تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعید جلیلی» ثبت شده است

 

کروسینسکی سقوط سلطنت صفوی به دست محمود افغان را روایت می‌کند. مخاطب به یاری تحلیل‌های جواد طباطبایی شرح و درکی روشن از سقوط سلسلهٔ صفوی می‌یابد.

 خواندن سقوط اصفهان... به کار امروز می‌آید. به کار سیستمی پرمشغله که کمتر در احوال خود اندیشه می‌کند. کتابْ‌ -در صد صفحه- دربارهٔ وضعیتی است که در آن عنتران و «خواجه‌های حرم‌سرا» تصمیم‌سازی می‌کنند؛ کتاب توضیح می‌دهد سیستم چطور در دست آقازاده‌های بی‌خاصیت ستایشگر اختگی و حماقت می‌شود. کتاب نشان‌مان می‌دهد که هم‌دستی دین عجائز و سیاست قضاقدری چه فاجعه‌ای می‌تواند برای کشور به بار بیاورد. کتاب سقوط اصفهان... لحظه‌به‌لحظه از این فاجعه وقایع‌نگاری و روایت می‌کند چطور یک کشور فشل می‌شود. کتاب می‌گوید چگونه ممکن است مورخان و متفکران یک جامعه، غوطه‌ور در جهلی مضاعف، توان اندیشیدن به اوضاع زمانه خود را از دست بدهند.

بحرانی که اندیش‌مندان «پاپیولار» به بار می‌آورند در صفحه‌های پایانی این کتاب به روشنی توضیح داده می‌شود. در صفحه‌های پایانی می‌فهمیم چطور ممکن است یک راهب یسوعی از اروپا که با عینک شریعت به عالم نگاه می‌کند، درک صحیحی از اسباب و علل مادی انحطاط یک سلسله در ایران پیدا می‌کند. این درستْ زمانی است که اهل فکرِ همان کشور در آسمان کواکب منتظر سوسوزدن ستاره بخت حکومت هستند.   

با خواندن این کتاب درمی‌یابیم تنها با تکیه بر وقایع‌نویسی می‌توان تاریخی ایرانی نوشت. تنها با نگاه به رویدادهای تاریخی و فهم درست از نظام علّی-معلولی وقایع اجتماعی می‌توان شرایط مملکت و نظام حکومتی را تحلیل کرد.

آیا این تمام حرف است؟

نه؛ قرار است در این احوال کرونایی، دربارهٔ این کتاب حرف بزنیم تا اندکی چشم‌های‌مان برای فهم بیناتر شود.

ما در یک هم‌سخنی آنلاین دربارهٔ این کتاب سخن خواهیم گفت.

کسانی که مایلند در این هم‌سخنی حاضر باشند به این‌جانب سرراست پیام دهند.

زمان دقیق جلسه و پژوهشگران حاضر در آن اعلام خواهد شد. زمان تقریبی آن، دههٔ آخرِ اسفند خواهد بود.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۴۹
میثم امیری
چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ق.ظ

نوری‌زاده؛ اهمیّتِ که بودن

به نامِ مهربان

علیرضا نوری‌زاده، ضدِّ انقلاب یا بهتر است بگوییم ضدِّ جمهوری اسلامی معروف یک عبارتِ معروف را در ذهنم بی‌اعتبار کرد. عبارتی که نُقلِ محافلِ آدم‌هایی است که اندکی چیزی می‌خوانند و به آن دچارند.

«به من قال نگاه نکن، به ما قال نگاه کن.» یعنی «مهم نیست که این حرف را چه کسی زده، مهم این است که بدانیم خودِ حرف چیست؟» به نظرم این حرف، کارکردِ موضعی دارد، نه کارکردِ سراسری. یعنی شاید در جایی، به فراخورِ مطلبی، برای فروخوردن خشم در برابر مخالفی این عبارت به کار آید، ولی این که این حرف علی الاطلاق سخن درستی است، جای تردیدِ جدّی وجود دارد.
به چند دلیل:

یک؛ زمینه‌ی فکری، فرهنگی، تاریخی گوینده بسیار اهمیّت دارد. انسان یک موجود تاریخی است، از بطن و عمقِ روزگارش سخن می‌گوید. انسان یک موجود منقطع از تاریخ و فرهنگ نیست. این که من به چه مناسبت دارم امروز این جمله را می‌گویم بسیار متفاوت است از آدمی که این جمله را در جای دیگری و در شرایطِ دیگری گفته است. این که من این جمله را ناظر به چه شرایط فرهنگی و اجتماعی می‌گویم، متفاوت است از آدمی که آن را در جای دیگری از تاریخ گفته است. این البته ارزش نهادن به انسان، به جایگاه انسان، به آن فرد، به بودنش است.

