تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۴۵ ب.ظ

نخبگان اشرافی یا اشرفیان نخبه

یالطیف

داشتم خودم را برای نقد طلا و مس آماده می‌کردم که نابه‌گاه تحلیلی خواندنی در یکی از سایت‌ها دیدم در مورد جامعه‌شناسی اشرافیتِ بعد از انقلاب. نامردی‌‍ام را کامل می‌کنم و نمی‌گویم این مقاله توسط چه کسی و در کجا نشر یافته است. بهتر است بدون پیش‌داوری این متن را بخوانید.

=============================================

اول انقلاب با نهج‌البلاغه شروع کردیم، ولی در ادامه به «وبر» و «پاپر» و این آخر‌ها «فوکو» التجا بردیم. در تمام طول تاریخ وقتی اداره‌کنندگان جامعه از اقشار مردم فاصله پیدا می‌کنند، دچار یک نوع سوژه‌زدگی می‌شوند؛ سوژه‌هایی معقول ولی محصور در برج عاج. جالب است «کارل مارکس» که امروزه او را پدیدارشناس اقتصاد می‌نامند، به حکومت‌هایی آنچنانی مشکوک بود. مارکس تفکری انضمامی داشت و همواره با مردم و واقعیت‌های زندگی ایشان به سر می‌برد.

«فروید»، فلاسفه بی‌توجه به مردم را انسان‌هایی عقده‌ای می‌داند. او نیز متفکری زندگی‌گرا بود. «نیچه» نیز به افکار کاملاً ذهنی اشکال می‌گرفت، هرچند او نیهلیستی خراب افتاده بود، ولی توجه به زندگی مردم تفکر او و دیگران را گرم و زنده می‌کند. به تهران نگاه کنید. معمولاً نام عرفا را بر خیابان‌های پائین‌شهر می‌گذارند، حافظ و ابوسعید و مولوی؛ اما ملاصدرا و میرداماد در شمال شهر هستند. گویا تصادفی نیست، بلکه به نظر می‌رسد درگیری عرفان و فلسفه، تا حدی یک نوع درگیری طبقاتی نیز هست. ابن‌سینا و ملاصدرا از خانواده‌های سطح بالا بودند که می‌توانستند کتاب برای خواندن و چراغ برای دود خوردن فراهم کنند، اما کار صوفی با زاویه و لباس پشمی و روزه و تسبیح راست می‌شود که این‌همه نیازی به مکنت ندارد و پس از صفویه نیز همین درگیری ادامه داشت.

اصولاً علمایی که به مردم نزدیک بودند، یعنی اخباری‌ها و کسانی که به مرکزیت فقه در گفتمان اسلامی اعتقاد داشتند، به مردم تقرب می‌جستند، ولی فلاسفه و سپس اصولیان که بیشتر عقل‌گرا بودند، غالباً به نخبگان نزدیک می‌شدند. در همان دوره در غرب فلاسفه‌ای مانند «کانت» و «فیخته» و «هگل»، کسب و کاری جز تدریس به شاهزادگان نداشتند، ولی بودند اشخاصی نظیر «شوپنهاور» و «مارکس» که دور از مال و منال زندگی می‌کردند و تفکری در انتقاد به عقل‌گرایان داشتند. در ایران نیز از فتحعلی‌شاه تا ناصرالدین‌شاه، اصولگرایان پیروز می‌شوند. البته «شیخ انصاری» تلاش می‌کرد علم اصول را به قید فقه به عنوان دانش اصلی درآورد، اما در ادامه اصولگرایان از یک‌سو بر استقلال علم اصول صحه می‌گذارند و از سوی دیگر در عمل با مشروطه‌خواهان همراه می‌گردند. گاه آدم فکر می‌کند مرحوم نائینی و مرحوم آخوند خراسانی و... توجیه‌کنندگان مشروطه غربی بودند. در مقابل «کاظم یزدی» و «شیخ فضل‌الله نوری» مشروعه‌خواه و ضد‌مشروطه از آب درآمدند. شاید این‌طور باشد که فقها که بیشتر شرعی هستند، به مردم نزدیک‌اند، ولی اصولیین (که بیشتر عقلی هستند) به نخبگان و سرچشمه نخبگی جدید، یعنی غرب نزدیک بودند. عجیب اینجاست که بسیاری از مشروطه‌خواهان با دوره اول رضاشاه هم کنار می‌آیند (قبل از کشف حجاب).

