تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۸۷ ثبت شده است

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۹ ب.ظ

اسلم و علوم انسانی/ چند نکته ی مهم

یالطیف

من سه نکته ی به نظرم خودم مهم خدمت ـ رفقا عرض کنم برای سه روزانه های امروز.

۱. یکی از داستان کوتاه های من در وب سایت لوح چاپ شده است. می توانید به اینجا بروید و آن را مطالعه بفرمایید و اگر دوست داشتید نظرتان را نیز ابراز کنید. نام داستان بلوتوثت را روشن کن است. یک اتفاق مهم ـ دیگر هم برای من رخ داد و آن این که رمانی که برای چاپ به انجمن قلم ایران فرستاده بودم به خاطر گیر ـ محتوایی رد شد. یعنی یک جورایی خلاف خطوط قرمز و مبانی دینی است. آن ها گفتند ما همچین چیزی را نمی توانیم چاپ کنیم. لابد به خاطر ـ بعضی حرف ها. انشالله من تلاشم می کنم که این اثر را بدون ـ سانسور در نشر ـ دیگری چاپ کنم. تا خدا چه بخواهد.

۲. من شنیدم آن چه آقای ا.ح.ن درباره ی چرا نقد چه فرمودند. جواب این مساله هم تقریبا آماده است. ایشان فرموده بودند:

."چه کسی این نویسنده ی محترم را از نقد افکار اندیشوران بزرگ تاریخ منع ساخته؟ شما هم نقد کنید، بنویسید و مثل خیلی های دیگر نقدهایتان را از "البوبر" یا هر که دوست دارید و لازم می بینید چاپ کنید."  

خدمت دوست ـ خوبم عرض کنم به هیچ وجه مساله تا آن جایی که من خبر دارم و دنبال کردم به پوپر یا دیگران بر نمی گردد. مساله ی اصلی چاپ کردن نیست. مساله ی اصلی مفاهمه و جلسات ـ نقد ـ مشترک برای زدودن ـ التقاطی است که می خواهند بر چهره ی دین بنشانند. شرایط ـ زیر را تصور کنید.

"از سال ـ ۶۹ و بعدتر ۷۰ مجله ی کیان راه می افتد. نظرات کارل ریموند پوپر و دیگران در فضای روشن فکری طنین انداز می شود. آرای مکتب لیبرال پروتستان در ابواب ـ مختلف گشوده می شود. افرادی مانند رحیم پور ازغدی که فقط ۲۷ سال دارند (یعنی در محدوده ی سنی جوانی) شروع می کنند به نقد ـ این نظریات. هیچکدام از نقدهای اینان در رسانه های منادی آزادی فکر منتشر نمی شود. شرایطی را در نظر بگیرید که به مدت چند سال شما برای یک نشریه نقد ـ خود را بفرستید و آن ها جواب ندهند.

رحیم پور ۲۱ بار از سروش، ۱۲ بار از کدیور و مجتهد شبستری و چندین بار از سایرین مانند مهاجرانی و دیگران در خواست ـ مناظره می کند ولی آنان نمی پذیرند. کدیور می گوید شخص مناظره کننده را باید خودم انتخاب کنم. خنده دارتر این که یک بار به بهانه ی سرماخوردگی حاضر به مناظره نشد. در حالی که در همان شب در جای دیگری به سخنرانی پرداخت.

سخنرانی آذرماه ۷۹ رحیم پور در دانشگاه صنعتی شریف را با عنوان ترس از نقد شدن بیماری بزرگ روزگار ما را بشنوید. اصلا لینکش اینجا است. دانلودش کنید. "

سخن این نیست که کسی نمی تواند نقد کند. سخن این است که به قول نویسنده سرنوشت آب و سراب را جز گفتگو و مناظره ی رو در رو می توان تشخیص داد. از کجا می شود عیار دانش ـ افراد را می توان سنجید؟ غیر از گفتگوی مستقیم. اتفاقا رحیم پور می گوید:

"آیا در دانشگاه های دنیا این گونه بحث می کنند؟ در دانشگاه ویرجینیا، آکسفورد و جاهای دیگر در غرب که دارند آجر به آجر بنای شان را بالا می برند با منتقد این گونه برخورد می کنند؟ به کسی که خلاف عقیده ی شما حرف بزند می گویند تو بی سوادی، املی، نادانی و ... هستی؟"

نقد رحیم پور به خودمان باز می گردد و نه به غرب. می خواهم بگویم:

"این روش ها نمی گذارد علم در کشورمان به جلو برود. این روش ها حوزه ی ما و دانشگاه ما را به لجن می کشد و ساقط می کند و اگر الان نکند تا ۲۰ سال دیگر خواهد کرد. این روش ها مانع تفکر و اجتهاد است. این روش ها عین تحجر است. تحجر یعنی این که نگذاری سوال شود و حاضر به پاسخ گویی نباشی."

آیا در حوزه ی نظری افراد بابت ـ حرفی که می زنند نباید پاسخگو باشند؟ نباید از آن ها سوال شود چرا این حرف را گفتی؟ از فلان کس که در کیان قلم می زند نباید پرسید چرا می گویی نظریه خمینی در باب ولایت فقیه یک نظریه استبدادی است؟ آیا این فرد بابت این حرفش نباید پاسخگو باشد. کسانی که ده سال قر و غمزه می آیند برای یک مناظره. من اگر جای رحیم پور بودم اولین سرمقاله از کتاب نقد را از این هم تندتر می نوشتم. جالب تر این که:

"بعد از راه اندازی کتاب نقد هیچکدام از آقایان حاضر نشدند بیایند نظراتشان را چاپ کنند. ما از همه شان دعوت کردیم که بیایند نظرتشان را چاپ کنند. برای همه شان دعوت نامه فرستادیم ولی هیچکدام قبول نکردند."

به قول رحیم پور:

"دو پهلو حرف زدن اگر مشکل نظریه را حل نکند، مشکل ـ نظریه پرداز را حل می کند. چرا باید حرف ها در یک ابهام مقدس پوشاند؟ چرا امروز هر گروهی در اتاق خودش مشغول تکرار دگم های خودش است؟ چرا همه ی ما در حوزه ی حکمت گردن کلفتیم؟"

من قبول دارم که

"در غرب قرنهاست ست که کسی فیلوسوفوس- دیکسیت را منشأ احتجاج نمی داند ولی اینجا ما هنوز "قال الفقیه الکبیر" و "قال الولی الفقیه" را با چه تقدّس خشک و بیمغزی بکار می‌بریم. أولو کان الشیطان یدعوهم إلی عذاب السعیر؟"

و البته جملات تان در باب فقه با بی انصافی صورت گرفت. قرن هاست که نظریات فقهی فقها نقد می شود و هیچ رابطه ی مریدی و مردای در فضای عمومی حوزه در فقه و اصول و فلسفه حاکم نیست. از جهت نقد حوزه از دانشگاه جلوتر است. منتها من به آنجا هم گیرهایی دارم که در بخش سوم عارض می شوم.

با این فضایی که من تصویر کردم فکر کنم مشخص شد چه کسانی بر فضای قرون وسطایی دامن می زنند. این بلیه در هر دو گروه است. حال یکی ادعایش را دارد و دیگری ادعایی ندارد. مقایسه نوشته ی ایشان با نثرهای کلاسیک قرون وسطایی بدون شناختن اتمسفری که این سخن در آن منعقد شد، از منتقد ـ دقیقی چون شما بعید بود. چون ایشان فرمودند این نوشته:

." صدهاهزار شبیه آن و آرتیکوله تر از آن در قرون وسطا نوشته شده و امروزه بعض آنها در زمره‌ی آثار کلاسیک اند."

۳. اما بخش سوم بر می گردد به کتاب ـ غیر علمی آقای مکارم شیرازی مرجع تقلید خودم. ایشان سال ۵۰ کتابی نوشتند به نام مشکلات جنسی جوانان. چند روز پیش که داشتم وسایلم را جا به جا می کردم آن را یافتم و باز هم مانند سال های نوجوانی بخش هایی از آن را خواندم. و ناراحت شدم که چرا باید چنین کتاب ـ ضعیف و غیر علمی باید در جامعه منتشر شود. به هیات منصفه های فکری می اندیشیدم که باید در جامعه ی ما در حوزه های مختلف ایجاد شود تا اجازه ی نشر هر اثری را ندهد. هیات منصفه هایی که در آمریکا وجود دارد و به شدت مراقب کیفیت بازار نشر است. نه مثل کشور ما که هر چرندی چاپ می شود و به هیچ روی عیاری برای سنجه ی قدرت علمی و یا هنری آن نیست.

حرف هایی در این کتاب در باره ی خود ارضایی زده شده است که امروز کاملا رد شده است. ضعیفی چشم، سرگردانی، تاثیر بد در روحیه، خمودگی، مشکل هضم، تنگی نفس، حسادت، تغییر اخلاق و ... گزاره های دیگر که همگی امروز بیشتر از آن که مورد توجه باشد خنده دار است. انشالله بیت ایشان و انتشارات مسجد امام علی بن ابیطالب بر این باشد که این کتاب منسوخ با حجم عظیمی از مطالب غیر علمی را جمع آوری کنند تا بیش از این به وجه علمایی آقای مکارم لطمه نخورد. بر آنم که همین نوشته را برای پایگاه اینترنتی ایشان هم بفرستم. کتاب ـ گناهان کبیره ی شهید دستغیب هم پر از همین مطالب غیر علمی در مورد خود ارضایی است. من هم قبول دارم که خود ارضایی حرام شرعی است و دلیل آن را هم می دانم که به این چیزها بر نمی گردد. منتها، این نوشته ها تماما امروز رد شده است و بسیاری از روان شناسان خود ارضایی را توصیه می کنند و در بسیاری از مدارس غرب حتی شیوه ی صحیح آن را آموزش می دهند. که این البته دلایل دیگری دارد.

بی جهت نیست که شاگردان آقای مصباح که از موسسه ی ایشان رفتند به دانشگاه های معتبری چون کالیفورنیای آمریکا و یا مک گیل کانادا و دکتری روان شنانسی گرفتند چنین بی پروا سخن نمی گویند.

شهید مطهری می گوید:

"از اسلام با یک نیرو می شود دفاع کرد و آن علم است با آزادی دادن به افکار مخالف اسلام به شرط مواجهه ی صریح با آن."

با این کلام آقای مطهری، از همه ی علمایی که چنین بی پروا در مورد پدیده ها نظر می دهند می خواهم با دانش وارد شوند. تازه چرا مرجع عزیزم آقای مکارم به این نمی اندیشند که کتابی که ۳۸ سال پیش چاپ شد اکنون نیاز به ویرایش ندارد؟

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱. اینترنت خوابگاه تمام ـ عالم و آدم را می گیرد الا بلاگفا. بنابراین اگر جمعه ی مان شنبه شد خیلی گیر نباشید. قول می دهم شنبه را دیگر از دست ندهم. درست است که پیام های کمی گذاشته می شود ولی احساس می کنم همچین بی مخاطب هم نیستم.

۲. این آقا مسعود ما هم نیست. یک قرار مدارهایی داشتیم ولی گویا سرش شلوغ است. انشالله که گعده های ما برقرار باشد.

۳. یکی از بهترین مقالاتی که در عمرم خواندم همین پایینی است. نامی از نویسنده ی آن نمی آورم تا بدون پیش داوری به مطالعه ی آن بپردازید. مدت ها بود که این بخش اسلام و علوم انسانی را فعال نکرده بودم. در راستای فعال سازی این بخش، این مقاله ی بسیار قوی و زیبا را خدمت تان تقدیم می کنم. جالب است بدانید  سر مقاله ی بعدی آن بنده خدایی که این مقاله را نوشت به عنوان بهترین سر مقاله ی سال شناخته شد. (که به علت ـ تخصصی بودن از آوردن آن در این زمینه خودداری می کنم ولی مقاله ای است ها، به نام دین و دنیا. برگزیده ی سال ۷۷ در جشنوراه ی مطبوعات.) یک نوشته آن قدر باید کار درست باشد که در دوران وزارت دکتر مهاجرانی علی رغم مشی فکری او و وزارت خانه اش مورد توجه و حتی تقدیر قرار گریرد. مثل دین و دنیا. حالا شاید یک وقتی آوردمش.