دو؛ ذهنِ انسان به طورِ روانی به دنبال گوینده می‌گردد. وقتی از بیان، حرف به میان آورده می‌شود، انسان جزو نخستین پرسش‌هایش است که این سخن را چه کسی گفته است! فرض کنید به یک اصلاح‌طلب بگویید: «یک بنده خدایی گفته از این که دکتر ظریف در هواپیما نهج‌البلاغه خوانده خیلی خوش‌حال شده‌ام.» برای آدمِ سبز یا آدمی از رنگ دیگر، این که گوینده این جمله چه کسی باشد، واژه‌گشایی‌های متفاوتی را به بار می‌آورد. اگر گوینده «احمد خاتمی» باشد، میزان اهمیّت و وجاهت این جمله در ذهنِ مخاطب فرق می‌کند با این که گوینده «سید محمّد»شان باشد. بسیار شده ما به واسطه‌ی این که گوینده‌ی سخنی آدمِ معروفی بوده است دست به توجیه‌گری زده‌ایم. این توجیه‌گری اهمیّت من قال و گوینده را به طور ناخودآگاه در روانِ ما نشان می‌دهد. به ویژه اگر آن گوینده فردِ مقدّسی باشد. اگر گفته این باشد که «زنان ناقص العقلند» یا «زنان را به مشورت نگیرید»، ما تنها به گفته نمی‌نگریم، بلکه گوینده را تحلیل می‌کنیم. از آن‌جایی که می‌دانیم این گفته در نهج‌البلاغه آمده است آن را تفسیر می‌کنیم. چرا ما این کار را انجام می‌دهیم؟ چون گوینده‌ی این سخن امیرالمؤمنین است. اطّلاع پیشینی ما می‌گوید امیرالمؤمنین حرفِ نامعقول نمی‌زند. بنابراین باید گفته‌ی ایشان را طوری فهمید که معنای ابتدایی که از آن دو عبارت در ذهن متبادر می‌شود، از ساختار ذهنی ما دور شود. چرا؟ چون امیرالمؤمنین گوینده‌ای است که سخنش سند و شخصیّتش همراه و هم‌گام با حق است. پس حتماً جای تفسیر و تأویل و فهمِ متن به میان می‌آید؛ این کار را که می‌کند؟ روان انسان به طورِ ناخودآگاه. به طورِ ناخودآگاه ما از گفته به گوینده می‌رسیم و دست به تطهیرش می‌زنیم. کاری که البته به درستی انجام می‌دهیم. ولی اگر گوینده‌ی این دو سخن خلیفه‌ی دوّم بود ما باز چنین می‌کردیم؟ یا این که این روایت را به عنوانِ سندِ کوتاه‌نگری عُمر جار می‌زدیم. آیا بهتر نبود اوّلا در زمینه‌ی فکری و اجتماعی دورانِ خلیفه‌ی دوّم، و دوّما ناظر به شرایطی که این گفته بیان شده، و سوّماً همراه با طلبِ نیکی، متن را تفسیر می‌کردیم؟ پاسخ خیر است. چرا؟ چون گوینده‌ی جمله عُمر است و برای چنین گوینده‌ی لازم نیست چنین زمینه‌هایی بررسی شود.

اگر عُمر، خلیفه‌ی دوّم، دست بسته نماز بخواند، انحرافی است که به دین وارد کرده، ولی اگر امیرالمؤمنین بر اسب مالیات ببندد، ناظر به نیاز زمانه و اقتضائاتِ مسلمین چنین کاری کرده است. ما در این‌جا با دو عملِ دینی روبه‌رو هستیم! نماز و زکات. دو کنش دینی که در بیش‌تر جاهای قرآن با هم آمده است. دو نفر هم دو اجتهادِ شاذ در این دو می‌کنند. یکی را به واسطه این که عُمر است رد می‌کنیم، دیگری را به واسطه‌ی این که امیرالمؤمنین است می‌پذیریم. (به نظرِ من رفتار ما با هر دو درست است!)

در جایی می‌خوانیم: «الأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیم.» این‌جا، قرآنِ کریم، آیه‌ی 97 سوره‌ی توبه است. چطور ترجمه کنیم؟ لُبِّ مطلب این است «اعراب کافرترین، منافق‌ترین، و نادان‌ترین مردمانند.»

چه کنیم؟ اگر این جمله را همین طوری از جایی می‌خواندیم، می‌گفتیم شاید یک گفته‌ی ناراست یا نژادپرستانه است و ازش عبور می‌کردیم! ولی با قرآن چه کنیم؟ قرآن است. من قالِ این گفته، خداست. به هیچ وجه هم گفته‌ی پروردگار نادرست نیست. عدّه‌ای گفته‌اند، منظور اعراب بادیه است. همین سخن دوباره جای بحث دارد! آیا می‌توان به اعراب بادیه چنین گفت؟ اسلام بیشتر از اعراب بادیه ضربه خورده یا اعراب شهرنشین؟ آیا در میان اعراب بادیه، مجاهد و شهید و دلاور نبوده که در راهِ اسلام بجنگد؟

یکی می‌گوید شما بیا بقیّه‌ی سوره را بخوان! راست هم می‌گوید بقیّه سوره را که می‌خوانی منظور این سخن بیشتر درک می‌شود. پس اوّلاً نه تنها باید گوینده را شناخت که باقی گفته‌های گوینده را هم باید ارزیابی کرد. از این ارزیابی صحیح است که فهمِ درستِ سخن معلوم می‌شود. از این‌جاست که می‌توان به درستی سخنِ گوینده را دریافت. وگرنه اگر به همین یک جمله بود، کارِ فهمِ متن بسیار دشوار بود. کما این که همین یک آیه هم نشان می‌دهد که باید بیشتر اندیشید در بابِ اعراب. پروردگار چیزی برای اعراب گفته که برای هیچ قوم دیگری نگفته است.

نمونه‌ی واضحش همین انتخاباتِ 92. برخی از حزب‌اللهی‌ها از کاندیدایی حمایت می‌کردند که شعارش هرگز یک شعار دینی یا حزب‌اللهی نبود. او گفته بود: «باید ظرفیّت‌های مردم ایران آزاد شود.» وقتی به این جمله می‌نگریم، به اقتضائاتش هم باید توجّه کنیم. ما در مملکتی هستیم که ظرفیّت‌های مردم آزاد نشده، پس باید این مردم بند بگسلند و به میدان بیایند.

علیرضا نوری‌زاده هم تمام گرفتاری‌اش این است که «باید ظرفیّت‌های مردمِ ایران آزاد شود.» یعنی مردم بتوانند آزادانه رأی و نظر و انتخاب‌شان را بگویند و آزادانه زندگی کنند. اتّفاقاً حرفِ نوری‌زاده هم این است که حکومتِ ایران، زندگی را برای مردم سخت کرده است. اگر مردم تحتِ دیکتاتوری نباشند، بهترین کشور را خواهند ساخت.

