تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۵ ب.ظ

اب‌الدّعا؛ اب‌الحرف

یا لطیف 

نمی‌دانم من وقتی فحش می‌نویسم، چرا این حزب‌اللهی‌ها خوش‌شان می‌آید و کیف می‌کنند و لایک می‌فرستند. ما دردمان چیست؟ یکی از دردهای ما بی‌ارتباطی است.  یا بهتر است بگویم بی‌کاری است. ما آدم‌های بی‌کاری هستیم. یعتی بی‌آرمان هستیم. یعنی بی‌باور و بی‌ایمان هستیم. 

چطور ممکن است یک مشت بچّه سوسیالیستِ چپ می‌توانند در مملکتِ جمهوری اسلامی منِ ریش‌دار را علاقه‌مندِ کارها و محتواها و برنامه‌های‌شان کنند، ولی ما که امکان‌ها و جایگاه‌ها و ادّعای بیشتری داریم، در خود می‌لولیم. 

رادیو فنگ، رادیو جمعیّت، رادیو چهرازی، رادیو روغن حبّه‌ی انگور، رادیو ترانزیت، رادیو مارژین، رادیو داستان...

سوسیالیست‌ها از زباله‌دان تاریخ بیرون آمده‌اند و با این همه رادیوی خصوصی با ما سخن می‌گویند. آن هم چه قدر عالی و با کیفیّت و زحمت‌کشانه. آن وقت ما مثل ابله‌ها به هم مشغول شده‌ایم و به هم گیر می‌دهیم. باید کاری کرد و پیش رفت. چرا ما از این چپ‌ها همّت و تلاش و ایمانِ کمتری داریم. دارم مارشِ شماره‌ی 4 رادیو فنگ را گوش می‌دهم و علاقه‌مندم ما زودتر راه بیافتیم... دعا کنید تلاشِ من در راهِ داستان‌نویسی به ثمر برسد. 

امّا مطلبی که برای شما در نظر گرفته‌ام، یکی از مطالبِ قدیمی‌ام است. چهار سال پیش در آن ایّام الله فتنه نوشته‌ام. بعضی جاهایش را الان قبول ندارم. ولی بخوانید. (نه چیزی از آن حذف می‌کنم و نه اضافه. نیم‌فاصله‌هایش را هم درست نمی‌کنم.) این دغدغه‌های چهار سال پیش من تازه آمده جلوی چشمم و جلوی چشم شما هم:

مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن هنوز این نوشته را دوست‌ دارم، نمی‌دانم چرا:

برای آرمان خواهی باید به سه عضو توجه کنیم؛ رانِ پا، بازو و گردن. از این که می خواهم در مورد رانِ پا صحبت کنم به حسابِ بی ادبی ام نگذارید. وضعیت آرمان خواهی نسلِ مذهبی و بسیجی آن قدر اسفناک است که کمی بی ادبی را در مقایسه با وضعیت فاحشه وار آرمان خواهی خواهید بخشید. اوضاع به طرزِ فجیعی وهم آلود و غلط انداز است. حالِ آدم بهم می خورد از برخی از کسانی که به اسم عترت و قرآن، حالت عق آلود و کثیف و لجنی از تفکرِ خوارج نهروان را ترویج می کنند. خدا بر اینان ببخشد که از تمام خلج و فرج شان نام ِ آقا سوت می شود، در حالی که خود آقای آقاینند.

اسپرم ریختند توی نظریه ولایت فقیه ی امام خمینی و به قاعده  ی حالتی نمایی ولی فقیه ساختگی ساختند و خود هم یکی بالاتر از آن شدند. امروز هر کسی برای خودش دویست سیصدتا ولی فقیه را مثلِ بختک بر گذرگاه تفکر با دستمال ِ یزدی و اتوریته ی دین نگاه داشتند. شارب ها را کوتاه تر کردند، به حکمِ دین، ریش ها را آنکارد کردند، به حکم دین و...

جوان ِ بسیجی باید بداند که صداقت، اخلاص در عبادت به همراه خوب بودن، خوش خلق بودن، رعایت حلال و حرام خدا نهایتا او را از میان نیزارها عبور می دهد و به عنوانِ خدمت کار و شایدم میرابِ توالت ابن وهب معرفی می کند... دورد به شرفِ ابن وهب که سگِ مگسی ترین تفکر او شرف دارد به تفکراتِ خطرناکِ امروزی که شمه اش می شود؛ نفی غرب.

اگرم ماها به عنوان نسلِ جوانِ مذهبی آرمان خواه بخواهیم کاری انجام دهیم. باید از همسایگی لگن خاصره و آنجایی که بی ادبی محسوب می شود پاهایمان را کج کنیم و رانِ پای مان را به راه بیاندازیم و بی قید جفتک بیاندازیم. جفتک بیاندازیم به تفکراتِ مطلق و غیر نسبی. شروع ساختن یک تمدنِ منعطف،  با نسبی گرایی است. چگونه ممکن است کلِ عظمتِ تمدنی غرب را هیچ انگاشت و آن را خلاف و وهم آلود و غیر دینی دانست؟ چگونه ممکن است که کلِ این تمدن را زیرِ سوال برد؟ مگر آن ها انسان نیستند؟ مگر آن ها خیلی جاها بر اساس معرفتی  چون عقل و تجربه پایه ها را بنا نهادند؟ قبول دارم ما می خواهیم کارهای بزرگ تری بکنیم، ولی آیا تجربه و عقل ابزاری شیطانی است که بخواهیم کل غرب را نفی کنیم؟ جفتک بیاندازیم به نفی مطلق غرب.

خیر؛ این خیر به تمام خام اندیشانی است که فکر می کنند اوضاع ما خوب است و غرب از ما عقب تر است. غرب از ما جلوتر است. توی دو عرصه که من دارم به طورِ حرفه ای کار می کنم آن ها از ما پرکارتر، خلاق تر و خوش فکرتر هستند. در کیهان شناسی ریاضی ما در حد بز اطلاعات داریم و بسیار عقبیم. در عرصه ی رمان غرب امروز به شکوفایی رسیده است. رمان های زیبا، جهانِ داستانی خارق العاده، شخصیت های زنده و پویا و ساختاری محکم باعث شده است ما با آثارمان در حالِ دست و پا زدن هستیم. تا اطلاع ثانوی از توی ایران هیچ رمان نویس ِ خوبی متولد نخواهد شد. خدا رحمت کند جلال آل احمد را. اگر بود شاید یک کارهایی می کرد، ولی توی این نویسنده های حاضر هیچکدام شان رمان نویس نیستند؛ مگر تک و توکی که آن ها را باید از جریان نزارِ رمان نویس های مان جدا کرد. ما ایرانی ها بلد نیستیم رمان بنویسم. ما ایرانی ها در این زمینه عقب، ناقص الخلقه هستیم. برعکسِ غرب که با آثارِ درخشانش بر تارک رمانِ دنیا آقایی می کند.حتما بخوانید رمانِ کم مانندِ خانواده ی من و بقیه حیوانات را نوشته ی جرالد دارل، ترجه ی گلی امامی و ناشر هم انتشارتِ نیلوفر.

بازوها را باید قوی کرد. من به آینده امیدوارم. آینده از آنِ ماست. دنیا را در هم می نوردیم؛ شاید تا 2000 سال دیگر. برای این کار باید بازوهای قوی داشته باشیم. باید بازوهای مان را قوی کنیم. این بازوها نازک است.

جالب است کم بازوی بچه ها نازک است یک عده هم پیدا می شوند شالتاق کنان به طرزِ مشکوک و غیر اخلاقی تحجر تدریس می کنند و طالبانی گری تقریر می نمایانند. کفرِ آدم در می آید وقتی می بیند ایشان دمِ از ولایت می زنند و...

جفتک بزنید به این ها. این کار از ران بر می آید. بازوها را قوی کنید با خواندن و مطالعه کردنِ آثار پر افتخارِ غربی ها. 

به خودتان شک نکنید، مسخرگی در خودِ واقعیت است.

واقعیت بی پرده و عریانِ جامعه نویدِ بخشی از بچه های مذهبی را می دهد که گردنِ کلفت و بازوی نازک دارند. به همین منظور تا اطلاعِ ثانوی به کلیه ی کسانی که در رسته ی گردن کلفت ها و بازو نازک ها هستند توصیه می کنم واردِ آرمان خواهی نشوند و به تقویت گردن و تضعیفِ بازوی خود مشغول باشند. 

بچه هایی که سودایی آرمان خواهی دارند و می خواهند همه جا را یک باره گلستان کنند باید بدانند که مشکل ِ اول در این که کارشان نمی گیرد در خودشان است.

وقتی با ایشان درباره ی بزرگانِ علمی غرب سخن می گوییم چه حسی دارند و چرا؟ اگر من بگویم مثلا فروید این جوری گفته چه کار می کنند و چرا؟ اگر  کسی در برابر آن ها نظری مخالفِ اسلام ابراز کنند چه کار می کنند؟

این مساله در حال تبدیل شدن به یک معضل در جامعه است. نسلِ آرمان خواه بسیجی در حالِ حاضر با بخشی از جامعه ی نخبه، نه همه ی نخبگان البته، نمی تواند مفاهمه و گفتگو کند. من این مساله را خطر می دانم. نسبت به این موضوع احساس نگرانی می کنم.

رفقای مذهبی!، که علی العموم خواننده ی این مطالب هستید، اگر شما بخواهید آرمان خواهی را با همان پارامترهایی که در ذهن تان است در جامعه بسط دهید و نهادینه کنید، چاره ای ندارید مگر این که قادر باشید با آدم های این جامعه به گفتگو و مفاهمه بنشینید.

این کار بازوی شما را قوی می کند، زیرا توانایی پیدا می کنید که از گذرگاه منطق حرف های خودتان را بزنید و بقیه هم به عنوانِ اعضای جامعه روی حرف تان حساب کنند.

البته شرطش این است که گردن تان را نازک کنید. با گردنِ کلفت نمی شود تمدن سازی کرد یا سودای آرمان خواهی داشت. شما باید بتوانید با مخالفینِ فکری خودتان کافه بخورید، بحث کنید، گفتگو کنید. این باعث می شود قبلا سواد خودتان را، همان بازو، قوی کرده باشید و دیگر این که سعه صدر خودتان را نیز بالا ببرید.

بابا بقیه باید بفهمند این بچه مذهبی و بچه بسیجی که داری می بینی والله قسم حیوان درنده نیست. او هم انسان است مثلِ بقیه، احساس دارد، عاشق است، زندگی می کند، دوست داشتنی است. همه ببینند این بچه بسیجی و آرمان خواه دردِ جامعه اش را دارد، با بقیه رئوف و مهربان است، سرِ کسی داد نمی زند، با کسی مرافعه ندارد، اهل دعوا نیست. آن چه که برایش اهمیت دارد عقیده اش است و...

