمی‌کند. گلویش و ستون فقرات و سینه‌اش را صاف می‌کند و صاف توی چشم مخاطب نگاه می‌کند و می‌گوید من می‌خواهم تو را مسلمان کنم. من می‌خواهم جامعه‌ام جامعه‌ی اسلامی باشد. من دغدغه‌ی دین دارم. اصولاً‌ آخوند یعنی همین. یعنی کسی که نه با زور بازو و اجبارِ باتوم، که با زور عقل و دلیل و با زور تمنّا و خواهش و اجبارِ نگاه و لحن و داستان می‌خواهد بگوید مردم اسلامی زندگی کنید. آخوند با همه‌ی زورش، نه زور جسمی یا اجبار فیزیکی، ولی حتما‌ً با همه‌ی توانش می‌خواهد و باید مردم را مسلمان کند. و او گفت من نماینده‌ی قالیباف نیستم، نماینده‌ی لباسِ خوش‌رنگ و ریش‌ِ خوش‌تراشی هستم که از آن قالب با شما صحبت می‌کنم. 
حجت الاسلام مرادی هرگز از قالیباف دفاع نکرد. شاید بحثِ تراکم‌ها دامی بود که در آن بیافتد و واردِ یک دعوای بی‌حاصلِ رسانه‌ای شود. ولی او در دام نیافتاد. حتّی با بی‌اعتنایی از تضادِّ سنّت و مدرنیته که یک دروغ و اولویّتِ به طور کاذب مطرح‌شده است، عبور کرد. به این پرداخت که باید دولتِ دینی داشته باشیم نه دینِ‌ دولتی. یعنی باید با سازوکارهای دینی، با اصولِ دینی، با روشِ دینی، با آخوندِ دینی مسجدمان، مدرسه‌مان، جامعه‌مان را اداره کنیم. راه این وسط مردم است. راه سپردنِ امور به دستِ‌ مردم است. چون حتماً مردم ما حتماً ظرفیّت دینی بیشتری از دولت دارند. 

زدنِ مصرف‌گرایی، زدنِ تجمل‌گرایی، زدنِ شتاب‌زدگی، همه ناظر به آن روش‌های دینی است. روشِ دینی در کنار نماز استعانت می‌طلبد از صبر. روش دینی یعنی استفاده از دستمال تمیز. دستمال کثیف یعنی عجله و شتاب‌زدگی. دستمال کثیف یعنی دروغ و ریا و غیبت.
وقتی آقای مرادی ظاهر مردم را می‌زند، به باطن مسئولین هم توجّه دارد. و قالیباف هم جزیی از این مسئولین است. (البته این نشان دهنده‌ی باطن کلاس‌های تفسیر قرآن ما هم می‌تواند باشد. که این نقدی است دگر که باید در فرصتی دیگر مطرح شود).  وقتی آقای مرادی به دینِ مردم و روش‌های درست توجّه می‌دهد، ناظر به برنامه‌های یک فردِ خاص نیست، بلکه ناظر است به تتبعات فقهی و دینی خودشان. 
مرادی به درستی راه حل‌های فرهنگی را از نامزدِ‌ موردِ علاقه‌اش دور کرد به نفع روش‌های دینی و اصول مذهبی. انحصار برنامه‌ها را توسعه داد تا مسئولیّت‌های دینی و فقهی. این یک کار مهم است. خیلی مهم است این که شما بگویید این برنامه‌ی من است تا در نسبت با آن بگویید این برنامه‌ی فقه و دین است. و خلّاقیّت از همین این‌جا شروع می‌شود. وقتی شما انحصار را از روی یک کاندیدا بردارید و آن روش‌ها متبّع از همه‌ی ظرفیّت‌های فرهنگی کنید، خلّاقیّت‌های مردم را شکوفا کرده‌اید. (نگاه کنید به تکّه‌ی فوق‌العاده از روی دست هم نوشتن مسئولین). وقتی مقوّم‌های برنامه‌های دولتی، ظرفیّت‌های هنرمندان و فقها و سیاست‌مدران باشد، یک دولت موفّق خواهیم داشت. مشکل برنامه نداشتن نامزدها نیست، مشکل منحصر بودنِ برنامه‌ها است. ولی در سخنان شهاب مرادی، هیچ انحصاری دیده نمی‌شد. چرا که هیچ جا نگفت این برنامه‌ی قالیباف است و همین باید اجرا شود و لا غیر.