این در حالی بود که فقها همواره با بدبینی به مشروطه رضاخان نگاه می‌کردند. برای مثال آقا شیخ عبدالکریم حائری با نوعی سکوت و مقاومت منفی از کنار همه ماجرا گذشت و حوزه علمیه قم را بنا کرد که هیچ‌گاه اصولی و یا غربگرا نشد.

هنوز اصولیان قم، نجفی هستند. مثل آقا شیخ وحید خراسانی، یعنی حال و احوال قم فقهی است. بعضی از اصولیان که به شکلی از اشرافیت علمی نزدیک بودند، حتی با مدرنیزاسیون محمدشاه هم ساختند. مثلاً بیت آقای خویی هنوز هم با انگلیسی‌ها و پهلوی‌ها نشست و برخاست دارند. 
این غربگرایی به قدری شدید بود که وقتی «عبدالمجید خویی» به عراق برگشت، توسط مردم کشته شد، زیرا انگلیسی بود و با مردم عراق خوب نبود.

در جلد سوم «نهضت امام خمینی»، حمید روحانی می‌نویسد: وقتی امام در نجف به حرم حضرت علی‌(ع) مشرف می‌شد، یکی از افراد بیت آقای خویی می‌آمد به قصد آزار مقابل او می‌ایستاد تا نتواند زیارت کند. یا به یاد دارم وقتی فرح پهلوی نزد آقای خویی رفت، وی انگشتری برای شاه فرستاد. در همان زمان روزنامه‌ها تبلیغ زیادی روی این موضوع کردند. سیدحسین نصر هم تلاش می‌کرد حکومت شاه را بازتولید نظری کند. او این کار را به کمک فلسفه ملاصدرا انجام می‌داد. شاید به این خاطر باشد که فلسفه ملاصدرا ترکیبی از فلسفه یونانی و عرفان استدلالی ابن عربی بود.

یک نوع عرفان‌گرایی و فقه‌گرایی مردمی از یک طرف و یک نوع فلسفه‌گرایی و اصولگرایی متمایل به نخبگان غربزده از سوی دیگر در تاریخ ما از دیر تا امروز حضور دارد. همه اینها دو ساختار قابل تأمل را می‌سازد.

امام به عنوان کسی که به آموزه‌های شیخ انصاری تکیه دارد، مبنایی ضداشرافی در فقه خویش بنا گذاشت. وی عرفان و اصول و فلسفه را در فقه حل نمود، با شاه مخالفت کرد، ولی مبارزه با شاه را در قالب جنگ مسلحانه یا حزبی ادامه نداد، بلکه به مردم تقرب جست، زیرا باور داشت که آنها باید شاه را سرنگون کنند.

از 15 خرداد که مردم به هواداری وی شهید دادند، مجاهدین ادعا کردند این نهضت کور است و امثال «حنیف‌نژاد» ادعا کردند که می‌خواهند نهضتی روشن بنا کنند، ولی درگیری‌های چریکی آنها در فوج مردم منحل شدند.

وقتی شاه را سید‌حسین نصر و شایگان و احسان نراقی و... تئوریزه می‌کردند، انقلاب شد. امام آخوندهای درباری و اسلام سلطنتی را به باد انتقاد گرفت. در این اوضاع کسانی شروع به کار سازمانی کردند که رنگ و بوی روشنفکری داشتند. کسانی چون بازرگان و سحابی و حتی مذهبی‌هایی نظیر آیت‌الله طالقانی در همین عداد بودند. افرادی مانند بهشتی و رفسنجانی سازمان‌گرایی و نشست و برخاست با روشنفکران را تا جایی ادامه دادند که مطهری (که فقه‌گرا و مردمی بود) اعتراض کرد.

برخورد مطهری و بهشتی بر سر قرابت بهشتی با نهضت آزادی در خاطرات «مهدوی کنی» آمده. همه اینها در حزب‌گرایی یک عده و مردمی بودن گروه دیگر مشخص بود. همان زمان در قم به رفتار بهشتی اعتراض می‌شد و بعدها یک نوع چپ‌گرایی از حاشیه زندگی وی جاری شد.