از همین جا اگر شروع کنیم و یک مقدار گردن های مان را نازک کنیم می توانیم با بقیه دیالوگ داشته باشیم. فعلا اینی که من می بینم مونولوگ است و این بی فایده است. تمام کسانی که اردوهای طرح ولایت و کوثر و از این جور چیزها می گذارند بواسطه ی خرجی که از بیت المال می کنند باید جوابگو باشند. یک عده بچه مذهبی را می برند یک منطقه ای که با هم باشند و کلاس داشته باشند و در هم بلولند که چه بشود. (بنده در این میان به شدت موافق و طرف دار اردوهای جهادی هستم البته!)

به جای این کارها برنامه ی بچه بسیجی ها را بگذارند اردوی تهران گردی. صد تا یا دویست نفر از بچه مذهبی را سازمان دهی کنند و بگویند آقا تو برو مثلا فروشگاه نشرِ مرکز توی باباطاهر، یا تو برو فروشگاه نشرِ چشمه توی کریمخان... به همین ترتیب توی یک کارویژه در تابستان به مدتِ یک ماه بچه ها را بفرستند توی این جور جاها؛ مثلِ پاتوقِ ادبی، هنری، نمایشگاه ها، پاتوق کتاب ها... فقط برای این که یاد بگیرند با جامعه ای که در آن زندگی می کنند تعامل کنند. کارِ فرهنگی را با تنفس توی اتمسفرِ مخالف تجربه کنند. این امر باعث می شود فردا که رفتند توی جامعه یا واردِ بازار کار شدند یا توی خطِ زندگی افتادند بتوانند آرمان خواهی شان را آپدیت کنند. وگرنه بچه ها را ببرند آبعلی یا چه می دانم مشهد و یا توی پردیس ِ دانشگاه تهران... خب گیرم که چهارتا کلاس هم برای شان گذاشتند، چه فایده؟ از توی این کلاس ها چند تا متفکر و جوان خوش فکر آمدند بیرون؟ کسانی که بواسطه ی این کلاس ها در کارِ فرهنگی زبده شده باشند! کجایند؟ اساسا چنین کاری ناممکن است. توی یک فضایی که همه با هم موافق هستند و کلاس ها، هر چند با موضوعاتِ اساسی، توی مدتِ محدودی برگذار می شود، چگونه آرمان خواهی شکل می گیرد؟ مگر آرمان خواهی یا کارِ فرهنگی ریشه های انقلاب است که با دو واحد گذراندن بتوان در آن صاحب خبر شد؟ 

بهترین حالتِ رشدِ آرمان خواهی در شرایطِ نامتعادل است. سرمایه های مدنی ما کجا تولید شد؟ در جایی مثلِ انقلاب، یا در دفاع مقدس... یعنی در یک موقعیتِ نامتعادل. در همین فتنه ی اخیر چقدر درس بود که آدم می توانست فرا بگیرد؟ چقدر رشد بود توی همین مساله های بعدِ انتخابات؟ این یک کلاسِ آموزشی خیلی خوب، هر چند ناخواسته، برای رفقا بود که رشد یابند.

من منتقدِ رفتارهای خودمان است. من به تفکرِ اسلام اهل بیت تعلقِ خاطر دارم. برای همین نمی خواهم این تفکر بد، یا ناکارآمد جلوه داده شود. مطلب ام اشاره به همین دغدغه ی من دارد، متاسفانه نمی شد صریح نوشت و نام برد. به همین علت بود که بدونِ ذکرِ نام، خواستم برخی جریانات مریض و بیمارِ در خط دهی به آرمان خواهی را نقد کنم، جریان هایی که بسیار داعیه دارند. ولی این نوشته را خطاب به رفقای خودم که دغدغه ی آرمان خواهی و تمدن سازی دارند خیلی روشن عرض کردم و از آن ها خواهش می کنم شروع کنند به خوش تراش کردن و نازک کردن گردن های شان؛ دوست ندارم روزی را ببینم که خودمان به الجبار و غیرِ اصیل چنین کاری را می کنیم...

پس‌نوشت:

1. من هنوز این نوشته را دوست دارم. 

2. تا آخرِ هفته‌ی بعد. فهیمه‌ی رحیمی فوت شدند. برای‌شان فاتحه بخوانید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۵
میثم امیری

یا لطیف

امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. روزِ شادی و خشنودی. یکی از معدود روزهای عمرم بود که انگار در ثانیه به ثانیه‌اش حس می‌کردم دارم بیشتر می‌فهمم و بهتر رشد می‌کنم. من امروز یک دوره‌ی پوست‌اندازی انقلاب اسلامی را مشاهده کردم. انقلاب اسلامی با مردمِ همیشه در صحنه‌اش دوباره پوست انداخت. انقلاب اسلامی به ما نشان داد که هنوز تمام نشده است. از دلِ نیروی گریز از مرکز انتخابات، دموکراسی شدنِ ایران و تعالی سیاسی و به تبع آن اقتصادی ایران را فهمیدم. تازه امروز بود که برایم حماسه‌ی سیاسی موردِ نظر آقا در ذهنم مجسّم شد. تازه فهمیدم سخن آقا درباره‌ی حماسه‌ی سیاسی و دفاع تمام قد از جهموریّت نظام ناظر به چه مؤلّفه‌هایی است! 

هرگز فکر نمی‌کردم از دلِ هفته‌های بی‌رمق منتهی به انتخابات، ناگهان طوفاتی به پا خیزد! هرگز تصوّر نمی‌کردم مردم دوباره به انقلاب اسلامی برگردند و راهِ اصلاحِ روش‌ها و مبانی را جز از انقلاب اسلامی مطالبه نکنند. مردم بی‌تفاوت نیستند. مردم حسّاس هستند. مردم مدام مطالبه می‌کنند و مردم کشورشان و انقلاب‌شان را دوست دارند. مردم در انتخاباتی شرکت می‌کنند و رأی غرورانگیز می‌دهند که شورای نگهبانش نفرهای اوّل  و دوم نظرسنجی (هاشمی و مشّایی) را ردِّ صلاحیّت کرده بود. مردم در انتخاباتی شرکت می‌کنند که پیش از آن به آن برچسپّ تقلّب و نادرستی زده بودند. ولی مردم راه را در این اعتراض مسالمت‌جویانه می‌بینند و اعتمادشان را به سازوکارهای نظام از دست نمی‌دهند. مردم حتّی نزدیک‌ترین دوستانم که به تقلّب در انتخابات 88 باور داشته‌اند، در دل و عقل‌شان، این القای باطل را کنار می‌زنند و دوباره در نظام جهموری اسلامی با علم به این که نظام در آرای مردم خیانت نخواهد کرد در صحنه حاضر می‌شوند و نصابی غرورانگیز ثبت می‌کنند. 

چه چیزی از این برای نظام اسلامی با اهمیّت‌تر است؟ چه چیزی برای آقا از این مهم‌تر است که یکی از ارکان‌ِ به شک افتاده‌ رو کند به دنیا و بگویید جهموری اسلامی دموکراتیک‌ترین نظام‌هاست. چنین اظهار نظر، ناظر به یک رفعِ شبهه است. ناظر به یک جا افتادن است. ناظر به یک پیشرفت در فهم است. نصاب جمهوری اسلامی و محبوبیّت ولی اجتماعی فقیه در این انتخابات بالا رفته است. آقا عزیز شده است. چون از انتخاباتی که رهبری تمام قد از آن دفاع کرد و همه‌ی سازوکارهایش را قانونی دید و پسندید، چنین جمعیّتی به سمت آن گسیل شده‌اند. 

آقایان، بچّه‌ها، بسیجی‌ها تا زمانی که مردم چنین پای کار باشند و اعتراض‌های‌شان را از طریق سازوکارهای جمهوری اسلامی به گوش مسئولین برسانند یعنی انقلاب اسلامی زنده است. دوستانی که چهارشنبه با هم بحث کردیم و چشم در چشم من گفتید انقلاب اسلامی مرده است، رسا بشنوید: «انقلاب اسلامی زنده است»! امروز چهره‌ی شاداب هاشمی رفسنجانی، چهره‌ی باورنکردنی برخی از مردم، قیافه‌های آرام آن‌ها نشان می‌داد باز هم جمهوری اسلامی ایران با حساب 4 بر صفر عین فوتبال چند روز پیش برنده شد. هیچ وقت فکر نمی‌کردم در محلِّ کارم که در آن منتقدین نظام زیاد هستند رسا بگویم انقلاب اسلامی اهل خیانت به رأی مردم نیست. 

چرا دوستان منافع خودشان را می‌بینند؟ چرا رفقای حزب‌اللهی بیدار نمی‌شوند؟ چرا نگاه راهبردی و گراهای دقیق آقا را درک نمی‌کنند؟ 

این سؤال‌ها غم‌نامه‌ای دیگر است، این پرسش‌ها پاسخ‌های دردناکی دارند. یک پاسخ این است که عزیزان حزب اللهی و بسیجی هنوز رهبر انقلاب را نشناخته‌اند. هنوز وسعتِ نظر و سعه‌ی صدر و گشایش نگاه او را درک نکرده‌اند! هنوز نفهمیده‌اند که آقا چرا در انتخابات آرام و بی‌تنش 92 رو می‌کند به مسئولین و می‌گوید رأی مردم حق النّاس است؟ چرا آقا این جمله را صبح انتخابات 88 نگفت؟ چرا آقا یک موضع ضدِّ آمریکایی تکبیردار و با یک خشم مقدّس ادا کرد؟ 

برای من کم افتاده است با صحبت‌های آقا اشک بریزیم. ولی جمله‌های روز جمعه‌ی آقا دیده‌هایم را تر کرد. فهمیدم خبری در راه است! فهمیدم که 

این صحبت‌های آقا یعنی باز  هم ما رودست خورده‌ایم. بعد از آن صحبت‌ها بدجوری دلم روشن شد. فهیدیم نتیجه‌ی این انتخابات انقلاب اسلامی را پیش خواهد راند. چون بنا بر پاسخم به یکی از کامنت‌ها انقلاب اسلامی بدونِ مردم هیچ جا نمی‌تواند برود. 

انقلاب اسلامی توانست مردم را همراه کند. و مردم دوباره به انقلاب اسلامی اعتماد کرده‌اند. فرض کنید 25 میلیون نفر در انتخابات شرکت می‌کردند و مثلاً جلیلی یا قالیباف رییس جمهور می‌شدند. آیّا نباید برای ما مهم باشد که پس بقیّه چی؟ یعنی تعداد زیادی از مردم بی‌خیال و بی‌تفاوت نسبت به انقلاب باشند؟ یعنی نیمی از مردم اساساً جمهوری اسلامی را به رسمیّت نشاسند و راهِ حلِّ مشکل‌ها را از درونِ آن نجویند! آیّا این دردناک نیست؟ ولی وقتی همه‌ی مردم شرکت کنند، این چه معنایی دارد؟ (اساساً حضور تقریباً 75 درصدی یعنی تقریباً همه‌ی مردم شرکت کرده‌اند به جز عده‌ای کم؛ شاید بعضی‌ از آن‌ها پشیمان باشند از این که با ملّت همراه نشده‌اند!) برای من خون گریه‌کردن‌های برخی این ارزشی‌ها درک نشده است! برادران! انقلاب اسلامی با شما هیچ جا نمی‌آید. انقلاب اسلامی با همه‌ی این مردم گام برمی‌داد. انقلاب اسلامی همراهی این مردم را نیاز دارد. همان مردم 88. مردمی که تعداد بسیاری از آن‌ها به روحانی رأی دادند، همان مردمی که به احمدی‌نژاد اعتماد کرده بودند و الان پیِ راهی دیگر هستند. ولی هستند و اعتماد دارند و در چارچوب نظام هستند. (راستی آقای موسوی شما امروز به راحتی می‌توانستید جای روحانی خوش‌اقبال باشید.)