و اضافه کنید به همه‌ی این‌ها انتقادهای اجتماعیِ درست. انتقادهای مردم‌شناسانه که اتّفاقاً مردم را ناراحت نمی‌کند. این عالی بود. من این برنامه را دوست داشتم چون شهاب مرادی برعکس همه‌ی نامزدها فقط دولت را مقصّر نمی‌دانست. این نوع نقد در دورانِ‌ انتخابات خطرناک است. این که شما بگویی ما مردم هم خیلی جاها مقصّر هستیم. 
خنده‌دار این‌جا بود که گفت من از قالیباف این انتظار را دارم. این جور تبلیغی است؟ ولی شما از دیدِ‌ دینی نگاه کنید. از دید دفاع از یک حقیقت مطلق. از این دید، فقط از جلمه‌ی آخر شهاب مرادی می‌شد فهمید که این دارد به نفع قالیباف تبلیغ می‌کند. امیدوارم قالیباف تلاش کند که بیانش را شبیه‌تر کند به حاج آقا شهاب. دوستی او با شهاب مرادی برایم فوق‌العاده امیدوارکننده است. انشالله که از این فرصت استفاده کند. امیدوارم از این ظرفیّت گفتمانی و این حرف‌های مبنایی استفاده کند. چون ایشان نماینده‌ی قالیباف است، چنین امیدواری دور نیست. 
شاید حجت الاسلام شهاب مرادی از این همه تعریف‌ها ناراحت باشد. من کمی ذوق‌زده هستم شاید. ولی حاج آقا شهابِ‌ عزیز! شما در این انتخابات از عنکبوت عبور کرده‌اید، اوایل مؤمنون هستید. شاید هم اوایل حشر... ای همه‌ی ایرانیان، ای همه‌ی ایرانیان به هر کس و دینی اعتقاد دارید، لعنت صهیونیست‌ها را فراموش نکنید؛ با خواندنِ سوره‌ی حشر.

پس‌نوشت:
1. هر گونه برداشت آزادی از این نوشته مجاز است و همین طور هر نوع دخل و تصرّفی. فقط اگر چنین کردید بنویسید برداشتِ‌ آزادی از این نوشته.
2. من سعی کرده‌ام در این نوشته تا آن‌جایی که امکان دارد از ظرفیّت گفتمانی اسلام و حضور اجتماعی اسلام دفاع کنم. و دوست دارم قالیباف از آقای مرادی بیاموزد. از این که دین اسلام را وارد گفتمان کنیم و از آن راه مشکلات را حل کنیم.