ولی صفحه‌ی دوی کیهان هیچ‌گاه ننوشت که «آقای کاندیدا حرفِ تو همان حرفِ نوری‌زاده‌ی ضدِ جمهوری اسلامی است.» چرا این حرف را نمی‌زند؟ روشن است. چون سعید جلیلی کجا، علیرضا نوری‌زاده کجا؟ ولی این دو نفر که دارند یک جمله را می‌گویند! پاسخ این است که تو به من قال نگاه کن و نه ما قال.

یعنی عکس این جمله در مواردِ بیشتری درست است. حتّی ما در این‌باره دستورهای دینی هم داریم. خیلی روشن خودِ قرآن می‌گوید: «به آورنده‌ی فاسقی» که «خبری» را می‌رساند گوش ندهید. یعنی دوباره، در جایی، من قال مهم شد. خیلی مهم است که این خبر را چه کسی و از چه دیدگاهی دارد در جامعه می‌پراکند. یعنی در مواردی، به ویژه جایی که ماقال به تبعِ من قالش اهمیّت می‌یابد، یافتنِ انگیزه‌های فرامتنی در تحلیل و داوری به انسان کمک می‌کند. یعنی بنا بر فرمایش قرآن اوّل ببین این خبر را چه کسی به شما می‌رساند.

آیا این یعنی من‌قال هیچ اهمیّتی ندارد؟ نه! من این را هم نمی‌خواهم بگویم. این جمله‌ی معروف اتّفاقاً جمله‌ی کابردی است. به‌ویژه وقتی مخاطب به کلّی گفته را ول کرده و به روان‌شناسی گوینده پرداخته است. به جای آن که درباره‌ی گفته نظر بدهد، درباره‌ی گوینده نظر می‌دهد. به کسی که به چنین انحطاطی دچار شده است باید گفت: «آقا بکش بیرون از این بنده خدا. ولش کن اصلاً کی این را گفته، ببین درباره‌ی حرفش چه داوری داری.»

در منطق، یکی از مغالطات مشهور همین است. می‌گویند: «تو حرفت اشتباه است، چون تو کافری!» این مغالطه‌ی مشهوری است که در منطق درباره‌اش بحث می‌کنند. اشتباه بودن حرف یا برهانی را باید با دلیل بیان کرد، نه این که با منکوب کردن گوینده سعی کرد گفته‌اش را بی‌اعتبار جلوه داد.

این سخن به این معناست که در گفته‌ها هر دو جانب را نگه داشت. هم گوینده را. به سبب تشخّص، اهمیّت، انگیزه، تاریخ، دیگر نوشته‌ها، و غایتی که دارد و باید شناخته شود. هم جانب گفته را باید نگاه داشت. ما قال هم مهم است. نمی‌توان یک‌سره بدونِ در نظر گرفتن اصلِ جمله، ذهنیّاتِ خودمان از مخاطب را به جای داوری منطقی غالب کنیم.

پس‌نوشت:

تا هفته‌ی بعد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
میثم امیری

یا لطیف


نیمه‌ی دوّم تازه شروع شده و رضا قوچانی‌نژاد یک گلِ خوب زد. شاید از همین حالا می‌دانید که آخرِ بازی ایران-لبنان چطور خواهد شد! بازی‌های ما فقط در منطقه یک‌سوّمِ دفاعی لبنان نیست! همیشه هم رسم بر این نبوده و نیست. ممکن است ما در یک سوّمِ دفاعی حریف با قدرت کار کنیم، ولی ممکن است گاهی از یک سوّمِ دفاعی خودمان غافل شویم یا دیدگاه‌های مشخّصی در این باره نداشته باشیم. مثلاً در نیمه‌ی اوّل بازی با قطر دیدگاهِ دفاعی ما مشخّص و حتّی کم‌اشتباه نبود. ولی نیمه‌ی دوّم داستان فرق کرد.

فوتبال اصولاً از دفاع و حتّی دروازه‌بان شروع می‌شود. از دفاع است که بازی‌سازی انجام می‌شود و قدم‌به‌قدم تیم به دروازه‌ی حریف نزدیک می‌شود. نمونه‌ی شریفِ چنین بازی تیمِ بارسلونا است. من هم به چنین بازی اعتقاد دارم. اگر در خطِّ دفاعی، بنیان‌های تاکتیکی درستی نریزیم، بعید است بتوانیم مشکل‌مان را با هافبک‌ها یا مهاجم‌های خوب حل کنیم. 