این پیِ راهی دیگر بودن هم بد نیست. این مهم‌ترین تحلیل حقیر از این انتخابات تازه نسبتاً آزاد است. مردم گفتند از دلِ این تحلیل‌ها و راه‌های بیان شده چیزی بیرون نمی‌آید. بگذار کشور را به آن جریانِ دیگر بسپاریم. جریانی که از تأیید شورای نگهبان بیرون آمده است. مردم آن قدر فهیم بوده و هستند که با ردِّ صلاحیّت هاشمی هم قهر نکنند. این بلوغ سیاسی مردم ما را می‌رساند و این خود یکی از نشانه‌های پوست‌اندازی انقلاب اسلامی است. در واقع ردِّ صلاحیّت هاشمی کوچکترین خللی در حضور مردم نداشت. اوضاع زمانی نگران کننده بود که مردم با یک مشارکت پایین روحانی یا هر کس دیگری را برگزینند. 

ممکن است برخی بگویند یعنی سعید جلیلی یا قالیباف همین قدر رأی دارند؟ یا مثلاً بچّه‌های مذهبی از این رأی‌نیاوری ناراحت باشند. 

این مسأله تحلیل‌های متفاوتی دارد. یکی این که اگر واقعا شما مأمور به تکلیف باشید، این نتیجه هیچ اهمیّتی برای‌تان ندارد. دو این که شما سال‌هاست با مردم گفت‌وگو نمی‌کنید. مطلبِ من خطابم به دانشجویان است را یادتان می‌آید؟ وقتی دانشجوی بسیجی یک دانشگاه نخبه‌گرا مانند شهید بهشتی حقیر را به دلیل این که مثل او حرف نمی‌زنم بسیجی نمی‌داند، شما چه انتظاری از باقی بسیجی‌ها و باقی مردم دارید؟ یک بحث این است که این بچّه‌ها زیادی در خودشان غرق شدند. پلِ ارتباطی را فراموش کردند. کم‌تر در میان مردم حاضر بودند و کم‌تر باری را از روی دوش مردم برداشته‌اند. وگرنه به واسطه‌ی حتّی یک ایست-بازرسی امنیّتی-بسیجی هم می‌توان با مردم حرف زد. همین کار را هم نکرده‌ایم. (حتّی دلیل این بازرسی‌ها را به زبان خودمانی برای مردم توضیح نداده‌ایم. خوب این‌ها هم آدمند. تعامل‌های ما به شدّت دچار مشکل است. از توی فامیل بگیرید تا دوستان و مهم‌تر از آن تا آن‌هایی که مثل ما فکر نمی‌کنند. باید فکر کرد.) کاری کردیم که مردم به ما بگویند شما بسیجی‌ها! این درست نیست حتماً. ما بسیجی‌ها جدا از مردم نیستیم، ولی چرا جدا افتاده‌ایم یا چرا مردم چنین تحلیلی دارند یا به گزینه‌ی ما رأی نمی‌دهند! بروید آسیب‌شناسی کنید. من بارها و بارها از این مردم‌نشناسی و بی‌سوادی رفقای خودم نالیده بودم. در وبلاگ قبلی‌ام مفصّل از این دوری نالیده بودم، ولی به جایی نرسیدم. بگذریم این نیروی گریز از مردم در میان رفقای بسیجی تا جایی ما رسانده بوده که حتّی بچّه‌ها در استواری دینی بچّّه مسلمان‌ها هم شک می‌کردند. قبل‌تر زیاد در این باره نوشته‌ام. نمی‌خواستم در محیطِ تیلم دوباره آن بحث‌ها را مطرح کنم. شاید رفقای قدیمی وبلاگم مطلب آرمان‌خواهی اعضا یادشان باشد. همان مطلبی که می‌گفت دوستان به جای آن که گردن‌شان نازک باشد، بازوی‌شان کلفت، بازوی‌شان نازک است، گردن‌شان کلفت. فحش‌نامه‌ای بود به همه بی‌سوادان مذهبی که ممکن است دانشجوی دکتری هم باشند و نفهمند. منتظر فرصتی بودم تا این‌ها به خود بیایند. مطمئنم این لحظه، همان هنگامه‌ای است به پی‌اش بودم. دوستان برگردند مطالعه و تجدید نظر کنند. من می‌دانستم در جایی ضربه خواهند خورد. می‌دانستم همین‌ها کار را به جایی خواهند رساند که مردم به خاطر بغض این‌ها به یک آدم دیگر رأی می‌دهند. همین هم شد. اساساً اشکال در جلیلی نیست. الزاماً در فکر و روشش هم نیست. (به نظر من جلیلی در این دوره پاک‌ترین و بی‌غل‌وغش‌ترین رأی را آورد و کیفیت رأی‌آوری‌اش حتماً رشک‌برانگیز است. رأیش بادآورده یا مبتنی بر شعارها و وعده‌ها نبود. من اصلاً جلیلی را بازنده نمی‌دانم.) بازنده ما هستیم. مایی که از خودمان و از جلیلی لولو درست کردیم. مایی که حتّی نتوانستیم یک انتقاد درست به جلیلی کنیم. مایی که نتوانستیم یک انتقاد درست نسبت به جلیلی را پاسخ دهیم. (من باب نمونه من در جلسه‌ای که همه مخالف صد در صد جلیلی بودند و اصلاً به خاطر این که او رأی نیاورد می‌خواستند در انتخابات شرکت کنند حرف زدم. فکر نمی‌کردم جمع این قدر خوب به حرف‌های من درباره‌ی جلیلی و انقلاب اسلامی گوش دهد. حتّی یک بار هم بی‌احترامی نکردند و حتّی یک بار حرفم را قطع نکردند. آن‌جا فهمیدم که عجب ما این مردم را نشناخته‌ایم و عجب این مردم تشنه‌ی حقیقت هستند، ولی خودمان را، فکرمان را، نامزدمان را از آن‌ها دور دیدیم. نتوانستیم مانند امام خمینیِ عزیز با مردم ساده و صاف و بی‌تکلّف و اسلامی حرف بزنیم. چون جوزده شدیم. چون مردم‌زده شدیم. چون هدف‌زده شدیم. گفتیم معیارمان تکلیف است، ولی از همه نتیجه‌گراتر بودیم. نمونه‌اش هم استفاده از واژه سونامی در تبلیغات‌مان برای یک جمعیّت ده هزار نفری بود. این نشان می‌دهد بر خلاف ادّعای‌مان بسیار نظرسنجی‌زده و جوزده و نتیجه‌زده هستیم. چون امام و آقا در ذهن‌مان کاریکاتور است. ذرّه‌ای هم فکر نمی‌کنیم که شاید یک درصد آقا را نشناخته باشیم. آن روز برای رفقا مثالی زدم. مثالی که برای افراد دیگر هم نقل و ایمیل کرده‌ام: «آقا و امام که سعی‌شان را کرده‌اند، چرا ما آدم نمی‌شویم؟ امام سعی کرد ما را بیاورد توی باغ و آورد. من این را با دیدن مستند دکتر عارف فهمیدم و لحظاتی دیدگانم تر شد. آن‌جایی که عکس‌های جوانی دکتر عارف را نشان داد.  یک آدم باهوشِ آمریکایی‌نشینِ سوسولِ فُکلیِ موقشنگ، در عرضِ 5 سال شد مدیر ریشوی به‌دردبخورِ فعّالِ انقلاب اسلامی. فوق‌العاده بود این حرکت. این کار را امام کرد. (البته این قضیّه ربطی به امروزِ دکتر عارف ندارد که متأسّفانه درست قصّه‌ی انقلاب اسلامی را نفهمیده.) ولی بالاخره امام توانست هزاران نفر مثل دکتر عارف را با تکیّه بر تفکّر دینی به مملکت بازگرداند، آن‌ها را واردِ عرصه‌ی سیاست کند و آن‌ها را نسبت به کوچک‌ترین وقایع سیاسیِ عالم حسّاس نشان دهد و آن‌ها را طرفدار تفکّر حاکمیّتی دینی کند. و دکتر عارف هنوز معتقد است به اصول آن میراث پای‌بند است.»)

پس اشکال اساسی در بنیان‌ها، روش‌ها، گذرگاه‌ها و ایده‌های ما مذهبی‌هاست؛ یکی از ما و معدّلی از ما همین دکتر جلیلی بود. بنده‌ی خدا او هم دست کمی از ما در برخی از این بدفهمی‌ها ندارد. هنوز دو هفته از حرفم نگذشته که گفتم دکتر جلیلی می‌شلد!

امّا در یک تحلیل کلّی هیچ جریان فکری در کشور غالب نیست. هر کدام از دو جریان حداقل 35 درصد رأی دارند. ولی گاهی رأی‌های وسط، جا‌به‌جا می‌شود. (گاهی به نفع احمدی‌نژاد، گاهی به نفع روحانی.) در سینما هم همین است. هیچ جریانی غالب نیست. در شعر هم همین است. از قدیم هم چنین بوده. شما خاطرات این نویسنده‌ها را بخوانید. می‌بینید هیچ جریانی در این مملکت غالب نبوده و نیست. اساساً در همه‌ی دموکراسی‌های عالم هم همین است. بعضی اوقات جمهوری خواهان، بعضی اوقات دمکرات‌ها. اگر در ایران انتخابات از این آزادتر باشد، می‌بینید که تشتت آرا در ایران بسیار متنوّع‌تر از بسیاری از نقاط دموکراسی‌دار عالم است. انتخابات هم یک اتّفاق عرفی است. من هزار بار این را گفته‌ام. وقعه‌ی عرفی، واکنش مقدّس و رگ‌گردنی نمی‌طلبد! آقایان مأمور به تکلیف با شما هستم. با خودمان هستم.

پس‌نوشت:

1. من امروز به رفقای اصلاحتی‌ام پیامک داده‌ام و پیروزی دکتر روحانی را تبریک گفتم. شما هم این کار را بکنید. انتخابات یک رقابت عرفی سیاسی است. 

