تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۳۴ ب.ظ

عطّارانِ درست

دوّمینِ فیلمِ عطّاران یکی از بهترین کمدی‌های سال‌های اخیرِ سینمای ایران است. این کمدی توانسته از لایه‌ی خنده‌ها و شوخی‌های و موقعیّت‌های فکورانه‌ی طنزش عبور کند و ذهنِ مخاطب را نسبت به فرنگی‌گرایی مفرط بیدار سازد. عطّاران با به‌کارگیری یک ایده‌ی شاهکار فیلم را جلو برد و اگر ترسش از فضای فرانسه و محیطِ کن نبود، بی‌تردید می‌توانست داستانِ جسورانه‌تری را بازی کند. داستانی که بتواند بی‌پیرایه‌تر ما را با فضای جشنواره‌ی کن و به طورِ کلّی سینمای ایران آشنا کند. عطّاران می‌توانست کمدیِ فکورانه‌اش را در انتها به یک طنزِ تلخ بدل کند. منتها کمدیِ زیبای عطّاران تبدیل به یک تلخی مطلق شد. که البته همین هم نعمتی است.

 با این وجود، تلاش رضا عطّاران در خودآگاه کردنِ هنرمندان و مردم درباره‌ی واقعیّت‌های سینما و اخلاقِ ما ستودنی است. او کوشید در «رد کارپت» خلقیّاتِ ایرانی را به نمایش بگذارد و در کنارِ این خلقیّاتِ به نکته‌هایی در بابِ سینمای نفتی و سینمای جشنواره‌ای اشاره کند. البته با در نظر داشتن این نکته که کمدی عطّاران بعد از رودست خوردن از رفیقش، از میانه‌ی فیلم، محو شد. ولی با این وجود نمی‌توان از کنارِ فکرِ پشتِ قصّه‌ای او به سادگی گذشت. به‌ویژه آن که شخصیّت اوّلِ فیلم، در عینِ سادگی، هوشمندانه گوشه‌هایی از ایرانی بودنِ ما را نشان می‌دهد. مانند رد شدن از چراغ قرمز و در عین حال یاری دادن به کسی که می‌خواهد «رد کارپت» را از نزدیک ببیند. این دست موقعیّت‌های تصویری و داستانی در اثرِ عطّاران به خوبی دیده می‌شود. در عین حال او قبله‌ی آمال بودنِ جشنواره‌ی غربی را به خوبی نقد می‌کند و با اشاره با کم‌سوادی هنرمندانِ ما، سودای «استیون اسپیلبرگ» داشتن را رسیدن به یک سینمای حرفه‌ای نمی‌داند. این‌ها از دلِ طنز بیرون آمده است و بازی حساب‌شده‌ی عطّاران در این راستا فیلم را بسیار جلو برده است.

«رد کارپت» تجربه‌ی جدیدی در سینمای ماست. برای نگارنده روشن است که این تجربه در گیشه قَدر خواهد دید. منتها باید امیدوار بود که هر ساله‌ شاهدِ طنزهای متفاوتی در سینمای ایران باشیم. طنزهایی که از زمین خوردن و توی حوض افتادن یک آدمِ مشنگ خنده نمی‌گیرد، بلکه از موضوعی جدّی سخن می‌گوید. یکی از امیدهای این سبک از فیلم‌سازی خودِ عطّاران است.

 تا آخرِ هفته. هنرخانه و کتاب‌خانه هم به‌روز نیست. همین را هم به زور آپ کرده‌ام. هفته‌ی مسافرت و استراحت بود مثلا.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۴
میثم امیری
جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۵۸ ب.ظ

عکس کناری-لَنا

لبِ جوی نشستن توی ماهِ مبارک یعنی خویشتن‌داری. البته جویِ آبش، جویی نبود که نوشیدنی باشد. ولی شُرشُرش آدم را تحریک می‌کند. از بچّگی فکر می‌کنم آبِ روان از آبِ توی لوله حتما سردتر است. البته یک استثنا دارد؛ آن هم حمّام است. سردترین و دل‌پذیرینِ آبِ عالم، بعدِ آب وسطِ روستای تیلم، آبِ حمّام است وقتی حمّامت تمام شده. آن وقتی که می‌خواهی شیر را ببندی می‌بینی قطره‌های شبنم روی شیرِ سمتِ راست متراکم شده و دوست داری همان لحظه آب را ببندی و از آن شیری که بلورِ آبِ سردش چکّه می‌کند آب بنوشی. که معمولا این کار را می‌کنم؛ غیر از ماهِ مبارک که نمی‌خواهم به روی خودم هم بیاورم که حتّی چنین شیر آبی در جهان وجود دارد. مثلِ نگاهی که حکیم گفته باید از نامحرم بگیری، تهِ حمّام نگاه از شیرِ آبِ سرد می‌چینم که نکند وسوسه‌ام کند. خنک‌تر از آن که آب در دنیا نیست. همه‌ی این‌ها جدا از خوابگاهِ میدان فاطمی‌ست که شاید به خاطر نزدیکِ سازمانِ آب بودنش از همه‌ جای دیگر آبش خنک‌تر است.

لبِ جوی نشسته‌ام و آب می‌بینم و مردمی که زیرِ سایه‌ی پارک لاله گوش می‌دهند. بچّه‌ها با آب‌ها مشغولند و آن‌هایی که یک مقداری بزرگ‌ترند، از روی سنگ‌هایی که تکّه تکّه روی آب چیده شده می‌پرند و می‌روند و برمی‌گردند و تشنه‌شان که می‌شود از پدر و مادر روزه‌دارشان آب طلب می‌کند. گلویی تازه می‌کنند و دوباره برمی‌گردند به بازی‌شان و شاید هم صحبت‌های آن کسی را که دارد حرف می‌زند هم به گوش‌شان می‌خورد. صحبت‌هایی که بینش قطع می‌شود و جمعیّت حرف‌ها را تأیید می‌کنند.

قامت بستن در این گرما کارِ سخت‌تری‌ست. نیم‌چه سایه‌ای گیر می‌آورم و سنگی هم پیدا نمی‌کنم که... چرا تراشه‌ای از یک چیزی که شاید روزی صخره‌ای بوده می‌یابم و روی گلِ لگدکوب‌شده نماز می‌خوانم به جماعت.

بلوار تا آن نهرهای آبِ داخلِ لاله و تا نزدیک وصال و توی حجاب پرِ آدمِ است. وقتی این جمعیّت به رکوع می‌رود و بلند می‌شود و قنوت می‌خواند می‌خواهی کیف کنی که پسرکی سرش را از کالسکه‌اش بیرون می‌آورد و با صورت پرِ پفک بهت می‌خندد. آرزوی این را داری که پسرها توی این سن و سال بهت بخدند. حالا هم که خندیده توی رکعت دوّم حاج آقایی. شکوهِ نماز هم می‌گیردت و نمی‌توانی بخندی، ولی حالت پسرک را دوست داری. به پشتِ کالسکه نگاه می‌کنی و متوجّه‌ی بسته‌ی بزرگ چیپس و پفکی و لباس و کلاه می‌شوی. دوباره کُرِّه دارد می‌خندد بهت و تو توی نمازی هستی که قرار است اشدُّ علی الکفّار باشد که هست. هر کس که می‌گوید بیرون آمدن و نماز خواندن زیرِ آفتاب و توی خیابان و انگشت گره کردن و شعار دادن و خواستن حکمِ جهاد از خامنه‌ای، کسی را نمی‌ترساند زرِ مفت می‌زند.

رکعتِ سوّم که پا می‌شوم آخورِ جلوی کالسکه‌ی پسرک را می‌بینم. بطریِ آب، چند دانه پفک و چند دانه چیپس و حبّه‌های انگور و خودت که داری این کنار می‌بینی‌اش چهره‌ی ناز این تولّه را. پسرک چشم و دل سیر با صورت پفکی نگرانی ندارد و طمأنینه و وقار دارد حرکاتش. 



همین حالا می‌آیم توی ویلا که محلِّ کارم است. کارهایی دارم که امروز باید انجامش دهم بعد از نوشتن این مطالب. عاقله‌زنی از پشت حفاظ بالکنش، توی کوچه، نزدیکِ کریمخان، سرِ طلایی‌اش را بیرون می‌آورد و داد می‌زند چرا خیابان شلوغ است؟ یک لحظه برمی‌گردم می‌بینم سرطلایی و آستین حلقه‌ای‌ست. چشمم را می‌دزدم که همین یک ساعت پیش تمرین خویشتن‌داری کرده بودم کنارِ جوی آب. دوباره می‌پرسد: چرا خیابان این قدر شلوغ است؟ لحنش انگار دارد می‌گوید اوّلین‌باری‌ست که ویلا را این قدر شلوغ می‌بیند. بی‌آن‌که برگردم دا می‌زنم چون امروز، روزِ قدس است.
به این که این روز، شلوغ‌ترین روزِ قدسی است که این خانم تا به حال دیده فکر می‌کنم و یادم می‌رود حتّی زیرِ لب هم شده بگویم قدسَ لَنا.

چه با منطقِ مشایی بروم جلو، چه با منطق خامنه‌ای، چه با منطق خاتمی، چه با منطق روحانی، چه حتّی با منطق ابومازن و یاسر عرفات و چه با منطق ملک عبداللهِ سعودی، چه با منطق سروش، چه با منطق چپ‌ها و سوسیالیست‌ها و لیبرال‌ها، فلسطین هنوز آزاد نشده. با همه‌ی همین این منطق‌ها، قُدسَ لَنا.

امروز سیّد احمد خاتمی حرفِ جالب و نویی زد: «ضدیّت با صهیونیست‌ها می‌تواند محور وحدتِ ملیِ ما باشد.» حرف فوق‌العاده فکر شده و ایده‌ای خلّاقانه و جدید بود. من خیلی حال کردم با این جمله سیّد احمد خاتمی. این دست جمله‌ها همان جمله‌هایی‌ست که دوست دارم از یک امام جمعه بشنوم.

تا آخرِ هفته‌ی بعد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۸
میثم امیری
يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۹ ق.ظ

آرایش‌گرِ کُپ‌دار

اگر آرایش‌گری کپ نمی‌زند نروید پیشش. مثلِ کپِ P.G .P.G شرکتی‌ست که داداشم توی آن کار می‌کند. سال‌ها پیش می‌گفت دیگر نمی‌روم آرایش‌گاهش. چرا؟ چون طرف موی همه را یک‌جور می‌زد. تو کولینا -روشن‌سر- یا عینِ والدِراما  -هم‌بازی اسکوبارِ به بِ رفته- باشی فرقی نمی‌کرد. موی سرت را یک جور می‌زد. هر چه هم بهش می‌گفتی افاقه نمی‌کرد. داداشم می‌گفت موی سرمان شده بودم عینِ لباس تن‌مان. لباسِ تن‌مان شبیه به هم است و آرمِ پی‌جی دارد، حالا کلّه‌های‌مان هم آرمِ پی‌جی گرفته. همه اسمِ آرایش‌گر را فراموش کردند و به اسمِ کپِ P.G می‌شناختنش. تا یکی موهاش را کوتاه می‌کرد، دقّت می‌کردند ببیند کپِ پی‌جی هست یا نه. این تشخیص از یک جایی به بعد تفاخر بود. تفاخر این که من توی آرایشگاه بیرون سرم را زدم و مثلا ده هزار تومان دادم، ولی تو با کپِ پی‌جی و دو هزار و پانصد تومان سرش را هم آوردی. تازه اگر پانصدی داشته باشد که اگر نداشته باشد، از پایین به سمت 2000 تومان گردش می‌کند، نه از بالا به سمتِ 3000 تومان. 

من برعکسِ داداشم شدم. گفتم چطور ممکن است ما همه جا دنبال برند و نام و امضاء هستیم، توی آرایش این مسأله گریزان؟ چه عیب دارد آرایش‌گر هم مثل مک‌دونالد، مثل کوکاکولا، مثل آی‌فون تَک باشد. آرم و امضاء داشته باشد. من با حجّت آغاز کردم. حجّت ناشی‌تر از این بود که امضاء داشته باشد. او توی سر آدم دست‌شویی می‌کند و دست‌شویی کردن در هیچ کاری امضاء محسوب نمی‌شود؛ حتی در دست‌شویی رفتن. این ربطی هم به این ندارد که من حجّت را حجّت می‌دانم و مرجع تقلید. بالاخره مرجع تقلید علم و تقوا داشته که شده مرجع، نه دستی چرخان و لرزان و رقصان در کوتاه کردن موی باقی.

توی ساری یکی بود برای آرایشگری زیادی خوشگل بود. یعنی این قدر چشم‌آبیِ بارابی بود که معروف‌ترین عکّاسی شهر آمده بود و ازش عکس انداخته بود و بین شجریان و عزّت انتظامی و خسرو شکیبایی، عکسش را گذاشت توی ویترین. آرایشگر باید حدّی از زیبایی را داشته باشد، اگر زیبایی‌اش از حدّی بیش‌تر باشد، یعنی عاملِ مسحور کننده‌ای دارد که تو را از کاری که به خاطرش رفته‌ای آرایشگاه باز می‌دارد. من بی‌خیالش شدم. چون آرایش‌گرِ زیبا شاید مانکنِ خوبی باشد برای جلوی مغازه، ولی موکوتاه‌کنِ خوبی نیست، به ویژه این که این بنده خدا کپ‌زن نبود. من دنبال کپ‌زن بودم. ولی این بار رفتم ساری، می‌روم پی‌اش تا پیدایش کنم. ببینم در چه حالی‌ست؟ آخرین باری که دیدمش در دوره‌ی لیسانسم بود. گفتم بهش که ریاضی می‌خوانم. و او اوّلین و آخرین نفری بود که ترسیمی خوب از رشته‌ام ارایه داد و اسمِ استاد ریاضی را آورد که خانه‌اش توی فرشته است. من هم تا آمدم گوگلش کردم، ولی پیدا نشد. حدّاقل برای پرسیدن نام استاد هم شده باید بروم پیشش.