عرصه‌ی انتخابات امسال چنین است. یعنی به نظرم یک کاندیدای کامل وجود ندارد. اساساً امسال انتخابات صحنه‌ی ناقصی دارد، نامزدها هم نقص‌های جدّی دارند. حتّی جریان‌ها هم چنین هستند. برخی از آن‌ها به بهترین نیروهای‌شان نتوانستند شرکت کنند. تنها ویژگیِ مثبتِ جلیلی معلوم بودن بنیان‌های فکری و نسبتش با انقلاب اسلامی است. ولی در نگاهِ باقی نامزدها، چنین دیدِ روشنی دیده نمی‌شود. آن‌ها غالباً بازی را از خطِّ حمله شروع می‌کنند. توجّه‌ای به قانون، شرایط اجرایی شدن اصلِ 44 و خصوصی‌سازی ندارند. (به این دلیل ساده که مدّعی‌اند دولت‌شان می‌تواند همه‌ی مشکلات را سریعاً حل کند. این یعنی خصوصی‌سازی روی هواست. هر اقدامی تبعات و اقتضائات مقطعی دارد!) بیشتر ناظر به شرایط حاضر حرف‌های هیجانیِ سوپاپ‌اطمینانی می‌زنند. در این میان غیر از جلیلی، قالیباف هم کاندیدای حرف‌گوش‌کنی است. یعنی او یک آدمِ عملیّاتی است که اگر مشاوران درست و درمان و قوی مثل شهاب مرادی یا حتّی جلیلی داشته باشد، می‌تواند سیاست‌های مناسبی را اتّخاذ کند. من چون به عمق استراتژیکِ ایران اهمیّتِ زیادی می‌دهم، جلیلی را ارجح می‌بینم. زیرا بدون تئوری‌های معلوم و شفّاف و هم‌آوا با بنیان‌گذار انقلاب اسلامی و متناسب با زیست‌بومِ ایران، نمی‌توان به جایی رسید. این به این معنا نیست که جلیلی دقیقاً حرف امام و انقلاب اسلامی را فهمیده. نه. بلکه او تنها کسی است که در این‌باره سخن می‌گوید. باقی ترجیح داده‌اند در این‌باره سخن نگویند و بنیانِ انقلابِ اسلامی را در موهوماتی چون پایین‌آوردنِ میزان تورّم، کم‌کردن عددِ بیکاری و از این جور عددهای اعتباری قرار دهند. این به این معنا نیست که در این زمینه باید با بی‌برنامگی ظاهر شویم. هرگز. بلکه منظورم این است که سوار کردنِ کلِّ انقلاب اسلامی سنگین و خونین و پرهزینه‌ی خمینی بر چهار تا معیار نسبی اختلافی کینز و آدام اسمیت قرار دادن، خود اوّل از همه جفایی است به خودِ امام. انگار کلِّ قصّه و رجزهای رهبران ایران در این سی و چند سال چرند محض بوده و گویا بعدِ دولتِ هویدا سر ما کلاه رفته است....

بعد از گوش دادن به جلیلی چنین حسّی به خردم دست نداد. شاید جلیلی جاهایی اشتباهی بگوید. حتما هم اشتباه می‌گوید، ولی دستِ کم می‌گوید. یعنی نسبت شفّافی به این قصّه معلوم کرده است. ولی باقی گویا صندوق‌های رأی و مزاجِ عامه‌ای را بیشتر می‌پسندند. با یک تفاوت. آن هم این که قالیباف به عنوان یکی از بهترین مدیران اجرایی و عملیّاتی انقلاب اسلامی در صحنه است. قالیباف می‌تواند با سعید جلیلی کار کند. البته شاید عکسش برقرار نباشد! قالیباف شاید برخی بنیان‌ها و جهت‌گیری‌ها و نبردها را نفهمیده باشد، ولی این را می‌داند چطور جهاد کند. شاید عظش قدرت داشته باشد، ولی تشنه‌ی خدمت هم هست. شاید کم‌اخلاق و هدف وسلیه را توجیه‌کن باشد، ولی توانِ اجرایی دارد. هر دو انتخاب‌های خوبی هستند. ولی جلیلی بهتر است، ولی قالیباف هم به‌دردبه‌خور است. 

چه کردی آقای شهاب مرادی با این حمایتت! دیدم را نسبت به قالیباف عوض کردی. اصولاً دید ناموس آدم نیست. باید وقتی حقایق بر آدم روشن شد، مثلِ زیرشلواری عوضش کرد. 

پس‌نوشت:

1. به جلیلی رأی دهید، اگر دوستش نداشتید به قالیباف. 

2. مطلبِ بعدی را دوست دارم روز شنبه بنویسم. 

3. کنار رفتن حداد و عارف قابل پیش‌بینی بود. جزء واضحات است که ولایتی هم باید به عهد وفا کند. ولی این که چنین می‌کند یا نه! باز هم جزء واضحات است!

4. هر کس، هر جا دوست دارد می‌تواند با حقیر در این یکی دو روزه مناظره و صحبت حضوری داشته باشد. پایه‌ام بدجور. بالاخره انتخابات است. 

5. من همین الان از خیلی از آدم‌های اطرافِ جلیلی ناامیدم. ولی جهنّم و ضرر. چاره‌ای نیست. 

6. راستی دقیقه 86 است؛ خیابانی می‌گوید کاپیتان یعنی این و جواد گلِ چهارم را زد... و تمام. چه بازی زیبایی بود.


۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۵
میثم امیری
جمعه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۴ ب.ظ

به کی رأی بدهیم؟ 6- جلیلی لیبرال‌اللهی

یالطیف

سعید جلیلی با شعاری در انتخابات یازدهم شرکت کرده است که همه‌ی برنامه‌ها و سازوکارهای منظّمِ من در «بی‌ کی رأی بدهیم»‌ها را بهم ریخت. این به این معنا نیست که آن نوشته‌ها و توصیه‌ها روی هوا بود یا روی هوا رفت، بلکه سعید جلیلی درک و فهمی از جایگاهِ رییس جمهوری ارائه کرد که بسیار برایم بدیع بود. جلیلی یک فهم امروزی و نوین از انقلاب اسلامی ارائه کرده است، فهمی که من پیِ آن بوده‌ام از کتاب نفحاتِ نفتِ رضا امیرخانی. کتابی که من را عصبی کرد. چون امیرخانی در چه باید بکنیم، کمی فردگرا شده بود و شخصی. دور بود از یک راهِ حلِّ جمعی. حسن آن کتاب این بود که از نقطه عزیمت تورّم و بیکاری و شاخص‌های معمولی اقتصادی به اقتصادِ ایرانِ پس از انقلاب نپرداخته بود. این دوری از شاخص‌زدگی و توسعه‌زدگی و مرعوبِ چهار تا مفهومِ اقتصادی نشدن، برایم شیرین و عمیق و مبتنی بر انقلاب اسلامی بود. 

سعید جلیلی در سخنان انتخاباتی‌اش، که بیشتر شبیه به تفسیر مبانی انقلاب اسلامی است، یک جمله را بسیار تکرار کرده است: «باید ظرفیّت‌های ملّت ایران آزاد شود.»