بهشتی و مشکینی و منتظری طرفدار اجرای بند ج قانون اساسی یعنی مصادره ملک و زمین خان‌ها بودند. در مقابل آیت‌الله گلپایگانی اعلام کرد اگر چنین کنند، کفن‌پوش بیرون می‌آید و ما در آستانه یک بحران خیلی جدی‌تر قرار گرفتیم تا اینکه امام مداخله کرد و مسائل را فیصله داد. این بند همچنین مورد حمایت حزب توده بود. بهشتی شهید شد و در ادامه افرادی مانند رفسنجانی و بسیاری از چپ‌ها تبدیل به چپ‌های شرمگینی شدند که بشدت لیبرال و سرمایه‌دار گشتند.

افرادی مانند موسوی در چپ بودن چندان پروای حمایت از توده را نداشتند، بلکه گرایش‌های فکری و سوسیالیستی در ایشان غلبه داشت. گویا چپ از اول در ایران خیلی مردمی نبود و همین، چپ بودن را بی‌معنا می‌کرد. به یاد دارم که در کازرون چپ‌ها روزنامه رستاخیز (که روزنامه شاه بود) را پخش می‌کردند. در حالی که سایر روزنامه‌ها با یک روز تأخیر به دکه‌ها می‌رسید. حمایت کمونیست‌ها از روزنامه رسمی شاه عجیب است و پس از انقلاب هم طرفداری چپ‌های قدیمی از سیاست‌های سرمایه‌دارانه عجیب‌تر است. سرنوشت چپ‌گرایی در ایران قابل مطالعه است. 
به نظر می‌رسد پیوست آنها به لیبرالیسم تحت تأثیر اشرافیت‌گرایی معرفتی آنها است. چپ، فلاسفه و همه کسانی که نوعی ذهن‌گرایی استعلایی دارند، رفته رفته از مردم فاصله می‌گیرند.

این ساختار تا پایان جنگ ادامه داشت. پس از 8 سال دفاع مقدس، چپ‌ها با واسطه سروش در لیبرالیسم مستحیل شدند. سروش با روزنامه سلام (روزنامه‌ای چپ) درگیر بود که در ادامه تبدیل به روزنامه‌ای عملاً راست‌گرا و لیبرال شد. «بشیریه» نیز خود را چپ می‌دانست، ولی ناگهان اعلام می‌کند لیبرالیسم یک ایدئولوژی نیست. از این سنخ چپ‌های سرمایه‌داری! در امریکا زیاد هستند. هاشمی از سال‌های پایان جنگ به سرمایه‌داری گرایش پیدا کرد، طوری که در قامت یک لیبرال مکانیکی و بسیار کلاسیک ظاهر شد. اعتقاد به مکانزیم تعدیل اقتصادی به آن صورت مکانیکی است. علاقه وی به غرب از سال‌ها پیش وجود داشت.

یک ماه قبل از انقلاب در امریکا چرخ می‌زند و بعدها با اصرار به همراه شهید باهنر به ژاپن سفر می‌کند. در همین سفرها لباس آخوندی خود را در می‌آورد که عکس‌های آن موجود است. مشکل اینجاست که لیبرالیسم این افراد لیبرالیسم عقلانی غربی نیست، بلکه یک‌جور خانواده‌گرایی اشرافی سرمایه‌دارانه است.

هاشمی رفسنجانی در بازگشت از ژاپن گفته بود الگوی ما در بازسازی، ژاپن است، ژاپن کشور سرمایه‌داری خانوادگی است. نه ژاپنی‌ها و نه هاشمی نگفتند که در طول آن سال‌های بازسازی، ژاپن چقدر زد و بندهای پشت‌پرده با امریکایی‌ها (چه در بعد سیاسی چه در بعد اقتصادی) وجود داشت. نگفتند که چگونه فرهنگی شرقی از حافظه مردم سرزمین آفتاب رفت، نگفتند چگونه مردم فقیر در حاشیه توکیو از بیماری و گرسنگی مردند، نگفتند با چه ذلتی سربازان امریکایی را تحمل می‌کردند، در حالی که هنوز هیروشیما و ناکازاکی هزینه بمباران اتمی را با دنیا آمدن کودکان ناقص می‌پردازد.