توی روستا یکی بود کپ می‌زند. ولی فوت کرد. چه بد. داداشم یکی دو باری بعد این که توی پی‌جی مشغول شده بود، سراغش رفت. از کپی به کپی دیگر پناه آورده بود. ولی اجل جانِ سلمان را گرفت و من امیدم از کپِ روستای‌مان جا ماندم.

کپ، شیوه‌ی امضای نویسنده است. خیلی مهم است که آرایشگر کپ داشته باشد. شیوه‌اش این است که سه بار بروید پیشش. هر سه بار هم سه دستور متفاوت به او بدهید. ولی او در کمال خونسردی هر سه دستور را به یک شکل اجرا کند؛ شکلی که خودش می‌پسندد.

تا رسیدم به حمید. حیمد، کپ‌زن است. می‌دانی چرا؟ چون اصالتا و اصلا و اصیلا ازت نمی‌پرسد چه کار کند. توی عوالمِ خودتی و نمی‌دانی دنیا کجا به کجاست که سرصاحب می‌شوی نصف موهایت را کوتاه کرده و ریخته روی سرامیک... او برای آغاز کردن و کوتاه کردنِ نیاز به پرسیدن ندارد. می‌زند و می‌رود جلو. آرمان‌شهر هر کپ‌کاری حمید است. یک بار سرم را مثل خیاری که همه‌اش را خورده باشی و فقط کونه‌اش مانده باشد تراشید و تراشید و ریخت پایین که دادم درآمد: حمید شانه توی این موها می‌چرخد؟ خودت نگاه کن به من! نگاه می‌کرد و می‌گفت بگذار یک ذرّه دیگر کوتاه کنم، بعد سشوار می‌کشم. انگار من درباره‌ی شیوه‌ی سشوار کشیدن درباره‌اش حرف می‌زدم. آن هم سشوار روی سری که مثل سرِ طفلِ تازه به دنیا آمده است.

کپِ حمید را عشق است. فوق العاده است. تازه حمید یک ویژگی عجیب دارد. پول نمی‌گیرد. یعنی باید خودت را بکشی تا ازت پول بگیرد. کارش آرایش‌گری نیست-مثل آخوندهایی که کارشان آخوندگری نیست-، ولی از نظر من از هر آرایش‌گری آرایش‌گرتر است؛ نه به این خاطر که حزبل است یا باحال است یا بحث‌های عقیدتی و کلامی وقتِ کوتاه کردنِ مو باهات می‌زند، به این خاطر که کوتاه‌کن کپ‌زن است. کپِ حمید را همه‌ی ماهایی که مشتری‌اش هستیم می‌شناسیم. کپی که نقطه‌ی ضعفش هم شقیقه است. شقیقه‌ی همه‌ی ما کوتاه شده‌های دستِ حمید عینِ هم است.

تا آخرِ هفته. 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۹:۰۹
میثم امیری
پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۸ ب.ظ

اخلاق، چقدر جدّی‌ست؟

این پرسش چند ماهی‌ست که ذهنم را مشغول کرده، امّا آن دغدغه هنوز من را به‌ بی‌خوابی نکشانده است. من را به شب‌بیداری و مطالعه‌ی کتاب‌های مختلف این حوزه نکشانده. شب بیدار بوده‌ام؛ بیش‌تر برای خواندن داستانی یا نوشتن مطلبی. 

نتیجه‌ی این فکرها و حرف‌های -باخودم-گاه‌بی‌گاه نتایجی به بار آورده. بیش‌تر کوشیده‌ام به جمله یا جمله‌هایی بیاندیشم. این جمله‌ها با منطقی اجتماعی و تاریخی نقد می‌شود، نه منطقِ صوری یا ریاضی. در این منطق نظرگاهِ اصلی میدان عمل فرد و جامعه است. آن‌چه که به عنوان گزاره در گفته‌ها می‌آید، گزاره‌ای‌ست که اوّلا توجّه دارد به کفِ خیابانِ عمل ما. به اطرافِ ما. از این منظر تحلیلم وجاهت دارد. بعد توجّه داده می‌شود به ریشه‌های فکری و سپس نگاه به آینده و آتیه با توجّه به درکی از خمینی یافته‌ام. 

اوّل جامعه و اطراف و اعمال خودم و شما + ریشه‌های فکری و نظری این اعمال + آینده با نگاهِ خمینی. 

این منطق یک منطقِ تصویب‌شده یا حتّی قرآنی نیست. یک منطقِ فردی‌ست. می‌توانی نقدش کنی. هیچ‌جای این منطق وحی منزل و مقدّس نیست. با این منطق آغاز می‌کنم بحثم راجع به آن چند جمله را:

یک؛ اوّل عدالت بعد اخلاق؟

این جمله، جمله‌ی دقیقی نیست. این از دسایس شیطان است که آدمی را با گرفتن فضیلتی منهای فضیلتی دیگر گول می‌زند. توجّه به عدالت منهای اخلاق، یک جامعه‌ی چپ‌زده را به وجود می‌آورد. وقتی عدالت را اصل گرفتی و اخلاق را فرع یا کم‌اهمیّت، به رواداشتن مدل‌های غیر اخلاقی در پیاده‌سازی عدالت حکم کرده‌ای. عدالتی که در آن اخلاق دیده نشود، به برابری نمی‌انجامد. چون اخلاق امری از دو امر نیست. اخلاق جوهره‌ای‌ست که به رفتارهای انسانی رنگ‌وبو می‌بخشد. ما لحظه‌ای نمی‌توانیم بی‌چشم‌ داشتن به اخلاق زندگی کنیم. من وقتی می‌نویسم و با تو حرف می‌زنم، ارتکازا شیوه‌ای اخلاقی را انتخاب کرده‌ام؛ بی‌آن‌که خود بخواهم. اخلاق، یک کلّی انتزاعی نیست که با کنار نهادن لفظی بی‌خیالش شد. اخلاق، منش حرف زدن و کار کردن من است. می‌خواهم بگویم این دو توأمان هستند. درست است که در جامعه‌ی ظالمانه، اخلاق پیاده نمی‌شود، ولی آیا می‌توان جامعه‌ی عادلانه‌ی بی‌توجّه به اخلاق داشت؟ نمی‌توان داشت. چون وقتی تو بدقولی، وقتی تو کاهلی، وقتی تو سستی، حرف زدنت از عدالت خنده‌دار است. یعنی رفتار تو رفتار غیر اخلاقی‌ست و میزان گریبان‌دریدنت برای عدالت تصنّعی خواهد بود. چون عدالت بی‌ملکه‌های اخلاقی قابل تصوّر نیست. آیا ما در اسلام اوّل چیزی و سپس چیزی دیگر داریم؟ این پرسشی جداگانه است. ولی حتّی اگر چنین چیزی داشته باشیم -مانند وضو، بعد نماز-  باز هم در درهم‌تنیدگی‌های اجتماعی نمی‌توان این دو امر را از یک‌دیگر جدا کرد. چه آن‌که وضو با عمل بعدی‌اش درهم‌تندیگی دارد. چه آن عمل بعدی نماز باشد، چه خواب باشد، چه حتّی سکس باشد. آن رفتار پس از وضو، با رفتار پیش از وضو هم‌سنگ نیست. جدا از چنین حکم مکانیکی، چطور می‌توان این دو نوع عدالت را یکی دانست؛ یکی عدالت با توجّه به ملکه‌های اخلاقی و دیگری عدالت بی‌توجّه به ملکه‌های اخلاقی. مهم‌تر بودنِ چیزی، نبودِ دیگری را نتیجه نمی‌دهد. درست است عدالت از اخلاق مهم‌تر است. درست است جامعه بی‌عدالت، اخلاق نخواهد داشت، ولی عدالت بی‌اخلاق نتیجه‌بخش نخواهد بود، خواهد بود؟ پیش  از این بوده؟

دوم؛ اخلاق گم‌شده‌ی روزگار ماست

در این جمله، انگیزه‌ی روانی گوینده بسیار اهمیّت دارد. یا باقی جمله‌هایی که کنارش چیده می‌شود همین طور. اگر مراد این است که بی‌اخلاقی گم‌شده‌ی دوران مدرن است، این حرف، زرِ مفت است. نگاه به صحنه‌های تاریخی و اجتماعی پیش از مدرنیته نشان می‌دهد که تا چه حد جامعه در بی‌اخلاقی بیداد می‌کرده. یک جامعه آن قدر بی‌اخلاق می‌شود که با زیر پا نهادن همه‌ی اصول انسانی و جوانمردی، فردی را در صحرای تفت‌زده‌ی عراق با لبِ تشنه به شهادت می‌رساند. هر کدام از جلوه‌های بی‌اخلاقی که فکرش را کنید، در این نبرد پدیدار شد و مصیبتِ کربلا، بربریّت و بی‌اخلاقی جامعه‌ای را نشان می‌دهد که بدتر از آن را ما جایی در تاریخ پیدا نمی‌کنیم. میزان بی‌اخلاقی در جوامع سنّتی به قدری‌ست که حجم مهمّی از بایگانی احکام فقهی اسلام درباره‌ی مجازاتِ فردِ بی‌اخلاق است. این بی‌اخلاقی شئونِ مختلفی دارد. این که کسی بگوید بی‌اخلاقی امروز مسأله‌ی مهمّی شده، چشم خود را بر بی‌اخلاقی‌ها جوامع سنّتی بسته است. حتّی در روزگار ما، بی‌اخلاقی و فسق و فجور در جوامع سنّتی کم نیست. می‌توان در این گزاره تردید ایجاد کرد که هر چه مدرن‌تر، بی‌اخلاق‌تر. نمی‌خواهم اخلاق را به انظباط اجتماعی و فردی فروبکاهم، ولی در این جنبه کدام جامعه بی‌اخلاق‌تر است. اگر اخلاق به معنای فسق و فجور و رواج اعتیاد و آدم‌کشی باشد، کدام جامعه بی‌اخلاق‌تر است؟ جامعه‌ای که مدرن‌تر است یا جامعه‌ای که سنّتی‌تر است؟ اگر قرار است گم‌شده‌ی ما اخلاق باشد، گم‌شده‌ی همه‌ی تاریخ اخلاق است. به نظرتان جامعه‌ی فردای رحلتِ پیامبر که نتیجه‌ی مدینه النّبی آن بزرگوار بود، جامعه‌ای اخلاقی بود؟ مگر می‌توان به صراحتِ قرآن جامعه‌ای که در آن ظلم به شکل نهادینه‌ای انجام می‌شود بر اخلاقی بودنِ آن جامعه رأی داد؟

سوّم؛ رفتارهای فردی‌ات را اصلاح کن، جامعه درست می‌شود.

این حرف بسیار تبلیغ می‌شود. حرفِ مفت. با اصلاح رفتارهای فردی، حتما جامعه‌ی بهتری خواهیم داشت. ولی اگر جد و جهدِ اجتماعی برای ستاندن حق محرومان صورت نگیرد، روشن نیست جامعه تنها با توصیه‌های اخلاقی به سامان شود. جایی امر اخلاقی خشونت به خرج دادن و داد زدن است. چون داریم امر اخلاقی را در نسبت با رفتار عادلانه ترسیم می‌کنیم. رفته‌ای به اداره‌ی. کارمندِ اداره دارد حق تو و دیگران را پایمال می‌کند. رفتار اخلاقی کدام است؟ رفتار اخلاقی فراموش کردن و بر خشم خود لگام زدن و نادیده گرفتن است، یا این که رفتار اخلاقی فریاد زدن و حق خود را ستاندن است؟ رعایتِ عدالتِ اجتماعی نوعی از اخلاق فردی را رقم می‌زند که با اخلاق فردیِ منهای عدالت فرق دارد. این فرق باید فهمیده شود. این فرق، مثل راه رفتن بر روی باریکه‌ی مو است. باریکه‌ای حسّاس که آدم را می‌تواند به هر سمتی که بخواهد دربغلتاند. همین که گفتی اخلاق فردی‌ات را درست کن تا جامعه درست شود یعنی داری زیرآبِ عدالت را می‌زنی. از آن طرف هم درست است. همین که داری می‌گویی اخلاق را بگذار کنار و بچسب به عدالت، یعنی داری ایجاد یک جامعه‌‌ی عادلانه با هر وسیله‌ای را تعقیب می‌کنی.

چهار؛ کدام مهم‌تر است عدالت یا اخلاق؟

به نظرم پاسخ به این پرسش، پاسخی ساده نیست. شاید حتّی این پرسش، پرسش دقیقی نباشد. چون پرسش از دو امر متفاوت با کارکردهای متفاوت است. این دو از یک جنس نیستند که بتوان به سادگی توضیح داد کدام مهم‌تر هستند. عدالت خواسته‌ی پیامبران و مردمانِ ستم‌دیده بوده در همیشه‌ی تاریخ. عدالت آن منزل‌گاهِ پایانی زندگی بشر است. آن مأمنِ امری که هزاران سال است پی‌اش می‌دود و بهش نمی‌رسد. امّا اخلاق یکی از نتایج آن عدالت و یکی از همراهانش است. این دو از یک جنس نیستند. به نظر شما قلب مهم‌تر است یا کبد. روشن است قلب، ولی همین کبد هم می‌تواند شما را زمین بزند. شما بی‌کبد چه زندگی خواهید داشت؟ عدالت بی‌اخلاق نمی‌تواند جایی برود؟ گو این که اخلاق بی‌مناسبات عادلانه معنایی ندارد.