نمی‌دانم سعید جلیلی به ملزومات این حرف توجّه دارد یا نه! نمی‌دانم جلیلی معنای حرفی را که می‌زند می‌داند یا نه! خوشبین هم نیستم که بداند. خوشبین هم نیستم که جلیلی بتواند این حرف را عملیّاتی کند. ولی حتماً این مهم‌ترین و درست‌ترین حرفِ انتخاباتی‌ است که تا به حال شنیده‌ام. درست است از این که جلیلی بتواند به این حرف عمل کند تقریباً مأیوسم، ولی نباید فراموش کنیم که گامِ اوّل برای انتخاب یک کاندیدا این است که رویکرد و محورِ درستی داشته باشد. 

انتخابات مهلکه‌ی شعارها و رویکردهاست. وگرنه هیچکس نمی‌تواند با حرف‌هایی که همه‌ی کاندیدا می‌زنند مخالفت نشان دهد. تقریباً همه‌ی حرف‌ها و همه‌ی دغدغه‌های این 8 کاندیدا درست است. ولی مهم آن نقطه عزیمت است. مهم آن سیر نگاه است. اگر آن سیرِ نگاه و نقطه عزیمت دولت مبتنی شود بر افزایش تصدّی‌گری دولت و متغیری از این واقعیت شود که همه چیز با یدِ بازوی دولت حل شود، این کاندیدا با وجود این که در مرکز تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری بوده است، نتوانسته انقلاب اسلامی و راهِ جمهوری اسلامی را به درستی بفهمد. تقریباً همه‌ی برنامه‌ها و رویکردها، به غیر از رویکردِ جلیلی، بر دولتی‌کردن و حلِّ دولتی مشکلات تکیّه می‌کنند. همین که یک کاندیدا می‌گوید «من مشکل تورم را حل می‌کنم» یا «من 100 روزه اقتصاد را ترمیم می‌کنم» یا «من دو ساله مشکلات را از سر راه مردم برمی‌دارم»، یعنی شما نباید به او رأی بدهید. ممکن است مشکلات شما واقعاً حل شود و این حرف‌ها واقعیّت داشته باشد، ولی این نشان می‌دهد که تمام حرف‌ها و شعارهای انقلاب اسلامی و 22 بهمن‌ها و حرف امام کشک بود. چون قرار نبود و نیست که این مسائل با توانمندی‌های یک نفر حل شود. این فردگرایی و فردمحوری و تکیّه بر این «من من» گفتن‌ها راهِ حل نه تنها دینی یا انقلابی که راهِ حلِ تمدّنی ما هم نیست. اگر قرار باشد تمدّن ایرانی، در دورانِ دوباره بازیافتن خودش، با تکیّه بر دولت و پولِ نفت و توانمندی‌های فردی یک نفر جلو برود، باید جلوی این نوع پیشرفت و آبادانی را گرفت.

باید حواس‌مان باشد اساساً قرار نیست که نوع پیشرفت و آبادانی ما دولتی باشد. این رویکرد جای نقد جدّی دارد. رییس جمهور این دوره باید بر اساس برنامه‌ی پنجم توسعه و سندهای بالادستی بر خصوصی‌سازی و سپردنِ کار به خودِ مردم تکیّه کند، نه این که دوباره خودش هل من مبارز یا حتی هل من ناصر سر دهد و «من منم» شیون کند و بگوید من همه‌ی مشکلات را حل می‌کنم. برنامه‌ی برخی کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در صورتی اجرایی است که دستِ کم چهار-پنج وزارت‌خانه‌ی دیگر هم تأسیس شود. این خود یک پرسش جامعه‌شناختی است که به چه دلیل نامزدهای انتخابات فکر می‌کنند که با افزودنِ وظایفی به وظایفِ دولت می‌توانند بر مشکلات فائق آیند؟ چرا کاندیدا فکر می‌کنند هیچ کس پیش از این نه می‌دانسته و نه می‌خواسته مشکلات را حل کند؟ چرا این‌ها فکر می‌کنند راه حل در سازمان‌ها و ساختارهای نوین است؟ آن هم با این آد‌م‌های فشل؟

جلیلی شعار آزادسازیِ ظرفیّت‌ها را می‌دهد. ما از این شعار مطالبه‌ی حق خواهیم کرد. باید هم لحظه به لحظه مطالبه کنیم. انقلاب اسلامی کاری غیر از این نمی‌خواست بکند. جلیلی باید پاسخگو باشد. از همین امروز. تا فردا که شاید رییس جمهور شود. آقای رییس جمهور برای آزادسازی ظرفیّت‌ها در عرصه‌ی هنر چه کردی؟ در عرصه‌ی اقتصاد چطور؟ در عرصه‌ی سپردن کار به مردم چطور؟ 

جلیلی شعاری لیبرال‌مآب را طرح کرده و سعی کرده مستقل در انتخابات حضور داشته باشد. ما از ایشان می‌پرسیم این شعار را چطور در عرصه‌ی سیاسی و فرهنگی عملیّاتی خواهد کرد. شعار، شعار خوبی است. من به این شعار رأی می‌دهم. ولی می‌دانم که نه جلیلی اقتضائات شعارش را درست فهیده و نه ملزوماتش را فهمیده و نه اجرایی شدنش را فهمیده و نه جلیلی آن آدمی است که این شعار را بتواند آن طور که من می‌خواهم اجرا کند و نه جلیلی آن کسی است که بفهمد آزادسازی ظرفیت‌ها یعنی ‌آزادشدن انقلاب اسلامی از شرِّ افراد و مبتنی شدنش بر آدم‌ها و ملّت. عینِ دورانِ جنگ. جلیلی مثلِ آدمِ منگی است که یک حرفِ درست زده. جلیلی ضعیف‌ترین آدم در این جمع است (البته به غیر از پیرمردهای جمع). جلیلی فقط ندانسته و از روی جهل دارد چیزی را بُلد می‌کند که فوق‌العاده است. 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۴
میثم امیری

یا لطیف. 