اما پایینی مثل ـ بالایی مورد تقدیر قرار نگرفت. زیرا حرف هایش گزنده، درد ـ دل و سوزناک و ...  بخوانید و لذت ببرید. تقدیم به همه ی آن ها که دلشان برای استدلال لک زده است و مانده اند تا حرف حساب و منطقی و زیبا بشنوند. پس بشنوند:(ایرانیک شده هایش توسط ـ خودم است.)    

  چرا نقد؟!
نقد، با "شک" آغاز می‌شود و منتقد، با بیدارکردن‌ شک، می‌کوشد تا پایه‌های‌ "یقین" را استوار کند. کار او آزادکردن‌ "حقیقت" از بند "جزمیت" است‌ و امروز، بنیادگرایی‌ "لیبرال"، با همان‌ جزمیت‌ بنیادگرایی‌ مارکسیستی‌ (فوندامنتالیزم‌ متعلق‌ به‌ دهه‌های‌ پیشین) سربرافراشته‌ و ساحت‌ تفکر را به‌ تعطیل‌ و تسلیم‌ فرامی‌خواند.
ما در عصر ترجمه‌ و تقلید به سر می‌بریم. کسی‌ "متفکرتر" دانسته‌ می‌شود که‌ "مترجم‌تر" است. جرئت‌ "اجتهاد در برابر غرب"، دوباره‌ به تدریج‌ از ما سلب‌ می‌شود. ما اجازه‌ نخواهیم‌ داشت‌ که‌ در عرض‌ فرهنگ‌ "ترجمه"، بیاندیشیم؛ محکوم‌ شده‌ایم‌ که‌ در طول‌ آن‌ بیندیشیم. اما آیا "تمدن‌سازی" بدون‌ برخورد انتقادی‌ با "تفکر ترجمه‌ای" و با زبان‌ مبدء (غرب)، امکان‌ دارد؟! 
امروز "ترجمه"، در علوم‌ سیاسی، اقتصاد، حقوق‌ و حتی‌ ادبیات‌ و الهیات، "تابو"های‌ بسیاری‌ تراشیده‌ است‌ که‌ حتی‌ نگاه‌ انتقادی‌ به‌ آنان، جزء محرمات‌ عصر جدید درآمده‌ است. یک‌ رفرنس‌ معنعن‌ (با سلسله‌‌ی‌ سندی‌ هرچه‌ غربی‌تر)، کار هزار اندیشه‌‌ی‌ اجتهادی‌ را می‌کند. هم‌ اعتباری، بیش‌ دارد و هم‌ خلل‌ برنمی‌دارد؛ زیرا "استاد فرموده"1 را نمی‌توان‌ به‌ زیر مهمیز سؤ‌ال‌ کشید!
تألیفات‌ جامعه‌شناسان، متألهان، متکلمان‌ و حقوقدانان‌ و فیلسوفان‌ سیاسی‌ غرب، در این‌جا بدل‌ به‌ متون‌ مقدس‌ شده‌اند. بسیاری‌ از رجال‌ ما و محافل‌ آکادمیک‌ شرق، فکرکردن‌ را کنار گذارده‌اند؛ زیرا ترجمه‌ (اغلب‌ با ارجاع‌ و در سایر موارد، بدون‌ رفرنس) ما را از زحمت‌ تفکر، راحت‌ کرده‌ است. 
"تحجر جدید"، همانا "تجدد" است‌ که‌ به‌ اندازه‌‌ی‌ تحجر قدیم‌ یا بیشتر، راه‌ "اجتهاد" را سد‌ کرده ‌است. اگر تحجر قدیم، راه‌ را بر "اجتهاد" نمی‌بست، تجدد، میدان‌ نمی‌یافت؛ و امروز که‌ میدان‌ یافته، تفکر انتقادی‌ و "اجتهاد در برابر غرب"، کاری‌ بس‌ خطرناک‌ و در معرض‌ توهین‌ و فشار می‌باشد.
نوگرایی‌ براساس‌ آنچه‌ غرب، "نو" می‌خواند، چنان‌ حالت‌ ارتدوکسی‌ و جمود به خود گرفته‌ است‌ که‌ رابطه‌‌ی‌ ما (برخی‌ از ما) با "روند ترجمه"، از رابطه‌‌ی‌ "معلم‌- شاگرد" نیز تنزل‌ کرده‌ و به‌ رابطه‌‌ی‌ "مرشد- مرید"، بدل‌ شده‌ است. حتی‌ انسان‌های‌ با استعداد که‌ قادر به‌ جریان‌ دادن‌ "گفتمان"های‌ جدید در محافل‌ روشنفکری‌ ما می‌شوند، همه‌‌ی‌ استعداد خود را در "تقلید" هر چه‌ شبیه‌تر با نسخه‌‌ی‌ اصل، مصروف‌ می‌دارند و خطوط‌ قرمز! را قرمزتر می‌کنند.
کمیته‌های‌ نظارتی‌ بداخلاق، تنگ‌چشم‌ و خودجوشی! تشکیل‌ شده‌ است‌ که‌ با غربالی‌ ریزبافت، همه‌‌ی‌ آنچه‌ را برخلاف‌ آیات‌ مقدس‌ عصر جدید غرب، در معدود نشریات‌ دینی‌ منتشر می‌شود، بیخته‌ و "روحیه‌‌ی‌ اجتهاد" را سرکوب‌ و استهزاء می‌کند که: "علمی‌ نیست"! "به‌ متون‌ خارجی، ارجاع‌ نداده‌ است"، "لحن‌ ایدئولوژیک‌ دارد" و...
این‌ کمیته‌ها در برخی‌ محافل‌ دانشگاهی‌ و مطبوعاتی، چنان‌ بسته عمل‌ می‌کنند که‌ به جز وفاداری‌ بی‌قید و شرط‌ به‌ آنچه‌ در زبانی‌ خاص، معمول‌ است، چیزی‌ را نمی‌پذیرند و اگر معیار یک‌ داوری‌ ایدئولوژیک، همانا قضاوت‌ جانبدار و به‌ دور از انصاف‌ باشد، علیرغم‌ مخالفت‌ ایشان‌ با ایدئولوژی، از قضا ایدئولوژیک‌ترین‌ لحن‌ را در نگاشته‌های‌ همینان باید سراغ‌ گرفت. 
در این‌ سال‌های‌ اخیر، بسیار دقیق‌ شده‌ایم‌ که‌ آیا فضای‌ روشنفکری‌ ما "اجازه‌‌ی‌ اجتهاد" می‌دهد و توان‌ یا تحمل‌ چالش‌ با اساتید غربی‌ خود را دارد؟!  آیا در دورانی‌ که‌ کدهای‌ مارکسیستی‌ در فضای‌ روشنفکری‌ حاکم‌ بود و امروز که‌ دوباره‌ بسان‌ صدر مشروطه، جزم‌های‌ لیبرالی‌ (لیبرالیسم‌ قرن‌ هجدهمی) در این‌ اتمسفر، سیطره‌ یافته، آیا رخصت‌ حرکت‌ برخلاف‌ جریان‌ غالب‌ را به‌ کسی‌ یا نشریه‌ای‌ داده‌ یا می‌دهند؟ مأیوسانه‌ باید گفت: حاشا.
روزی‌ امثال‌ شریعتی‌ و آل‌احمد در برابر "پدرخواندگان‌ عالم‌ روشنفکری" (من‌ تعبیر "مافیای‌ روشنفکری" را دوست‌ ندارم)، قیام‌ کردند اما تا هم‌ امروز نیز به‌ قبر ایشان، سنگ‌ می‌زنند که‌ چرا سنت‌های‌ جاری‌ روشنفکری‌ و سیطره‌‌ی لیبرالی‌ حاکم‌ بر آن‌ را زیر سؤ‌ال‌ بردند؟!
آری،‌ عصر تیرگی‌ جدید، باز منتظر یا محتاج "عصر روشنگری" دیگری‌ است‌ تا سنت‌های‌ فسیل‌ شده‌‌ی‌ سده‌های‌ اخیر را در هم ‌بشکند و بگذارد صدای‌ بلبلان‌ نوخاسته‌‌ی‌ عصر جدید اسلامی‌ نیز لابه‌‌لای‌ نعره‌‌ی‌ دایناسورهای‌ "تمدن‌ پیر مغرب‌ زمین" شنیده‌ شود. 
تئوری‌های‌ جدید در غرب، به‌جای‌ (و بسان) مابعدالطبیعه‌‌ی‌ کلیسایی، در نقدناپذیری‌ نشسته‌اندDogma).)  "قال‌البوبر" و قال‌ "الهیدجر" در ردیف‌  "قال‌الله" نشسته ‌است. دیگر با متواترات‌ روشنفکری‌ نمی‌توان‌ چانه‌ زد. ذهن‌ ما پر شده‌ است‌ از سمعیات‌ غیرمدلل‌ که‌ در خواب‌ هم‌ نباید به‌ آنان‌ شک‌ کرد. ما علی‌الدوام، "متأثر"یم‌ و معلوم‌ نیست‌ که‌ پس‌ چه‌ وقت، باید "مؤ‌ثر" بود؟ 
در اثر فرهنگ‌ ترجمه، زبانی‌ سرشار از منقولات‌ تعبدی، تحت‌تأثیر مستمر‌ متفکران‌ غرب‌ پیدا کرده‌ایم. "انگیزایسیونِ" روشنفکری‌ غرب با وسواسی‌ هزار بار شدیدتر و موهن‌تر، مراقب‌ فکرکردن‌ ماست. هر کس‌ به‌ این‌ مقدسات، کفر ورزد یا مرتد‌ شود، به‌ صلیب‌ کشیده‌ خواهد شد. (توتالیتریزم‌ فرهنگ‌ مسلط؟!)
آورندگان‌ شرمنده‌‌ی‌ پیام‌ مغرب‌ زمین، به‌ برکت‌ رسانه‌های‌ جهانی‌ غرب، در عالم‌ فرهنگ چنان‌ "حکومت‌ نظامی"‌ ایجاد کرده‌اند که‌ انتقاد از یک‌ عالِم‌ علوم‌ اجتماعی‌ غرب‌ یا از یک‌ فیلسوف‌ تحلیل‌ زبانی‌ یا یک‌ کشیش‌ متجدد انگلیسی، از انکار خدا و اخلاق‌ و حقیقت‌ در "عصر اعتقاد" صدبار خطیرتر شده‌ است؛ گرچه‌ آن‌ انکارها، امروز مجازترین‌ انکارهایند.
آیا مؤ‌لف‌ "نقد خردناب"- ایمانوئل‌ کانت‌- هرگز گمان‌ می‌کرد که‌ با این‌ کتاب، بنیاد یکی‌ از جزمی‌ترین‌ "اصول‌ عقاید" را در طول‌ تاریخ‌ گذارده‌ است؟! امروز، ساده‌ترین‌ حرف‌های‌ غربی‌ را در ابهامی‌ مقدس‌ می‌پوشانند و حقّ‌ داوری‌ را از خواننده‌‌ی‌ جهان‌ سومی! سلب‌ می‌کنند. 
امروز، بسیار شده‌ایم‌ کسانی‌که‌ می‌نویسیم‌، بی‌آنکه‌ دلالات‌ واقعی‌ آنچه‌ را می‌نویسیم، در نظر داشته‌ باشیم. افکار خود را فکر نمی‌کنیم. خود، حرف‌ می‌زنیم‌ اما حرف‌های‌ خود را نمی‌زنیم. ما فکر نمی‌کنیم. ما فکر می‌شویم!
خواهیم‌ دید که‌ به‌تدریج‌ در جنب‌ توده‌‌ی‌ تفکرات‌ و مکالمات‌ ترجمه‌ای، تدریس‌ نظریه‌های‌ جدید- به‌ محض‌ آن‌که‌ غربی‌ نباشند- در فرهنگ‌ جامعه‌‌ی‌ علمی‌ ما ممنوع‌ خواهد شد و صاحبان‌ اصلی‌ و غربی‌ افکار، اختیار نشر نظریات‌ خود را به‌ مباشران‌ بومی‌ تفویض‌ می‌کنند تا رعایای‌ عصر جدید، کار را به‌ مراتب‌ عادی‌تر و موجه‌تر ادامه‌ دهند.