پنچ؛ پیِ کدامش باشیم؛ اخلاق با عدالت؟

اخلاق، آن همراهِ همیشگی‌تان است. نمی‌توانید پی‌اش نباشید. اخلاقِ همراهِ شماست؛ چه آدم اخلاقی باشد، چه نباشید. ولی آن چیزی که همه‌ی صلحا پی‌اش بودند و هستند عدالت است. ظلم، مناسبات حاکم بر جامعه را برهم می‌ریزد. ظلم امکان تهذیبِ نفس را از فرد و جامعه می‌گیرد. درست است فرد باید تا جایی که می‌تواند اخلاقی باشد، ولی وقتی ظلم در جامعه‌ای پدیدار شد، امکان تهذیب نفس فردی سخت و امکان تهذیب نفس اجتماعی ناممکن می‌شود. کما این که شده! امروز ظلم در شکل‌های گوناگون در مملکت ما ظهور دارد...

من دارم فکر می‌کنم. شما هم یک چیزی بگویید!

شاید دوباره پس‌فردا آپ کردم. درباره‌ی تشکیلات.



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۹:۱۸
میثم امیری
يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۱ ب.ظ

افق؛ اوجِ سکولاریسم

پیش‌نوشت

چند روزی این نوشته تأخیر شد که من را خواهید بخشید. فکر کنم اوّلین باری‌ست که دارم بد قولی می‌کنم و این بدقولی توجیه‌بردار نیست با همه‌ی گرفتاری‌های که دارم. آن کسی را که نظر نمی‌گذارد و نمی‌شناسمش و نوشته‌هام را می‌خواند عشق است. ازش معذرت می‌خواهم. 

این نوشته ربطی به من ندارد، یک نوشته‌ی اجتماعی‌ست که هر کسی با هر منطقی به آن می‌رسد. به شرطی که باور کنیم این‌هایی که شبکه‌ی افق را راه انداخته‌اند، به حرف‌‎شان باور داشته باشند و راست بگویند. 


بدن‌نوشت

دیده‌اید شبکه‌ی افق را این روزها. شبکه‌ی نمی‌دانم 22 یا 23 سیما. اوّلین شبکه‌ای که به وجود آمدنش کمی بیرون از دایره‌های صداوسیماست. باشد. این که خیلی خوب است. همین را عشق است اصلا. آن کسی را که بهش می‌گویند فتنه‌گر، دنبال قوی‌شده‌ی همین ماجرا بود. یعنی تله‌ی خصوصی. حالا این خصوصیِ خصوصی هم نیست، ولی تقریبا سازوکارهای برنامه‌سازی‌اش خارج از قصّه‌ی صدا و سیماست. باشد. من به این هم کاری ندارم. لابه‌شرطم نسبت بهش. این که کسی بیاید تله‌ی خصوصی یا نیمه خصوصی راه بیاندازد. (خصوصی در برابر دولتی نه؛ خصوصی در برابر صدا و سیما منظورم هست.) خوب. باشد. به بهشت یا به جهنّم. به من چه؟

آنی که مسأله‌ی من شده این است که «افق» و «افقیان» مدّعی آنند که برنامه‌های‌شان رنگ و بوی انقلاب اسلامی دارد. 

این‌جا باید ایستاد و ایستاند. 

یک لحظه وایست. چی شد؟ نه! تو را خدا چی شد؟ بعدِ سی و پنج سال شبکه زدیم در صدا و سیمایی که تا به حال صفر تا صدش دست خودمان بود، بود، گفتیم: «می‌خواهیم انقلاب اسلامی محورمان باشد»؟ چرا؟ 

پس تا به حال چه غلطی می‌کردیم؟ پس این برنامه‌های صدا و سیما با چه محوریتی پخش شده بود تا به حال؟ چی بود محورش؟ محورش سکس بود؟ محورش پورن بود؟ محور برنامه‌های شادِ صدا و سیما چه بود؟ استریپ تیز بود؟ چی بود؟ اسلام آمریکایی؟

روایت فتحِ آوینی از کجا داشت پخش می‌شد؟ از افق؟ رازِ این بابا طالب‌زاده از کجا داشت پخش می‌شد؟ بی‌بی‌سی فارسی؟ سخنرانی‌های آقا را کدام شبکه داشت پخش می‌کرد؟ راشا تودی؟ اخبار این خراب شده را کی داشت می‌نوشت؟ صادق صبا؟ بابا همه‌اش که خودتان بودید، چرا دارید ارتکازا می‌گویید محور برنامه‌ی صدا و سیما انقلاب اسلامی نبود؟

مردِ حسابی شما همه چیز دست خودتان بود؟ عجب آدم‌های هنرمندی هستید شما! گرامی‌ترین آدم‌های روزگارید شما. انصافا شما دیگر که هستید، دست شیطان را بستید.

ببینید مردم، ما چنین آدم‌هایی هستیم: ما انقلاب می‌کنیم. سی و پنج سال هم مخ ملّت را می‌خوریم، بعدش می‌آییم می‌گوییم می‌خواهیم یک تله هوا کنیم با محوریت انقلاب اسلامی! پس این برنامه‌ها چه بود تا به حال؟ با چه محوریّتی بود؟ مگر قرار نبود که محور همه‌چی‌مان انقلاب اسلامی باشد؟ مگر قرار نبود انقلاب در همه‌ی شئون پی‌گیری شود؟ مگر قرارمان نبود به جایی برسیم که عادل در برنامه‌ی 2014 یادمان بیاندازد که اسرائیل در غزّه نسل‌کشی راه انداخته؟ مگر قرار نبود انقلاب اسلامی را رنگِ  برنامه‌های شهیدی‌فر بدانیم؟ مگر قرار نبود برنامه‌ی هفت ما با سینماگرانِ بحث منطقی کند پس کو عدالت؟ پس کو آرمان‌های امام؟ قرار بود وسط میدان، در تعامل با مردم حرف‌مان را بزنیم. چی شد کشیدیم کنار؟

چی شد؟ چرا زِه زدید؟ چرا انقلاب اسلامی شد یک شبکه جداگانه مثل بازار و ورزش و قرآن و پویا؟! شبکه‌ی کارتون‌پخش‌کن لازم است، ولی آیا انقلاب اسلامی را هم باید مثل انیمیشن از باقی شئون جدا کرد؟ قرار ما این بود؟ 

قرار ما این بود که زِه بزنیم و بزنیم زیر میز جشنواره‌ی فجر و بگوییم ما جشنواره عمّار می‌خواهیم؟ قرار ما این بود که زیر قرارتان با امام بزایید و بروید و یک گوشه‌ای برای خودتان بسازید و ما را هم خفه کنید؟ قرار ما این بود که ما را خفه کنید؟ هر وقت خواستیم توی خانه حرف بزنیم و اعتراض کنیم، اعضای خانواده به ما بگویند اگر ناراحتی بزن شبکه‌ی افق! قرار ما این بود رفقا؟ قرار ما این بود که اگر من به جشنواره‌ی فیلم فجر اعتراض کنم، دوستم به من بگویید اگر ناراحتی برو جشنواره‌ی عمّار؟ قرار ما این بود؟

قرار ما این بود که بیاییم توی جلسه‌ی شعر و بگوییم امام و انقلاب و آقا و به قول خودتان «امام خامنه‌ای» هیچ جایی در صداوسیما ندارند؟ قرار مار این بود که شما بیاید بگویید تله‌ویزیون هیچ وقعی به شعر انقلاب نمی‌نهد؟ و وقتی گفتیم راه حلّش چیست؟ گفتید بیاید شبکه‌ی افق بزنیم. قرار ما این بود؟ 

آرمان‌ها «تغییر ناپذیر» 57ی ما این بود که انقلاب را سکولار کنیم و با این حرکت دهان امّت انقلابی را ببندیم؟ قرار ما این بود که کلِّ شبکه‌ها دیسکو شد شد، ولی شبکه‌ی ما پابرجا باشد؟ 

سهم شما آقایان از انقلاب یک شبکه‌‎ی تله‌ویزیونی‌ست؟ این را بگیرید، بس‌تان است؟ دست از سر کچل ملّت برمی‌دارید؟ 

برادرتان نشست توی جلسه و گفت تأسیس شبکه‌ی قرآن اقدامی‌ست در جهت سکولا کردن صدا و سیما. چرا؟ چون اگر از این به بعد حزب اللهی‌ها حرف بزنند، به‌شان می‌گویند بروید شبکه‌ی قرآن‌تان را ببینید، با باقی شبکه‌ها چه کار دارید. 

این استدلال یامین‌پور است. در این‌جا استدلال ایشان را ببینید. 

حالا من می‌پرسم، اگر شبکه‌ی قرآن اقدامی در جهت سکولاریسم است -که نیست و هیچ ربطی به سکولاریسم ندارد- با همین استدلال، شبکه‌ی افق که اقدامی در جهتِ اولترا سکولاریسم است؛ اوجِ سکولاریسم است. که در این «اوج» معانی نهفته است. 

پس‌نوشت

لطیفه: وقتی آقا به ضرغامی گفت یک سال وقت داری، حالی به صدا و سیما بدهی، این آقایان افقی توی بوق و کرنا کردند که آقای ضرغامی می مواظب باش که آقا قبولت ندارد. الان 4 سال از آن یک سال گذشته و روسیاهی‌اش به آقایانی مانده که در برابر تمدید ضرغامی سکوت کردند.

انتهای هفته را خواهم آمد. (هنرخانه و کتاب‌خانه هم به‌روز نشده است.)


۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۲۰:۱۱
میثم امیری
پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۹ ب.ظ

عکس کناری- خودت را روی زمین بنشان

بنده گوشه‌ای از طرح مردم‌نگاری بازی‌های جام جهانی را برعهده گرفته‌ام. بیش‌تر بخش جذب اثر و دبیری داوریِ مسابقه‌ها را.
به این‌جا بروید و مسابقه‌های جام جهانی را مردم‌نگاری کنید. شاید بتوانید برنده‌ی مسابقه‌ی ما باشید. دوستانِ خواننده‌ی این وبلاگ حتما در این طرح شرکت کنند. بخش جنبی هم به عنوان بخش عکّاسی دارد. من حرف‌هایی هم در این زمینه دارم که اگر حال داشتید در همین پایین بخوانیدش. این حرف‌ها را در حاشیه‌ای کارگاهی که برای این مسابقه برگزار کرده بودیم، زده‌ام.

حتما شرکت کنید. اگر برنده شوید، یک شبِ خوب را در هفته‌ی بعد سپری خواهید کرد.

به نام خدا

سلام دوستان

خیلی خوش آمدید به کارگاه آموزشِ مردم‌نگاری رقابت‌های جام جهانی فوتبال.

جلسه را به شکل کارگاهی برگزار کنیم، نه کاراگاهی. بنابراین از همه‌ی دوستان می‌خواهم در بحث مشارکت داشته باشند.

بیش و کم می‌دانید که قرار است جشنواره‌ای به نام جام جهانی ایرانی برگزار شود و در آن ما مردم، رقابت‌های فوتبال را مردم‌نگاری کنیم. من قرار است نیم ساعتی در این‌باره حرف بزنم و بعد آقای دکتر یک مقدّمه‌ی کوتاه بیان کنند. استراحت کوتاهِ ده دقیقه‌ای می‌کنیم، بعدش بخش اصلی کارگاه را آقای دکتر رحمانی با مشارکت شما برگزار خواهند کرد.

خوب.

سخنران‌ها و روضه‌خوان‌ها معمولا آخرِ حرف‌شان می‌زنند به دشتِ کربلا و روضه‌ را سنگین می‌کنند. من می‌خواهم در آغاز بزنم به دشتِ کربلا. دشتِ کربلا را فرض کن. ما همه به امام حسین ارادت داریم. گفت درست است نماز نمی‌خوانم، ولی هیأت نروم که کلّا بی‌دین می‌شوم. ولی چه به شما آرامش می‌دهید؟ ما همه که اهل کشف و شهود و مکاشفه نیستیم که برویم از اهلش بپرسیم که داستان کربلا چه بوده. پس راه حل چیست؟ اعتماد به روایت‌ها و نوشته‌های تاریخی. می‌رویم لابه‌لای نوشته‌های تاریخی. می‌رویم سراغِ نسخِ خطّی. می‌رویم سراغ ارشادِ شیخِ مفید. نگاه می‌کنیم، آرام می‌گیریم. می‌گوییم دمش گرم، هزار سال پیش آمد روایت‌هایی را از ماجرای دشت نینوا نوشت. یا اگر کسی زیاد غر غر کرد سرمان، لهوف را می‌کوبیم توی صورتش و می‌گوییم نگاه کن این بنده‌ی خدا هشت صد سال پیش آمده این‌ها را نوشته. آن شاعری که می‌سرود، آن مدّاحی که شعر می‌خواند، آن سخنرانی که سخنرانی می‌کرد در ذهن‌مان نماند، آن قدر که لهوف ماند و روضه الشّهدا و کتیبه‌های محتشم کاشانی.

بیاییم نزدیک‌تر.

از یمین و یسار تاریخ‌مان چقدر خبر داریم؟ از بالا و پایین رخ‌دادهای تاریخی‌مان چقدر؟ خیلی کم! همین شده که الان در به در دنبال پیرمردی می‌گردیم که 28 مرداد 32 را برای‌مان روایت کند. تازه اگر شلتوک و آت و آشغال را قاطی روایتِ اصیل نکند که نمی‌تواند که نکند. بعد 60 سال کی می‌داند چه بوده و چه نبوده. آن هم در دنیای سیاست‌زده‌ی امروز که پر است از دایی‌جان ناپلئون‌هایی که دو تا افسرِ ریقوی فسایی را لشکرِ تفنگ‌دارانِ انگلیسی می‌دیدند.