پیش‌نوشت

جلسه‌ی دیدار دیروز با مخاطبانِ وبلاگ به خوبی و با شور برقرار نشد. ولی تجربه‌ی خوبی بود. من دوست داشتم در این دیدار با مخاطبانی که تا به حال ندیده‌ام، صحبت کنم. که میسور نشد. تنها دشتِ دیروزم آشنایی با دوستِ  علی رحیمی‌پور بود که خواننده‌ی وبلاگم نبود، ولی پیوندِ دوستی بین ما برقرار شد. و همین طور بحثی و ان قلتی و گفتم‌گفتی. دیروز من، جلیل، فردین، حیدر، علی، و دوستش درباره‌ی انتخابات صحبت کردیم و به نتیجه‌ی روشنی هم نرسیدیم. 

دوست داشتم حضرت حجت الاسلام آقای شهاب مرادی هم دیروز به ما می‌پیوست که نشد. شبِ قبلش با او صحبت کرده بودم، ولی حاج آقا گفت که نمی‌تواند بیاید. هم از نظر زمانی بدموقع است، نزدیکی به انتخابات و شب میلاد و این‌ها، و هم شبش باید برود چیذر سخنرانی. 

امّا خبری از خوانندگان ناآشنای وبلاگ نبود. و دوستان خفیّه‌خوان هم‌چنان بر من پیروزند. بحثی هم در وبلاگ درگرفت که شاید حضور برخی از دوستان آن بحث را روشن می‌کرد. که نشد.

حقیر درباره‌ی حضور با نامِ مجازی، یا نامِ حقیقی کوتاه شده در وبلاگ نکته‌هایی دارم که شاید زمانی آن‌ها را بیان کنم. کوتاه‌شده‌ی حرف‌هایم این است که در فضای مجازی هم باید با نام حقیقی حاضر شد. نوشتن ناقصِ اسم، یا استفاده از لقب‌ها، اسم‌مستعارها، یا تخلّص در این فضا نه تنها پسندیده نیست که مذموم است. یعنی نه نوشتنِ «میثمِ» خالی نشان دهنده‌ی هویّتِ من است و نه نوشتنِ «امیریِ» خالی.

بدن‌نوشت

به کی‌ رأی بدهیم‌ها تا به امروز ناظر به معیارهای دموکراتیک و عرفِ سیاست بوده و تا فردای انتخابات چنین خواهد بود. و درستش هم همین است. ولی...

ولی رأی دادن از مقوله‌های فاهمه‌ی جناب کانت است. انتخابِ یک نماینده یا کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در درونِ انسان، تئوریزه شده از همه‌ی اصولِ دینی، کتاب‌های خوانده شده، فهمش از خدا و قیامت و امیرالمؤمنین، آیزوایدشاتِ کوبریک، مارمولکِ تبریزی، قهقه‌های اخراجی‌های ده‌نمکی، تحریرهای حاج محمود کریمی، غلت خوردن در خاکِ طلاییه، بالا انداختنِ گروکِ 27 درصد با دستانِ نامرئی آدم اسمیت در پهنه‌ی نرمِ ربای بانکی، خیره خیره نگاه کردنِ به دست‌های در هوا لرزانِ سید علیِ رهبر؛ یک دست لرزان‌تر از دیگری و یک دست مسلّط‌تر از آن یکی، خودنگری‌ها و منم منم کردنِ هاشمیِ مصلحت‌ نظام در بیانیّه‌ی آخرش، خِر خِر کردنِ کف‌آلود و خاک به دهان آورده‌ی مشاییِ درسِ حوزه‌نخوانده‌ی بی‌سوادِ رسوازده‌ی ازهم‌پاشیده‌ شده‌ی لگدزن، بی‌تدبیریِ شورای نگهبان در ندیدنِ مصلحت‌ها نظام و در فهمش از جمهوری اسلامی، بالاوپایین پریدنِ بی‌بی‌سیِ و وی‌او‌ای، کلاس‌های کنکور محمّد علیِ نیرینِ عزیز، منبرهای حاج آقا شهاب، نگاه‌های آقا مجتبی، اصولِ عقایدِ علّامه‌ی عمّار (که واقعاً عمّار خیلی هم لقبِ بدی برای آقای مصباح نیست؛ از سکوت در سقیفه تا روشن‌گری در جمل و صفیّن و نهروان، و باز درگیرِ بحث‌های بی‌فایده شدن در جاهایی به شهادتِ حکمتِ 405 نهج البلاغه‌ی مولا و آقای مصباح در بهترین حالت عمّار است)، مریمِ دی‌جی‌ای که مجبور شدم شبِ وفاتِ پدربزرگم در خودریی در نیمه‌شبِ جلگه‌ای گوشش بدهم، تا همه‌ی گناهان و تقصیرها و نیکی‌هاست. رأی دادنِ ماحصلی از همه‌‎ی زندگی آدمی‌ست. از همه‌ی نشیب‌وفرازهایش و از همه‌ی تنگناهایش. 

دلیل‌ها بعداً به وجود می‌آیند. به زور به وجود می‌آیند گاهی. مثلِ شکمِ کارنکرده‌ی یبوستِ مزاج‌زده‌ی صفرافزوده که به زور، تفاله‌ی غذا را پرت می‌کند تهِ خلآ. دلیل‌ها گاهی به زورِ تولید می‌شوند. با عرق‌ریزی. با شب نخوابی. با کلّی فکر و استنتاج. این همه تلاش در تولیدِ دلیل، صرفِ فلسفه می‌کردیم، جای قطرِ چند متری بایگانی کاغذِ دین، اکنون پویایی در فکر داشتم و قلمی در سیاست. و این حال و روز سیاستِ ماست. حال و روزِ اتاق‌های فکرِ ماست. و آن...

