یا لطیف
پیشنوشت:
این نوشته را مدّتها پیش برای حاج آقا شهاب فرستاده بودم، ولی فکر کنم جنابشان این نامه را ندید یا نخواند یا فراموش کرد. چون حرفِ درگوشی در این نامه نوشته نشده است، دوباره آن را منتشر میکنم. قرار بود این نامه در اصل پیاده شدهی سخنرانی حاج آقا شهاب در مسجد امام صادق در شبِ میلاد حضرت رسول باشد. که نشد.
بدننوشت:
بحث به انقلاب اسلامی کشیده میشود و گروهی در کلاس بر
این باورند که روشنفکران در انقلاب اسلامی همان آرمانهای مشروطیّت را دنبال میکردند.
بحث در کلاس بالا نگرفته، ولی بین دو دسته از دانشجوها بحث گرم است. عدّهای میگویند
خیر، این طور نیست. بلکه در انقلاب 57 آرمانهای روشنفکران عوض شده بود. سقلمهای
به دوست سیاسی که در حال نقّاشی عکس آقای خمینیست میزنم:
- توی بحث شرکت نمیکنی؟
ابرویی بالا میاندازد و بیخیال میگوید:
- من که هیچ وقت روشنفکر نبوده و نخواهم بود، میراث نداشتهی
بابام را طلب کنم. به من چه که آرمانهای روشنفکری فرق کرده یا نه! چه اهمیّتی
دارد؟
هنوز جوابش را کامل نداده، واژهها را درست ادا نکرده است
که دستانش سراغ طرّاحی میرود. پی همین بحث، طرح دانشجوی سیاسی برایم از بحث
کلاسی جذّابتر است. بعد از طرح امام، طرح مبهمی از شهیدی که روی خاک افتاده میکشد.
انتهایش با خطّی خوش که انگار کلمهها در آن به جان هم افتادهاند مینویسد: «اگر
شهید نشویم، بالاخره خواهیم مرد».
مُرد و شهید روبهروی هم در طرح با همدرگیرند؛ گلاویزند.
بخشی
از رمانِ تازهنوشتهشدهی حقیر به نام «تقاطع انقلاب و وصال»
سلام حاج
آقای شهاب مرادی
شبِ
میلادِ پیامبر اکرم یادتان میآید؟! بحثی که در مسجد امام صادقِ میدان فلسطین
عنوان کرده بودید و از حقیر خواستید آنچه را که شما روی منبر فرموده بودید، من
روی کاغذ بیاورم. من یکجورهایی فراموش کرده بودم که این کار را همان شب انجام دهم
تا این که در سایتِ کافه سینما شما را دیدم خندان و شاداب و به قول رضا
امیرخانی «قَدَحِ باده به دست» کنارِ سید رضا میرکریمی از سالنِ اکرانِ
حوضِ نقّاشی بیرون میآمدید. دیدنِ همین عکس –و همچنین دیدنِ ویدیو کلیپی از شما در شبِ میلاد
قمر پرنور بنیهاشم که محمود کریمی رو به شما سرودِ طربانگیز میخواند-
انگیزهای شد تا به مغزم فشار بیاورم که دربارهی منبرِ آن شبتان چیزی بنویسم.
امّا به سه دلیل این کار را به کارِ دیگری تبدیل کردم. یک این که همهی مباحثِ
مطرح شده روی منبرِ رسول الله در شبِ میلادش در ذهنم نمانده است و ایمان صفرآبادی،
که آن شب همراهم بود، مطلبِ دندانگیری در ذهن نداشت و فقط اشاره کرد: «شهاب خوب
صحبت کرد». خسته نباشد. شیره را میخورد و میگوید شیرین است. این را که خودم میدانستم
و برایم شفّاف بود که شما بد صحبت نمیکنید. دلیل دوّمم این بود که جنسِ پیاده
کردنِ متنِ منبرها در مملکتِ ما دچارِ مشکل است. این کار حتّی در پیاده کردن بحثهای
آدم منضبطی (از نظرِ فکری) مثلِ شهید مطهّری –به خصوص بعد از شهادتشان- هم ممکن است دقیق نباشد.