‌چرا نقد ملتزم؟!
در دورانی‌ که‌ این‌ متن‌ نگاشته‌ می‌شود، فضایی‌ بر بخشی‌ از محافل‌ علمی، حکومت‌ می‌کند که‌ غیرت‌ نسبت‌ به‌ "حقیقت" را نمی‌پسندد. گمان‌ می‌شود- و این‌ گمان‌ رواج‌ دارد- که‌ آنچه‌ در آن‌ به سر می‌بریم، یک‌ بازی‌ است و مثل‌ هر بازی‌ دیگری، قواعدی‌ دارد. این‌ تفنن، برای‌ آنان‌ که‌ از راه‌ تفکر و تألیف‌ و ترجمه‌ و مناظره، ارتزاق‌ می‌کنند، از خود "حقیقت" جدی‌تر شده‌ است. آنچه‌ اصالت‌ یافته، خود "گفت‌ و شنود" است. سرنوشت‌ آب‌ و سراب‌ یا حق‌ و باطل، مهم‌ نیست. بهتر است‌ بازی‌ ادامه‌ یابد. خاصه‌ که‌ دگم‌های‌ اپیستمولوژی‌ جدید به‌ ما آموخته‌ که‌ دیگر حق‌ و باطلی، معلوم‌ و اساساً‌ مطرح‌ نیست. اما "معیشت" و "وجاهت"، واقعیتی‌ تمام‌عیار است‌ که‌ مقتضیات‌ آن‌ باید لزوماً‌ مراعات‌ شود! 
باید چیزهایی‌ ترجمه‌ شود. عده‌ای‌ به‌ موافقت‌ و عده‌ای‌ به‌ مخالفت، کنفرانس‌ بدهند، چیز بنویسند، نشریاتی‌ منتشر شود، حق‌التألیف‌ها و دستمزدهایی‌ بر اساس‌ جدول‌ وزارتخانه‌ها مبادله‌ شود، محافل‌ موافق، درباره‌‌ی‌ آن غلو‌ کنند و محافل‌ مخالف، آن‌ را به‌ سطحیت‌ و بی‌سوادی‌ متهم‌ کنند و... تا یک‌ بازی‌ تمام‌ عیار جمعی، گرم‌ شود و عده‌ای‌ را سرگرم، گروهی‌ را مشهور و زندگی‌ عده‌ای‌ دیگر را تأمین‌ کند. این‌ها همه، خصایص‌ تفکر غیرمتعهدانه‌ است. "حقیقت" به مثابه‌‌‌ ماده‌ای‌ برای‌ گفت‌وگو! و البته‌ معیشت. برخلاف‌ "تفکر ملتزم"، که‌ به‌ "حقیقت" به‌ مثابه‌‌‌ "مرکزی‌ برای‌ زندگی" می‌نگرد.
در این‌ نگره، "علمی‌بودن"، "بی‌تفاوت" بودن‌ است. درجه‌‌ی‌ علمیت، به‌ درجه‌‌ی‌ بی‌طرف‌ماندن‌ است. ولی‌ ما می‌گوییم‌ "علمی‌بودن" یعنی‌ منصف‌ بودن‌ و دقیق‌بودن‌ در اسنادها و استنادها. "بی‌موضع‌ بودن"، در هیچ‌کجای‌ تعریف‌ "علمی‌بودن" وجود ندارد.
هیچ‌ جریان‌ اجتماعی‌ و حتی‌ فلسفی‌ مثبت‌ یا منفی در تاریخ، به‌ دست‌ بی‌طرف‌ها پای‌ نگرفته‌ است. برای‌ "فضلای‌ حرفه‌ای"، که‌ حرفه‌شان‌ "فاضل‌بودن" است، شؤونات‌ خودشان‌ در کانون‌ اهمیت‌ است‌ و نه‌ شأن‌ دین‌ خدا و حقیقت‌ بزرگ‌ زندگی‌ بشری.
در برابر این‌ جماعت‌ کثیر، فاضلان‌ حساس‌ و دردمند و موضع‌گیر قرار دارند که‌ عافیت‌ و ایمنی‌ آکادمی‌ را رها کرده‌ و تن‌ به‌ گرداب‌ می‌سپارند و خطاب‌ به‌ فاضلانی‌ که‌ جهت‌ ندارند، "درد" ندارند و فقط‌ فضل‌ دارند، استدلال‌ می‌کنند که: تفکر، تفکر ارادی‌ و عمیق، اتفاقاً‌ از جایی‌ شروع‌ می‌شود که‌ آرمانی‌ هست. پس‌ تفکر بدون‌ غرض‌ نداریم. باید غرض‌ها را دسته‌بندی‌ و ارزیابی‌ کرد. غرض‌های‌ متعالی‌ از قبیل‌ "کشف‌ حقیقت" و سپس‌ "دفاع‌ سرسختانه" از آن؛ و اغراض‌ سافل، از قبیل‌ "جاه‌خواهی‌ علمی" و "اشتغال‌ ذهنی" و "گسترش‌ معیشت".
پس‌ منصف‌ بودن، نباید با بی‌طرف‌ بودن، مشتبه‌ شود. شورمندی‌ و آرمانداری، ضد ارزش‌ نیست. ما نباید همه‌‌ی‌ نیروی‌ خود را- نیروی‌ فردی‌ و نیروی‌ تاریخی‌ جامعه‌ را- صرف‌ اظهار فضل‌ کنیم. در برابر انحرافات‌ واقعی، نباید سکوت‌ کرد. سکوت، نوعی‌ موضع‌گیری‌ است. سکوت‌ می‌تواند به منزله‌‌ی‌ دروغ، تلقی‌ شود. سکوت‌ در برابر مسؤولیت، به‌ مسؤولیت‌ در برابر سکوت‌ منجر خواهد شد. اندیشمندانی‌ که‌ می‌ترسند که‌ اگر نظر قاطع‌(مستدل‌ اما قاطع‌ و روشن بدهند و با بدعت‌ و خرافات‌ (هر دو) درافتند، ممکن‌ است‌ که‌ فضل‌ ایشان‌ لَک‌ بردارد و علمیت‌ ایشان‌ رقیق‌ به‌ نظر آید، ملتفت‌ باشند که‌ (خود بدانند یا ندانند) در "طرح‌ جامع" دیگران‌ قرارگرفته‌ و ساحل‌ خود را گم‌ می‌کنند و هر بادی‌ که‌ در بادبانشان‌ خواهد افتاد، از این‌ سوی، بدان‌ سویشان‌ خواهد غلتاند و آنچه‌ به‌ قصد اظهار فضل‌ و برای‌ فتح‌ چشم‌ها و گوش‌ها و زبان‌ها نوشته‌ می‌شود با آنچه‌ بوی‌ صداقت‌ می‌دهد و به‌ دل‌ها سرازیر می‌شود و برای‌ حل‌ مسائل‌ واقعی‌ مخاطب‌ بشری‌ نگاشته‌ می‌شود، تفاوت‌ دارد؛ و این‌ تفاوت‌ را، حتی‌ خواننده‌‌ی‌ عامی‌ متوجه‌ است. 
اگر "کتمان‌ ما أنزل‌ الله" شود و اگر یک‌ متفکر دینی‌ در برابر بدعت‌های‌ قدیم‌ و خرافات‌ جدید، تماوش‌ و تماوت‌ کند، فَلیتبوء مقعده‌ فی‌النار. آری، خیلی‌ زود، دیر می‌شود و آنان که‌ حقایق‌ الهی‌ را فدای‌ یک‌ تار موی‌ خود کردند، در زبان‌ پیام‌آوران‌ خداوند، نفرین‌ شدگانند. "وجیه ‌بودن"، خوب‌ است‌ اما اصیل‌ نیست.
می‌دانیم‌ که‌ امروز، باد در جهت‌ عکس‌ حرکت‌ "منتقد" می‌وزد و پیشروی‌ سخت‌ است. منتقد اصلاح‌طلب، با ملامت‌ ملامتگران، سینه‌ به‌ سینه‌ است‌، ولی‌ طاقت‌ باید. باد نیز تغییر جهت‌ خواهد داد. صبر لازم‌ است‌ اما "صبری‌ فعال" نه‌ "صبر منفعل".
چنانچه‌ روزی‌ روزگاری از "ادبیات‌ ملتزم" و "هنر ملتزم" می‌گفتند، امروز باید از "نقد ملتزم" نیز گفت. نقد اجزاء، در شرایطی‌ که‌ یک‌ کلیت‌ غلط‌ و یک‌ چگونگی‌ عام‌ رو به‌ خطا در فضای‌ فرهنگی‌ کشور وجود دارد، "نقد متفنن" است. نقد به‌ قصد خودنمایی‌ نیز، به‌ اندازه‌‌ی‌ "نظریه‌پردازی‌ غیرملتزم" در ردیف‌ تفریحات‌ سالم! و مربوط‌ به‌ اوقات‌ فراغت‌ خواهد بود نه‌ یک‌ رسالت‌ اجتماعی.
اگر فعالیت‌ فرهنگی، تبدیل‌ به‌ مؤ‌سسه‌ انتفاعی شود، ما تاجر هستیم‌ به‌ جای‌ آن‌که‌ عالِم‌ باشیم. به هوش‌ باشیم‌ که‌ "مرزهای‌ خلوص‌ فکر" با پرتاب‌ ایده‌های‌ خود به‌ جلو، تعیین‌ می‌شود. پرتابی‌ آرش‌وار که‌ در آن، تیر از چله و جان‌ از غلاف‌، توأمان‌ برآید. زیرا پیام‌ فرهنگی مثبت‌ یا منفی، به زودی در جامعه تبدیل‌ به‌ نیرو می‌گردد و زمام‌ جامعه‌ را این‌ سوی‌ و آن‌ سوی‌ می‌کند. باید دقیق‌ بود که‌ (علاوه‌ بر معنای‌ لغوی‌ و وضعی)، راستای‌ تأثیر و معنای‌ اجتماعی‌ هر حرف، کدام‌ است؛‌ زیرا هر پیام، خواستار "پذیرش‌ و باورداشت" است‌ و در دورانی‌ که‌ "اصل‌ حقیقت" انکارمی‌شود، اشتغال‌ به‌ خاتم‌کاری‌ "حواشی‌ حقیقت"، کاری‌ غیرمسؤولانه‌ و بی‌توجیه‌ است.
من‌ می‌دانم‌ که‌ امروز و هر روز، خرمن‌ امتیازات‌ و افتخارات‌ را به پای‌ افراد بی‌طرف‌ و بی‌ضرر می‌ریزند و به‌ اهل‌ فضل‌ هم‌ توصیه‌ نمی‌کنم‌ که‌ نابردبار، تنگ‌ افق‌ و تجاوز پیشه‌ باشند. می‌گوییم‌ که‌ "نقد ملتزم"، راست‌ فتنه‌انگیز است‌ اما امروز، راست‌ فتنه‌انگیز از دروغ‌ مصلحت‌آمیز، بالاتر است. 
در دورانی‌ که‌ بضاعت‌ یا جرأت‌ نقد "غرب" را ندارند، مردان‌ و زنانی‌ فرهیخته‌ و دقیق‌ باید، تا به‌ این‌ مجاهدت‌ علمی‌ برخیزند و با شک‌ در داده‌های‌ انبوه،  خواب‌ ذهنی‌ جامعه‌‌ی‌ علمی‌ کشور را برآشوبند. گرچه‌ منتقد جد‌ی، همواره‌ تنهاست‌ و کمترین‌ توطئه‌ای‌ که‌ او را هدف‌ خواهد گرفت، توطئه‌‌ی‌ "سلب‌ اعتبار" است. به‌خصوص‌ که‌ می‌بینیم‌ مکتوبات‌ آقای‌ "ماکیاولی"، کتاب‌ بالینی‌ عده‌ای‌ از ما شده‌ و اخلاقیات‌ ایلی، به‌ طبقه‌بندی‌های‌ جدیدی‌ در ساحت‌ فرهنگی‌ جامعه‌ انجامیده‌ است.
اینک‌، بسیاری می‌خواهند همه‌چیز به‌ سرگرمی‌ و تفریح، کاهش‌ یابد و هیچ‌کس‌ جد‌ی‌ نباشد، اما آفرینش‌ بی‌آرمان، تحقیق‌ و تألیف‌ بی‌هدف‌ و نیز نقد بی‌سمت‌ و سو، هرچند فنی‌ و هرچند سنگین‌ از ارجاعات‌ غلاظ‌ و شداد، اما کاری‌ غیرمتعالی‌ است‌ و عقل‌ و ایمان‌ را خشک‌ می‌کند. در چاه‌ خشک، اگر صد دلو هم‌ بیندازیم، جز سنگ‌ بالا نمی‌آید.
در میان‌ اهل‌ علم، امثال‌ مطهری‌ و بهشتی‌ و باهنر، اگر وارد عرصه‌‌ی‌ نبرد نظری‌ نمی‌شدند و اگر "فاضل‌ حرفه‌ای" می‌ماندند، چیزی‌ در حد‌ بسیاران‌ بودند. علامه‌ طباطبایی(رض) چرا آستین‌ بالا زد و وضع‌ گرفت؟! از مردان‌ خدا بگذریم.
حتی‌ متفکر پیچیده‌ای‌ چون‌ سارتر (اگزیستانسیالیست‌ ملحد)، وقتی‌ مجله‌اش‌ (Lets Temps Modernes) را راه‌انداخت‌ (1945)، اعلامیه‌ای‌ داد و نوشت: "وقتی‌ یک‌ نویسنده، قلم‌ به‌ دست‌ گرفت‌ و شناخته‌ شد، به‌ محض‌ آن‌که‌ در مورد مسئله‌ی‌ معینی‌ سکوت‌ کند، همه‌‌ی‌ خوانندگان، حق‌ دارند یقه‌اش‌ را بگیرند که‌ چرا سکوت‌ کردی؟!"
آری‌ به‌ راحتی‌ می‌توان‌ با تصنع‌ لفظی، مطالب‌ ساده‌ را گنگ‌ و مغلق‌ ساخت‌ تا عامه‌ فهم‌ نباشد و مضامین‌ را از کتاب‌ها به‌ دفترها و از دفترها به‌ کتاب‌ها کاسه‌ به‌ کاسه‌ کرد ولی‌ مخاطب‌ شما دیر یا زود متوجه‌ ماجرا خواهد شد که‌ چه‌ کسانی‌ خواندند و نوشتند تا گذران‌ زندگی‌ و کسب‌ وجاهت‌ کنند و چه‌ کسانی‌ ادای‌ رسالت‌ کردند و سوختند تا تاریکی‌ها را عقب‌ زنند و ذهن‌های‌ خاموش‌ را برافروزند و در برابر بدعت‌ها بایستند؟!
ناقد ملتزم‌ نیز می‌تواند نظاره‌کنان، تفاضل‌ کند اما زبان‌ حال‌ او این‌ است‌ که: "من‌ به‌ عنوان‌ یک‌ انسان باید عکس‌العمل‌ نشان‌ دهم‌، وگرنه‌ انسانیت‌ من، مشکوک‌ خواهد شد؛ زیرا کلمات، معنی‌ دارند و من‌ نیز شعور دارم. بنابراین‌ طبیعی‌ است‌ که‌ حس‌ وظیفه‌ در من‌ بیدار شود؛ و بیدار می‌شود اگر من‌ بگذارم‌ و اگر مطامع‌ غیر متعالی، مانع‌ نشوند."
هر کلامی‌ و حتی‌ فکری، هویتی‌ و مآلی‌ دارد و این‌ مآل اگر الهی‌ نباشد، حتماً‌ شیطانی‌ است. فاضل‌ بی‌درد و بی‌مسئله‌ و غایب‌ از صحنه که‌ جز در ازای‌ "ما به ازای‌ شخصی" (حق‌الزحمه‌ یا تشویق‌ محافل)، حاضر- بلکه‌ قادر- به‌ فکرکردن‌ و نوشتن‌ نیست‌ و نه‌ هرگز برای‌ اصول، رنج‌ نوشتن‌ می‌برد و نه‌ در راه‌ دفاع‌ از "حقیقت"، اِحرام‌ تفکر می‌بندد، هیچ‌ مسئله‌‌ی‌ تازه‌‌ی‌ علمی‌ را نیز حل‌ نخواهد کرد. زیرا مسئله‌ها را متفکران‌ دردمندند که‌ حل‌ می‌کنند و تا بوده، چنین‌ بوده‌ است. آنان‌ که تا ذائقه‌‌ی‌ مستعمین‌ را محک‌ نزنند، لَب‌ تَر نمی‌کنند و همه‌ چیزشان‌ بر مدار محاسبات‌ می‌چرخد، تاجران‌ عالم‌ "اندیشه"اند.2 اما می‌دانم‌ آنچه‌ گفته‌ آمد، "خلاف‌ آمدی" در اوضاع‌ تلقی‌ می‌شود و به‌ رسته‌‌ی‌ "عصبیت"، ملحق‌ می‌گردد.