و آن نهایتِ فهمِ کاندیدای ماست از انقلاب اسلامی؛ پراید. چه ذوقی هم می‌کند. و دوستان چه شعفی دارند. همین بسیجی‌های ساده‌لوحِ کف‌آفتاب ندیده‌ی بدن‌نخورده. که تا دل‌تان بخواهد به جای بدن، بَدل خورده‌اند.

این آخرِ کاندیدای ماست، با پای شَل غزل‌خوان و خرامان راهیِ قم می‌شود. به اشتباه و با فهمی کج و فکری بسته، دستِ جوادی آملیِ مفسّر را می‌بوسد. کاندیدای ریاست جمهوری که دستِ جوادیِ آملی را ببوسد، عجیب آدمِ گم و ناراحت و اشتباهی باید باشد. این آدم چطور سیاست خارجی را اداره می‌کرده؟ و بعد سراغِ علّامهِ عمّار را نمی‌گیرد. نمی‌دانم. هر جوری بود با مصباح دیدار می‌کرد. این حدّاقل کارِ دیپلماتیکی است که می‌توانست انجام بدهد. 

و این کاندیدا درست حوزه را نفهمیده و برخوردش با حوزه در صحبت‌هایش چندان عالمانه نبوده. از جمله‌اش به سولانا هم می‌توان این ذوق‌زدگی را فهمید. 

ببینیم این کاندیدا که این طور می‌شلد در فکر و صحبت و فهم؛ چه خواهد کرد. 

و این جلیلی زده‌های بسیجی از او هم بدترند.

من به جلیلی رأی می‌دهم. تا بینیم.

پس‌نوشت: 

این نوشته رونمایی بود از گزینه‌ی انتخاباتی من. هر چند سعید جلیلی از احمدی‌نژادِ 8 سال پیش خیلی عقب‌تر است.

1. منظورم از لگدزن در موردِ مشایی این است که مشایی دارد لگد می‌زند به همه‌ی خدمات احمدی‌نژاد. 

تا انتهای هفته‌ی بعد که بیشتر حرف می‌زنم. فرصت به‌روز رسانی هنرخانه و کتاب‌خانه را ندارم.

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۰۸
میثم امیری
پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۵۲ ب.ظ

به کی رأی بدهیم؟ 4- روشناییِ ورودها و شعارها

یا لطیف

روشنایی از دیدِ برخی، یکی از مهم‌ترین سایت‌های حامی رحیم‌مشایی است که فیلتر شده است. این عنوان در این نوشته هم بی‌ارتباط به این سایت نیست. مطلبِ دیگر این که سعی شده است این سلسه نوشته‌ها با معیارهای دموکراسی‌های پیشرفته و متعارف دنیا صحبت کند و از آن منظر، اصلاح‌طلبان را دموکراسی‌نما و ناتوان در مشارکت سیاسی نشان دهد. چون اینان تنها دسته‌ی درونِ حاکمیّت هستند که دعوی دموکراسیِ غربی دارند. (این توضیح برای آن دسته از دوستانِ ارزشی که خرده می‌گیرند ضروری است و طبع آن‌ها از کم‌ترین بصیرت‌ها خالی است که این حقایق را از میانِ کلمه‌هایم بفهمند.) و جالب است در میانِ این معیارها، جبهه‌ی پایداری که کم‌ترین اهمیّتی به نظریّه‌های غربی سیاست نمی‌دهد و حتّی در باب جمهوریّت ان‌قلت دارد، در رعایتِ این معیارها منصوص‌تر است. 

برنامه‌ی انتخاباتی یک کاندیدا، مسیرِ برگزیده شدن و پا به میدان گذاشتنش باید شفاف، صریح، مبتنی بر قواعد انتخابات و دموکراسی باشد. یعنی انتخاب یک نفر نه بر مبنای شیخوخیّت، کدخدامنشی باشد، بلکه بیشتر مبتنی است بر معیارهای شفاف و مرتبط است با انتخاب عمومی اعضای آن تفکّر. فی‌المثل باراک اوباما نمی‌توانست سرِ خود از خانه‌اش راه بیافتد و یک‌تنه تصمیم بگیرد و رهسپار ساختمانِ ثبت‌نام شود. بلکه او می‌بایست پیش از آن در میانِ اعضای رسمیِ هم‌فکرش برگزیده شده باشد. روندِ برگزیده شدنِ یک نامزد هم مهم است. این که یک نفر چگونه به این نتیجه می‌رسد که در انتخابات شرکت کند و با چه پشتوانه‌ای.

اصلاح‌طلبان پس از سردرگمیِ چند ماهه در 20 دقیقه‌ی آخر فهمیدند که هاشمی در انتخابات شرکت کرده است. حتّی فرزندِ هاشمی هم نمی‌دانسته که هاشمی رفسنجانی قصدِ نامزدی دارد و همه چیز تا نیم ساعتِ آخر نامعلوم بوده است. نامزد شدن هاشمی در انتخابات بسیار سربسته، نامعلوم، و در فرایندهایی غیرِ شفاف بوده است. بنابراین آمدنِ هاشمی در انتخابات یک عقب‌گرد در فرایندهای دموکراتیک بود. ولی شعارِ هاشمی یا برنامه‌های او چیست؟ هنوز برنامه‌ی مشخّصی از سوی وی اعلام نشده است و به نظر می‌رسد تا اعلامِ نظر شورای نگهبان، او با سیاست چراغ خاموش پیش برود. ولی غیر از شعار مبهمِ «معیشت مردم»، هاشمی معلوم نکرده چه می‌خواهد بگوید. (مگر می‌شود کاندیدایی در انتخابات ریاست جمهوری در هر جای عالم وجود داشته باشد که بگوید معیشت مردم برایش مسأله نیست؟) بنابراین این شعار هاشمی نه راهبرد است نه برنامه و نه حتّی شعار. البته از زمینه‌ی فکری هاشمی می‌توان حدس‌هایی زد، ولی برنامه‌ی مدون نکته‌ی دیگری است که باید منتظر ماند. هاشمی طیِّ روزهای اخیر این‌جا و آن‌جا حرف‌هایی زده که برخی از آن‌ حرف‌ها باید برای علی مطهّری جالب باشد. یکی‌اش این که «ما با اسرائیل سرِ جنگ نداریم». طبعاً علی مطهّری باید علیه آقای هاشمی اعلامِ موضع کند. فرض کنید این جمله را احمدی‌نژاد گفته بود. شاید در یک 24 ساعت علی مطهّری متن عدمِ کفایتش را نوشته بود. غیر از این اظهار نظرهای ناهماهنگ با اندیشه‌های امام و رهبری، هاشمی هنوز برنامه‌ی دقیقی را اعلام نکرده است. 