چون نوشته با صحبتِ روی منبر تفاوتهایی دارد. دستِ کم این که خودِ آن کسی که روی
منبر حرف میزند باید به طورِ حرفهای و با لحاظ کردنِ پارهای از تفاوتهای دو
مدیوم منبر و نوشتار حرفهاش را روی کاغذ «ترجمه» کند. دستِ کم این که «فنِّ
سخنوری» روی منبر، باید تبدیل شود به «قدرتِ کلمه» بر روی کاغذ. شاید موفّقترین
گفتارهای پیاده شدهی در این مملکت، سرقفلی دکتر علی شریعتی باشد که به
اعتراف دوست و دشمن ادبیّاتِ قوی داشت و چه باک اگر بسیاری از مطالبی را که میگفت
قبلتر مینوشت! بنابراین حتّی اگر حافظهی حقیر یاری میکرد و همهی مطالبِ شما
در ذهنم میماند، از پیاده کردنش اِبا میکردم، چون نه در تبدیل گفتار به نوشتار
آدمِ باتجربهای هستم، و نه این که لِمِ تبدیلِ منبرهای جذّابِ شما به نوشتهای
جذّاب را میدانم. چون اساساً من پامنبری شما نبودهام؛ جز در نهایتاً 5 مجلس به
طورِ حضوری. بنابراین بهتر است این کار را فردی از پامنبریهای «تیرِ» شما انجام
دهد، به شرطی که حتماً خودتان بر آن نوشته نظارت داشته باشید. ضمن این که خودِ شما
هم احتمالاً باید روی نوشتهتان به اندازهی منبرهایتان کار کنید تا خواندنیتر
باشد. دغدغههای خوب –مانندِ مطلبِ اخیرِ وبلاگتان- هم باید به
شکلی پاکیزه از نظرِ ادبی و شکلی ارائه شد. چون در سادهانگارانهترین نگاه هم فرمِ
مطلب جهتدهنده به محتوایی است که ارائه میکنید. و دلیل سوّم همین متنِ بالا بود
که از رمانم استخراج کردهام و آن این که این جور کارها، به من ربطی ندارد. ما به
همان طرحهایی که رویش متمرکزیم دلخوشتریم. طرحی مانند آیّا برای زندگی باید فقط
به فقه تکّیه کرد؟! این که بخشی از منبرِ شما دربارهاش بود آن طرحی است که میتوانم
درگیرش شوم و دربارهاش کمی حرف بزنم. انشالله اگر قسمت شد، در دیدارِ حضوری بحثها
را با هم بیشتر بشکافیم.
چند نکته
از منبرتان در یادم ماندهاست. بگذارید با سوّم شخص با شما صحبت کنم.
آقای شهاب
مرادی تقریباً با یک ساعت و نیم تأخیر نسبت به ساعتی که در وبلاگش نوشته بود به
مسجد امام صادق –که گویا زیرِ نظرِ دانشگاهی به همین نام بَرِ
پلِ مدیریت است- رسید. 40 دقیقهاش را هم انداخت گردنِ چراغِ قرمزِ میدان سپاه که
اتّفاقا من هم یک بار در دامش افتاده بودم. با این تفاوت که ده بیست نفری منتظرِ
افطاری یکی از روزهای گرم تابستان بودند و من نیم ساعت بعد از اذان رسیدم!
آقای شهاب
مرادی میگوید نباید اخلاق را از دین جدا کرد. اگر اخلاق از دین جدا شود، دیگر به
چه دلیل آدمها باید اخلاقی زندگی کنند. بنابراین شهاب از باب انگیزهها این مسأله
را نقد کرده است. این که انگیزه زندگی اخلاقی بدونِ تمسّک به دین چیست. او ضمناً
آفتهای چنین زندگی را برمیشمرد. زندگی که همهی اصول اخلاقی منهای خدا در آن
لحاظ میشود. آقا شهاب بهدرستی و شاید ناخودآگاه به مسألهی ازدواج اشاره میکند.
فهم من این است که اگر زندگی اخلاقی بدونِ خدا داشته باشیم، مسألهی ازدواج در
زندگیمان کمرنگ میشود و ما آدمهایی میشویم به ظاهر اخلاقی، ولی عزباوغلی.
چون خیلی از ما ازدواج را منوط کردهایم به آماده کردن یا شدنِ! شرایط. و وقتی در
هندسهی اخلاقیمان، تضمینِ دولتی و «ضمانت غیر» را جانشین توکّل بر خدا میکنیم،
ازدواج کردنمان به تأخیر میافتد. علّتش هم واضح است، چون از ضمانت واقعی «غیر» یا
بیبهرهایم یا نسبت به آن بیاعتماد. از همین جا دو نتیجهی سطحی و عمیق به دست
میآید. نتیجهی سطحی این که ازدواج نکردهایم. چون توکّل به خدا را عملاً در
معادلههای زندگیمان به هیچ انگاشته و حتّی اندازهی تضمین و بیمه و کارِ دولتی
یا خصوصی برایش تره هم خرد نمیکنیم. نتیجهی عمیق این که هیچگاه در سایه تضمینِ
غیر، اطمینان صددرصد حاصل نمیشود. حال که اصول اخلاقی بدونِ قواعدِ الهی نصبالعینمان
شده است و نتوانسته به ما اطمینان و آرامش بدهد؛ چه جای چاق کردنِ قلیانِ اخلاقِ
بدونِ خداست؟ اخلاقی که نتواند انسان را به آرامش برساند، آیّا اخلاقِ درستی است؟
دربارهی
این نبودِ اطمینان یا آرامش دوست دارم چند جملهی دیگر بنویسم. وقتی ما آدمهای
حتّی به ظاهر مذهبی، توکّل و دستِ خدا را از زندگی حذف کردهایم، چگونه میتوانیم
دیگران را به خدا دعوت کنیم. به خدایی که خودمان بهش اعتقاد نداریم. یک مثال ساده
و البتّه هولناک بزنم. فرض کنید به منِ بچّه مذهبی بگویند میخواهیم 24 ساعت از
زندگیات را تحتِ نظر دوربین مداربسته ببینیم. من بدجوری میترسم. در آن 24 ساعت
سعی میکنم خودم را و اعمالم را به پاکیزهترین وجه انجام دهم. حرفِ بد نزنم، کارِ
بد نکنم و... معلوم است حضورِ این دوربین مدار بسته چه تأثیری روی زندگیام گذاشته
است! حال به من بگویند فلانی «عالم محضرِ خداست». شاید بگویم: «که لابد در محضرِ
خدا گناه نکنید. برو خدا رسیدِ روزیات را جای دیگری واریز کند.» عملاً میبینیم
که نتیجه اسفناک است. در زندگیام، به شهادت آن 24 ساعتی که تحتِ نظارت دوربین
مداربسته بودهام، گزارهی «عالم محضرِ خداست» به اندازهی یک دهم گزارهی «این
محل به دوربین مداربسته مجهّز است» باورآفرین نبوده است... و چقدر مذهبیهای جامعهی
ما به این دچارند... «این محل به دوربین مداربسته مجهّز است» موجّهتر است تا
«عالم محضر خداست».