2. به علی رحیمی‌پور: سوسول‌بازی درنیاورید. چرا باختیم و چرا این جوری شد و مثلا انقلاب به باد رفت و این حرف‌های آب‌دوغی را بگذارید کنار. بابا مردم به نماینده رهبر در شواری عالی امنیّت ملّی رأی دادند نه به باراک اوباما. یعنی آقا یک فرد بی‌کفایت یا ساده‌لوح یا خائن را نماینده‌ی خودش می‌کند؟ ما با آقای روحانی اختلاف گفتمانی داریم قبول، ولی هر دوی‌مان دل‌مان، عقل‌مان، حیات‌مان، ایران‌مان، همه چیزمان برای اسلام و برای اهل بیت و امام زمان شور می‌زند. هر دو دل‌شوره داریم. باید با هم کار کنیم. همان طور که جلیلی گفت به هم کمک کنیم. جمله‌های شما من را یاد احزاب غربی انداخت که وفتی انتخابات را می‌بازند همه چیز را بر باد رفته می‌بینند. تازه خودِ غربی‌ها هم وقتی یک رقابتی را می‌بازند همه چیزشان را روی هوا نمی‌بینند. 

3. به جلیل: حرفت درست است جلیل جان. ولی کاری است که شده. شما پیروزی انقلاب اسلامی، رفع موانع از مسلمین عالم، و ناکامی دشمن را ببین. اصلاً این را ببین که از 88 تا 92 چقدر همین اصلاح‌طلبان، حتّی شاخه‌ لندن‌نشین‌شان، پیشرفت کرده و فهیم‌تر شده‌اند. به نظر من جمله‌های امروز هاشمی می‌ارزید به کلِّ شکستِ اصول‌گرایان.

4. به آناهیتا: نه پیامبر و نه امام حسن هیچ کدام به خاطر مسائل اقتصادی صلح نکردند. این را یادتان باشد. وگرنه شعب ابی طالب درست‌تر بود برای صلح کردن تا حدیبیّه. ما ممکن است به دلایل سیاسی و مصلحت‌هایی که در آن گشایش‌های بزرگ‌تری (مثل فتح مکّه) می‌بینیم صلح کنیم، ولی به خاطر شکم صلح نمی‌کنیم. ضمناً به قول قالیباف مشکلات ما ربطی به تحریم ندارد، ربط به عرضه‌ی ما دارد. حرفش عالی بود. 

5. به بزنگاه: خودت را معرفی کن رفیق. بعدش بیا با هم حرف بزنیم. 

6. به مجتبی: در این انتخابات اصلاح‌طلبان رأی بالایی نیاوردند. نکته‌ی مهم شکستِ اصول‌گرایان است. و مهم‌تر از آن سر بچه‌های حزب‌اللهی به سنگ خورده است. دلم خنک شد. یکیش خودِ من. سر من هم به سنگ خورد. ولی باز دمم گرم شبِ قبل از انتخابات به عبّاس برومند گفتم جلیلی بین 10 تا 12 درصد رأی داد. خوشم می‌آید که توهّم برم نداشته بود. 

7. به سمیرا روشنایی: هیچ وقت مثل امروز خوشحال نبوده‌ام. شادی و سیاست و نشاط به دانشگاه‌ها برمی‌گردد. چقدر خوب. می‌دانید در همین دانشگاه‌های دولتی بخشنامه شده بود از یک تا 20 خرداد فعالیّت سیاسی ممنوع است. به قول آقا خدا لعنت‌ کند آن دست‌هایی را که دانشگاه‌های ما را سیاسی نمی‌خواهند. چقدر خوب و راحت لعنت شدند. دوست دارم این آقایان مسئول را سه ماه دیگر ببینم. مسئولیّت مثل لنگی بود که از کمرشان باز شده...

8. به احمدی‌نژاد: حدّاقلش این است که نباختی. دمت گرم. هم از توی صندوقت اصلاح‌طلب بیرون آمد، هم بی‌طرفی‌ات را حفظ کردی و هم همه‌ی جوانب را. به خدا بصیرت توی منحرف از ماها بیشتر بوده است. 

9. به سعید جلیلی: خواسته‌ی من را برآورده کردی. ولی چه فایده؛ حرکتِ انقلابی و پر از مفهومت باعث شکست اصول‌گرایان شد. بی‌بروبرگشت. چون دافعه‌ی تو هم در رأی روحانی کم‌تأثیر نبود. آن هم روحانی که ناپلئونی رأی آورد. به نظرم جلیلی خدمت بزرگی به انقلاب کرد. باعث شد کمی این صحنه بچرخد و این جوی، آب‌های دیگری هم به خودش ببیند. اگر روحانی باهوش باشد، باید جایی برای جلیلی در کابینه‌اش باز کند. 

10. و دوباره نسیم آزادی و اصلاحات. دوباره آفتابِ خاتمی و دوباره گشایش قلم‌ها... من که به همین خاطر رأی دادم به جلیلی. به خاطر آزادسازی ظرفیّت‌ها. خدا را چه دیدی؛ شاید در همین دوره این حرف‌ها اجرا شود. شاید همین دوره، دوره‌ی آزادسازی ظرفیّت‌های فکری و فرهنگی انقلابی‌ها باشد. آن‌هایی که معمولاً در تنگنا بهتر کار می‌کنند. 

11. امروز 25 خرداد بود. همین 25 خرداد چهار سال پیش را یادتان بیاید. بابا ما جلوییم. راستی این را به همه بگویید فقط کافی بود روحانی 270   هزار رأی کم‌تر داشته باشد تا انتخابات به مرحله دوّم برود... همین.

12. آخر هفته می‌نویسم باز هم. (و این که این اوّلین نوشته‌ی من بود که این قدر آقا آقا گفته‌ام. چندشم شده یک مقدار. ولی بگذار باشد. چون از عمق دل آمده.)


۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۴
میثم امیری

یا لطیف


نیمه‌ی دوّم تازه شروع شده و رضا قوچانی‌نژاد یک گلِ خوب زد. شاید از همین حالا می‌دانید که آخرِ بازی ایران-لبنان چطور خواهد شد! بازی‌های ما فقط در منطقه یک‌سوّمِ دفاعی لبنان نیست! همیشه هم رسم بر این نبوده و نیست. ممکن است ما در یک سوّمِ دفاعی حریف با قدرت کار کنیم، ولی ممکن است گاهی از یک سوّمِ دفاعی خودمان غافل شویم یا دیدگاه‌های مشخّصی در این باره نداشته باشیم. مثلاً در نیمه‌ی اوّل بازی با قطر دیدگاهِ دفاعی ما مشخّص و حتّی کم‌اشتباه نبود. ولی نیمه‌ی دوّم داستان فرق کرد.

فوتبال اصولاً از دفاع و حتّی دروازه‌بان شروع می‌شود. از دفاع است که بازی‌سازی انجام می‌شود و قدم‌به‌قدم تیم به دروازه‌ی حریف نزدیک می‌شود. نمونه‌ی شریفِ چنین بازی تیمِ بارسلونا است. من هم به چنین بازی اعتقاد دارم. اگر در خطِّ دفاعی، بنیان‌های تاکتیکی درستی نریزیم، بعید است بتوانیم مشکل‌مان را با هافبک‌ها یا مهاجم‌های خوب حل کنیم. 

عرصه‌ی انتخابات امسال چنین است. یعنی به نظرم یک کاندیدای کامل وجود ندارد. اساساً امسال انتخابات صحنه‌ی ناقصی دارد، نامزدها هم نقص‌های جدّی دارند. حتّی جریان‌ها هم چنین هستند. برخی از آن‌ها به بهترین نیروهای‌شان نتوانستند شرکت کنند. تنها ویژگیِ مثبتِ جلیلی معلوم بودن بنیان‌های فکری و نسبتش با انقلاب اسلامی است. ولی در نگاهِ باقی نامزدها، چنین دیدِ روشنی دیده نمی‌شود. آن‌ها غالباً بازی را از خطِّ حمله شروع می‌کنند. توجّه‌ای به قانون، شرایط اجرایی شدن اصلِ 44 و خصوصی‌سازی ندارند. (به این دلیل ساده که مدّعی‌اند دولت‌شان می‌تواند همه‌ی مشکلات را سریعاً حل کند. این یعنی خصوصی‌سازی روی هواست. هر اقدامی تبعات و اقتضائات مقطعی دارد!) بیشتر ناظر به شرایط حاضر حرف‌های هیجانیِ سوپاپ‌اطمینانی می‌زنند. در این میان غیر از جلیلی، قالیباف هم کاندیدای حرف‌گوش‌کنی است. یعنی او یک آدمِ عملیّاتی است که اگر مشاوران درست و درمان و قوی مثل شهاب مرادی یا حتّی جلیلی داشته باشد، می‌تواند سیاست‌های مناسبی را اتّخاذ کند. من چون به عمق استراتژیکِ ایران اهمیّتِ زیادی می‌دهم، جلیلی را ارجح می‌بینم. زیرا بدون تئوری‌های معلوم و شفّاف و هم‌آوا با بنیان‌گذار انقلاب اسلامی و متناسب با زیست‌بومِ ایران، نمی‌توان به جایی رسید. این به این معنا نیست که جلیلی دقیقاً حرف امام و انقلاب اسلامی را فهمیده. نه. بلکه او تنها کسی است که در این‌باره سخن می‌گوید. باقی ترجیح داده‌اند در این‌باره سخن نگویند و بنیانِ انقلابِ اسلامی را در موهوماتی چون پایین‌آوردنِ میزان تورّم، کم‌کردن عددِ بیکاری و از این جور عددهای اعتباری قرار دهند. این به این معنا نیست که در این زمینه باید با بی‌برنامگی ظاهر شویم. هرگز. بلکه منظورم این است که سوار کردنِ کلِّ انقلاب اسلامی سنگین و خونین و پرهزینه‌ی خمینی بر چهار تا معیار نسبی اختلافی کینز و آدام اسمیت قرار دادن، خود اوّل از همه جفایی است به خودِ امام. انگار کلِّ قصّه و رجزهای رهبران ایران در این سی و چند سال چرند محض بوده و گویا بعدِ دولتِ هویدا سر ما کلاه رفته است....

بعد از گوش دادن به جلیلی چنین حسّی به خردم دست نداد. شاید جلیلی جاهایی اشتباهی بگوید. حتما هم اشتباه می‌گوید، ولی دستِ کم می‌گوید. یعنی نسبت شفّافی به این قصّه معلوم کرده است. ولی باقی گویا صندوق‌های رأی و مزاجِ عامه‌ای را بیشتر می‌پسندند. با یک تفاوت. آن هم این که قالیباف به عنوان یکی از بهترین مدیران اجرایی و عملیّاتی انقلاب اسلامی در صحنه است. قالیباف می‌تواند با سعید جلیلی کار کند. البته شاید عکسش برقرار نباشد! قالیباف شاید برخی بنیان‌ها و جهت‌گیری‌ها و نبردها را نفهمیده باشد، ولی این را می‌داند چطور جهاد کند. شاید عظش قدرت داشته باشد، ولی تشنه‌ی خدمت هم هست. شاید کم‌اخلاق و هدف وسلیه را توجیه‌کن باشد، ولی توانِ اجرایی دارد. هر دو انتخاب‌های خوبی هستند. ولی جلیلی بهتر است، ولی قالیباف هم به‌دردبه‌خور است. 