چرا این قدر دور برویم؟ همین انقلاب خودمان. همین بهمن 57. می‌دانید روایت‌ها و روز‌نوشت‌هاش را که‌ها نوشتند؟ من اسم‌شان را نمی‌آورم، ولی غالب روایت‌های روزهای انقلاب را ما ننوشته‌ایم. منظورم از ما، ما مردم است. ما آدم‌هایی که حرف امام را باور کردیم و ریختیم توی خیابان. کسانی نوشتند که به امام می‌گفتند خمینی و آن‌جایی که جا داشت و فرصت و مجال، به امام متلک می‌انداختند درباره‌ی ظهور دوباره‌ی استبداد در قالب دین. همین‌ها الان می‌آیند در شبکه‌های خارجی می‌نشینند و بریده‌ی روزنامه را جلوی دوربین می‌گیرند و به مردم می‌گویند نگاه کنید من این‌ها را همان روز نوشتم. من تنها کسی هستم که روایت و حاشیه‌های اعدام هویدا را نوشته‌ام. من تنها کسی هستم که اعدام‌های روی پشت بام مدرسه‌ی رفاه را در شب‌های انقلاب نوشته‌ام. راست هم می‌گوید. بس که روایت اصیل است. و ما جا مانده‌ایم.

اهمیّت حرفِ من را شاید آدم‌هایی از جنس بهروز افخمی بفهمند. کسی می‌خواست از زندگی امام فیلم بسازد. که ساخت. ولی توفیقی نیافت. شاید افخمی دربه‌در دنبال این بود که از امام بخواند و درباره‌ی امام بخواند. نه از زبانِ بولتن‌نویسیانِ امروزی که حقوق‌شان ماه به ماه از بشکه‌ی نفت به حسابِ کوتاه‌مدّت‌شان کارت به کارت می‌شود. بلکه از زبان کسانی که نزدیک بودند به واقعه. از همان روزها. نمی‌دانم افخمی چقدر حاضر بود بپردازد به نویسنده‌ی باهوشی که امام را در مجلس شواری ملّی دیده بود و چند دقیقه‌ای با امام حرف زده بود و بعد شرح این دیدار را جایی نوشته بود. حتّی تو بگو نویسنده‌ی بدقلقی مثل صادق هدایت که امام را دیده بود و باهاش حرف زده بود.

چرا راه دور برویم؟ همین جام جهانی 98. شما چقدر حاضرید بپردازید تا از روایت‌های داستان‌نویسانه و مردم‌نگارانه‌ی حرفه‌ای –و نه روزنامه‌نگارانه- بخوانید از روزهایی که تیم ملّی فوتبال ایران در فرانسه بود؟ از شبِ ژرلاندِ لیون. این را بگویم روزنامه‌گاری حرفه‌ای‌ست بسیار مهم و محترم و قابل اعتنا و لازم. ولی این کار ما ربطی به روزنامه‌نگاری ندارد. این کار که می‌گویم و با مثال‌هایم تا به حال به آن نزدیک‌تر شده‌اید درباره‌ی مردم‌نگاری‌ و حاشیه‌نگاری‌ست. چیزی از جنس داستان سیستان رضا امیرخانی. و تا حدّی از جنس کارهای حمیدرضا صدر. که ما آن‌ها را حلوا حلوا می‌کنیم وروی سرمان نگه می‌داریم و سپاس می‌گوییم پسری روی سکّوها را.

حتما وقتی رهبر انقلاب به سیستان و بلوچستان رفته بوده، خبرنگاران و روزنامه‌نگاران و عکّاسان زیادی همراه رهبر رفته بودند. ولی کدام روایت در تاریخ ماند و به عقیده‌ی برخی بهترین تبلیغ برای رهبر مملکت شد؟ داستان سیستان. قبول دارم که یک نویسنده‌ی درجه‌ی یک مثل آقای امیرخانی، کارش را خوب بلد است و می‌داند چطور حاشیه‌نگاری کند. ولی بحث اصلی این است که مردم‌نگاری یا حاشیه‌نگاری یا تک‌نگاری چیزی را در خودش دارد و چیزی را تبلیغ و بیان می‌کند که هیچ ژانر دیگری در نوشتن نمی‌تواند آن کار را انجام دهد. این که آن چیست، به عهده‌ی آقای دکتر. که خودم هم می‌خواهم از ایشان در‌این‌باره بیاموزم.

اصلِ قصّه این است که بپذیریم مردم‌نگاری شعبه‌ای از روزنامه‌نگاری نیست. مردم‌نگاری شعبه‌ای از خبرنویسی نیست. بلکه این یک کارِ جداست. یک اثر و ژانرِ مستقل است. اگر بپذیریم که این یک نقطه‌ی عزیمت متفاوت به روایت است، آنگاه شأنش را می‌یابیم. آن‌گاه درست می‌نگاریم و به صفحه‌های تاریخ به حسرت نگاه نمی‌کنیم. آن‌گاه می‌فهیم اگر در جام جهانی دیگری ستاره‌ی موشرابی ما لگد به کلمنِ آب زد، چطور از مردمی بنویسیم که این طرف دارند بازی را می‌بینند و درباره‌ی ستاره‌مان حرف می‌زنند. می‌دانیم چطور از مردم‌مان بگوییم که این واقعه را تحلیل می‌کنند. با وقت گذاشتن آن روایت ناب را از دلِ حرف‌های مردم درمی‌آوریم.

اصلِ افتراقِ ما با هر کار سریع و آنی و برق‌آسای دیگر همین است. همین وقت گذاشتن. خبرنگار به واسطه‌ی کارش باید به سرعت خبرها و تحلیل‌ها را مخابره کند تا از دهان نیافتد و ایشان باید تا سو و گرما و نور این گون خاموش نشده، بهره‌ی ارتباطی از آن ببرد و منتقلش کند و تنور را گرم نگه دارد. که البته کاری‌ست لازم و  درست و به‌هنجار. امّا مردم‌نگاری کاری از جنس آتش زدنِ ذغال است. آرام و بی‌هیاهو. شما در آتش زدن گون نیاز ندارید بنشینید. سرپا هم می‌توانید آتش بزنید و بروید. امّا در آتش زدن ذغال باید نشست. باید بدن را کنار اجاق آرام نشاند. این توصیفی از مردم‌نگاری‌ست. مردم‌نگاری کاری‌ست که اتّفاقا با ته‌نشین شدن پیش می‌رود. با رام شدنِ واقعیّت. با افساری که مردم‌نگار بر گردنِ اسبِ پرهیاهوی لحظه می‌اندازد و او را به این طرف و آن طرف می‌کشاند تا آرامش کند. تا بشناسدش. تا وقت صرف کند. ساده‌اش این می‌شود کاری که روزنامه‌نگار و خبرنگار باید در ده دقیقه انجام دهد، مردم‌نگار باید در صد دقیقه انجام دهد. باید روایت را مالِ خود کند. باید روایت را بسازد. باید واقعیّت را بشناسد. باید مردم‌نگاری کند. یعنی چه مردم‌نگاری؟ آقای دکتر خواهد گفت.

من تنها سعی کرده‌ام از ضرورت کار بگویم. چه بودن و چگونه بودنش با آقای دکتر. من تنها خواستم بگویم مردم‌نگاری چه نیست و شبیه چه هست. همین. که گفتم مردم‌نگاری، روزنامه‌نگاری یا خبرنگاری یا کاری سریع و آنی و لزوما شوآفی نیست. آتش زدن گون نیست. سوارکاری بر اسبی چموش نیست. بلکه شبیه است به آتش زدن ذغال و رام کردن اسب و نه لزوما سوارش شدن.

توضیحات درباره‌ی خود مسابقه و چگونگی برگزاری‌اش را از خودِ سایت ما می‌توانید ببینید. در آن‌جا توضیحات کوتاه و به‌جایی درباره‌ی این مسابقه داده‌ایم.

باز هم یادتان باشد در کار ما فوتبال بهانه است. چرا فوتبال را انتخاب کرده‌ایم، چون همه فوتبال را می‌بینند. پس این موضوع می‌تواند موضوع مردم‌نگاری باشد. وگرنه آمال ما جام جهانی ویواست. عشق مردم‌نگار باید این باشد که روزی جام جهانی ویوا را مردم‌نگاری کند. تقریبا کسی تا به حال نام جام جهانی ویوا را نشنیده که بخواهد مردم‌نگاری‌اش کند. جالب است بدانید جام جهانی ویوا، جام جهانی فوتبال است که بین 27 منطقه‎ی تجزیه‌خواهِ جهان هر دو سال یک بار برگزار می‌شود. مثل کردستان عراق. ولی کسی از این جام جهانی خبری ندارد. که جدا از سیاسی بودنش، کیفیّت ورزشی لازم را ندارد و رسانه‌ی تمامیّت‌خواه وقعی به آن نمی‌نهد و این‌جاست که راهِ ما از رسانه‌های خبری جدا می‌شود. ما باید از این جام جهانی که همه می‌بینندش، حرکت کنیم به سمت جام جهانی که هیچ کس نمی‌بیندش. هدف و آرزو یک مردم‌نگار باید این باشد که از فیفا به ویوا برسد. ان شاء الله این مسابقه، راهی باشد برای رسیدن از فیفا به ویوا. اگر من حق انتخاب داشتم بین جام جهانی فیفا در برزیل و جام جهانی ویوا مثلا در قبرس شمالی، حتما قبرس شمالی را انتخاب می‌کردم. ولی عیب ندارد، برای ما که از روایت عقبیم، همین فیفا هم غنیمتی‌ست.

 

راستی مشهدی ظهور یادتان نرود.

مردم‌نگار آدمی‌ست از جنس مشهدی ظهور. آرام‌ترین آدمی که ممکن است به عمرت دیده‌ باشی. مردِ تجربه‌های ناب. وقتی همه‌ی انبارِ کاه آتش گرفته بود، دست راستش را مشت کرد و چسباند به گودیِ پشتِ کمرش و آتشِ گستاخِ زبانه کشیده تا آستانه‌ی آسمان را نگاه می‌کرد. آرام و بی‌ذرّه‌ای نگرانی، تجربه‌ی سوختنِ یک انبار کاه را به همه‌ی تجربه‌های زندگی‌اش اضافه می‌کرد. وقتی مردم بهش اعتراض کردند چرا خاموشش نمی‌کنید: «گفت آتش نشانی تا ده دقیقه‌ی دیگر می‌آید، هر کاری هم الان کنم بی‌فایده است و نمی‌تواند این آتشِ جهنّم را خاموش کند. پس بگذار نگاهش کنم.» نگاهش کرد. روی برگرداند از مایی که نگران انبار کاهش بودیم. کم از 5 دقیقه آتش نشانی آمده بود. من چیزی از آن سوختن‌ها یادم نمی‌آید، جز لباس قرمز آتش‌نشان‌ها. ولی مشهدی ظهور پنج سال بعد توضیح داد که چوبِ نرّاد بهتر از تبریزی‌ست. و مردم متعجّب ازش پرسیدند چرا؟ از کجا می‌گویی؟ همان مردمی که دودِ آن آتش‌سوزی را هم ندیدند از بس هول بودند. ولی مشهدی ظهور گفت: «از آن آتش‌سوزی به یاد دارم. چون نصف سقف تبریزی بود و نصفش نرّاد. تبریزی اندازه‌ی یک سیگار حاجی قنبر دود شد و خاکستر، ولی نرّاد اندازه‌ی دو نخ سیگارِ شیراز حاجی قنبر، مقاومت کرد و کوشید که نسوزد.»

حاجی قنبر پدربزرگم بود که از شروع آتش‌سوزی آن‌جا بود و تا سوختنش نصفِ پاکت را از استرس و نگرانی کشید.

 نمی‌دانم انتخاب با خودتان است علاقه‌مندان مردم‌نگاری. یا مشهدی ظهور باشید یا نرّاد. ولی حاجی قنبر نباشید که سیگار برای بدن ضرر دارد. والسّلام.

 پس‌نوشت:

تا انتهای هفته‌ی بعد. 

عکسِ کناری، عکسِ تنورِ خانه‌مان هست در مازندرانِ عزیز. من سال‌هاست ماه مبارک را تهران هستم. مثلِ الان که نزدیک می‌شوم به وقتِ افطار و تنها حسرتم مانده در یک دهه‌ی گذشته که افطارها را کنارِ مادر باشم. بی‌نظیرترین افطارهایِ جهان را دارم از دست می‌دهم در تهران. ان‌شاءالله شبِ عید را خانه باشم.

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۸:۵۹
میثم امیری
شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۴ ق.ظ

عکس کناری- دیکتاتوریزه کردنِ رهبر

پیش‌نوشت:

ولی این عکسِ کناری، عجب عکسی‌ست. رابطه با ولی را چقدر خوب نشان می‌دهد. من مطئنّم خودِ آقا دستِ این جوانک را این طور گرفت.

این یک نوشته‌ی اجتماعی‌ست با رسالتِ اجتماعی. تقریبا هیچ جنبه‌ی فردی‌ای در آن نظر گرفته نشده. یک نوشته‌ی سوپر ایدئولوژیک. این یک روایت نیست، یک تحلیل است از انقلاب اسلامی که من فهمیده‌ام. اگر خوش‌تان نمی‌آید از این دست نوشته‌ها، نخوانیدش. من نوشته‌های ملو و بی‌طرف و بی‌ایدئولوژی و ناناز کم ندارم. این یکی را به بزرگ‌واری‌تان ببخشید. این یکی مقداری مکتبی و ایدئولوژیک و هنر برای اسلام از آب درآمد. من آدمِ اهلِ گفت‌وگویی هستم. از خشونت متنفّرم. جنگ را اخ و بد می‌دانم. خیلی هم روشن‌فکرم. با همه هم حاضرم پالوده بخورم. این یک نوشته را بگذارید به حسابِ دورانِ دارک‌نسِ مسلمانی‌ام که هنوز دست از سرم برنمی‌دارد. این نوشته را بگذارید به حسابِ عشق به خمینی‌ام...