‌چرا کتاب‌ نقد؟!
تفاوتی‌ است‌ میان‌ چاقوی‌ جر‌احی‌ و ساتور قصابی. طرفین‌ یک‌ نقد، هر دو باید ملتفت‌ این‌ تفاوت‌ باشند. انتقاد، هرچه‌ هم‌ رادیکال‌ و ریشه‌ای، باید از نوع‌ اول‌ باشد... احساس‌ کردیم‌ که‌ محافل‌ مطبوعاتی‌ ما احتیاج‌ به‌ هیئت‌های‌ منصفه‌‌ی‌ فکری‌ نیز دارند. جایی‌ که‌ در آن، بر روی‌ عبارات، ذره‌بین‌ بگذارند و از نظر فلسفی‌- نه‌ حقوقی‌- به‌ مداقه‌ بر روی‌ مدلول‌ و نیز دلایل‌ آنچه‌ به‌ جامعه‌ عرضه‌ می‌شود، بپردازند.
این کار باعث‌ نوعی‌ "مشروطیت" در نظریه‌پردازی‌ می‌شود و همه، احساس‌ خواهند کرد که‌ تنها مطالعه‌ نمی‌کنند، بلکه‌ مطالعه‌ نیز می‌شوند. بنابراین، همه‌‌ی‌ حرف‌ها زده‌ می‌شوند اما مشروط. مشروط‌ به‌ آن‌که‌ در برابر نقد، تاب‌ بیاورند و این‌ "مشروطیت"، قانون‌ یک‌ مباحثه‌‌ی‌ علمی‌ است.
نقد، همچنین با بازجویی‌ و تفتیش، متفاوت‌ است‌ و نباید چنین‌ تلقی‌ نیز از آن‌ شود. اما در عین‌ حال، بالاخره افکار را، اشخاص‌ هستند که‌ نشر می‌دهند و نقد "فکر"، مآلاً‌ متضمن‌ نقد "فرد" نیز خواهد شد. برای‌ فهم‌ یک‌ سخن باید "من‌ قال" را از "ما قال" تفکیک‌ کرد اما در مقام‌ نقد، تعرض‌ به‌ فکر، حتی‌ بدون‌ قصد ناقد، تعرض‌ به‌ "ناشر فکر" نیز محسوب‌ می‌شود. این‌ جنبه، خاص‌ طبیعت‌ "نقد" است‌ زیرا "مطلب"، کالبدی‌ است‌ که‌ باید تشریح‌ شود و اگر در حین‌ تشریح، مقداری‌ چرکابه‌ یا خون نشت‌ کند، نباید جر‌اح‌ را جلاد نامید.
مضافاً‌ این‌که‌ نحوه‌‌ی‌ اعمال‌ هر کس، به‌ نحوه‌‌ی‌ افکار او آغشته‌ است. نمی‌توان‌ به‌کلی‌ بند ناف‌ یک‌ نظریه‌ را از صاحب‌ آن‌ برید. جدا از اختیارات‌ ما، بخشی‌ از تحلیل‌ "صاحب‌ نظریه"، مندرج‌ در تحلیل‌ خود نظریه‌ خواهد بود و نمی‌توان‌ خواننده‌ را از غور در ضمیر یک‌ نظریه، منع‌ کرد. به‌خصوص‌ که‌ وقتی‌ مقدماتِ‌ یک‌ قضاوت‌ فراهم‌ شود، تکوین‌ آن‌ قضاوت، قطعی‌ و لابد‌ی‌ خواهد بود؛ و از جمله، بدین‌ علت‌ است‌ که‌ همواره‌ یکی‌ از واژه‌های‌ نیرومند و تحریک‌کننده، واژه‌‌ی‌ "نقد" بوده‌ است. 
ما می‌کوشیم‌ با گشودن‌ باب‌ "نقد"، زمینه‌های‌ اندیشیدن‌ را فراهم‌ کنیم. کار ما این‌ است‌ که‌ بنویسیم‌ و سؤ‌ال‌ ایجاد کنیم‌؛ زیرا مطمئنیم‌ که‌ سؤ‌ال‌های‌ موجود در یک‌ جامعه، کماً‌ و کیفاً، در باروری‌  و تعیین‌ سطح‌ فرهنگ‌ آن‌ جامعه، به‌ جِد موثر است‌ و این‌جاست‌ که‌ "تعقل"، جای‌ "عاطفه" را و "تعلیم"، جای‌ "تبلیغ" را تنگ‌ خواهد کرد و نویسندگان‌ و گویندگان‌ و مد‌عیان‌ حرف‌ تازه‌ را، عملاً‌ به‌ دقت‌ در گفتار و نوشتار، توصیه‌ بلکه‌ مجبور می‌کند.
کش‌مکش‌ تقریباً‌ مداومی‌ که‌ در عالم‌ بحث، وجود دارد، باید قانون‌مند و منضبط‌ باشد و هر کس‌ سخنی‌ می‌گوید، با صداقت‌ و صراحت، پای‌ آنچه‌ گفته‌ است، بایستد و به‌ منتقدین‌ پاسخ‌ دهد. یا دفاع‌ کند؛ بدون‌ تعصب؛ و یا عذر بخواهد؛ بدون‌ تکبر.
شجاعت‌ در پذیرش‌ خطا، شجاعتی‌ انسانی‌ و قابل‌ تحسین‌ است‌ و از کمتر محققی‌ مشاهده‌ می‌شود که‌ با عباراتی‌ سلیس‌ بگوید: "خطا کردم".زیرا به‌ زبان‌ آوردن‌ این‌ عبارت، به‌ مقدار معتنابهی‌ "کرامت‌ انسانی" منوط‌ است‌ که‌ به‌ دست‌ آوردن‌ آن، کار همه‌‌ی‌ ما نیست. به‌ویژه‌ که‌ شایعه‌ای‌ بر سر زبان‌ها است‌ که‌ می‌گوید: "خطا"، از جمله‌ مایملک‌ خصوصی‌ هر کسی‌ است‌ که‌ باید پنهانش‌ کرد!
پس‌ بی‌دلیل‌ نیست‌ که‌ "فرهنگ‌ نقدپذیری" در میان‌ نخبگان‌ و اهل‌ فضل، کمتر از هر صنف‌ دیگری‌ است. نقد را فحش‌ می‌پندارند، حال‌ آن‌که‌ نقد، "خدمت" است. البته‌ طبیعی‌ است‌ که‌ هتاکان،‌ هتک‌ می‌شوند ولی‌ نقادان، مستحق‌ چیزی‌ بیش‌ از "نقد" نیستند.
نقادی، خصومت‌ با شخص‌ نیست. "هو و جنجال" یا نفرت‌پراکنی‌ با اغراض‌ فردی‌ یا صنفی‌ نیست. آرمان‌ ما، تشدید "دقت‌ شنیداری‌ و گفتاری" جامعه‌ در ساحت‌ تفکر است‌ تا گوینده‌‌ی‌ یک‌ حرف‌ و نویسنده‌‌ی‌ یک‌ دعوی‌ مهم‌ نظری، نسبت‌ به‌ آنچه‌ می‌گوید و می‌نویسد، احساس‌ مسؤولیت‌ کند. نه‌ آن‌که‌ سنگی‌ بپراند و پی‌ کار خویش‌ رود و حتی‌ به‌ فرهنگی‌ترین‌ لوازم‌ گفته‌ها و کرده‌های‌ خویش‌ نیز ملتزم‌ نباشد و خود را به‌ محض‌ آن‌که‌ هدف‌ اعتراض‌ و انتقاد مستدل‌ قرار گیرد، در پرده‌‌ی‌ قدس‌ بپیچد. 
در میزان‌ "نقد"، صاحب‌ یک‌ نظر نمی‌تواند از نظر خویش، فاصله‌ گیرد و نسبت‌ خود با آن‌ را انکار کند. نَفَس‌ به‌ گنجایش‌ سینه، باید کشید. حرفی‌ را نباید زد که‌ نمی‌توان‌ به‌ آن‌ تن‌ داد... "نقد"، انفعال‌ نیز نیست. مبارزه‌ با کلی‌گویی‌های‌ دبستانی‌ و دفاع‌ از شعور خوانندگان‌ است. "ناقد"، خواننده‌ای‌ است‌ که‌ شعور بیش‌ از حد! نشان‌ می‌دهد...

