عکس کناری- مادربزرگ
یک چیزی توی این قصّههای قدیمی هست که اصیلش میکند. آن هم این مادربزرگ، پدربزرگها هستند. همین که پای مادربزرگی وسط کشیده شود که دارد سماورش را چاق میکند و قوری را زیر شیر سماور میگیرد و هنوز نیمه نشده، از روی احتیاط پیری پرتش میکند روی تاج سماور و خودش را کنار میکشد و از دور سوی سماور را بالا و پایین میکند، یعنی قصّه، اصیل به معنای دهاتی کلمه شده است. توی دهات آدمها سماوریاند. نه مثل حالا که سماور شده گازی و دیگر چیزی به اسم نفت و ریختن نفت توی پایهشان بیمعناست. آن قدیمترها را میگویم که سماور با نفت و سوختش معنا داشت و خودش یک قلق کارشناسی بود آبی کردن سوی سماور که معمولا دخترهای تازه بالغ چیزی ازش نمیدانستند و سماوری را روی سر سو میگذاشتند و هی غر میزدند که چرا جوش نمیآید. روشن است چرا جوش نمیآید. با آن تنظیمی که تو کردهای خواهر من، این تا فردا هم جوش نمیآید.
و همین ورافتادنهاست که لوکسها را میسازد. به منزلهی چنگ زدن به چیزی که نیست. به همین عکسی که من تازه گذاشتهام کنار وبلاگ نگاه کنید. هیچ چیز تزیینی و لوکس نیست توی خانهی مادربزرگم. سماورِ نفتی! که لازمترین عضو یک خانهی روستاییست. قوری چینی که سالم است. مادربزرگم-خدا رحمتش کند- تخصص داشت توی نگه داشتن قوری و نمیشکاند هیچ کدامش را که بعد بخواهد بند بیاندازد بهش. پارچ استیل که از کنار تاج سماور پیداست. چایجا که جای چای خشک است. قندجا که جای قندها کلّه است که مادربزرگم ریزشان میکرد. سبد دستمالها و قرصها که آن گوشه است. کاسهی برنجی که تویش چای اضافه را میریخت و تفاله و هر چیز آبکی دیگری را. بخاری گازی که یک سال هم نیست توی این عکس از نصبش میگذرد. بساط نهار که روی بخاریست. جا نانی که کنار بخاریست و رویش پارچهی تترونی کشیده شده. من و مادربزرگم که از خیر نعلبکی نمیگذرد؛ حتّی وقت عکس گرفتن. چند سال است شما توی نعلبکی چای نخوردید؟ و چیزهای دیگر؛ مانند کنترل پنکه سقفی.
آنی که این عکس را اصیل کرده، همانیست که زیاد شنیدهاید از قصّهی خانهی مادبزرگها. آن هم نوریست که تند و شادان از توی پنجره میتابد توی خانه. عینِ این عکس.
پسنوشت:
دقیقا یک هفتهی دیگر خواهم نوشت.