پس حالا که آن را یک نوشته‌ی تجویزی و ایدئولوژیک می‌دانم، بگذار رونوشت‌هایم را هم بنویسم.

برسد به دست برخی از امرای ارتش و سپاه. و حتماً امیران رییس‌شان.

برسد به دستِ رییس جمهور و سخن‌گویش.

برسد به دستِ رییس مجلس و علی مطهّری‌شان.

برسد به دستِ داداشِ رییس مجلس که رییس آن یکی قوّه است.

برسد به دستِ محمود احمدی‌نژاد و مشایی‌شان.

برسد به دستِ ائمه‌ی جماعات و احمد خاتمی‌شان.

برسد به دست آقای محمّدیانِ نهادِ رهبری و آن سعید جلیلی که جهل مرکّبش این بود که آقا را بهترین کارشناس در همه‌ی امور می‌دانست.

برسد به دستِ سید حسنِ خمینی و حامیان‌شان.

برسد به دستِ آن رییس و مسئولی که دست همه را از پشت بسته و معذورم از بردم نامش؛ ولی اوست سرسلسله‌ی این داستان.

برسد به دستِ بی‌دستِ حسینِ خرّازی و گلوی خونینِ عبّاس بابایی و قنوتِ پرپرشده‌ی حسین رهنمون و...

و همه‌ی شهدا و همه‌ی صلحا و همه‌ی هنرمندانِ خوبِ سینما

و همه‌ی نویسندگانِ باحال که امیرشان امیرخانی‌ست،

و برسدِ به دستِ مردِ ماشین‌جنگِ علوم انسانی و مردِ صدای سوزناک صحیفه‌ی خمینی که عشق و حماسه و عدالت در صحبت‌هاش موج می‌زند و نامش روح الله است و نسل سوّمی.

و نرسد به دستِ امام و آقا که شرمگینِ کاهلی‌هایم هستم.




این نوشته نوعی درد است که دوست داشتم بیانش کنم. فکر هم می‌کنم کسانی هستند که نوشته‌های من برای‌شان مهم باشد. خواستم به ایشان بگویم که من چه خطری را دارم حس می‌کنم. خطر خارج شدن انقلاب از معنا. این پروژه به شکل‌های مختلفی در سال‌های اخیر دنبال شده است. تازه‌ترینش کوشش‌های خواسته‌ و ناخواسته کسانی‌ست که دارند از آیت الله خامنه‌ای یک دیکتاتور می‌سازند. این حرف اوّل و آخر نوشته‌ام است.

نمی‌دانم این تحلیل چطور خوانده می‌شود، ولی شاید برای اوّلین بار در هشت سال وبلاگ‌نویسی و فراتر از میلیون واژه نوشتن می‌خواهم بگویم:

خدایا تو خود شاهدی که من تنها و تنها و تنها به خاطر انقلابِ عدالت‌خواهانه‌ی خمینی و آن‌چه از راهش فهمیده‌ام این مطلب را می‌نویسم.

خدایا تو خود شاهدی که من دستِ خشک‌شده‌ی خامنه‌ای‌ام را حقّی می‌دانم بر نوشتن این واژه‌ها. تو شاهدی و شاهد بودنِ تو کافی‌ست.

بدن‌نوشت:

«یک جمله درباره‌ی پیشنهاد آقای دکتر رهبر عرض کنیم. مسئله‌ی دکتری افتخاری؛ خوب، البته این یک افتخار است که این دانشگاه این اظهار محبت را به ما بکند؛ لیکن من اهل دکتری نیستم؛ همان طلبگی ما کافی است. اگر بتوانیم به میثاق طلبگی متعهد و پایبند بمانیم -که قولاً و فعلاً این میثاق را از دوران نوجوانی و جوانی با خدای متعال بستیم- اگر خداوند کمک کند و ما بتوانیم این میثاق را حفظ کنیم و در همین عالم طلبگی پیش برویم، من این را ترجیح میدهم. شما لطف کردید و این برای ما هم مایه‌ی مباهات است، لیکن من پیشنهاد شما را قبول نمیکنم. ان‌شاءاللَّه موفق و مؤید باشید.»

این تازه «خوبه»اش است. سال 88 که اساتید دانشگاه تهران می‌آیند خدمتِ آقا و به ایشان پیشنهاد دکتری افتخاری می‌دهند و ایشان هم نمی‌پذیرند.

امّا از دو سو این بالابردن و «باد کردن» و و پروپاگاندا کردنِ جایگاه و مقام رهبر دارد صورت می‌گیرد. یک جهت از سوی موافقانِ ایشان و دیگر از سوی مخالفان. هر دو به یک صورت. با یک شکل، ولی با دو انگیزه و هدفِ در برابرِ هم. هر دو هم یک گزاره را به ذهنِ آدم می‌رساند و آن این که کوشش‌هایی صورت می‌گیرد که ایشان را فراتر از آن‌چه جایگاه و موقعیّت‌شان است نشان دهد. در نمونه‌ی بالایی می‌بینیم که رهبر حواسش جمع است و دوست ندارد که در این بازی شرکت کند یا این بازی پا بگیرد، ولی حیات و ممات دو دسته امروز در همین «دیکتاتورنمایی» یا «دیکتاتورسازی» آقاست. هر دوی این‌ها با لیدری آدم‌های مطرحِ سیاسی یا نظامی و با همکاری و هماهنگی آگاهانه‌ یا حتّی جاهلانه‌ی رسانه صورت می‌گیرد. این نقشه‌ی راهِ جدیدِ فعّالینِ سیاسی‌ست که آن را برای توخالی کردن و پوشالی نمایاندنِ جایگاهِ رهبری ضروری می‌بینند. یعنی به جای این که با آقا مخالفت کنند یا انتقادهای‌شان را صمیمی و روشن بیان کنند، اتّفاقا ایشان را بالا می‌برند.

آغاز هر سخنرانی و هر گفتارشان می‌گویند «مقامــــــــــــــــــــــِ معظــــــــــــــــــــــــمِ رهبــــــــــــری»، «رهبـــــــــــــــرِ معظّـــــــــــــــمِ انقلاب»، «حضــــــــــــرتِ آقــــــــــا.» و بعد کارِ خودشان را می‌کنند و پروژه‌ی خودشان را پیش می‌برند. پیشنهاد می‌کنم اگر جایی بودید، طرف را بکشید پایین از منبر و بگویید: «از خودتان حرف بزنید. کی به شما گفته از آقا بگویید؟ نمی‌خواهد از آقا حرف بزنید.» این سالوسی مانندِ موریانه‌ی جایگاهِ رهبری را خواهد بلعید و هیچ چیز از این مقام باقی نمی‌گذارد. آن‌چه باقی می‌ماند یک مقامِ پوشالی و توخالی و خالی از هسته است که تنها لازم می‌شود برای مراسم‌ها و خاتم‌کاری و بزک‌کاری کارهای درست و نادرستِ آقایان به روی صحنه بیاید. بعدش هم یک عدّه آقاگویان هر صدای دیگری را خفه کنند.

محمّدرضا دوست داشت بادش کنند. محمّدرضا دوست داشت از او و چهره‌اش پروپاگاندا بسازند. جشن‌های 2500 ساله و مراسم تاج‌گذاری را ببینید. دوست داشت نخست‌وزیر بیاید دستش را ببوسد و همین طور امرای ارتش و وزرا و وکلا. نُرمِ دیدار با محمّدرضا در ادبیّات درباری «شرف‌یابی» بود.

و من چقدر می‌ترسم وقتی این واژه را از زبانِ یکی از همین برادرانِ لاریجانی -که پنج نفرند- می‌شنوم. همان که رییس مجلس است. وقتی خدمتِ آقا حرف می‌زند از واژه‌ی شرف‌یابی استفاده می‌کند. آدم باید خودش را به نادانی بزند که گرهِ ابروی آقا را در شنیدنِ این واژه‌ها نفهمد. آقای مثلا فلسفه خوانده، تو معنای واژه‌ها را نمی‌دانی؟ جگرِ این رهبر و امامِ این رهبر خون شد که توی رییس وکلای مجلس در خدمت ایشان بعد از 35 از واژه‌ی شرف‌یابی استفاده کنی؟ یک واژه‌ی همایونی هم به آن اضاف می‌کردی که دیگر خیال‌ِ همه را راحت می‌کردی. فکر کنم آقای لاریجانی خوب به حرف‌های آقا توجّه نشان نمی‌دهد:

«عرایض ما تمام شد. من فقط یک جمله عرض بکنم: این مطالبی که برادر عزیزمان بعد از صحبتهای آقای لاریجانی فرمودند، واقعاً من را شرمنده میکند. ولو میدانم از روی محبت و اخلاص و صفاست -در این تردیدی نیست- لیکن اینجور بیانات، هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه‌ی زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفته‌ایم و داریم با هم کار میکنیم؛ من یک کار میکنم، شما یک کار میکنید. اینجور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و ان‌شاءالله خدمتگزاران مردم هم باشیم.»

یا در یکی از همین جاهای نظام که خیلی خودشان را دل‌باخته‌ی آقا می‌دانند دیده‌ام دیدار رییس آن سازمان با آقا را شرف‌یابی معنا و «بنر» کرده‌اند. رییس سازمانِ هوشیارِ این مملکت دیدارش با رهبر را «شرف‌یابی» فهم می‌کند؟ اگر کسی می‌فهمد این را برایم توضیح دهد. 

همین جوری و با همین ترفند، سالوسان و مریدانِ محمّدرضا، از آمادگی روحی و روانیش هم استفاده کردند و آن قدر اعلی حضرتِ همایونی به نافش بستند که خودش هم باور شد و در دیکتاتور شدن پیش رفت. ولی این مردِ رنج‌کشیده و کتل‌طی‌کرده و جان به لب آورده این طور نیست. این طلبه‌ی مدرسه‌ی سلیمان خان و مدرسه‌ی نوّاب و معلّمِ حوزه‌های مشهد این طور نبوده و نیست. ایشان آدمی فعّال و اکتیو و متفکّر است. با آدمِ متفکّر می‌توان واردِ گفت‌وگو و چالش شد. می‌توان سرش داد کشید. می‌توان هم باهاش بحث کرد. همان طور که روشِ زندگیِ طلبگی این طور است. همان طور که شما می‌توانید سرِ درسِ مرجعِ تقلید ریش‌سپید کرده اعتراض کنید و قانع نشوید... ولی وقتی شما یک آدمِ حسابی را تبدیل به دیکتاتور می‌کنید، دیگر چه انتظاری از مردم دارید. وقتی -شمایی که نظرا و عملا اعتقادی به ایشان ندارید- بخش‌نامه می‌کنید که همه همه‌جا در صحبت‌های‌شان «آقا... آقا» کنند چه انتظار دارید که انقلاب اسلامی بماند؟ آن‌چه باقی می‌ماند صورت و پوسته‌ای از انقلاب است. که امام یک بار از آن به «جمهوری اسلامیِ آمریکایی» یاد کرده بوند. یک لحظه بیاندیشید که جمهوری اسلامیِ آمریکایی یعنی چه؟ یعنی جمهوری اسلامی تجمّل‌پرستی و بی‌دردی و رفاه‌زدگیِ آقایان و فراموش شدنِ عدالت و حق‌خواهی و رفعِ ظلم.

«همیشه در دلِ ساخت حقوقی، یک ساخت حقیقی، یک هویت حقیقی و واقعی وجود دارد؛ او را باید حفظ کرد. این ساخت حقوقی در حکم جسم است؛ در حکم قالب است، آن هویت حقیقی در حکم روح است؛ در حکم معنا و مضمون است. اگر آن معنا و مضمون تغییر پیدا کند، ولو این ساخت ظاهری و حقوقی هم باقی بماند، نه فایده‌ای خواهد داشت، نه دوامی خواهد داشت؛ مثل دندانی که از داخل پوک شده، ظاهرش سالم است؛ با اولین برخورد با یک جسم سخت در هم میشکند.»

ادامه‌ی همین صحبت‌های آقا را در دانشگاه علم و صنعت ببینید. این همان پروژه‌ای‌ست که توی این مملکت توسط برخی لیدرهای سیاسی آغاز شده. پروژه‌ی مقدّس‌سازی و امام‌زاده‌سازیِ آقا. پروژه‌ی بالا بردنِ آقا و هندوانه زیر بغلِ آقا دادن. پروژه‌ی «مقام معظّم رهبری» پشتِ سرِ هم گفتن. این پروژه هم توسطِ مخالفانِ آقا که همین چند سال پیش می‌خواستند آقا را در انزوا قرار دهند شروع شده است. تنها با یک هدف؛ آن هم توخالی و مجوف کردنِ جایگاهِ رهبری و شخص  سید علی خامنه‌ای. این پروژه‌ی فکر شده امروز از اتاقِ فکرهای مخالفِ رهبر طرّاحی و اجرا می‌شود و متأسّفانه یک عده‌ از چهره‌های سیاسی و نظامی هم در این دام افتاده‌اند. نمی‌دانید برخی از همین‌ها چقدر خوش‌حال می‌شوند که شما پشتِ هم بگویید امام خامنه‌ای. هیچ چیز امروز برای مخالفین رهبر از این شیرین‌تر نیست که شما رهبرِ سوپر مقدّسِ اولترا قانونیِ فوقِ انسانی بسازید. این کار را آغاز کرده‌اند. بخش‌نامه هم کرده‌اند جاهایی که شما حتما نامِ ایشان را بیاورید در حرف‌های‌تان. مهم نیست به چه عمل می‌کنید و چه راهی را پیش گرفته‌اید، تنها این را بدانید و عمل کنید که نام آقای خامنه‌ای باید در مطلع یا بین سخنان‌تان بیاید. در همه‌ی لوح تقدیرهای‌تان بیاید. بالای سایت سازمان یا وزارت‌خانه‌تان نامِ سال درج شود و لینکِ ایشان هم باشد. این پروژه، پروژه‌ی ورشکسته‌های سیاسی‌ست که احیای‌شان را در از معنا تهی کردنِ آقای خامنه‌ای می‌دانند. در دیکتاتور کردنِ رهبر می‌دانند. آن قدر آقا آقا کنید که مردم از ایشان متنفّر شوند. متأسّفانه یک مشت آدمِ ناآگاه هم در این میدان بازی می‌خورند و در این پروژه شرکت می‌کنند. و چقدر خوش‌حال است آن طرّاح و سرلیدری که می‌بیند در ساده‌ترین نامه‌های اداری هم نامِ امام خامنه‌ای می‌درخشد. 