پی‌نوشت‌ها:
1. "Philosophusdixit"، "حکیم‌ فرموده" و استناد به‌ اقتداری‌ ذاتاً‌ مشروع‌ که‌ نه‌ محتاج‌ به‌ حجیت، بلکه‌ خود منشأ حجیت‌ها باشد. امروز، نظریات‌ متفکران‌ غربی‌ برای‌ روشنفکران‌ و مؤ‌لفان‌ جهان‌ سوم، چنین‌ حالتی‌ تحقیرآمیز و آمرانه‌ یافته‌ است.
2. دکتر محمد غلاب، رئیس‌ دانشکده‌‌ی‌ فلسفه‌‌ی‌ دانشگاه‌ قاهره، در نامه‌ای‌ خطاب‌ به‌ مرحوم‌ علامه‌‌ی‌ امینی‌(رض)، در تجلیل‌ از "الغدیر"، این‌ کار را سترگ‌ می‌شمارد "...لا سیما الیوم‌... و اَن‌ الحرکتین‌ العلمیه‌‌ی‌ و الأدبیه‌‌ی‌ قَد تَحوَّلَتا إلی‌ حرکه‌‌ی‌ تجاریه‌‌ی‌ بَحته‌‌ی. (تغریظات‌ الغدیر)

 

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۸۷ ، ۱۲:۳۹
میثم امیری
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۷ ب.ظ

چند مطلب دیگر درباره تولید علم


یالطیف.

۱. تقسیم بندی مدرن- سنتی را نباید خیلی در باب تئوری تولید علم بومی وارد کرد. عارض شدم که این مورد برای جامعه اوروپایی و غربی علی الاصول برقرار است. اما در داخل معرفت شناسی علمی اسلامی چنین تقسیم بندی غیر قابل قبول است. چون نوع دعوت به تولید علم در لسان شارع مقدس و اهل بیت عصمت (صلوات اله علیهم اجمعین)با نظریات مدرن در این باب خیلی فرق نمی کند. برای تعریفی از علم که امروز ارائه می شود، ده ها روایت وجود دارد. این تعریف را به طرز معنی داری جدید خواندند، جفای در حق اهل بیت است. از احادیث پیامبر تا امامان ما مملو از این نوع تعریف هاست. از قول امام حسین نقل شده است "کسی عالم تر است که بیشتر نقد کند و به راحتی حرفی را نپذیرد." هر چه باشد "الحکمه ضاله المومن" و احادیث بسیار دیگر در این باب از امام صادق و امام رضا که بسیارپویاتر و جامع تر از تفسیرهای مدرن است. متأسفانه حرف هایی که در این باب زده می شود، احتمالاً از روی ناآگاهی گوینده است. مناسب دیدم برای یک تنفسی در این باب و بستن موضوع کمی هم به رد بعضی از نظریات آقای منصوری بپردازم.

۲.  یکی از دلائل درجازدگی جوامع اسلامی، پس از حدود 200 سال آشنایی با غرب و تحولات صنعتی دنیا، همین عجین شدن علم با دین است.این نوع توصیف یا بهتر بگویم تحریف آقای منصوری معنی دار است و در روزهای قبل این نظریه را کاملاً رد کردیم.

۳.مفهوم تحول و دینامیک، درک و فرمولبندی آن، با نیوتون شروع می شود. این نظر را نیز مورد نقد قرار دادیم و ادعا کردیم بحث هایی در تاریخ علوم سانسور شده است. این جور حرف ها و ساختن چنین پدرهایی برای علم جز مشهوراتی است که باید در صدق آن شک کرد.

۴. 4.  وجود تقدس در علم سنتی و نبود آن در علم نوین    این را هم را بشدت رد می کنیم. در تقسیم بندی تاریخی سنتی- مدرن امام سوم به عنوان یکی از منابع اصیل دین ما مربوط به دوران سنت می شود. در حالی که روایت مطرح شده از امام سوم چنین نظری را رد می کنم. بنده عادت دارم حرف ها وپاسخ ها را از منابع اصیل دین بگیرم.

۵.علم نوین، بنابر تعریف، نسبت به دین خنثی است، همان گونه که تجارت، یا هر حرفه دیگرهم خنثی است؛ تجارت امری دنیوی وناسوتی است و قداست برنمی دارد. خیلی خوشحال می شدم منظور آقای منصوری از قداست را می دانستم. این قداست چیست، که از آن چماقی درست کردند و بر سر دین می زنند. جملات بالا جز مشهوراتی است که گویا باید حرف آقای منصوری را بدون فکر و استدلال پذیرفت. هر چه باشد گویی استدلال برای تازه کارهاست!! این علم نوین چرا نوین است؟ چرا نسبت به دین خنثی است؟ یعنی علوم انسانی هم نسبت به دین خنثی است؟ استاد دانشگاه شریف نیاز به استدلال ندارد، هر چه گفت باید پذیرفت!!

۶.اگر هم ارزشهایی به وجود می آورد ثانویه است، به تبع روشهای علمی و مبتنی بر اعتقادها و ارزشهای اولیه جامعه است. این ارزشهای ثانویه ناسوتی اند نه الهی و نه مقدس. همین مشخص نکردن حوزه بحث و عدم تعریف امر مقدس این اشکالات را  نیز دارد. چرا اصلاً ثانویه و اولیه؟ چرا این تفکیک باید صورت بگیرد؟ ما آخر نفهمیدیم این قداست چیست؟ کجا باید پیدایش کرد؟ من می دانم قداست در مفهوم اسلامی آن یعنی چه. دردم این است چرا به قداست که می رسیم. یک تعبیر کلی، مجمل و مبهم از آن ارائه می دهیم و نسبت به تفاوت قداست اسلامی با مسیحی که از ارض تا سما است بی تفاوت هستیم.

۷. تلفیق مفهوم علم با امر الهی دین و علم دین، که در تاریخ جوامع اسلامی رخ داده است، تفکیک ارزشهای اولیه قدسی را از ارزشهای ثانویه ناشی از علم ناسوتی مشکل، اگرنه غیرممکن، می کند. جوامع اسلامی همگی به درجات مختلف گرفتار قدسی شدن ارزشهای ثانویه ناشی از تعمیم مفهوم علم دین به مطلق علم هستند و هنوز نتوانسته اند خود را از این مهلکه خودساخته برهانند. این هم از آن مشهورات غلط است. ببینید همه این قسمت ها از مقاله به چوب قداست رانده می شودف بدون اینکه بفهمیم این قداست مورد نظر ایشان چیست. همان جمله نورانی که "دو پهلو حرف زدن اگر مشکل نظریه را حل نکند، مشکل نظریه پرداز را حل می کند."

شاید نتیجه بحث ایشان به نظر شما منطقی به نظر آید. ولی این آدم زیرک با ایجاد خلاهای مبهم در مقاله اش حرف هایی را می زند تا شما را هم داستان خودش کند. هیچ وقت نمی شود از فرض مبهم و گاه نادرست به حکم واضح و درست رسید. او فرضی که در ذهنش است و به نظر من غلط است را مبنا می گیرد و سپس نتیجه اش را از من می پرسد. بارک الله به این روش زیرکانه. این ها روش علمی نیست. این ها فقط یک "چیز"ی است. و مقاله ایشان بر پایه همین یک"چیز"هاست.

۸. تا پایین مقاله ایشان همینطور مبهم پیش می رود و پر از اشکال است. ولی برای جلوگیری از اطاله کلام ادامه نمی دهم. هرچند حق آن است این صحبت ها را دقیق نقد کنم. فقط چند بحث که نقدش را ضروری می دانم مورد تفقد قرار می دهم!!

در مورد رویت هلال ایشان بحثی را مدنظر دارند که محل اشکال من است. اولاً و بالذات علم فقه به عنوان یک علم صرفاً دینی یکی از مثال نقض های خوب برای تهمت های ایشان به نسبت علم و دین است.مانند هر علم دیگری اگر دو مورد در فقه رعایت شد، مسئله حل است. در هر علمی برای نظر در مورد آن علم و در مورد مسائل درون آن علم می بایست اولاً اصول موضوعه و قطعیات آن علم را بپذیرید. دوم آنکه در آن علم به تخصص برسید. در صورت رعایت این دو مولفه شما حق نظریه پردازی دارید. این قانون در فقه بیشتر از هر علم و حتی علوم به اصطلاح نوین رعایت می شود.

 شما در مورد موسیقی ملاحظه کردید که بنده نظر فقها را رساندم. به وضوح نظرهای مختلف را دیدید بدون اینکه هیچ کدام "مقدس" باشد. هیچکدام "برحق"بودن ادعایی داشته باش بدون اینکه "در مقابل خلاقیت" باشد. اتفاقاً خلاقیت در آن بود. پویا بود ولی بر اساس روش فقه جواهری استنباط شد. همنطور که در علوم مختلف بر یک اساسی استباط می شود.

 شما اصول و قطعیات مشخص قرآنی را آنهم با دلیل و برهان و عقلانی نه به صورت آن "مقدس مسخره آقای منصوری" بپذیر و بعد بر اساس همان عقلی که داری به تخصص برس. یعنی منابع دین را مطالعه کن. بعد هر چه می خواهی بگو. الان در حوزه علمیه قم حضرت آیت الله صانعی(حفظ الله) به عنوان مرجع تقلید "دیه زن ومرد" را یکسان انگاشته یا "سن تکلیف برای دختران را ۱۳ سال" اعلام کردند. هیچ مشکلی نیست. به هیچ جای دین برنخورد. دیدید که اسلام هم نابود نشد.

 اگر یکی از مراجع فردا بگوید "استنباط من این است خود ارضایی اشکالی ندارد" خب بگوید اگر آن مرجع در آن صلاحیت باشد می تواند چنین حکمی دهد که البته نمی دهد. اگر کسی حکم جدیدی داد دلیل بر به روز تر  بودن آن مرجع نیست. این استنباط شخصی اوست نه اینکه او نو اندیش تر است. یکی از این نشریات دوم خردادی دنبال این بود که ثابت کند آقای صانعی از بقیه مراجع به روز تر  و پویاتر است چون احکامش به روز تر است. خود آقای صانعی با وجود همفکری سیاسی با این جریان، چنین نظری را رد می کند و من از این به هوش بودن ایشان خوشم آمد. ایشان هم عین استدلال من را کرد و به آن خبرنگار(هفته نامه شهروند امروز) گفت "مغالعه نکنید. این دلیل پویاتر یا به روز تر بودن من نیست. این استنباط شخصی من است"(نقل به مضمون).