3. و امّا مناظره‌ی دوّم که حمید از من خواسته بود چیزی بگویم:
ببین حمید جان، مناظره‌ی دوّم به مراتب مناظره‌ای ضعیف‌تر، سردتر، و آمفوترتر از مناظره‌ی اوّل بود. مناظره‌ی دوّم شبیه جدل‌ها و بی‌موضوع بودن‌های بحث‌های خودمان بود. همین که هر کدام‌مان یک چیزی بگوییم و هر کس دیگری در اطرافِ آن حرفِ ما متلکی بیاندازد و تازه از موضوع دور شود. سؤال‌های مناظره‌ی دوّم سؤال‌هایی بی‌روح و بی‌ارتباط با جامعه‌ی ما بود. مرتضی حیدری که مناظره‌ی اوّل را که حائز برخی استانداردها بود اجرا کرد، نباید این خفّت را به خود می‌خرید که این نمایش سرد و بی‌مزه را اجرا کند. مناظره حتّی از حدّاقل‌های پویایی به دور بود. اگر جلیلی بحثی با روحانی داشت، این بحث در ساختار صلبِ مناظره‌ی از بین رفت. از دلِ این مناظره چیز زیادی بیرون نیامد. معلوم نشد عارف فرق بین رمان و داستان را می‌داند یا نه! معلوم نشد جلیلی فرق بین حاج منصور و مدونا را می‌فهمد یا نه! معلوم نشد قالیباف فرق بین فرهنگِ مسجدی با فرهنگ مسجدسازی را می‌فهمد یا نه. منظورم این است که دانش و هوش فرهنگی نامزدها به آزمون گذاشته نشد. وقتی کسی محک نخورد، چطور می‌توان درباره‌ی توانایی‌هایش صحبت کرد. من از کلِّ آن مناظره بحث جلیلی و مثالش از فیلم تنهای تنهای تنها و همین طور بچّه‌های آسمان را پسندیدم. تازه جلیلی که یک آدمِ مطّلع مثلِ وحید پشتش است، اسم دو فیلم از سه فیلم را ناقص گفت. مطمئن باشد باقی هم همین طور هستند. جلیلی هرگز لحن و زبانِ تبلیغاتی ندارد. او باید این طور می‌گفت: «آقایان شما اصلاً فیلم تنهای تنهای تنها را دیدید؟» این دست پرسش‌گری همراه با متلک‌گویی در سخنان جلیلی نبود. با این وجود نقطه‌ عزیمت جلیلی که در راستای آزادسازی ظرفیّت‌ها بود از همه بهتر و ساختارمندتر گفته شد. به نظر من جلیلی آدم ظاهرساز یا مردم‌فریبی نیست. جلیلی همینی که هست نشان می‌دهد. جلیلی و حدادعادل برای‌شان رأی‌آوری مهم نیست. برای‌شان دفاع از انقلاب اسلامی و تأکید بر این راه سخن‌شان است. چه رأی بیاورند و چه رأی نیاورند. در این مناظره ولی حدادعادل نتوانست مشکل امروز ما را بشناسد. اشاره به نقاطی کرد که در آن نقاط قالیباف آدم اجرایی‌تر و قوی‌تری است. با وجود این که منظر فرهنگی قالیباف عالی نبود، ولی حائز نکاتی بود که می‌توان با مشاورهای خوب مثل شهاب مرادی آن را اصلاح کرد و سامان داد. یعنی قالیباف آدمی هست که بتواند به عنوان بازوی اجرایی حرف‌های جلیلی عمل کند یا جلیلی آدمی هست که بتواند مشاوره‌ها و جهت‌های فرهنگی درست به قالیباف بدهد. این خیلی مهم بود. نه جلیلی قالیباف را نقد کرد و نه قالیباف جلیلی را. چون بحث هر دو ناظر به تولید منزلت بود. قالیباف گفته پای کار است و حاضر است چنین کند و جلیلی اتّفاقاً در این حوزه با برنامه نشان داد. بعد از این مناظره و پس از صحبت‌های دیروز آقای شهاب مرادی، ترکیب‌بندی رأی من تبدیل شد به جلیلی، قالیباف، رضایی، روحانی، عارف. (طبق گردش نخبگان من هرگز به ولایتی و حدادعادل و غرضی رأی نخواهم داد.) قبل از این قالیباف بین روحانی و عارف بود. ولی دروغ چرا در ساختار رأی دادنم او بالا آمد. ولی هنوز جلیلی انتخابم است تا ببینیم امروز چه می‌شود. شاید امروز یکی آمد گفت من برای آزادسازی ظرفیّت‌های ملّت چنین برنامه‌ و سازوکاری دارد. به نظرم باید گفتمانی رأی داد. در رأی گفتمانی ناظر به شرایط موجود، جلیلی نزدیک‌تر به انقلاب اسلامی و آرمان‌هاش است. ولی مناظره‌ها در شأن انقلاب نیست. در مناظره‌ی فرهنگی، صداوسیما و مشاورهای نامزدها و خودِ نامزدها نمره‌ی مردودی گرفتند. نمی‌دانم چرا نسبت به آن ساختار خوب مناظره‌ی اوّل عقب‌نشینی کردند.
۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۳
میثم امیری