چه کردی آقای شهاب مرادی با این حمایتت! دیدم را نسبت به قالیباف عوض کردی. اصولاً دید ناموس آدم نیست. باید وقتی حقایق بر آدم روشن شد، مثلِ زیرشلواری عوضش کرد. 

پس‌نوشت:

1. به جلیلی رأی دهید، اگر دوستش نداشتید به قالیباف. 

2. مطلبِ بعدی را دوست دارم روز شنبه بنویسم. 

3. کنار رفتن حداد و عارف قابل پیش‌بینی بود. جزء واضحات است که ولایتی هم باید به عهد وفا کند. ولی این که چنین می‌کند یا نه! باز هم جزء واضحات است!

4. هر کس، هر جا دوست دارد می‌تواند با حقیر در این یکی دو روزه مناظره و صحبت حضوری داشته باشد. پایه‌ام بدجور. بالاخره انتخابات است. 

5. من همین الان از خیلی از آدم‌های اطرافِ جلیلی ناامیدم. ولی جهنّم و ضرر. چاره‌ای نیست. 

6. راستی دقیقه 86 است؛ خیابانی می‌گوید کاپیتان یعنی این و جواد گلِ چهارم را زد... و تمام. چه بازی زیبایی بود.


۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۵
میثم امیری
یا لطیف 
دنیا محلِّ گذر است؛ نه به این معنا که فقط جایی به اسمِ «دنیا» می‌رود و تمام. این گزاره تنها ناظر به رفتن یا از بین رفتن یک مکان یا یک حالتِ‌ جسمانی نیست. دنیا محلِّ گذار است؛ یعنی این حرص‌وجوش‌های دنیا، این چالش‌های دنیایی، این موهای سپیدکرده، این ریش‌های سیاه نگه داشته شده، این عنوان‌های درهم آمیخته شده، این عینک‌های ریم‌لس شده، این مشت‌های گره کرده می‌روند و می‌گذرند. و اگر همه‌ی این‌ ویژگی‌های فیزیکی یا شیمیایی یا شخصی تنها برای رسیدن به میزی، شهوتی، و ثروتی باشد، نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک‌نشان. 
انتخابات هم یکی از این مناسبات دنیایی و عرفی ما آدم‌هاست. ما آدم‌ها که آن قدر ستم کردیم در حقِّ اولیا، آن قدر جفا کردیم در حقِّ‌ صلحا، آن قدر سخت گرفتیم بر انبیا، که محرومیم از نعمتِ‌ ولایتِ‌ پرتوآفرینِ مستقیمِ امام معصوم. آن چنان که دور مانده‌ایم از تلألو نورِ مستقیم آفتاب و با رأفتِ الهی شدیم مشمول در ظلِّ نور آفتاب پسِ ابر. و این ابر چیزی نیست جز جهلِ ما و غفلتِ ما و نادانیِ ما...
من نمی‌گویم انتخابات بد است یا این مناسباتِ دنیایی نادانی است. هرگز. بلکه می‌گویم حال که چاره‌ای نداریم جز تن در دادن به مناسبات دموکراتیک و گریزی نیست جز انتخابِ عرفی از میانِ آدم‌های معمولیِ شبیه به خودمان، چرا باز از گرمای وجودِ‌ امام معصوم بهره نمی‌گیریم؟ چرا از آفتاب پشتِ‌ ابر را به کسوف کامل برده‌ایم؟
چرا حرفِ‌ دین را نمی‌زنیم؟ برادران، خواهران، رفقا، عزیزان، متدینین، بی‌دینان، سکولارها چرا از مبانی، از زیر ساخت، از ساحتِ تفکّری‌مان حرفی به میان نمی‌آوریم؟ چرا می‌ترسیم از رأی نیاوردن؟ چرا هراس داریم از دیده نشدن؟ چرا این قدر دیپلمات شده‌ایم؟

من امروز مناظره‌ی انتخاباتی با تمِ فرهنگی بین حجت الاسلام شهاب مرادی و آقای دکتر گیل‌آبادی را دیده‌ام. حتماً برایم جالب بود که ببینم شهاب مرادی که خو کرده با منبرها، گریه کرده با روضه‌ها، خندان با لطیفه‌هایش بوده و هستم، چگونه می‌خواهد من را به نفع قالیباف استحمار کند. با این پیش‌فرض سراغِ‌ این برنامه رفتم. و در دلم می‌اندیشیدم بالاخره او هم آمده تا عمری اعتبار و آبرو و حیثیّتش را بریزید پای نامزدی که بارها به او انتقاد کرده و می‌کنم. شهاب مرادی چرا می‌خواهد همه‌ی نگاه‌های امیدوار هزاران دانشجوی مجرّد و متأهل بهره برده از کلاس‌هایش را پای قالیباف خرج کند؟ همه‌ی آن انگشت‌های جویده‌ شده‌ی دخترِ لرزانِ دانشگاه تربیت مدرس، قرار است اسمِ‌ قالیباف را به اعتبار شهاب مرادی بنویسد؟ همه‌ی امیدها و بیم‌ها و همه‌ی حساب‌هایی که من و دوستانم برایش باز کرده بودیم چه؟ شهاب مرادی قالیبافی شد در مملکتی که هنوز احساسی است و آرایش مبتنی است بر احساسات! زئوس تو هم؟ 
از یونان باستان همه‌ی چراغ‌های هشداردهنده‌ام روشن شده است. شهاب مرادی را بین انتخاب بین قالیباف و دین می‌دیدم. شهاب مرادی را بین همه‌ی سخنانِ دینی و راهنمایی‌های عبادی-اجتماعی و در مقابل جهت‌گیری به نفع یک سلیقه‌ی سیاسی می‌دیدم. (با این پیش‌فرض که هیچ سلیقه‌ی سیاسی در ایران، کامل نیست؛ نه هیچ سلیقه‌ای حزب‌ِ الله است و نه هیچ سلیقه‌ای حزبِ شیطان.) شهاب مرادی را در آزمون آیه‌های اوّلیه‌ی سوره‌ی عنکبوت می‌دیدم؛ با نگرشی منفی‌تر! که مثلاً سرانجام خیّاط تو کوزه افتاد! 

به شهادتِ‌ نوشته‌های پیشینم قطعاً من رأی‌ام قالیباف نبود، الان هم معلوم نیست رأیم ایشان باشد. واقعاً‌ معلوم نیست. نمی‌خواهم فیلم بازی کنم. هنوز کفه‌ی قالیباف در ذهنم سبک‌تر است از افرادی دیگر. ولی با نماینده‌اش حال کردم. همین. 

دغدغه‌های مقطعی انتخاباتی وقتی شیفت پیدا کند به دغدغه‌های دینی، یعنی طرف توانسته مجذوبم کند. رویکردها به جای این که مردم چه می‌پسندند، انتقال پیدا کند به گره‌گشایی‌ به سبکِ دینی و قرآنی، حال می‌کنم. وقتی روحانی دوای تلخ را به شیرینی سکرآورِ مقطعی تریجیح می‌دهد کیف می‌کنم. و آقای شهاب مرادی به عنوان یک روحانی، یک ملبّس به لباسِ امام صادق، از یک حقیقت دفاع کرد.
حرف‌های شهاب مرادی همان حرف‌هایی بود که در هیأت شمس‌آباد نقل کرده بود. اگر شهاب مرادی در آن شب در یک جمع کوچک چند نفره گفته بود که «عبارت قول مومن حجّت است برای هتل‌دار جهت پذیرش کافی است»، تکرار دوباره‌اش در برابر دیدگان چند میلیونی برایم نشاطی دینی داشت. سماع‌گونه بود حالتم وقتی دیدم روحانی اجتماعی و تلویزیونی، مبانی و ریشه‌های حرف‌هایش تابعی از متغیرهای دینی است و نه تابعی از متغیرهای انتخاباتی. 
شاید تأیید این که ما هم نمی‌خواهیم به زور مردم را مسلمان کنیم، چند صد هزار رأی به سبدِ قالیباف اضافه می‌کرد. امّا روحانی مکتبِ آیت الله مجتهدی و شاگردِ‌ خارجِ رهبری، خودش را هرگز وارد این دست پیچیدگی‌های شیطانی نمی‌کند. گلویش و ستون فقرات و سینه‌اش را صاف می‌کند و صاف توی چشم مخاطب نگاه می‌کند و می‌گوید من می‌خواهم تو را مسلمان کنم. من می‌خواهم جامعه‌ام جامعه‌ی اسلامی باشد. من دغدغه‌ی دین دارم. اصولاً‌ آخوند یعنی همین. یعنی کسی که نه با زور بازو و اجبارِ باتوم، که با زور عقل و دلیل و با زور تمنّا و خواهش و اجبارِ نگاه و لحن و داستان می‌خواهد بگوید مردم اسلامی زندگی کنید. آخوند با همه‌ی زورش، نه زور جسمی یا اجبار فیزیکی، ولی حتما‌ً با همه‌ی توانش می‌خواهد و باید مردم را مسلمان کند. و او گفت من نماینده‌ی قالیباف نیستم، نماینده‌ی لباسِ خوش‌رنگ و ریش‌ِ خوش‌تراشی هستم که از آن قالب با شما صحبت می‌کنم. 
حجت الاسلام مرادی هرگز از قالیباف دفاع نکرد. شاید بحثِ تراکم‌ها دامی بود که در آن بیافتد و واردِ یک دعوای بی‌حاصلِ رسانه‌ای شود. ولی او در دام نیافتاد. حتّی با بی‌اعتنایی از تضادِّ سنّت و مدرنیته که یک دروغ و اولویّتِ به طور کاذب مطرح‌شده است، عبور کرد. به این پرداخت که باید دولتِ دینی داشته باشیم نه دینِ‌ دولتی. یعنی باید با سازوکارهای دینی، با اصولِ دینی، با روشِ دینی، با آخوندِ دینی مسجدمان، مدرسه‌مان، جامعه‌مان را اداره کنیم. راه این وسط مردم است. راه سپردنِ امور به دستِ‌ مردم است. چون حتماً مردم ما حتماً ظرفیّت دینی بیشتری از دولت دارند. 