دلیلِ
این زندگی اخلاقی بدونِ حضور خدا چیست؟ منبرِ آقای شهاب مرادی به بخش دوّم هم پاسخهایی
داده است. یکی از این دلایل را برگزیدنِ منابع معرفتی غیر از منبع اصیل معرفت دینی
یعنی وحی است. وقتی انسان به احساسش، عقلش، عاطفهاش، فرهنگش، یا عادتش اعتماد میکند
و همان را برای هدایت و زندگی کافی میبینید، در جریانِ زندگیاش دچار رنج و آسیب
خواهد شد. چرا؟ چون این معرفتها هیچکدام معرفتهای صددرصد درستی نیستند. تاریخ
بشر نشان میدهد که چطور عقل حتّی عقلِ جمعی، احساس، تجربه و فرهنگ فاجعه به بار
آورده است. اما دید انسانِ مسلمان از این آبشخورها سیراب نخواهد شد. این به این
معنا نیست که در جریان زندگیاش به اینها بها نمیدهد. بلکه در نظرِ مسلمان اصالت
با وحی است. او باید به وحی اعتماد کند. و وحی را آقای شهاب مرادی به فقه معنا
کرد. شاید فرصت نبود که این بخش از منبرش را بیشتر باز کند تا مراد از فقه یا همان
روش زندگی در نظر سخنران معلومتر باشد. در هر حال او در این بخش از فقه و احکام
فقهی دفاع کرد و راههای فقهی را راههای درستی برای حلِّ مسائل فعلی جامعه دانست.
او در اینباره باز هم از ازدواج مثال آورد و آمارِ آزار جنسی در غرب را مؤیّد این
معنا دانست که حتّی آزادی جنسی –که زمانی قرار بود با مغالطهها و تمثیلهای
نابهجا در جمهوری اسلامی هم اجرا شود- هم نمیتواند یک جامعه را از مشکلها رهایی
بخشد. در حالی که راهِ رهایی در فقه نهفته است. چون راهحلهای غربی مبتنی بر
غریزه است و راههای قرآنی و فقهی مبتنی بر فطرت. (نمیدانم این جمله را آقای شهاب
مرادی گفت یا نه. ولی در ذهنِ من چنین جای گرفته است که منظور آقا شهاب از این که
روشِ فقهی درست و راههای غربی و مادّی اشتباه است از همین استدال سرچشمه میگیرد.)
سؤالهایی
هم میتوان پرسید که فقه و وحی را چه کسی درست میفهمد و تبیین میکند؟ به نظرم
سؤالهایی از این دست که پیش از این هم پرسیده شده و پاسخهای خوبی هم به آن داده
شد، میتواند به عنوان ادامهی منبرِ آقای شهاب مرادی فرض شود. ولی حیف که همین یک
شب و همین یک جلسه را در مسجد امام صادق مهمانِ آقا شهاب بودیم. در شبی که آقا شهاب
تنها مطلعِ یک منبر طولانیمدّتِ دستِ کم ده شبه را سرود. به قول فصیحی هروی: «بعد
از عمری که فصیحی، شبِ وصلی روی داد/ مردم دیدهی ما در سفر دریا بود.»
التماس دعای خیر
میثم امیری
زمستان 91
پسنوشت:
1. گفتوگوییِ اینترنتی با جناب آقای آرشِ سالاری باعث شد این مطلب را نشر بدهم. یادِ نوشتهی شهاب ثاقب مرادی به خیر.
2. در سایت آقای دکتر عطا الله مهاجرانی کامنتی محترمانه ولی انتقادی نوشتم. یکی دو انتقادی را که ده دوازده سال قبل امیرخانی به رمان مهاجرانی گرفته بود نیز اضافه کردم. به رویش نیاورد آقای مهاجرانی و کامنتم را که به اصرار انتشار نوشته بودم، فیلتر کرد.
3. تا انتهای هفتهی بعد دعاگوی شما هستم.