ببینید خودِ آقا چقدر باهوش این قصّه را می‌فهمند و نقل می‌کنند:

«اگر مردمی بودنِ مسئولان کشور را دست‌کم گرفتیم، اگر مسئولین کشور هم مثل خیلی از مسئولین کشورهای دیگر به مسئولیت به عنوان یک وسیله و یک مرکز ثروت و قدرت نگاه کنند، اگر مسئله‌ی خدمت و فداکاری برای مردم از ذهنیت و عمل مسئولین کشور حذف شود، اگر مردمی بودن، ساده‌زیستی، خود را در سطح توده‌ی مردم قرار دادن، از ذهنیت مسئولین کنار برود و حذف شود؛ پاک شود، اگر ایستادگی در مقابل تجاوزطلبی‌های دشمن فراموش شود، اگر رودربایستی‌ها، ضعفهای شخصی، ضعفهای شخصیتی بر روابط سیاسی و بین‌المللی مسئولین کشور حاکم شود، اگر این مغزهای حقیقی و این بخشهای اصلیِ هویت واقعی جمهوری اسلامی از دست برود و ضعیف شود، ساخت ظاهریِ جمهوری اسلامی خیلی کمکی نمیکند؛ خیلی اثری نمیبخشد و پسوند «اسلامی» بعد از مجلس شورا: مجلس شورای اسلامی؛ دولت جمهوری اسلامی، به تنهائی کاری صورت نمیدهد.»

پروژه‌ی جدیدی که باید هوایش کنیم همین است. همین امام‌ ساختن از آقاست. همین مقدّس‌سازی‌ست. همین پروپاگانداری میان‌تهی کسانی‌ست که ذرّه‌ای اعتقاد به این حرف‌هایی که آقا می‌زنند ندارند. همین‌هاست.

من می‌دانم عکسِ آقا را می‌زنم روی دیوار اتاقم و عکسش عمل می‌کنم. این را من می‌دانم و بهش معترفم و باید کاری کنم که شأن فکری و عملی من مطابق باشد با عکسی که از آقا می‌زنم. ولی آن چیزی که باید باهاش مقابله کرد آن نیرو و پروژه و سازماندهی و «خرج از بیت‌المال» و کار هدفمندی‌ست که تنها و تنها عکس آقا را به این انگیزه در حرف‌ها و دیوارها و نامه‌هاش می‌زند که عکسِ آقا عمل کند. برای این که عکس آقا عمل کند، عکسش را می‌زند.

من چنین تحلیلی دارم و به نظرم باید با این گروه مبارزه کنم. باید خاک پاشید بر بعضی دهان‌هایی که پشت سرِ هم مقام معظّمِ رهبری می‌گویند. این پروژه‌ی دیکتاتوریزه کردنِ رهبر، با هدایتِ ذهن‌های مخالفِ ایشان و اجرای ناآگاهانه‌ی ما ضرباتِ جبران‌نپذیری را به انقلاب اسلامی وارد خواهد کرد.

البته آقای خامنه‌ای حواسش جمع است. ولی گرفتاری این‌جاست که حرف‌هایی به این واضحی را کسی نمی‌آید بزند. امام جمعه‌ی ما نمی‌گوید. فلان آدمِ سوپرِ بصیر یا فوق عمّارِ ما نمی‌گوید. چطور ممکن است منِ بی‌تجربه با این خنگی و حماقتم بفهمم داستان را و این‌ها نفهمند. اصلا شما حرف‌های خودِ آقا را ببینید:

«نظام اسلامی، نظام اسلامی است در ظاهر و باطن؛ نه فقط نظام اسلامی در ظاهر. صرف اینکه حالا یک شرائطی در قانون اساسی برای رئیس جمهور و برای رهبر و برای رئیس قوه‌ی قضائیه و برای شورای نگهبان و برای که و که معین شده؛ و چه و چه، اینها کافی نیست؛ اگرچه اینها لازم است. انحراف در هدفها، در آرمانها، در جهتگیری‌ها را باید مراقبت کرد که پیش نیاید. و این چیزی است که ما در طول این سالهای طولانی - بخصوص بعد از جنگ و بعد از رحلت امام - درگیرش بودیم؛ جزو درگیری‌های اساسی در این دو دهه‌ی گذشته، یکی همین بوده. تلاشهای زیادی شده است برای اینکه جمهوری اسلامی را از روح و معنای خودش خارج کنند. تلاشهای زیادی کرده‌اند؛ به شکلهای مختلف؛ چه در زمینه‌های سیاسی، چه در زمینه‌های اخلاقی، چه در زمینه‌های اجتماعی؛ از اظهاراتی که شده و حرفهائی که زده شده.»


پس‌نوشت:

این حرف را یکی دو ماهی‌ست با دوستان مطرح کرده بودم، ولی نمی‌خواستم بزنمش. گفتم شاید یک نفر و فقط یک نفر دیگر فهمید و گفت و در آن صورت چه نیازی به گفته‌ی من است. به نظرم آدم حسابی‌های زیادی این داستان را فهمیده‌اند، ولی چرا شفّاف نمی‌گویند؟ می‌دانم سخت است. می‌دانم ممکن است خودتان هم آماج تهمت و افترا باشید، ولی آغاز کنید. نقدناپذیر نشان دادن گفتمانِ آقا توسطِ موافقانِ ایشان و قلمبه‌ی نور کردنِ آقا توسطِ مخالفان‌شان، یکی از همان تلاش‌هایی‌ست که می‌خواهد جمهوری اسلامی را از روح و معنای خودش خارج کند. برخوردِ «کلّی» با حرف‌های آقا و تنها بنر و تابلو کردنش گرفتاری‌های زیادی درست می‌کند. این انقلاب بی‌مردم معنایی ندارد. آقا و ولایت فقیه را باید مردمی فهمید. این جوری، بریده از مردم آقا آقا کردن، مشکل درست می‌کندها. وگرنه آدم که می‌فهمد «مقام معظّم رهبری» گفتن پشت سرِ هم برخی چقدر بزک‌شده و غیرِ واقعی‌ست. مشکل این است که آقا گفتنِ همه‌ی دلسوزان و معتقدانِ راه انقلاب تبدیل به دکور شود.

من خیلی می‌ترسم.

ولی این عکسِ کناری، عجب عکسی‌ست. رابطه با ولی را چقدر خوب نشان می‌دهد. من مطئنّم خودِ آقا دستِ این جوانک را این طور گرفت.

تا انتهای هفته‌ی بعد (هنرخانه و کتاب‌خانه را هم این هفته به‌روز نکرده‌ام.)

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۲:۰۴
میثم امیری
جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ

بیانات

شاه؛ 3 بهمن 51:

«ما خودمان بهتر از هر کسی نواقص خودمان را می دانیم. عمده نقص ما این است که کادرهای فنی به اندازه کافی نداریم، مدارس حرفه‌ای به اندازه کافی نداریم، و متأسفانه موقعی که مدرسه حرفه‌ای درست می‌کنیم، بعد از چند سالی فوراً به تقاضای این و آن، یک مدرسه حرفی ای که باید دیپلمه حرفه‌ای بدهد بیرون، فوراً یک برچسب دانشکده‌ای به سر خودش بزند. فوراً یک ورقه لیسانس، آقا بعد می‌رود پشت میز می‌نشیند. کارگر فرستادیم به آلمان فدرال برای یاد گرفتن حرفه. برگشته به ایران، البته چند نفر از آن‌ها فوراً برگشتند سر کار اولیه شان. یک عده‌ای می گویند خیر، ما دیگر پشت ماشین نمی‌ایستیم این عیب است. کارگرانی که، یا زن‌های شما، یا خواهرهای شما در کارخانه مثل شما کار می‌کنند مگر اغلب و اکثریت دستجات مذهبی که در روزهای عزاداری در این شهر راه می‌افتد از شما تشکیل نمی‌شود؟ اسلام، همانطور که قبلاً هم گفته‌ام، اسلام روز اول است و این کاری که ما می‌کنیم و این مواد انقلاب ایران، تمام استوار بر همان اصول است. آن مذهب و اسلامی که پیغمبر آورد نه آن چیزی که به آن اضافه کرده‌اند و از آن برای خود و استفاده خود دکان ساخته‌اند.»

شاه؛ 3 بهمن 41

«برای اینکه هم اساس و روح تعلیمات عالیه اسلامی یعنی عدالت و انصاف و هم مترقی ترین اصول و آرزوهای اجتماعی متمدن امروزی در پیشنهادها و لوایحی که اساس این تحول بوده ملحوظ گردیده‌است. معهذا من به عنوان پادشاه شما و مسئول سرنوشت این کشور تذکر این حقیقت را لازم می دانم که من و شما در عین اینکه نائل به بزرگترین افتخارات فردی و ملی شده‌ایم نباید آنی مغرور شویم و چنین پنداریم که وظیفه و کار ما به پایان رسیده‌است، بلکه لازم است بیش از هر موقع دیگر با روحیه‌ای نیرومند و عزمی استوار و با کوشش و تلاشی بیش از گذشته به کار خلاقه بپردازیم تا هر فردی از هر طبقه که شاید بتواند مطابق قوانین مصوبه در حدود کار و سرمایه خود و با انجام وظیفه خویش بیشتر و بهتر به ایران آینده خدمت کند و به همان نسبت نیز از مواهب و امکانات مملکت خود بهره مند گردد.»

شاه؛ 18 شهریور 57

«از کلیه مردم ایران نیز انتظار داریم که به پیروی از تعالیم عالیه اسلامی و به اتکای وظیفه ملی بیش از پیش در این راه که مستلزم سعادت و اعتلای نسل‌های آینده این سرزمین است سهم خود را برعهده گیرند. در این مورد مجددا تذکر به این اصل را ضروری می دانیم که سوادآموزی نباید به آموزش ساده خواندن و نوشتن محدود گردد بلکه لازم است سواد پایه مرحله نخستین آموزش پویا و مداوم تلقی گردیده و امکانات لازم و کافی برای نوسوادان و کم سوادان کشور فراهم آید تا همه آنها بتوانند به آگاهی‌ها و مهارت‌های مورد نیاز خود و جامعه متحول ایران دست یابند و از این طریق امکان تعمیم عدالت اجتماعی رفاه اقتصادی و مشارکت سیاسی هر چه بیشتر فراهم آید.»

شاه؛17 خرداد 57

«شاهنشاه تاکید فرمودند عدم پیشرفت انقلاب اداری یا فسادهایی که هنوز در مملکت موجود است هر قدر درباره اش فکر بکنید یا رساله بدهید زیاد نخواهد بود.

شاهنشاه با اشاره به تورم فرمودند خوشبختانه اخبار دیروز درباره کاهش تورم خیلی دلگرم کننده بود اما به هر حال باید مراقب تورم باشیم زیرا تورم باعث فساد می‌شود.»

شاه؛ 14 آبان 57

«من اینجا از آیات عظام و علمای اعلام که رهبران روحانی و مذهبی  جامعه و پاسداران اسلامی و بخصوص مذاهب شیعه هستند، تقاضا دارم تا با راهنمایی های خود و دعوت مردم به آرامش و نظم برای حفظ تنها کشور شیعه جهان بکوشند.»

شاه؛ بی‌تا

«اساس فئودالیته، اساس ارباب و رعیتی متاسفانه در تاریخ ایران سابقه طولانی داشت، اصول اجتماعی ایران بر اساس فئودالیته، نفوذ سیاسی بر اساس چند گروه معین و از همه بدتر دست‌پروردگان خارجی که بهر وسیله‌ای که بود پشت سر آنها قدرت‌هایی ایجاد می‌شد که بتوانند به صاحب و ارباب خود خدمت کنند یا به عنوان مالک بزرگ، یا رییس قبیله یا یک فلان الدوله یا دوله‌ای به دنبال اسمش می‌گذاشتند یا غیره‌ای و یا متولی مجلس و یا به اصلاح سیاستمدار، و این نخ‌ها همه در پس پرده کشیده می‌شد خوب!!
زیر و رو کردن یک هم چنین وضعی بدون عکس العمل نمی‌توانست بماند، دیدیم که بزودی همان روسای قبایل همان کسانی که از خون مردم ارتزاق می‌کردند همان عروسک‌هایی که به دست خارجی به جنبش می‌آمدند، با در واقع هم عقیدگی افرادی که آلت اجنبی بودند و در هر حال کمک توده‌‌ای‌های بی وطن سعی کردند که اول قیام بکنند به جایی نرسیدند، در آن قیام در حدود هفتاد نفر ار سربازان ارتش ایران جان خود را فدا کردند و در کوه‌های فارس به قتل و شهادت رسیدند.»