در مسئله رویت هلال هم همین است. روش این است که با چشم غیر مسلح دیده شود. چرا با چشم مسلح دیده نشود؟ خب واضح است نه به خاطر اینکه دین با تکنولوژی مخالف باشد. یا اینکه اینها شر باشند یا چون علوم نوین و مدرن هستند. خود مقام معظم رهبری فرمودند "سینما یک هنر متعالی است."  نگاه کنید هنر کاملاً مدرن سینما در نظر یک مرجع دینی مانند ایشان متعالی دیده می شود. پس بحث سنت -مدرنیته نیست. آنچه که درست است باید صورت بگیرد، خواه سنتی خواه مدرن. هیچ فرقی نمی کند. بنابراین این ربطی به دعوای علم و دین ندارد. خود دین اسلام اگر در هیچ علمی کار نکرده باشد و هیچ دانشمندی نداشته باشد، در نجوم کار کرده است و منجمین زیادی داشته است. پس بحث آقای منصوری کاملاً باطل و به نظر من حتی بی ارتباط با بحث ایشان است.

چرایی این قضیه را باید از علما و خود رهبری پرسید. من فکر می کنم دیدن با چشم غیر مسلح غیر از آنکه یک سنت پسندیده است و ممکن است دلایل معنوی هم داشته باشد، دلیل عقلی هم دارد. حالا یک مرجعی عالم است، با تقوا است، همه خصوصیات را دارد ولی پول نداشت تلسکوپ بخرد چه؟ احکام اسلام طوری است که بدون امکانات قابل اجراست واین فوق العاده است (جز ازدواج!!). اگر دیدن ماه تلسکوپی شود شاید خود جامعه دچار عسر و حرج شود. شاید خطایی در محاسبات باشد.

شاید با تلسکوپ  بدون خطا باشد و متقن هم باشد دقیق تر هم باشد. شاید نیاز نباشد همه مراجع اینکار را کنند و انجمن نجوم این کار را کند. مردم هم از بلاتکلیفی شب عید در بیایند.

 ولی اسلام به دلایلی اجتماعی بر دیدن غیر مسلح تاکید می کند. همه جوانب را باید در نظر گرفت و نباید اینگونه بحث کرد. آقای منصوری حتی یک دلیل از علما هم نمی آورد. نمی دانم چرا؟

 همین مراکز استهلال که مخصوص رهبری نیست و همه علما هم دارند و مربوط به الان هم نیست، بحث علمی و دیدن با چشم مسلح در آنجا صورت می گیرد. برای چای خوردن که دور هم جمع نمی شوند. آقای منصوری طوری گفتند گویی هیچ گاه این بحث مطرح نبوده و فقهای با تقوای ما نسبت به آن بی خبر بودند. همه مراجع مطرح مرکز استهلال دارند از قدیم هم بر وجود چنین مراکزی تاکید می شده است. نه اینکه رهبری یک دفعه خلاقیت به خرج دهد و مرکز استهلال ایجاد کند.

با تمام این تفاسیر اگر مرجعی بگوید با چشم مسلح هم دیدید، اشکالی ندارد، بازهم مشکلی پیش نمی آید و تناقضی حاصل نمی شود. احتمالاً در آن صورت آقای منصوری باید به دنبال یک مصداق دیگر بگردند!!

۹. این چهار نظر ایشان در پایان بحث باطل و مطرود است که دنباله روی، تحدید خردورزی،کنترل تفکرو خشکیدن خلاقیت که مخاطرات علم دینی خوانده می شود. این ها تهمت به اسلام عزیز است و تماماً مردود است. خدایی سرم درد گرفت وگرنه همه را نقد می کردم. باز هم باید نقد کرد و دقیق تر شد ولی من در همین حد بسنده می کنم.

عقلانیت علمی در میان مسلمانان را از سخنرانی های آقای ازغدی در http://www.yasinmedia.com/fa/sokhanrani/rahimpoor-3.html دانلود کنید. مخصوصاً موضوعات مربوط به تولید علم را. بعضی از آنها مستقیماً پاسخ منصوری است. البته این صحبت های او حداقل ۳ سال زودتر از مقاله منصوری صورت گرفت. هرچه باشد فبشر عبادالذین  یستمعون ... واقعیت من هنوز مقاله آقای جوادی آملی را نخواندم. چون می خواستم خودم حتی المقدور فکر کنم و جواب دهم البته رحیم پور ازغدی این اجازه را نداد!!! مباحثی که قبلاً از ایشان گوش کردم خیلی به من کمک کرد. ولی حتماً مقاله آقای جوادی آملی را می خوان و با شناختی که از ایشان دارم می دانم احتمالاً مو لای درزش نرود.

۱۰ باز هم به تولید علمی خواهم پرداخت ولی به تفاخر حالم. مسئله ما و غرب را خواهم گشود. تا ببینم چه پیش آید. در مورد مسئله ما وغرب خیلی حرف برای گفتن دارم. در پست بعدی در مورد این اندیشکده اعتلا که لینک کردم صحبت می کنم. این را بی خود به عنوان پیوند نیاوردم.

۱۱. مسعود جان میفلد نه، منیفلد. یک اتفاقی برایم افتاد در امتحان منیفلد که خیلی جالب بود. ولی امتحان جانکاهی بود، پوستم کنده شد. بخش دوم منیفلد را قرار است ۱۹ بهمن امتحان بدهم. پنج شنبه هم خیر سرم پایان ترم آنالیز حقیقی دارم. (انتگرال لبگ، فضای ال پی، فضای باناخ، اندازه علامت دار جز مباحث شیرین امتحانی است.)

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

۱. اگر یک زمانی بعضی از بحث ها را ادامه نمی دهم به خاطر عدم ضرورت است. چون احساس می کنم وظیفه من این است که نظرم را شفاف بیان کنم. بنابراین مسئول نظر دیگران نیستم. مثل همین پرواگاندا. شما حرف هایتان را زدید من هم زدم و تمام. قضاوت بیشتر با مخاطب. البته بحث هایی هست که تا شفاف نشود، دست بردار نیستم. بعد از آن دیگر تمام.اهل این نیستم خودم را جر بدهم تا یکی موافقم شود. البته نه دنبال زیاد کردن مخالفینم نه به دنبال تکثیر مرتدین.

۲. مسعود جان، به این مقایسه ایران و غرب هم می رسیم. لطفاً خودت را کنترل کن. دختر مردم ببخشید مطلب مردم صاحاب دارد (ارجاع به فیلم دیوانه ای از قفس پرید به کارگردانی احمدرضا معتمدی، صحنه مربوط به گفتگوی عزت اله انتظامی و علی نصیریان.)

۳. زکات علم نشر آن است. ده ها روایت در مورد اهمیت علم و حتی متد علم در اسلام است که باور نکردنی است. یکی از همین روایات همین جمله اول است. فوق العاده است. این را اگر با دنیای امروز مقایسه کنیم، می فهمیم که برخورد اسلام در نشر علم بسیار انسانی است. به همه بیاموز، اهم از هر فرهنگ، دین، نژاد، ملیت، جنسیت و طبقه. بدون چشم داشت بیاموز. به همه. یکی از کارهای متفکرین مسلمان در دوران شکوفایی این بود که همه چیز را ترجمه می کردند ولی در ترجمه متوقف نمی ماندند. مسلمین یافته های علمی خود را نیز برای استفاده سایر ملل هم ترجمه می کردند، بدون چشم داشت. این فوق العاده است. یعنی یک گروهی به علمی می رسید، غیر از بیان آن به زبان عربی که زبان علمی دنیا بود، خودشان به زبان های دیگر ترجمه کنندو مثل این می ماندکه امروز خود غربی ها علمشان را به زبان فارسی هم منتشر کنند.

۴. رحیم پور ازغدی می گفت "مسلمین وقتی متنی از غرب را می خوانند، آن را محترمانه نقد می کردند." رحیم پور ادامه داد "من بارها در پایین صفحه نسخ خطی علمی مسلمین دیدم که نوشته اقول انا" به این معنا که بعد از مطالعه نظر خود را عنوان می کردند. یعنی تو این را گفتی، اشکالی ندارد ولی اقوا انا (من هم این را می گویم). امروز این "اقول انا" از روش علمی ما حذف شده است. چقدر ما بدبختیم.

۵.دوستان فیزیکی  ما به مطالعه نسخ علمی ما بپردازند. بچه ها یک کاری کنید که تاریخ علوم مستقلی را بسازیم. نیاز به هیچ کاری نیست. فقط کتاب ها قدما را بیابید و بازنویسی کنید. کتاب های آقای ولایتی در حوزه تاریخ تمدن به همراه کتاب آقای گوستاو لوبون و دیگران کارگشا است. با اینکه گوستاو لوبون چند بار به اسلام حمله می کند ولی گویا از بقیه منصف تر است. کارهای مسلمین در حوزه "فرموله کردن قوانین حرکت"، "هواشناسی"، "نورشناسی"، "مکانیک و شناخت سازه ها"و ...(کارهای ریاضی اش با من. در حوزه "جبر"، "محاسبات عددی و درون یابی" و ...) جالب است سنتی در میان مسلمین بود که در هیچ جای هیچ تمدنی نبود و آن اینکه خانواده های علمی در میان امت اسلام بود. شما حتماً در مورد خانواده ی برنولی شنیدید که یک خانواده هشت نفری و همه ریاضیدان بودند. چنین خانواده هایی در اسلام به وفور بودند و خاک بر سر ما که زحمت معرفی اینها را به جامعه علمی و عامه ی خودما ندادیم. یعنی ما در اسلام خانواده های فیزیکدان، پزشک، شیمیدان و ... داشتیم. یک مورد آن که من از زبان رحیم پور شنیدم خانواده موسی بن شاکر است که همه متخصص فیزیک و مکانیک بودند و همین خانواده بیش از ۱۰۰ رساله در فیزیک نوشتند.

۶. در تاریخ اسلام هیچگاه دانشمند سوزی نداشتیم. واضح است اسلام با علمی که بر تجربه، آزمایش و عقلانیت استوار باشد، تعارضی ندارد. این در اوروپا اتفاق افتاد چون دین آنها تاب علم را نداشت. چنین مشکلاتی در دنیای اسلام نبوده است. چون خود اسلام توصیه کننده علمی است "که بر پایه خلاقیت، آزمایش، تصرف در طبیعت و ..." باشد. این مورد را من در پست ها بعدی بیشتر باز خواهم کرد.

۷. فردا امتحان ترم منیفلد دارم. بنابراین احتمالاً فرصت خواهید داشت، راحت تر بخوانید.

page to top
Bookmark and Share

یالطیف.

۱. اما حذف برگ‌هایی از تاریخ علم. حتماً از پداران علم جدید شنیده‌اید. پدرانی که غرب ساخته است. از کپرنیک و گالیله و کپلر تا داروین و آگوست کنت و لاوازیه. این‌ها را به عنوان پدران علم جدید به خورد ما کردند. یک کار خوب فرهنگ غرب این بود که در اولین گام همه چیز را به نام خود در فرهنگ‌های خود و در تاریخ علم خود مصادره کرده و وارد ادبیات آموزشی خود بلکه تمام دنیا کرده‌اند. بسیار کار خوب و دقیقی است. همان که ما از آن غفلت می‌کنیم و فکر می‌کنیم ارزشی ندارد. گویی هیچ‌گاه این حرف‌ها در هیچ جا مطرح نبوده است و هرچه هست محصول همین مدرنیته از عصر دکارت به این طرف است. دوران قبل از مدرنیته دوران تاریکی جهان بود و ناگهان با جدا سازی نهاد دین از علم و به حاشیه راندن کلیسا علوم جدید معرفی شد.