زدنِ مصرف‌گرایی، زدنِ تجمل‌گرایی، زدنِ شتاب‌زدگی، همه ناظر به آن روش‌های دینی است. روشِ دینی در کنار نماز استعانت می‌طلبد از صبر. روش دینی یعنی استفاده از دستمال تمیز. دستمال کثیف یعنی عجله و شتاب‌زدگی. دستمال کثیف یعنی دروغ و ریا و غیبت.
وقتی آقای مرادی ظاهر مردم را می‌زند، به باطن مسئولین هم توجّه دارد. و قالیباف هم جزیی از این مسئولین است. (البته این نشان دهنده‌ی باطن کلاس‌های تفسیر قرآن ما هم می‌تواند باشد. که این نقدی است دگر که باید در فرصتی دیگر مطرح شود).  وقتی آقای مرادی به دینِ مردم و روش‌های درست توجّه می‌دهد، ناظر به برنامه‌های یک فردِ خاص نیست، بلکه ناظر است به تتبعات فقهی و دینی خودشان. 
مرادی به درستی راه حل‌های فرهنگی را از نامزدِ‌ موردِ علاقه‌اش دور کرد به نفع روش‌های دینی و اصول مذهبی. انحصار برنامه‌ها را توسعه داد تا مسئولیّت‌های دینی و فقهی. این یک کار مهم است. خیلی مهم است این که شما بگویید این برنامه‌ی من است تا در نسبت با آن بگویید این برنامه‌ی فقه و دین است. و خلّاقیّت از همین این‌جا شروع می‌شود. وقتی شما انحصار را از روی یک کاندیدا بردارید و آن روش‌ها متبّع از همه‌ی ظرفیّت‌های فرهنگی کنید، خلّاقیّت‌های مردم را شکوفا کرده‌اید. (نگاه کنید به تکّه‌ی فوق‌العاده از روی دست هم نوشتن مسئولین). وقتی مقوّم‌های برنامه‌های دولتی، ظرفیّت‌های هنرمندان و فقها و سیاست‌مدران باشد، یک دولت موفّق خواهیم داشت. مشکل برنامه نداشتن نامزدها نیست، مشکل منحصر بودنِ برنامه‌ها است. ولی در سخنان شهاب مرادی، هیچ انحصاری دیده نمی‌شد. چرا که هیچ جا نگفت این برنامه‌ی قالیباف است و همین باید اجرا شود و لا غیر.
و اضافه کنید به همه‌ی این‌ها انتقادهای اجتماعیِ درست. انتقادهای مردم‌شناسانه که اتّفاقاً مردم را ناراحت نمی‌کند. این عالی بود. من این برنامه را دوست داشتم چون شهاب مرادی برعکس همه‌ی نامزدها فقط دولت را مقصّر نمی‌دانست. این نوع نقد در دورانِ‌ انتخابات خطرناک است. این که شما بگویی ما مردم هم خیلی جاها مقصّر هستیم. 
خنده‌دار این‌جا بود که گفت من از قالیباف این انتظار را دارم. این جور تبلیغی است؟ ولی شما از دیدِ‌ دینی نگاه کنید. از دید دفاع از یک حقیقت مطلق. از این دید، فقط از جلمه‌ی آخر شهاب مرادی می‌شد فهمید که این دارد به نفع قالیباف تبلیغ می‌کند. امیدوارم قالیباف تلاش کند که بیانش را شبیه‌تر کند به حاج آقا شهاب. دوستی او با شهاب مرادی برایم فوق‌العاده امیدوارکننده است. انشالله که از این فرصت استفاده کند. امیدوارم از این ظرفیّت گفتمانی و این حرف‌های مبنایی استفاده کند. چون ایشان نماینده‌ی قالیباف است، چنین امیدواری دور نیست. 
شاید حجت الاسلام شهاب مرادی از این همه تعریف‌ها ناراحت باشد. من کمی ذوق‌زده هستم شاید. ولی حاج آقا شهابِ‌ عزیز! شما در این انتخابات از عنکبوت عبور کرده‌اید، اوایل مؤمنون هستید. شاید هم اوایل حشر... ای همه‌ی ایرانیان، ای همه‌ی ایرانیان به هر کس و دینی اعتقاد دارید، لعنت صهیونیست‌ها را فراموش نکنید؛ با خواندنِ سوره‌ی حشر.

پس‌نوشت:
1. هر گونه برداشت آزادی از این نوشته مجاز است و همین طور هر نوع دخل و تصرّفی. فقط اگر چنین کردید بنویسید برداشتِ‌ آزادی از این نوشته.
2. من سعی کرده‌ام در این نوشته تا آن‌جایی که امکان دارد از ظرفیّت گفتمانی اسلام و حضور اجتماعی اسلام دفاع کنم. و دوست دارم قالیباف از آقای مرادی بیاموزد. از این که دین اسلام را وارد گفتمان کنیم و از آن راه مشکلات را حل کنیم.
3. و امّا مناظره‌ی دوّم که حمید از من خواسته بود چیزی بگویم:
ببین حمید جان، مناظره‌ی دوّم به مراتب مناظره‌ای ضعیف‌تر، سردتر، و آمفوترتر از مناظره‌ی اوّل بود. مناظره‌ی دوّم شبیه جدل‌ها و بی‌موضوع بودن‌های بحث‌های خودمان بود. همین که هر کدام‌مان یک چیزی بگوییم و هر کس دیگری در اطرافِ آن حرفِ ما متلکی بیاندازد و تازه از موضوع دور شود. سؤال‌های مناظره‌ی دوّم سؤال‌هایی بی‌روح و بی‌ارتباط با جامعه‌ی ما بود. مرتضی حیدری که مناظره‌ی اوّل را که حائز برخی استانداردها بود اجرا کرد، نباید این خفّت را به خود می‌خرید که این نمایش سرد و بی‌مزه را اجرا کند. مناظره حتّی از حدّاقل‌های پویایی به دور بود. اگر جلیلی بحثی با روحانی داشت، این بحث در ساختار صلبِ مناظره‌ی از بین رفت. از دلِ این مناظره چیز زیادی بیرون نیامد. معلوم نشد عارف فرق بین رمان و داستان را می‌داند یا نه! معلوم نشد جلیلی فرق بین حاج منصور و مدونا را می‌فهمد یا نه! معلوم نشد قالیباف فرق بین فرهنگِ مسجدی با فرهنگ مسجدسازی را می‌فهمد یا نه. منظورم این است که دانش و هوش فرهنگی نامزدها به آزمون گذاشته نشد. وقتی کسی محک نخورد، چطور می‌توان درباره‌ی توانایی‌هایش صحبت کرد. من از کلِّ آن مناظره بحث جلیلی و مثالش از فیلم تنهای تنهای تنها و همین طور بچّه‌های آسمان را پسندیدم. تازه جلیلی که یک آدمِ مطّلع مثلِ وحید پشتش است، اسم دو فیلم از سه فیلم را ناقص گفت. مطمئن باشد باقی هم همین طور هستند. جلیلی هرگز لحن و زبانِ تبلیغاتی ندارد. او باید این طور می‌گفت: «آقایان شما اصلاً فیلم تنهای تنهای تنها را دیدید؟» این دست پرسش‌گری همراه با متلک‌گویی در سخنان جلیلی نبود. با این وجود نقطه‌ عزیمت جلیلی که در راستای آزادسازی ظرفیّت‌ها بود از همه بهتر و ساختارمندتر گفته شد. به نظر من جلیلی آدم ظاهرساز یا مردم‌فریبی نیست. جلیلی همینی که هست نشان می‌دهد. جلیلی و حدادعادل برای‌شان رأی‌آوری مهم نیست. برای‌شان دفاع از انقلاب اسلامی و تأکید بر این راه سخن‌شان است. چه رأی بیاورند و چه رأی نیاورند. در این مناظره ولی حدادعادل نتوانست مشکل امروز ما را بشناسد. اشاره به نقاطی کرد که در آن نقاط قالیباف آدم اجرایی‌تر و قوی‌تری است. با وجود این که منظر فرهنگی قالیباف عالی نبود، ولی حائز نکاتی بود که می‌توان با مشاورهای خوب مثل شهاب مرادی آن را اصلاح کرد و سامان داد. یعنی قالیباف آدمی هست که بتواند به عنوان بازوی اجرایی حرف‌های جلیلی عمل کند یا جلیلی آدمی هست که بتواند مشاوره‌ها و جهت‌های فرهنگی درست به قالیباف بدهد. این خیلی مهم بود. نه جلیلی قالیباف را نقد کرد و نه قالیباف جلیلی را. چون بحث هر دو ناظر به تولید منزلت بود. قالیباف گفته پای کار است و حاضر است چنین کند و جلیلی اتّفاقاً در این حوزه با برنامه نشان داد. بعد از این مناظره و پس از صحبت‌های دیروز آقای شهاب مرادی، ترکیب‌بندی رأی من تبدیل شد به جلیلی، قالیباف، رضایی، روحانی، عارف. (طبق گردش نخبگان من هرگز به ولایتی و حدادعادل و غرضی رأی نخواهم داد.) قبل از این قالیباف بین روحانی و عارف بود. ولی دروغ چرا در ساختار رأی دادنم او بالا آمد. ولی هنوز جلیلی انتخابم است تا ببینیم امروز چه می‌شود. شاید امروز یکی آمد گفت من برای آزادسازی ظرفیّت‌های ملّت چنین برنامه‌ و سازوکاری دارد. به نظرم باید گفتمانی رأی داد. در رأی گفتمانی ناظر به شرایط موجود، جلیلی نزدیک‌تر به انقلاب اسلامی و آرمان‌هاش است. ولی مناظره‌ها در شأن انقلاب نیست. در مناظره‌ی فرهنگی، صداوسیما و مشاورهای نامزدها و خودِ نامزدها نمره‌ی مردودی گرفتند. نمی‌دانم چرا نسبت به آن ساختار خوب مناظره‌ی اوّل عقب‌نشینی کردند.
۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۳
میثم امیری
دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۵۷ ب.ظ

گِل بگیرند این...

یالطیف

پیش‌نوشت:

فرهاد جعفری آدمِ مهمان‌نواز و خون‌گرمی است. دیروز در مشهد الرّضا با او دیدار کردم و از محبّت و صمیمیت و صداقت و صراحتش خوشم آمد. در عین حال ایشان مبادی به آداب و مهمان‌نواز است. 

بدن‌نوشت:

انقلاب اسلامی در همان پیچ تاریخی است. مناظره‌ی انتخاباتی دیده شده در روز جمعه نشان‌دهنده‌ی پیچِ سختِ تاریخی ماست. اطّلاعاتِ  ناکافی، ادبیّات ضعیف، هوشِ پایین و انتقالِ کند از جمله مشاهده‌های من از آن مناظره بود.

آدم‌هایی در این مملکت حساس‌ترین جاها را در دست داشته‌اند که از ابتدایی‌ترین قواعدِ سخن‌گفتن و نظر دادن عاری هستند. کاندیدایی که نظام جمهوری اسلامی را سرافکنده کرده‌اند. نظام را به بن‌بست رسیده نشان داده‌اند. کاندیدایی که با آن همه شعار، اعتراف کردند ذرّه‌ای کارِ کارشناسی را قبول ندارند. با آن همه های‌وهوی نشان داده‌اند که ذرّه‌ای اطّلاع از گوشه‌وکنار مملکت ندارند. گویی در دورانِ مسئولّیت‌شان از تهران بیرون نرفته‌اند. و با همین ناآگاهی، خیلی راحت و ریلکس و بدونِ حتّی کمی عذاب وجدان، کلیدی‌ترین مسئولّیت‌های این مملکت را برعهده داشتند. و تازه لبخند هم می‌زنند و با اعتماد به نفس کاذبی نظر هم می‌دهند.