شاه؛ 6 بهمن 43

«فساد فقط احیاناً نادرستی و دزدی و چه دله دزدی چه دزدی های بزرگ نیست، فساد در عقب‌ماندگی اجتماعی است، فساد در روابط اجتماعی است، فساد در اختلافات فاحش طبقاتی است، فکر کردم، مطالعه کردم و راهی ندیدم غیر از اینکه همتی بشود و تمام اقداماتی که لازم است انجام گیرد تا جامعه ایرانی را از هر نوع قید و بند و زنجیری خلاص بکند و اجتماعی ایران را با پیشرفته‌ترین اجتماعات دنیا هماهنگ سازد. فکر کردم که اکثریت مملکت کیست؟ ۷۵ درصد افراد کشور رعایای بینوای آن روز بودند، مابقی اکثریت کارگران زحمتکش و شریف ایران بودند، مابقی اکثریت کارمندان زحمتکش دولت بودند مابقی اکثریت تمام مردمی بودند که میل داشتند وضع مملکت شان اصلاح بشود. نصف جمعیت مملکت زن‌های ایران بودند، در آنوقت به نظر رسید که اقدامات ما از لحاظ قاطعیت باید مطابق عظیم ترین انقلابات تاریخ جهان باشد. موقعیت ما به ما اجازه چنین انقلابی را می داد. از یک طرف موقعیت من به عنوان پادشاهی که مردم ایران می شناختند و با او آشنا بودند و به او اعتماد داشتند و از طرف دیگر شناسائی ملت از طرف من که ملت از این بهتر و پاکتر و صاف تر و صمیمی تر و وطن پرست تر پیدا نمی شود، به من اجازه داد که این برنامه انقلابی همه جانبه را به تصویب مستقیم ملت بگذارم.»

شاه؛ 8 بهمن 41

«ما در این منطقه از دنیا به خواست خداوند و با همت شما چنان مملکتی خواهیم ساخت که از هر جهت با پیشرفته‌ترین ممالک جهان برابری کند. مملکتی خواهیم ساخت که کشور آزادگان و سرزمین آزاد مردان و آزاد زنان باشد و در آن نبوغ ایرانی بتواند در محیطی بارور و منزه و دور از فساد قدرت و خلاقیت جاودانی خویش را که راز بقای این ملک و ملت است بهتر و بیشتر از هر وقت دیگر جلوه گر سازد.»

شاه؛ 14 مهر 57

«خوشبختانه قانون اساسی ایران که مورد احترام همگان است حقوق کلیه طبقات و افراد ملت را اعم از مقام سلطنت و قوای مجریه و مقننه و قضائیه و به خصوص قاطبه مردم کشور به روشنی مشخص کرده است در عین حال همین دموکراسی مسئولیت‌های فردی و اجتماعی خاصی را به عهده هر یک از افراد ملت گذاشته است که از مهمترین آنها احترام به حقوق دیگران و رعایت صادقانه کلیه موازین و مقررات قانونی است ضمناً این واقعیت می‌باید درک شود که هر فرد باید از لحاظ سیاسی سلیقه و نظر خود را به خوبی تشخیص دهد و بدان مؤمن باشد و از آن با جدیت دفاع کند البته به عنوان رئیس مملکت و در عین حال یک فرد ایرانی، ما تحقق تمام این اصول را صرفاً و مطلقاً منوط به استقلال و حاکمیت کشور می‌دانیم زیرا فقط در چنین صورتی است که تحقق آمال ملی و انجام خواسته‌های دیگر اجتماعی امکان‌پذیر است بدین جهت تذکر این نکته را براساس مسئولیتی که در برابر ملت خود و در برابر تاریخ ایران به عهده داریم ضروری می‌شماریم که در شرایط حساس امروزی جهان بیش از هر زمان دیگر وحدت و یکپارچگی ملی در راه حفظ و دفاع از استقلال و آزادی و حاکمیت کشور ضروری است داشتن اختلاف نظر و اختلاف عقیده درباره مسائل مختلف مملکت نه تنها حق مشروع و قانونی هر فرد ایرانی بلکه مورد تأیید و حمایت کامل است. ولی این حق قانونی نباید از راه قانون‌شکنی و ویرانگری و از میان بردن نظام و امنیت عمومی اعمال شود، زیرا چنین وضعی شیرازه اجتماع جامعه را از هم خواهد گسست و مالا به سلب استقلال ملی منجر خواهد شد و این واقعیتی است که نه تنها در مورد کشور ما بلکه در مورد کلیه کشورهای جهان با هر نوع حکومتی صادق است در هر جامعه رشد کرده‌ای این حقیقتی روشن است که بین آْزادی و هرج و مرج فاصله‌ای وجود دارد، و اگر اولی سعادت و پیشرفت اجتماعی را تأمین می‌کند، دومی جامعه را به سوی از دست دادن همه آزادی‌ها می‌کشاند.

در اجتماع پیشرو کنونی ما، توجه بدین واقعیت نیز ضرورت دارد که نباید دستاوردهای تلاش و کوشش بی‌وقفه ملت ایران که با استفاده از درآمد منابع خداداد کشور ما در راه ایجاد زیربنای صنعتی و اقتصادی استوار ایران مترقی و پیشرو فردا به دست آمده است بر اثر تفرقه و خصومت از میان برود، زیرا این سرمایه تنها مال نسل امروز نیست، بلکه متعلق به تمام نسل‌های آینده کشور است.

امیدواریم اقدامات وسیعی که اکنون در توسعه و تقویت روزافزون آزادی و دموکراسی در کشور ما صورت می‌گیرد، همراه با قاطعیت قوه قضائیه در مبارزه با فساد و تعقیب و مجازات کلیه خطاکاران و نظارت بر اجرای کامل قوانین، روز به روز بنیاد اخلاقی و معنوی جامعه ایرانی را استوارتر سازد. بدیهی است در راه این تحکیم مبانی معنویت، پیروی از شعائر و اصول عالیه اسلامی همواره بزرگترین راهنما و الهام‌دهنده همه ما خواهد بود.

براساس خط‌مشی و هدف‌های کلی کشور، خطوط اصلی سیاست‌هایی که در سال آینده قانون‌گذاری اعمال خواهد شد روشن و مشخص است.

در زمینه سیاست اقتصادی لازم است آهنگ رشد و توسعه اقتصادی متناسب با امکانات مالی و مادی نیروی انسانی مملکت ادامه یابد و در رفع تنگناها و کمبودها اقدام مؤثر به عمل آید تا پیشرفت بخش‌های مختلف اقتصادی هماهنگ گردد باید در تجهیز کلیه عوامل توسعه اقتصادی کوشش شود، نیروی خلاقه و ابتکار بخش خصوصی مورد حداکثر استفاده قرار گیرد و امکانات لازم برای افزایش کارآیی کارگران و کشاورزان فراهم شود. چنین پیشرفتی ایجاب می‌کند که از اسراف و هدر رفتن منابع کشور جلوگیری شود و تناسب معقول بین مصرف و سرمایه‌گذاری در اقتصاد مملکت حفظ گردد و از سوق درآمدهای نفتی به سوی هزینه‌های مصرفی تا حدامکان جلوگیری شود.»

شاه؛ 13 مهر 53

«برای جلوگیری از تورم داخلی، اقدام‌ها وسیعی از طرف دولت بعمل آمده‌است که در این مورد آنچه مستقیماً مربوط به خود دولت می‌شود تخصیص کمک از بودجه مملکتی برای پایین نگاهداشتن قیمت‌های موارد ضروری، و همچنین وسائل حمل و نقل و تأمین تحصیلات رایگان و خدمات مختلف رفاهی و کم کردن مالیات از حقوق‌های پائین تر در مقابل افزایش مالیات بر حقوق‌های بالاتر، و نیز افزایش حقوق‌های پایین است، که در این مورد تا آخر برنامه پنجم انشاءالله در حداقل، یک زندگانی کاملاً آبرومندانه برای این دسته از افراد تأمین خواهد شد و در حد متوسط، ارقام مربوطه ارقام بسیار جالب توجهی خواهد بود.

در این زمینه خدمات رفاهی، لازم است تذکر داده شود که رقم زیانی که به دولت به منظور جلوگیری از افزایش بهای مواد اساسی از قبیل گندم و سایر غلات، قند و شکر، گوشت، برنج، روغن نباتی، سیمان، کود شیمیائی و مواد دیگر، و نیز برای حفظ نرخ اتوبوس و کمک به شرکت‌های آب و برق تحمل می‌کند در سال ۱۳۵۳ به تنهائی به ۹۵/۵۹۷ میلیون ریال بالغ می‌شود که این رقم شامل اعتبارات جاری و اعتبارات سرمایه‌گذاری ثابت است. رقم زیان دولت از این بابت در مدت باقیمانده برنامه پنجم ۲۲۰ میلیارد برآورد می‌شود.»

شاه؛ 14 مهر 52

«بطوریکه گفته شد، تورمی که از خارج به ما تحمیل شده زائیده یک نظام ناسالم پولی بین‌المللی است که متأسفانه هنوز هم تکلیف آن به‌هیچ‌وجه روشن نیست و ادامه این وضع خطراتی انکارناپذیر برای نظام زندگی جامعه بشری و صلح و آرامش جهانی در دنیا دارد. به موازی این وضع نامطلوب، عامل بزرگ دیگری نیز جامعه بشری را تهدید می‌کند که عبارت از کمبود مواد غذائی و خطر گرسنگی است. با کمال تأسف ما شاهد آنیم که اشتغال دائمی به مسائل روزمره و احیاناً عدم دوراندیشی، فرصت کافی برای یک همکاری وسیع و همه جانبه بین‌المللی در مبارزه با این مشکل حیاتی، که مانند مشکل بیسوادی با زندگی و آینده سراسر جامعه بشری ارتباط دارد باقی نگذاشته‌است.»

شاه؛ 14 مهر 51

«سیاست ما در برنامه پنج ساله پنجم که از سال آینده آغاز خواهد شد، بخصوص متکی بر دو اصل رونق کشاورزی و توسعة امور رفاه اجتماعی است، بطوری که با اجرای این برنامه سطوح زندگی عمومی مخصوصاً طبقاتی که از درآمد و رفاه کمتری برخوردارند بالا برود، و در عین حال هر ایرانی عمیقاً احساس کند که به سهم خود در بالا بردن جامعة خویش و در امور مملکت شرکت و مسئولیت دارد. از نظر سیاست خارجی، وضع ما مانند سال‌های گذشته بسیار رضایت‌بخش بوده و کشور ما در این مدت پیوسته از حیثیت و احترام فوق‌العاده‌ای در صحنة بین‌المللی برخوردار بوده‌است، بطوری که اکنون سیاست مستقل ملی ایران به حداکثر درخشندگی و ثمربخشی خویش رسیده‌است. همچنانکه قبلاً نیز به کَرّات اعلام داشته‌ایم، اساس سیاست بین‌المللی ما وفاداری به اصول منشور سازمان ملل متحد، رعایت احترام متقابل بر اساس حق حاکمیت ملی همه کشورها، و طرفداری از اصل صلح و همزیستی و همکاری بین‌المللی است. در عین حال ضروری می‌دانیم که با هر کشوری رفتار متقابل داشته باشیم.»

شاه؛ 9 شهریور 50

«در چهار سال گذشته، رشد اقتصادی کشور ما که در سال ۱۳۴۶، رقم ۱۱/۵ درصد یعنی یکی از بالاترین نسبت‌های رشد اقتصادی در جهان رسیده بود، همچنان ادامه یافت. بطوریکه از سال ۱۳۴۷ تا کنون، بر اثر سرمایه‌گذاری‌های عظیم دولتی و فعالیت‌های بخش خصوصی، رشد اقتصادی ما با قیمت‌های ثابت بطور متوسط ده درصد بوده‌است و شاید تذکر این نکته بیمورد نباشد که با آنکه امسال از نظر خشکسالی برای کشور ما و ممالک همسایه شمالی و شرقی ما سال بسیار بدی بوده، معهذا رشد اقتصادی ما از هر سال بالاتر بوده‌است.»

شاه؛ 14 مهر 49

«در مورد بحرانی که امروزه گریبانگیر دنیای اسلام شده‌است، دعای قلبی ما این است که مسلمانان روز بروز بهم نزدیکتر شوند و با هم همکاری بیشتری بکنند. بر همین اساس بود که ما به کنفرانس رباط رفتیم و صمیمانه دعا می‌کنیم که اگر هم نفاق و اختلافی بین مسلمین هست برطرف شود و بدل به برابری و همکاری گردد. خوشبختانه روابط خود ما با تمام همسایگان روابط حسن همجواری و دوستی و در مورد بعضی از آن‌ها بالاتر از آن رابطه همکیشی و برادری است. منتها با کمال تأسف شاهد آن هستیم که یکی از همسایگان ما خود را در این موقع که در دنیا استعمار یا از بین رفته و یا در حال از بین رفتن است، وارث استعمار می‌داند و می‌خواهد به ما قراردادی را تحمیل کند که در اوج اقتدار استعماری در سال۱۹۳۷ بر ایران تحمیل شده بود، و بدیهی است که این امر محمل و غیر ممکن است. باز هم بعضی از مسئولین امور همین همسایه، اظهار عقیده می‌کنند که کشور ایران در حدود یکهزار و سیصد کیلومتر مرز خاکی و دریایی در خلیج فارس دارد اصلاً در منطقه خلیج که به روی آن اسم دیگری می‌گذارند اجنبی است، در حالیکه خود آن کشور فقط ۳۰ کیلومتر مرز با خلیج دارد. با وجود همی رویه‌هایی که درک آن برای ما مشکل است ما باز هم حاضریم بطور مسالمت آمیز و بر اساس حقوق جاری و متداول بین‌المللی اختلاف خودمان را حل بکنیم، منتها اگر بعضی‌ها خیال کنند که چون انگلستان باید قاعدتاً در سال ۱۹۷۱ قوای خود را از خلیج فارس خارج کند، آن‌ها بخواهند جای آن را پُر کنند، این مطلبی غیر عملی و به هر صورت برای ایران غیر قابل تحمل است.»