۲. هیچ گاه نباید پرسیده شود که حرف‌هایی که مسلمین در علم الجتماع یا علم النفس به نام ابن خلدون و دیگران مطرح کرده‌اند به اندازه کارهای آگوست کنت در جامعه شناسی و هم عصرانش در روان شناسی مهم و در خور توجه بوده. کسی نباید بداند که نظریه خورشید مرکزی پیش از آنکه ابداع کپرنیک باشد توسط ابوریحان قرن‌ها قبل مطرح شده‌است. نظریه چرخش بیضوی سیارات کپلر یا نظریه گالیه به عنوان نظریات بنیادین و مهم نجوم در عصر مدرن قرن‌ها قبل در آثار عالمان اسلامی بوده است.

۳. پزشکی را یکی از دستاورد های مدرنیته می‌دانند. در حالی که از قرن اول هجری یعنی سال ۸۸ هجری هم عصر امام پنجم اولین بیمارستان در بلاد اسلامی تأسیس شد. بیمارستان های اسلامی در قرون بعد شامل بخش‌های ویژه تخصصی بوده است. نزدیک به هزار سال قبل زمانی که در اوروپا مردم با آفتابه آب می‌خوردند، بیمارستان‌های اسلامی بخش‌های تخصصی، بخش ویژه جراحان، زنان و زایمان، دارو سازی، داندانپزشکی، عمومی،  اعصاب و روان داشته‌است. در کنار هر بیمارستان دانشگاه‌های علوم پزشکی وجود داشته است. به نقل از جرجی زیدان بیمارستان‌ها اسلامی بسیار زیباتر، تخصصی تر، بهداشتی‌تر از بیمارستان‌های قرن ۱۹ اوروپا بوده است. این جملات را کتاب‌های تاریخ تمدن خواهید یافت. همه‌ی اینها نظرات غربی‌ها و متفکران مسیحی است. در بیمارستان‌های اسلامی هر نوع بیماری سالن خاصی داشت. گوستاو لوبون نقل می‌کند که بیمارستان‌های اسلامی در فضای سبز و در پارک‌ها بوده است. در بیمارستان‌های اسلامی محوطه زیبا و دلنوازی ترتیب داده شد.محوطه مخصوص کودکان ساخته شده بود تا فرزندان ملاقات کنندگان در آن به تفریح بپردازند. برای بیماران که بی‌خواب بودند کسانی بودند که شغلشان قصه گویی بود. یعنی هر شب از این اتاق به آن اتاق می‌رفتند و برای بیماران کم خواب یا بی خواب قصه می‌گفتند. برای بیماران بخش اعصاب و روان موسیقی لایت و آرام‌بخش پخش می‌شد. (شاید باورتان نشود ولی این متعلق به حداقل ۶ قرن قبل است. ) هر بیمارستان کتابخانه تخصصی وجود داشت و بعضی از بیمارستان‌ها در شهرهای مهم بیش از یک میلیون جلد کتاب داشتند. باور کردنی نیست یک میلیون جلد کتاب خطی. در بیمارستان‌های ایران صدها پزشک متخصص بودند. داروسازانی در بیمارستان‌های ایران بودند که بیش از ۱۰۰۰ نوع دارو ساخته بودند. جراح، اورتوپد در بیمارستان‌های ایران بود. پیچیده‌ترین جراحی‌ها انجام می‌شد. یک سیاح اوروپایی می‌گفت "عمل آب مروارید و سزارین  در ایران صورت می‌گیرد ". اینها همه مربوط قرن‌ها قبل است. همه‌ی اینها بود و کسی دعوای مسخره علم و دین را راه نیانداخته بود. واضح است که دعوای بین علم و دین یک دعوای کاملاً اوروپایی-مسیحی هست و هیچ ارتباطی با اسلام ندارد.

۴. همین‌طور کتاب‌های زیادی در باره پدران واقعی علم شیمی و فیزیک وجود دارد و پیشرفت‌های مسلمین در این زمینه که باور کردنی نیست. چرا این برگ‌ها نیست. چرا پدران علوم تغییر کرده‌اند؟ در سراسر بلاد اسلامی زبان دین و زبان علم یکی بود. همینطور روش‌شناسی. در اوروپا بود که حتی زبان دین و علم یکی نبود.  ان شالله در فرصت بعدی به یکی دیگر از دغدغه‌هایم خواهم پرداخت. عقلانیت دینی و علمی.

-----------

این حرف‌ها نوستالوژی نیست. این حرف‌ها برای این هم نیست که پشت استخوان‌های اجدادمان پنهان شویم. این حرف ها اثبات چند چیز است.

نیاز نیست آن تفکیک مسخره مدرن- سنتی را داشته باشیم. آن دعوا برای آنهایی که دینشان مشکل دارد و تحریف شده است. دیگر آنکه چون یکبار ما چنین تجربه موفقی را داشته‌ایم پس باز هم می‌توانیم. سوم اینکه ساختن یک تمدن دینی امری شدنی است.  برای نوشته‌های من رجوع به کتاب‌های چند جلدی دکتر ولایتی هم می‌تواند گره‌گشا باشد.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

فونت نوشته‌ها ۲ است و از قبل هم ۲ بود.

۱. اینجا میز فلسفه است نه دفتر روزنامه. در دفتر روزنامه می توان گفت "کلاْ قبول دارم، در مجموع موافقم" اما روی میز فلسفی بدون پرده پوشی و با تمام سختگیری نقد می‌کنند و استدلال می‌آورند. بله این بحث ها را بهتر از من و مستدل تر از من آقای رحیم پور ازغدی هم نقل می‌کنند و من بسیار از این گفته ها را وام‌دار اطلاعات ایشان هستم.

۲.منتظرم مسعود آن "صداقت" را کمی باز کند. تا آنجاییکه من می دانم صداقت بار معنایی مثبتی دارد حالا منظور مسعود چیست امری علی الحده است. صبر می‌کنم تا جواب بشنوم. فکر می‌کنم تا حدی جواب مسئله هست اما کامل نیست.

۳. اما آن پروپا گاندا. اول از ریشه شناسی پروپاگاندا فاکتور می‌گیریم(اتیمولوژی). خود پروپا گاندا هم تعریف مشخصی دارد(ترمینولوژی). آنچه واضح است پروپاگاندا تبلیغات دروغین است. یعنی نوعی جو سازی اطلاعاتی خلاف واقع. پروپاگاندای معهود چه بود؟ خب فرموده بودید: "پروپاگاندای حکومت در سواستفاده از علوم دهن پرکنی مثل هسته ای و نانو و سلول هاو حتی روبوت های دبیرستانی.."

یعنی آنچه که حکومت به طور رسمی از تربیون های خود تبلیغ می‌کند آن چیزی نیست که باید باشد. یک سری الفاظ دهان پرکن بدون اینکه واقعیت داشته باشد عنوان می‌شود. با قرار دادن نعل به نعل پروپاگاندا تفسیر فوق از حرف های دکتر کاملاً طبیعی است مگر اینکه تفسیر دیگری غیر از آن ارائه دهید که در آن صورت کلمه‌ای غیر از پروپاگاندا باید بر آن نهاد. البته من مفهوم حکومت را در این جا باز نمی‌کنم. چون به راحتی می‌توان تشخیص داد که چه فرد یا افرادی به این پروپاگاندا دست می‌زنند. اگر چنین باشد که برای جمهوری اسلامی متأسفم و این یکی از نشانه‌های تبلیغاتی دروغین و نمایشی سردمدارن حکومت به اصطلاح دینی در ایران است.

اما اگر حرف منصوری درست نباشد که فکر می‌کنم نیست در آن صورت بیان وتبلیغ واقعیتی که هست در بالا بردن اعتماد به نفس ملی (اعتماد به نفس فوق استراتژیک) امری ممدوح بلکه واجب است. بالاخره ملت ببینند که می‌شود کارهایی کرد. از سه قطعنامه تصویب شده در شورای امنیت کذایی و فشارهای بیش از حد به ایران می‌توان فهمید که این قضایا پروپاگاندا نیست. ممکن است در اظهار نظرها و تبلیغات کمی در سطح و اهمیت مسائل  نه در خود مسائل هسته‌ای یا نانو اغراق شود ولی پروپاگاندا نیست. بالاخره کلمات معنی دارند و بار معنایی پروپاگاندا بسیار منفی است.

۴. ان شاالله در فرصت بعدی کمی در مورد  "اول نوشته پیشین" یعنی تاریخ واقعی علم سخن می‌گویم. تا بعد آرام آرم وارد بحث شوم و به آن "صداقت" هم خواهیم رسید.

page to top
Bookmark and Share

یالطیف.

می‌خواهم بگویم و بپرسم  ...

۱. چرا تاریخ علم جدید را دستکاری می‌کنید؟ چرا انکار؟ چرا کتمان؟ آیا علم یک بچه سر راهی بود که ناگهان در قرن ۱۶ یا ۱۷ پیدا شود؟ پدران راستین علومی که جدید نامیده می‌شوند چه کسانی هستند؟ چرا برگ هایی در تاریخ علوم کنده شده است؟ چرا قسمت هایی نیست؟ چرا سانسور شد؟

۲.یک بار کردیم شد. چرا یکبار دیگر نکنیم. وقتی یک تجربه خارجی و ملموس داشتیم چرا دوباره این تجربه دست یافتنی نباشد؟

۳.چرا نهضت تولید علم توسط خودمان مسخره می شود؟ چرا علوم انسانی با نگاه اسلامی نه؟ چطور هرکسی می تواند نظری یا ایده ای در علوم انسانی ارائه می کنید ولی به اسلام که می رسیم ناگهان جهت تغییر می کند؟ چطور اقتصاد، جامعه شناسی، فلسفه، روان شناسی و سایر علوم انسانی تعبیری اسلامی ندارد؟ وقتی نسبیت سرتاسر علوم را فراگرفته و هیچ نظر علمی در علوم انسانی قطعی نیست و در هر باب در هر رشته علوم انسانی چند نظریه ولو متضاد وجود دارد، اما سخن گفتن از تعبیر اسلامی ضد علم تلقی می شود؟ چطور نظریه های متضاد با هم علمی خوانده می شود ولی تعبیری اسلامی از علوم انسانی غیر علمی است؟

۴. چرا هر کس بیشتر ترجمه کند، دانشمند تر است؟ چرا متون علمی در کشور ما تبدیل به متون مقدس شبه مسیحی  شده است؟ چرا وقتی می گوییم "این حرف غلط است" یک استاد دانشگاه ما می‌گوید "نه آقا فلانی گفته است، چطور غلط است؟" خب مرد حسابی فلانی بگوید ولی من هم می‌توانم بگویم.

۵. می خواهم بگویم این تقدیر ما نیست که مصرف کننده و مقلد آنان باشیم. ما باید این سنت را در هم بریزم.چرا عده‌ای امروز از مدنیته بت ساختند؟ چه کسی گفته مدرنیته راه درست است؟ چرا برای سعادت و توسعه باید مدرن شد؟ چرا محافل روشنفکری ما تبدیل به تسمه نقاله کارخانه سنتی مدرنیته شده اند؟ (ویژگی خوب تسمه نقاله این است که از آنطرف وارد می‌کند و از این طرف خارج می‌کند.) چرا روشنفکران ما کسانی هستند که خوب ترجمه می‌کنند؟ چرا اکنون سنت جدیدی بین روشنفکران ما باب شده که مطلب از غربیان می‌نویسند با قلق عدم رفرنس دادن؟(که این در نوع خود نوعی جنایت اخلاقی محسوب می شود.)