صحنه‌ی مناظره‌ی جمعه‌ی گذشته به طرز حیرت‌انگیزی ما را با وجه‌ی زشت و ناپسند از سیاست‌ورزی جمهوری اسلامی را نشان داده است. از آن عکس‌هایی که خیلی‌هاش در ایران نبود بگیر، تا آن همه عصبانیّت، لرزیدن و خودکار روی میز کوبیدن... 

من فعلاً حرفی برای گفتن ندارم... 

پس‌نوشت: 

با وجود آثار خوبی که دیدم و خواندم، حوصله‌ام نکشید بخش‌های هنرخانه و کتاب‌خانه را به‌روز کنم. آن قدر عصبانی هستم که دستم به نوشتن نمی‌رود. 

تا پنج‌شنبه شب صبر کنید، ببینم چطور می‌توان این همه فضاحت را ماست‌مال کرد. یکی از مؤمن‌ترین رفقای من امروز به من گفت: «میثم! به نظرت چه کار باید بکنیم؟ با این همه نادانی و بی‌خلّاقیّتی و نافهمی، به نظرت می‌توان در این مملکت کاری کرد؟» این دوستِ کاشمری من که یکی از باهوش‌ترین و پیگیرترین و دلسوزترین بچّه‌های بسیج دانشجویی در هفت هشت سال اخیر بود به هیچ جایی در بسیج نرسید... او از این جمله استدلال کرد: «فکر می‌کنی سیستم طوری طرّاحی شده که آدم‌های باهوش که در سیستم محدودی مثل بسیج به جایی نمی‌رسند به رده‌های بالای حکومتی به جایی برسند؟» او سؤالات بی‌جوابِ زیادی پرسید و این که این هشت نفر انگشت کوچک احمدی‌نژاد هم نمی‌شوند و من ساکت بودم... ساکت در برابر انتقادهای به حقّش...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۵۷
میثم امیری
جمعه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۴ ب.ظ

به کی رأی بدهیم؟ 6- جلیلی لیبرال‌اللهی

یالطیف

سعید جلیلی با شعاری در انتخابات یازدهم شرکت کرده است که همه‌ی برنامه‌ها و سازوکارهای منظّمِ من در «بی‌ کی رأی بدهیم»‌ها را بهم ریخت. این به این معنا نیست که آن نوشته‌ها و توصیه‌ها روی هوا بود یا روی هوا رفت، بلکه سعید جلیلی درک و فهمی از جایگاهِ رییس جمهوری ارائه کرد که بسیار برایم بدیع بود. جلیلی یک فهم امروزی و نوین از انقلاب اسلامی ارائه کرده است، فهمی که من پیِ آن بوده‌ام از کتاب نفحاتِ نفتِ رضا امیرخانی. کتابی که من را عصبی کرد. چون امیرخانی در چه باید بکنیم، کمی فردگرا شده بود و شخصی. دور بود از یک راهِ حلِّ جمعی. حسن آن کتاب این بود که از نقطه عزیمت تورّم و بیکاری و شاخص‌های معمولی اقتصادی به اقتصادِ ایرانِ پس از انقلاب نپرداخته بود. این دوری از شاخص‌زدگی و توسعه‌زدگی و مرعوبِ چهار تا مفهومِ اقتصادی نشدن، برایم شیرین و عمیق و مبتنی بر انقلاب اسلامی بود. 

سعید جلیلی در سخنان انتخاباتی‌اش، که بیشتر شبیه به تفسیر مبانی انقلاب اسلامی است، یک جمله را بسیار تکرار کرده است: «باید ظرفیّت‌های ملّت ایران آزاد شود.»

نمی‌دانم سعید جلیلی به ملزومات این حرف توجّه دارد یا نه! نمی‌دانم جلیلی معنای حرفی را که می‌زند می‌داند یا نه! خوشبین هم نیستم که بداند. خوشبین هم نیستم که جلیلی بتواند این حرف را عملیّاتی کند. ولی حتماً این مهم‌ترین و درست‌ترین حرفِ انتخاباتی‌ است که تا به حال شنیده‌ام. درست است از این که جلیلی بتواند به این حرف عمل کند تقریباً مأیوسم، ولی نباید فراموش کنیم که گامِ اوّل برای انتخاب یک کاندیدا این است که رویکرد و محورِ درستی داشته باشد. 

انتخابات مهلکه‌ی شعارها و رویکردهاست. وگرنه هیچکس نمی‌تواند با حرف‌هایی که همه‌ی کاندیدا می‌زنند مخالفت نشان دهد. تقریباً همه‌ی حرف‌ها و همه‌ی دغدغه‌های این 8 کاندیدا درست است. ولی مهم آن نقطه عزیمت است. مهم آن سیر نگاه است. اگر آن سیرِ نگاه و نقطه عزیمت دولت مبتنی شود بر افزایش تصدّی‌گری دولت و متغیری از این واقعیت شود که همه چیز با یدِ بازوی دولت حل شود، این کاندیدا با وجود این که در مرکز تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری بوده است، نتوانسته انقلاب اسلامی و راهِ جمهوری اسلامی را به درستی بفهمد. تقریباً همه‌ی برنامه‌ها و رویکردها، به غیر از رویکردِ جلیلی، بر دولتی‌کردن و حلِّ دولتی مشکلات تکیّه می‌کنند. همین که یک کاندیدا می‌گوید «من مشکل تورم را حل می‌کنم» یا «من 100 روزه اقتصاد را ترمیم می‌کنم» یا «من دو ساله مشکلات را از سر راه مردم برمی‌دارم»، یعنی شما نباید به او رأی بدهید. ممکن است مشکلات شما واقعاً حل شود و این حرف‌ها واقعیّت داشته باشد، ولی این نشان می‌دهد که تمام حرف‌ها و شعارهای انقلاب اسلامی و 22 بهمن‌ها و حرف امام کشک بود. چون قرار نبود و نیست که این مسائل با توانمندی‌های یک نفر حل شود. این فردگرایی و فردمحوری و تکیّه بر این «من من» گفتن‌ها راهِ حل نه تنها دینی یا انقلابی که راهِ حلِ تمدّنی ما هم نیست. اگر قرار باشد تمدّن ایرانی، در دورانِ دوباره بازیافتن خودش، با تکیّه بر دولت و پولِ نفت و توانمندی‌های فردی یک نفر جلو برود، باید جلوی این نوع پیشرفت و آبادانی را گرفت.

باید حواس‌مان باشد اساساً قرار نیست که نوع پیشرفت و آبادانی ما دولتی باشد. این رویکرد جای نقد جدّی دارد. رییس جمهور این دوره باید بر اساس برنامه‌ی پنجم توسعه و سندهای بالادستی بر خصوصی‌سازی و سپردنِ کار به خودِ مردم تکیّه کند، نه این که دوباره خودش هل من مبارز یا حتی هل من ناصر سر دهد و «من منم» شیون کند و بگوید من همه‌ی مشکلات را حل می‌کنم. برنامه‌ی برخی کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در صورتی اجرایی است که دستِ کم چهار-پنج وزارت‌خانه‌ی دیگر هم تأسیس شود. این خود یک پرسش جامعه‌شناختی است که به چه دلیل نامزدهای انتخابات فکر می‌کنند که با افزودنِ وظایفی به وظایفِ دولت می‌توانند بر مشکلات فائق آیند؟ چرا کاندیدا فکر می‌کنند هیچ کس پیش از این نه می‌دانسته و نه می‌خواسته مشکلات را حل کند؟ چرا این‌ها فکر می‌کنند راه حل در سازمان‌ها و ساختارهای نوین است؟ آن هم با این آد‌م‌های فشل؟

جلیلی شعار آزادسازیِ ظرفیّت‌ها را می‌دهد. ما از این شعار مطالبه‌ی حق خواهیم کرد. باید هم لحظه به لحظه مطالبه کنیم. انقلاب اسلامی کاری غیر از این نمی‌خواست بکند. جلیلی باید پاسخگو باشد. از همین امروز. تا فردا که شاید رییس جمهور شود. آقای رییس جمهور برای آزادسازی ظرفیّت‌ها در عرصه‌ی هنر چه کردی؟ در عرصه‌ی اقتصاد چطور؟ در عرصه‌ی سپردن کار به مردم چطور؟ 

جلیلی شعاری لیبرال‌مآب را طرح کرده و سعی کرده مستقل در انتخابات حضور داشته باشد. ما از ایشان می‌پرسیم این شعار را چطور در عرصه‌ی سیاسی و فرهنگی عملیّاتی خواهد کرد. شعار، شعار خوبی است. من به این شعار رأی می‌دهم. ولی می‌دانم که نه جلیلی اقتضائات شعارش را درست فهیده و نه ملزوماتش را فهمیده و نه اجرایی شدنش را فهمیده و نه جلیلی آن آدمی است که این شعار را بتواند آن طور که من می‌خواهم اجرا کند و نه جلیلی آن کسی است که بفهمد آزادسازی ظرفیت‌ها یعنی ‌آزادشدن انقلاب اسلامی از شرِّ افراد و مبتنی شدنش بر آدم‌ها و ملّت. عینِ دورانِ جنگ. جلیلی مثلِ آدمِ منگی است که یک حرفِ درست زده. جلیلی ضعیف‌ترین آدم در این جمع است (البته به غیر از پیرمردهای جمع). جلیلی فقط ندانسته و از روی جهل دارد چیزی را بُلد می‌کند که فوق‌العاده است. 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۴
میثم امیری

یالطیف

سلام 

فردا  پنجشنبه دوباره دیدار خواهیم داشت در کافه نخلستان. از ساعت 17 تا 19. کافه نخلستان در خیابان برادران مظفر بالاتر از طالقانی است. البته در یک مرکز فرهنگی هنری است. که اسمش فکر کنم اوج است. 

موضوع هم انقلاب اسلامی و فهم نامزدهای انتخابات از انقلاب اسلامی است. دوستان بیایند تا بحث کنیم. مخصوصاً بنی‌مسنی بیاید. فکر نمی‌کردم تا این حد این آدم کور رنگی داشته باشد. 


پس‌نوشت:

1. ارشاد فخیمه چندین اشکال به رمانم وارد کرده است که یکی از آن‌ها بدجوری حالم را گرفته است. عین قطع شدن ناگهانی صحبت‌های دکتر عارف که آن هم بدجوری حالم را گرفت. امیدوارم اگر جلیلی رئیس جمهور شد، آن کسی باشد که بتواند این موضوع‌ها را حل کند. هر چند خودم چندان امیدی ندارم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۳۰
میثم امیری

یا لطیف. 

پیش‌نوشت

جلسه‌ی دیدار دیروز با مخاطبانِ وبلاگ به خوبی و با شور برقرار نشد. ولی تجربه‌ی خوبی بود. من دوست داشتم در این دیدار با مخاطبانی که تا به حال ندیده‌ام، صحبت کنم. که میسور نشد. تنها دشتِ دیروزم آشنایی با دوستِ  علی رحیمی‌پور بود که خواننده‌ی وبلاگم نبود، ولی پیوندِ دوستی بین ما برقرار شد. و همین طور بحثی و ان قلتی و گفتم‌گفتی. دیروز من، جلیل، فردین، حیدر، علی، و دوستش درباره‌ی انتخابات صحبت کردیم و به نتیجه‌ی روشنی هم نرسیدیم. 