شاه؛ 14 مهر 56

«دومین اصلی که باید به اصول انقلاب ما افزوده شود نوسازی کشور در تمام مظاهر زندگی آنچه در شهرها و چه در روستاها است. کمال مطلوب ما در این مورد این است که زندگانی جدیدی برای عموم خانواده‌های ایرانی ایجاد و تأمین شود که از هر حیث با شئـون اجتماعی ملت ایران، با آن روح و مفهوم عالی که ما برای حیثیت و شایستگی ایرانی قائل هستیم و با امکانات و ثروت خداداده این مملکت و نیروی کامل کار افراد آن تناسب داشته باشد برای نیل بدین هدف می‌باید تمام نیروها و امکانات مادی و معنوی اجتماع ما با همان روح تحرک و جهش انقلابی که لازمه تحقق چنین هدفی است بکار افتاد و هیچ قسمت از استعدادها در این مورد بی حاصل نماید.

از خداوند متعال مسئلت داریم که کشور و ملت کهنسال ما را مانند همیشه در پناه لطف و عنایت کامله خویش از هر گزند و آسیبی در امان بدارد و به همه ما امکان آن بدهد که با کار و کوشش برا اساس انقلابی که منطبق با عالی ترین سنن و موازین معنوی اسلامی در کشور ما صورت گرفته‌است جامعه‌ای از هر جهت آزاد و آباد و سعادتمند بوجود آوریم و در این راه توفیق همگی شما نمایندگان ملت را در این دوره تقنینیه در انجام وظیفه خطیری که در برابر ملت ایران به عهده دارید خواستاریم.»

شاه؛ 14 مهر 42

«باوجودی که برنامه پنج‌ساله رشد اقتصادی سالانه‌ای را بمیزان شش درصد برای ایران پیش‌بینی کرده‌است ولی ما نمی‌توانیم باین مقدار قانع شویم و برای پیشرفت بیشتری در کار اعتبارات برنامه پنجساله را اضافه خواهیم کرد. در امر اصلاحات ارضی باید بگوئیم که ما کماکان توجه بی‌نهایتی در این‌باره داریم و مطمئن هستیم که پس از انجام موفقیت‌آمیز و سریع مرحله اول این اصلاحات و دومین مرحله آن نیز با همان خوبی و با همان قاطعیت بانجام خواهد رسید و در این مورد در امر شرکتهای تعاونی بذل توجه مخصوصی خواهدشد اصولا شرکتهای تعاونی چنانکه لازم و شایسته‌است باید طوری تقویت گردند که خود آنها حتی قادر بایجاد صنایع کشاورزی باشند باید متوجه بود که منظور ما از اصلاحات ارضی گذشته از رفع بیعدالتی اجتماعی و از میان بردن روابط استثماری فراهم‌آوردن زمینه تولید بیشتر محصولات کشاورزی و بالابردن درآمد سرانه افراد ایرانی بود و طبعا وقتی که تولید زیادتر شود و مصرف نیز بیشتر گردد این تولیدات کشاورزی می‌باید بوسیله صنایع مصرف‌کننده تولیدات کشاورزی کاملا بهره‌برداری شود.»

شاه؛ 11 تیر 33

«اما مبارزه با فساد که من از دوازده سال پیش مکرراً این حرف را زده و از دولت‌ها خواسته‌ام، تنها راه ایجاد عدالت اجتماعی در مملکت است و بنظر من خیلی دیر شده و همه وظیفه دارند در این جهاد کوشش کنند و مقصودم از فساد تنها دزدی نیست بلکه فساد اخلاقی هم هست، زیرا اشخاصی که وظایف خود را در پُست‌های خود انجام ندهند آن‌ها هم فاسد هستند. من اگر در این راه هم تنها بمانم یک تنه مبارزه خواهم کرد ولی یقین دارم که ملت ایران در این مبارزه دنبال من خواهند بود. حال که کار نفت ممکن است حل شود باید من به آقایان بگویم که نهایت سختگیری را من در این مورد کرده‌ام که حیثیت ملی ایران و مبارزه مردم کاملاً مراعات شود. امیدوارم پس از حل مسأله نفت عموم آقایان و مردم با اتحاد کامل دست به دست هم بدهند و در راه مبارزه با خائنین و فساد جهاد نمایند.»

شاه؛ 7 اردیبهشت 31

«تشدید مبانی مذهبی و ترویج شعائر اسلامی که بهترین سرمشق عملی زندگی اجتماعی ما است در ایجاد نظم و آرامش و امنیت قضایی و حفظ وحدت قومی و جلب اعتماد یکی از مهمترین عوامل است یقین است آقایان نمایندگان باین اصل کلی متوجه بوده و در این ران از هیچ اقدامی فروگذار نخواهند نمود.»

شاه؛ 4 مهر 30

«با استظهار به یاری خداوند متعال دومین دوره اجلاسیه مجلس سنا را افتتاح می نمائیم. جای بسی خوشوقتی است که در نتیجه هم آهنگی بین مجلسین و دولت و به مقتضای تمایلات عمومی گام‌های بلندی در راه استیفای منافع ایران برداشته شد و ملی شدن نفت در سراسر کشور به صورت قانونی در آمد امیدواریم که ان‌شاءالله مساعی دولت و ملت به نتیجه مطلوب برسد و وسائل آسایش عموم فراهم گردد. برای اینکه هم آهنگی صورت دائمی پیدا کند لازم است که از تبلیغات گمراه‌کننده‌ای که هدف آن تضعیف اساس ملیت است جلوگیری شود و در سایه وحدت و اتفاق سُنّت‌های ملی کماکان محفوظ ماند. روش دولت ما در سیاست داخلی بسط عدالت اجتماعی، اصلاح دادگستری، توازن بودجه تعدیل ثروت و استفاده از منابع طبیعی، تشویق جوانان صالح و میهن پرست و بالاخره تهیه وسائل رفاه برای عموم طبقات مخصوصاً کشاورز و کارگران. »

پس‌نوشت:

تا انتهای هفته‌ی بعد.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۰
میثم امیری
پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

نه و هفتاد و پنج

10 تقسیم بر 4/0 می‌شود 2/5. در همه‌ی فرهنگ‌ها و آیین‌ها. یک قرارداد همه‌جایی. گرفتاری در نوشتنی‌ست که در برزخ است. نمی‌داند کدام وری‌ست. برای کسانی که اندکی چیزی خوانده‌اند این گرفتاری پدید می‌آید.

برای تو زود می‌آغازد. شاید به خاطر سه برادر مهندس انگلیسی‌نویس بزرگ‌تر از خودت. سال اوّل دبیرستان. فیزیک یک داری. فیزیک یک را خوب یاد گرفته‌ای. مانند بیش‌تر درس‌هات. امّا داستانی، عبرتی برایت می‌سازد. عبرتی که مایه‌ی آینده‌ات است که یا رومی روم باشی یا زنگی زنگ. یا ایرانی باشی یا خارجی. یا مدرن باشی یا نامدرن.

امتحان فیزیک یک داری. امتحان میان ترم. از بخش آینه و عدسی. خوب خوانده‌ای آینه و عدسی را. دبیر امتحان می‌گیرد. دوستانت می‌نالند. دوستانی که بعدها از بین‌شان شریفی‌ها در می‌آیند و پزشک‌ها و مهندس‌ها. امّا تو مطمئنّی. می‌دانی این نمره‌ات هرگز معمولی نخواهد بود. همه را درست نوشته‌ای. با خط‌کشی و کادربندی و خوش‌خط. تنها یک‌جا مهندس بودن داداش‌هات زمینت می‌زند. در پاسخی. همه‌ی رقم‌ها را به فارسی می‌نویسی: . همه را به فارسی می‌نویسی؛ جز 4 مخرج. آن را به انگلیسی می‌نویسی. دبیر آن را شش می‌خواند و دور کلِّ کسر خط می‌کشد که چطور 10 تقسیم بر 6 می‌شود 2/5. با آن که باقی حل درست است و عدد نهایی صحیح، 0/25 ازت کم می‌کند. از ده می‌شوی 9/75. و به خاطر آن 0/25 می‌سوزی. هنوز هم که 20 سال است درس می‌خوانی، از آن ناراحتی. از آن 0/25. ولی برایت عبرت می‌شود که یا زنگی زنگ باشی یا رومی روم. که تو می‌شوی. از آن به بعد همه‌ی ارقام را به فارسی می‌نویسی.

پس‌نوشت:

تا آخرِ هفته‌ی بعد.

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۰
میثم امیری
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۸ ب.ظ

تنها هم‌زادش؛ نه حتّی خواهرش

شناخت مادر و خواهر واژه‌ها سهل است. سهل به باز کردن واژه‌نامه‌ای‌ یا جست‌وجو در واژه‌نامه‌ای اینترنتی. نصف سیگار کشیدنِ یک سیگارکش حرفه‌ای. یافتن معنا و کاربردها و شعرهایی که باهاش ساخته‌اند. برای همه از همین جا می‌آغازد. از «ببینیم چه هست» تا برخوردهای کلّی. برخوردهای جمعی. راه‌حل‌های اجتماعی. «ما باید اِل کنیم»ها تا «ما باید بِل کنیم»ها. دغدغه‌ی دغدغه‌مدارها. یعنی چیزهایی خارج از وجود شخصی ما، کم‌ارتباط با فردیّت ما رشد پیدا می‌کند. شبیه شعارهای بیرون از ما؛ جامعه‌ی سالم، اسلام سربلند، مملکت آباد، آدم‌های منطقی. فرهنگ هم از آن جمله است.

این نوشته –و نوشته‌هایی شبیه به این- نه آن که چنان دغدغه‌ای نداشته باشد، ولی یک بار هم که شده آگاهانه می‌خواهد این دغدغه‌ها را پیدا نکند. شبیه آدم‌های خل‌وضعی که سربرمی‌آورند که نه دغدغه‌ی سالم بودن جایی را دارد و سربلند بودن مفهومی و منطقی بودن کسانی. تنها می‌خواهد راوی زندگی باشد که کمتر به‌شان فکر شده. درون و شخصیّت آدم‌ها و بیش‌تر از همه خودش. کسی امتحان کرده که ببیند از دل این روایت چه بیرون می‌آید؟ شاید فرهنگ.

هر واژه‌ای که وارد این منظومه می‌آید چه ریختی پیدا می‌کند؟ واژه‌های کلّی مانند فرهنگ، بصیرت، جامعه‌ی اسلامی در این مظروف چه شکلی هستند؟ هر شکلی داشته باشند، دست کم دو ویژگی دارد که خواندنش را وجه‌دار می‌کند. یکی این که ادّعا می‌کند وجهی دارد که این وجه تا به حال جایی خوانده یا دیده نشده. چون از دل کنکاش‌های اجتماعی‌گرا بیرون نیامده. شخصی‌ست و بی‌تکرار. دیگر آن که پیشنهاد دهنده نیست. خواندن مطلبی که پیشنهاد دهنده نباشد در روزگار علاقه‌مندان انقلاب اسلامیِ اجتماعی‌ شده زیاد ساده نیست. شاید وجه‌های دیگری هم داشته باشد؛ شبیه که این نق‌زن نیست، منتقد نیست، خواهان نیست، ستایش‌گر نیست، اهلِ ورِ جناحی و موضعی را چاق کردن نیست. و تقریبا همین «نیست» درست است. نیست هر چیز متصوّری که از دل یک اصلاح‌گری اجتماعی بی‌سرانجام و دکور بیرون می‌آید. که دوست دارد توی خودش باشد.

نامش را گذاشته‌ام هم‌زاد. وقتی سخن از فرهنگ باشد، سخن از هم‌زادش است نه خودش. نه خواهرش. نه مادرش. نه هر چیز فکر شده‌ی دیگرش. به جز هم‌زاد. هم‌زاد را هم از زور این که باید واژه‌ای انتخاب کنم که سو دهنده‌ی رویکردم باشد برگزیدم.

این مقدّمه در نوشتن آغازین یادداشت لازم بود. ولی از همین جا هم باید این رویکرد را آغازید. درباره‌ی فرهنگ:

هر واژه‌ای که می‌بینم، دوری می‌زنم ببینم در فامیل نامی، جایی به این نام داریم یا نه. واژه‌نامه‌ی پژوهشی من فامیل است. عموها، عمّه‌ها، خاله‌ها، بالا محلّه‌ای‌ها، جلگه‌ای‌ها، خیلی‌ها، کوهی‌ها، کنده‌ای‌ها... کوتاه شده‌اش این است که از جایی در مازندران می‌گردم. می‌بینم نداریم. بین تهرانی‌ها و فارس‌ترها یافته‌ام این نام را. مثل فرهنگ مهرپرور، کمدین معروف. فرهنگ‌های دیگری هم دیده‌ام از میان همین اهل هنر. ولی ما فرهنگ نداریم بین آن جمعیّت چند هزار نفری که من می‌شناسم. نازیِ کاظم عمو، کَمند دارد، لیلای بهرام عمو، نیکان دارد، علیِ ما، محمّد دارد و ییلاق‌مان محمّدزمان دارد و دورجهان. تهِ این اسم‌گذاری آقا دبیر است که طه دارد و یاسین. ولی فرهنگ نداریم.

 پس‌نوشت:

1. حوصله‌ی به‌روزرسانی هنرخانه و کتاب‌خانه را ندارم.

2. تا آخر هفته‌ی بعد

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۸
میثم امیری