جبهه‌ی اصول‌گرایانِ ولاییِ تحوّل‌خواه هم در شش و هشت‌شان مانده‌اند. یکی از این‌ها ائتلاف 2+1 است که بیشتر شبیه 1+1+1 بود و دیگری حجم وسیعی از اظهار نظرهای چهره‌های سیاسی که ایثار را خورده و گذشت را قی کرده‌اند. ای کاش این همه چهره‌های همج رعا اصول‌گرا اندازه‌ی اصلاح‌طلبان هماهنگی و واقع‌بینی داشته باشند. شعار و برنامه‌ی انتخاباتی که ندارند، بیشتر وقت‌شان هم در تخریبِ هاشمی است، غیر از این هنری ندارند. قالیباف که 8 سال تمام لام از کام باز نکرده بود، ناگهان از ورژنِ جدیدی از شخصیّتش رونمایی کرد. برنامه‌ی این روزهای قالیباف شده است کوبیدنِ هاشمی (عین سال 84). آن هم هاشمی که خودِ قالیباف از او بارها تقدیر کرده بود؛ یک بارش به عنوان چهره‌ی ماندگار قرآنی. چنین کدورت در شعار و عمل و برنامه و حتّی بنیانِ سیاسی استهزابرانگیز است. قالیباف در این جبهه، در این عرصه، از تذبذبی رنج می‌برد که او را از این که گزینه‌ی نهایی‌ام باشد، باز می‌دارد. قالیباف در مرحله‌های قبلی نوشته‌هایم درصدی از مقبولیّت داشت، ولی رفتارِ سیاسی متضادِ قالیباف و سایت‌های حامی‌اش من را از او دورتر کرد. حدادعادل هم بیشتر به فکر چگونه کنار رفتن است و از نظر حرفه‌ای یک از بااخلاق‌ترین کاندیدا. شاید تنها کاندیدای رسمی و موفّق روشنایی شعارها، ولایتی باشد که او را هم در گردش نخبگان از دایره بیرون دانسته‌ایم. جریانِ اصول‌گرا سیاه لشگرهایی هم دارد که مهم نیستند. راستی رضایی هم هست. رضایی از این مرحله نمره‌ی خوبی می‌گیرد. رضایی تقریباً هم نحوه‌ی آمدنش و هم برنامه‌ها و شعارهایش معلوم و شفّاف است. 

جبهه‌ی پایداری همه چیزش روشن است؛ یک روشنایی واضح در شعارها و برنامه‌ها و جهت‌گیری‌ها. منتها آمدنِ سعید جلیلی کمی کارشان را سخت کرده است. سعید جلیلی ورودِ شفافی در انتخابات نداشت و همین طور برنامه‌هایش را به طور مفصّل نگفته است. البته سعید جلیلی خودش را ملزم کرده به ظرفیّت‌های قانونی تبلیغات. چنین الزامی اتّفاقاً خبرِ خوبی است. ولی نهایتِ کارِ او و جبهه پایداری پیچیده شده است. 

جریانِ بهار هم خیلی خیلی پیچیده است. من چند روزی هست که نمی‌توانم تحلیل جامعی از احمدی‌نژاد و انگیزه‌های انتخاباتی‌اش داشته باشم. حدس‌هایی می‌زنم و این حدس‌ها را به رفقا انتقال داده‌ام، ولی هنوز نتوانستم دستگاهِ منظّمی بسازم و در آن همه‌ی احمدی‌نژاد را ارائه دهم. این که کسی فکر کند همه‌ی کارهای احمدی‌نژاد تبلیغ مشایی است، کمی ساده‌لوحی است. دریافت‌ها و تحلیل‌های تأمّل‌برانگیز وجود دارد که این گزاره‌ی یک‌خطی ساده را به شدّت زیرِ سؤال می‌برد. روشنایی نقضِ غرض است. به ظاهر برنامه‌ها، ورودها، شعارها، و همه‌ چیز این جریان واضح و روشن است، ولی آدم با کمی دوتادوتا چهارتا متوجّه‌ی غامض بودنِ  این جریان می‌شود. 

جریان‌های تحریمی که اصولاً ورودی نداشته‌اند که بخواهند شفّاف باشد. 

پس‌نوشت: 

1. از هفته‌ی بعد متناسب با نحوه‌ی تعامل و تبلیغات و حرف‌های کاندیدا سخن خواهم گفت. راستی اگر خواب و رؤیا حجّت نیست و احمدی‌نژاد و مشایی به این قبیل موهومات متهّم می‌شوند، این که آقای هاشمی هر از چند گاهی امام را در خواب می‌بینند و ایشان این خواب را این طرف و آن طرف نقل می‌کنند چه حکمی دارد؟

2. آرام آرام به یک جدول تصمیم‌گیری خواهم رسید و آن را منتشر می‌کنم. 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۵۲
میثم امیری