دوست داشتم حضرت حجت الاسلام آقای شهاب مرادی هم دیروز به ما می‌پیوست که نشد. شبِ قبلش با او صحبت کرده بودم، ولی حاج آقا گفت که نمی‌تواند بیاید. هم از نظر زمانی بدموقع است، نزدیکی به انتخابات و شب میلاد و این‌ها، و هم شبش باید برود چیذر سخنرانی. 

امّا خبری از خوانندگان ناآشنای وبلاگ نبود. و دوستان خفیّه‌خوان هم‌چنان بر من پیروزند. بحثی هم در وبلاگ درگرفت که شاید حضور برخی از دوستان آن بحث را روشن می‌کرد. که نشد.

حقیر درباره‌ی حضور با نامِ مجازی، یا نامِ حقیقی کوتاه شده در وبلاگ نکته‌هایی دارم که شاید زمانی آن‌ها را بیان کنم. کوتاه‌شده‌ی حرف‌هایم این است که در فضای مجازی هم باید با نام حقیقی حاضر شد. نوشتن ناقصِ اسم، یا استفاده از لقب‌ها، اسم‌مستعارها، یا تخلّص در این فضا نه تنها پسندیده نیست که مذموم است. یعنی نه نوشتنِ «میثمِ» خالی نشان دهنده‌ی هویّتِ من است و نه نوشتنِ «امیریِ» خالی.

بدن‌نوشت

به کی‌ رأی بدهیم‌ها تا به امروز ناظر به معیارهای دموکراتیک و عرفِ سیاست بوده و تا فردای انتخابات چنین خواهد بود. و درستش هم همین است. ولی...

ولی رأی دادن از مقوله‌های فاهمه‌ی جناب کانت است. انتخابِ یک نماینده یا کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در درونِ انسان، تئوریزه شده از همه‌ی اصولِ دینی، کتاب‌های خوانده شده، فهمش از خدا و قیامت و امیرالمؤمنین، آیزوایدشاتِ کوبریک، مارمولکِ تبریزی، قهقه‌های اخراجی‌های ده‌نمکی، تحریرهای حاج محمود کریمی، غلت خوردن در خاکِ طلاییه، بالا انداختنِ گروکِ 27 درصد با دستانِ نامرئی آدم اسمیت در پهنه‌ی نرمِ ربای بانکی، خیره خیره نگاه کردنِ به دست‌های در هوا لرزانِ سید علیِ رهبر؛ یک دست لرزان‌تر از دیگری و یک دست مسلّط‌تر از آن یکی، خودنگری‌ها و منم منم کردنِ هاشمیِ مصلحت‌ نظام در بیانیّه‌ی آخرش، خِر خِر کردنِ کف‌آلود و خاک به دهان آورده‌ی مشاییِ درسِ حوزه‌نخوانده‌ی بی‌سوادِ رسوازده‌ی ازهم‌پاشیده‌ شده‌ی لگدزن، بی‌تدبیریِ شورای نگهبان در ندیدنِ مصلحت‌ها نظام و در فهمش از جمهوری اسلامی، بالاوپایین پریدنِ بی‌بی‌سیِ و وی‌او‌ای، کلاس‌های کنکور محمّد علیِ نیرینِ عزیز، منبرهای حاج آقا شهاب، نگاه‌های آقا مجتبی، اصولِ عقایدِ علّامه‌ی عمّار (که واقعاً عمّار خیلی هم لقبِ بدی برای آقای مصباح نیست؛ از سکوت در سقیفه تا روشن‌گری در جمل و صفیّن و نهروان، و باز درگیرِ بحث‌های بی‌فایده شدن در جاهایی به شهادتِ حکمتِ 405 نهج البلاغه‌ی مولا و آقای مصباح در بهترین حالت عمّار است)، مریمِ دی‌جی‌ای که مجبور شدم شبِ وفاتِ پدربزرگم در خودریی در نیمه‌شبِ جلگه‌ای گوشش بدهم، تا همه‌ی گناهان و تقصیرها و نیکی‌هاست. رأی دادنِ ماحصلی از همه‌‎ی زندگی آدمی‌ست. از همه‌ی نشیب‌وفرازهایش و از همه‌ی تنگناهایش. 

دلیل‌ها بعداً به وجود می‌آیند. به زور به وجود می‌آیند گاهی. مثلِ شکمِ کارنکرده‌ی یبوستِ مزاج‌زده‌ی صفرافزوده که به زور، تفاله‌ی غذا را پرت می‌کند تهِ خلآ. دلیل‌ها گاهی به زورِ تولید می‌شوند. با عرق‌ریزی. با شب نخوابی. با کلّی فکر و استنتاج. این همه تلاش در تولیدِ دلیل، صرفِ فلسفه می‌کردیم، جای قطرِ چند متری بایگانی کاغذِ دین، اکنون پویایی در فکر داشتم و قلمی در سیاست. و این حال و روز سیاستِ ماست. حال و روزِ اتاق‌های فکرِ ماست. و آن...

و آن نهایتِ فهمِ کاندیدای ماست از انقلاب اسلامی؛ پراید. چه ذوقی هم می‌کند. و دوستان چه شعفی دارند. همین بسیجی‌های ساده‌لوحِ کف‌آفتاب ندیده‌ی بدن‌نخورده. که تا دل‌تان بخواهد به جای بدن، بَدل خورده‌اند.

این آخرِ کاندیدای ماست، با پای شَل غزل‌خوان و خرامان راهیِ قم می‌شود. به اشتباه و با فهمی کج و فکری بسته، دستِ جوادی آملیِ مفسّر را می‌بوسد. کاندیدای ریاست جمهوری که دستِ جوادیِ آملی را ببوسد، عجیب آدمِ گم و ناراحت و اشتباهی باید باشد. این آدم چطور سیاست خارجی را اداره می‌کرده؟ و بعد سراغِ علّامهِ عمّار را نمی‌گیرد. نمی‌دانم. هر جوری بود با مصباح دیدار می‌کرد. این حدّاقل کارِ دیپلماتیکی است که می‌توانست انجام بدهد. 

و این کاندیدا درست حوزه را نفهمیده و برخوردش با حوزه در صحبت‌هایش چندان عالمانه نبوده. از جمله‌اش به سولانا هم می‌توان این ذوق‌زدگی را فهمید. 

ببینیم این کاندیدا که این طور می‌شلد در فکر و صحبت و فهم؛ چه خواهد کرد. 

و این جلیلی زده‌های بسیجی از او هم بدترند.

من به جلیلی رأی می‌دهم. تا بینیم.

پس‌نوشت: 

این نوشته رونمایی بود از گزینه‌ی انتخاباتی من. هر چند سعید جلیلی از احمدی‌نژادِ 8 سال پیش خیلی عقب‌تر است.

1. منظورم از لگدزن در موردِ مشایی این است که مشایی دارد لگد می‌زند به همه‌ی خدمات احمدی‌نژاد. 

تا انتهای هفته‌ی بعد که بیشتر حرف می‌زنم. فرصت به‌روز رسانی هنرخانه و کتاب‌خانه را ندارم.

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۰۸
میثم امیری
یا لطیف


سلام.

این اوّلین دیدار بین خوانندگان وبلاگم است که پس از 6 سال کار وبلاگی ترتیب می‌دهم و نمی‌دانم چه شکلی خواهد شد.


کلیه دوستانی که در این وبلاگ نظرهای متفاوتی را ابراز کرده‎‌اند یا ممکن است گله‌هایی از دست هم داشته باشند، به پیشنهاد حیدر، فردا پنجشنبه ساعت 17 در پارک لاله حضور یابند.
از همه دوستان دعوت می‌شود در این دیدار حاضر شوند. من به رعایت وقت هم حسّاسم. دیدار از 17 تا 19 خواهد بود.
حضور همه‌ی خوانندگان وبلاگ مایه‌ی سرور است، لطفاً حضور خودتان را اعلام کنید. مخصوصاً «حیدر نظری»، «حمید کاظمی»، «ناشناس»، «سارا گوهری»، «مجتبی»، «ایمان صفرآبادی»، «سجاد نوروزی»، «mf»، «احسان»، «دوست»، «یک دوست»، «جمهوریت»، «فردین»، «ف.عربی»، «ابوالحسن»، «یک همشهری»، «محمّد»، «کمیل» و همه‎‌ی دوستانی که نام‌شان را فراموش کرده‌ام.

از دوستانی که می‌دانم وبلاگم را می‌خوانند، ولی نظری نمی‌گذارند هم می‌خواهم حضور یابند. مخصوصاً «آرش سالاری»، «مسعود گروسیان»، «جلیل قربانی» و «حمید حبیب الله».

موضوع: مطالب نوشته شده در وبلاگ.
سعی خواهم کرد در صورت حضور همه‌ی حضورِ دوستان، برنامه‌ریزی به درستی انجام شود و دیدار مفیدی داشته باشیم.
هر کدام از دوستان هم حداقل مبلغ 1000 تومان همراه داشته باشند، تا عصرانه‌ای هم ترتیب دهیم.
مکان دقیق قرار هم ساعت 17 پارک لاله قسمتِ تقاطع بلوار کشاورز و کارگر خواهد. ما بیشتر از 15 دقیق منتظر نمی‌مانیم و بعد در نقطه‌ای از پارک گفت‌وگو می‌کنیم.

ضمناً احتمالاً جلسه‌ی شعرخوانی هم خواهیم داشت و چند تن از دوستان شعرهای‌شان را خواهند خواند. و اگر جمع بطلبد، من هم قسمتی از رمانم را خواهم خواند. دوستان می‌توانند اگر داستان‌ها یا شعرهایی دارند بیاورند.

دوستان می‌توانند اعلام حضورشان را از طریق همین وب یا شماره‌ی 09192708919 به من اطّلاع دهند.

پس‌نوشت:
گیر ندهید، سرِ این مطلب، هنرخانه و کتاب‌خانه را به‌روز کرده‌ام.
توضیحات:
1. جلسه به هیچ وجه جلسه شعرخوانی نیست، بلکه یک جلسه تقریباً سیاسی مهم است. چون مطالب اخیر من همه سیاسی بوده. لذا دوستان مطمئن باشند، این جلسه جای بحث‌های جدّی است؛ نه یک محفل شاعرانه یا حتّی دوستانه. معلوم است که جلسه با رعایت کامل هنجارها و آداب خواهد بود. کسی که به اسم حاج پیام گذاشتی بیا. من اِبا دارم در این‌جا درباره‌ی حیدر حرف بزنم. ولی معاشرت با او نظر منفی هر کسی را درباره‌ی حیدر تغییر می‌دهد. راستی چقدر خوب است در فضای مجازی با نام واقعی‌مان حاضر شویم. یعنی میثم امیری.

2. در تلاشم یک نفر از سلسه روحانیّت هم حضور داشته باشد.
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۰
میثم امیری