۶.چرا در ابتدایی ترین چیزهایمان گوش به زنگ غربیم؟ چرا اینقدر خلاقیت نداریم که مدل مو، لباس از خودمان داشته باشیم؟ این چه دردی است که کلمات لاتین به عنوان با کلاس جلوه دادن خودمان جایگزین فرهنگ خودمان شده است؟ چرا خودمان را جدی نمی‌گیریم؟

۷. چرا عقلانیت ابزاری را خارج از عقلانیت الهی تعریف می‌کنید؟ چرا عقل معاش را در طول عقل معاد تعریف نمی‌کنید؟ چرا فکر می‌کنید باید در این حوزه تفکیک کرد؟ چرا چیزهایی که در اسلام نیست را به زور به آن قالب می کنید؟ چرا اسلام را دینی جلوه می دهید که نیست؟ چرا اسلام را در کنار بقیه ادیان به چوب دین می رانید؟ چرا بخش هایی مهمی از اسلام را نا دیده می‌گیرید؟ چرا دوره‌هایی از اسلام را نمی‌بینید؟ چرا سعی دارید دهانی را کلام اسلام را با آیات و روایات نقل می‌کند خفه کنید؟ یا اگر توفیق به این کار ندارید چرا پنبه در گوش خود می‌کنید تا نوای اسلام را نشنوید؟ چرا اسلام را از سایر ادیان تحریف شده تفکیک نمی‌کنید؟ چرا مبهم و نا دانسته یا مغرضانه می‌گویید "دین چنین است"؟ چرا اعراض نمی‌دارید که دینی است که حرف دیگری دارد؟

۸. چرا غرب پیشرفت کرد؟ چه شد که آنها از ما جلوترند؟ عللش چیست؟ چرا ما عقب تریم؟ آیا غرب در همه زمینه ها از ما جلوتر است؟

۹. آیا غرب از تفکیک بین ایمان و عقل ضرر نکرد؟ بخشی از موفقیت‌های آنها به خاطر استفاده درست از عقل ابزاری است نه به خاطر جدا کردن عقل  ابزاری از عقل الاهی. ما موفق می‌شویم هم به خاطر استفاده از عقل ابزاری هم عدم تفکیک آن با عقل الاهی. هم خدا و هم تصرف و تجربه و آزمایش با هم.

 

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۸۷ ، ۱۲:۳۷
میثم امیری


یالطیف.

مسعود جان خیلی ممنون. الان تو رو به اندازه یک چهارم آیس پک دوست دارم. این خیلی مقام بالایی است و تا به حال به کسی این مقام را ندادم.

 مطلب محمد را خواندم ولی اول باید نظر خودم را بیان کنم و بعد انعقاد مطلب با هم بحث می کنیم. در موردپیش فرض ها با هم صحبت کردیم. البته من در نوشتن به آنچه که مسعود گفت خیلی مقید نیستم. من سبک خودم را دارم و فکر می کنم به اندازه کافی شفاف صحبت می کنم. البته این شماره گذاری هم برای همین چیزی است که مسعود می گوید و البته نه با آن دقت که معمولاً انگلیسی ها در نوشته های شان رعایت می کنند. چیز خوبی است ولی من سبک خاص خودم را دارم. هر چند آنچه مسعود گفت کاملاً خوب و نوع نوشتنی است که الان در خارج تدریس می شود و حتی در ایران هم به دانشجویان زبان انگلیسی درس داده می شود. تاپیک، بادی، کانکلوژن، ۴ - ۷ جمله در هر بند و قس علی هذا.

 نمی خواهم بگویم ...(به ابتدای هر شماره این عبارت متقدم را اضافه کنید. )

۱.در غرب خبری نیست.

۲. اگر در غرب خبری هست همه بواسطه ماست. هر چه تلاش کردند نون بازوی دانشمندان مسلمان را خوردند.

۳. آنها بدند ما خوبیم.

۴.الهی غربی ها حناق بگیرند و کوفتشون بشه.

۵.عقل ابزاری و یا روش تحقیقات علمی آنها بد است.

اما چه می خواهم بگویم. چه می خواهم بگویم را در پست بعدی می نویسم.


= پیش فرض های بحثم را مطرح کنم. و بعد بگویم چه می خواهم بگویم و چه نمی خواهم بگویم. گیر دکتر منصوری نباشید. من حرف های خودم را می زنم بعد خودتان عاقلید و فهمیده و می توانید با مقاله دکتر در مورد علم سنتی و علم نوین مقایسه کنید. پس اساس حرف های خودم است گاه مرتبط با اظهارات منصوری و گاه بی ارتباط.

امروز پیش فرض ها را مطرح می کنم. این اصول موضوعه من است.

۱. بدون تولید علم نمی توان تمدن سازی کرد. ترجمه و شاگردی کردن خوب است ولی برای تثبیت یک تمدن به هیچ وجه کافی نیست.

۲. اساساً چیزی به نام تمدن اسلامی با معنی است. یعنی علاوه بر معنی دار بودن امر قابل تحقق است. کما اینکه قبلاً وجود خارجی داشته.

۳. اسلام یک امر آبجکتیو و اجتماعی هم هست. غیر از آنکه امری درونی، فردی و ذهنی هم هست. دین اسلام ممنوع الورود در مناسبات مهم اجتماعی نیست. اسلام می تواند به عنوان یک دین عاملی برای جلو بردن یک تمدن و یک جامعه باشد. نقش آن، اساسی است نه تشریفاتی و دکوری.

۴. تمدن اسلامی قبلاً ظرفیت تمدن سازی را داشته و یک بار این کار را کرده است پس باز هم می تواند. زمانی (قرون ۹-۱۵ میلادی) قبضه تمدن و علم و فرهنگ را بدست داشته است. امری که متفکران اوروپایی با نا مردی از دوران تاریکی جهان یاد می کنند. آن دوران تاریکی آنان بود نه کل جهان.

۵.اکنون بذر و اقتدار تمدن سازی وجود دارد. اکنون این ظرفیت در بلاد اسلامی هست تا بار دیگر بپا خیزد. دلیل این امر انقلاب خودمان است. در دورانی که شرق دین را تریاک توده ها می دانست و غرب دین را امری شخصی و تشریفاتی می شناخت و دین شناسان در موزه ها به دنبال دین می‌گشتند، ناگهان نهضتی با رویکردی دینی و با رهبری فردی دینی دنیا را غافلگیر کرد. اگر امام خمینی توانست اسلام را در ابعاد سیاسی و اجتماعی آن احیا کند بنابراین این توانایی وجود دارد که اسلام در عرصه های دیگر به میدان آید. در دورانی که هیچکس امیدی به دین نداشت و کسی جایگاهی برای اسلام نمی شناخت ناگهان امام خمینی اسلام را مطرح کرد و نظریه پردازان غربی علی رغم میل خود انقلاب ایران را با ماهیتی دینی دانستند. الان وضعیت نسبت به چند دهه قبل بسیار بهتر شده است و نگاه به اسلام تلطیف شده است بنابراین یقیناً باز هم اسلام می تواند ما را به بازی برگرداند. پس مخلص کلام این ظرفیت بالقوه برای دوباره مطرح شدن هست. 

 

۶. اسلام دینی است که بر خلاف تبلیغات موجود و شانتاژ غربیان و غربزده ها دینی است که به بشر" اجازه تصرف، تجربه و فکر در طبیعت را می دهد. درست برخلاف مسیحیت" 

۷. استقرا، تجربه، عدم قطعیت برای غربیان است که جدید خوانده می شود در حالی که این در دین اسلام از اول بوده و این دقیقاً روش علمی عالمان مسلمان در دوره خواب و خرافه پرستی اوروپا بوده است و این در ادبیات اسلام نه تعریف جدیدی است و نه قبلاً تعریفی بوده است که بخواهد سنتی باشد. این بازی ها برای مسحیت درست است ولی در اسلام از همان قرآن کریم، سخنان پیامبر و اهل بیت ایشان بر این مورد تکیه دارد. بالغ بر صدها رویات و آیه برای روش بحث و تحقیق علمی در کلام و سیره ائمه وجود دارد. در اینجا با وجود سانسور عجیب حاکمان جور در نسبت با ائمه، نقش امیرالمونین و امام صادق پررنگ تر است. یادتان باشد آب اسلام را از سرچشمه های اصلی معرفت (قرآن، پیامبر و اهل بیت) آن بنوشید که پاک پاک است.  

۸. نقد کنید بدون رودربایستی. این هم پیش فرض است. همین که فقط یک چیز مقدس است و آن هم آیس پک است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۸۷ ، ۱۲:۳۵
میثم امیری
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۰۴ ق.ظ

موسیقی و خدا

یالطیف ارحم عبدک الضعیف .

۱. همیشه برای من این سوال بود که موسیقی و عرفان در برخورد با یکدیگر چه واکنشی دارند. برای مقرر شدن ارتباط بین دو پدیده، لازم است هر دو را دقیق بشناسیم. یعنی بدانیم عرفان چیست و موسیقی چیست.

۲. من فکر می کنم دلیل خاصی ندارد که بگوییم موسیقی هم نوعی عرفان است یا حتماً هست که اگر موسیقی عرفان هم نباشد باز هم قابل احترام می تواند باشد. اساساً موضوع عرفان و موسیقی متفاوت است. درست است که موسیقی موجب تمدد اعصاب، آرامش روح و روان می شود ولی لزوماً این به معنای رسیدن به خدا و تقرب به ذات باری نیست. چون در کنار تقرب به خدا و طریقیت، شریعت هم موضوعیت دارد. 

۳. قول بسیار زیبایی از حضرت آیت الله بهجت وجود دارد که هر کس راه رسیدن به خدا و مراتب عالیه عرفانی را از ایشان می پرسد، جواب می شنود"بروید گناه نکنید."  این نقل قول از این عارف بزرگ معاصر نشان می دهد که عرفان اسلامی مقوله ای جدا از عرفان های نو ظهور است که چندان به عمل تکیه ندارند. آقای بهجت راه تقرب را نه ریاضت ها آنچنانی و نه تمرکز و چند ساعت در روز ذکر گفتن و نه حرکت های صوفیانه می داند. همان که فرمود "بروید گناه نکنید."

۴. با توجه به نوع ساختار و اهداف و وسایل عرفان اسلامی، موسیقی را امری عرفانی نامیدن امری قابل هضم برای من نیست. یا اینکه بگوییم "موسیقی باعث می شود به خدا برسیم." بله، قبول دارم نوعی از موسیقی هست با توجه به حالات درونی فرد متعالی است و بسیار موثر است ولی اینکه دقیقاً موسیقی به طور متقن چنین نتیجه ای را به ذهن متبادر سازد، امری مشکوک است. نمی خواهم باب طبع شما مطلبی را بنویسم ولی واقعاً مشکوکم که موسیقی انسان را به خدا برساند و البته هنوز این را رد نمی کنم.

۵. باز هم عارضم که برای حلال بودن و مفید بودن موسیقی نیازی به این نداریم که بگوییم موسیقی امری عرفانی است و با موسیقی می شود به درجات عالیه عرفانی رسید. فکر می کنم چیزهای خوب زیادی هست که خیلی خوب است، اسلام هم با آن موافق است ولی دلیل بر آن نیست که دیگر هرچه هست و نیست آن باشد.

---------------------------------

پا نوشت: فکر می کنم به سوالاتی که قرار بود جواب دهم جواب دادم. وارد شدن بیش از این به بحث موسیقی را جایز نمی دانم. احساس می کنم همین که وارد انواع موسیقی نشوم بهتر است. در نظر داشتم کمی در مورد موسیقی سنتی و پاپ و گروه های زیر زمینی راک در ایران سخن بگویم ولی جلوی خودم را گرفتم. چون زیاد اهل موسیقی نیستم و دوست ندارم زیاد هم باشم. زیاد موسیقی گوش دادن مثل افراط در هر کار دیگری امری ممدوح نیست. از یک روان شناس بپرسید تأثیر زیاد موسیقی گوش دادن بر روان چیست، برایتان توضیح می دهد.

به هر تقدیر فعلاً بحث موسیقی را رها می کنم ولی شاید دوباره در این بخش مطالبی هم نوشتم که قطعاً خواهم نوشت.

مبحث بعدی من در مورد علم خواهد بود و نوشته های دکتر منصوری من را بر آن داشت کمی در این باره سخن بگویم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۸۷ ، ۱۱:۰۴
میثم امیری