فقط برادر هاشمی فیلمی به نام «سال‌های دور از خانه» مشهور به «اوشین» را نشان داد که مربوط به سرگذشت یک «گیشا» (فاحشه‌ای اشرافی) می‌شد. گیشایی که از هیچ، تبدیل به صاحب فروشگاه‌های زنجیره‌ای شد، شاید فکر می‌کردند همان‌طور که با سانسور فیلم او و زندگی‌اش را غسل تعمید داده‌اند، می‌توانند بدون آلوده دامنی، ایران را به سرزمین صنعتی و تجاری تبدیل کنند. ژاپنی‌ها می‌خواستند بگویند که از میان چه نکبتی به اینجا رسیده‌اند و این همان حرفی بود که ما از همان فیلم قیچی کردیم.

اشرافیت خانوادگی در دوم خرداد به اوج رسید. شاهد این مدعا تلاشی است که هاشمی برای انتخاب خاتمی مبذول داشت.

خاتمی مثل هاشمی نبود. روشنفکری بود که سعی می‌کرد به حاق مسائل دینی و اندیشه‌ای راه یابد، ولی در زیرساخت‌های اقتصادی دربست به اختیار نظام اقتصادی پیشین درآمده بود. در نتیجه آنچه اتفاق افتاد، این بود که ساختارشکنی عملی در سطح اقتصادی در دوران هاشمی به‌وجود آمد و در دوره خاتمی تئوریزه شد. با اینکه خاتمی طی اولین سخنرانی در میدان «نقش جهان اصفهان» از عدالت سخن گفت، در ادامه کاری جز پرداختن به موضوع آزادی نداشت. این دوره چارچوب اشرافیت معرفتی، با نوعی غرب‌گرایی فربه گشت.

آنچه به عنوان یک جریان اجتماعی در نتیجه همین رفتارها بازتولید شد، این بود که بخشی از طبقه متوسط به عنوان کسانی که صاحب دانش بودند، بدل به افرادی شدند که کار‌و‌بار متمولان را رتق و فتق می‌کردند. 
آرزو می‌کنم روزی خاتمی صادقانه خاطرات خود را بنویسد. تکیه‌گاه او شخصی چون «مسجدجامعی» بود تا «مهاجرانی». او نمی‌خواست نقش کاتالیزور واسطه را برای ریاست جمهوری مهاجرانی بازی کند. 
خاتمی بیشتر اروپایی بود تا امریکایی (سیستم هاشمی) تقابل روحیه امریکایی و اروپایی باعث شد خاتمی در سال‌های آخر مقاومت خود را از دست بدهد و امور را رها کند.

در همان زمان «حجاریان» از اطرافیان خواست که به کار تئوریک بپردازند، زیرا فهمیده بود تبدیل به یک حمل‌کننده تاریخی شده است. آنها 8 سال کار روزمرگی کردند، 6 ماه قبل از ترور شدن به او گفتم: «گسل‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی که به‌وجود آورده در حال عمیق شدن و بزرگ شدن هستند، مراقب باش که توی یکی از آنها نیفتی.» گفت: «آن را پر می‌کنیم»، گفتم: «نمی‌توانید». درآمد که: «درگیر انتخاب شهردار هستیم. بعداً بیا تا با هم در همین مورد صحبت کنیم.» من خداحافظی کردم، در حالی که می‌دانستم هیچ‌وقت به سراغش نمی‌روم، چه که او چنان درگیر روزمرگی‌زدگی شده بود که سخنی را به گوش نمی‌گرفت. به یاد دارم دو هفته پس از دوم خرداد در دانشگاه در یک جمع خصوصی حجاریان تحلیلی ارائه کرد مبنی بر اینکه ما از دوران سنت در حال عبور به مدرنیته و مدرنیسم هستیم. به او گفتم:‌ «بر‌اساس تحلیل او بزودی خود وی نیز حذف می‌شود، زیرا هنوز هاله‌ای از سنت در اطراف او هست. در ادامه نیز نهضت آزادی حذف می‌شود تا اینکه به یک نوع حکومت شاهنشاهی بشدت غرب‌گرا می‌رسیم.» در اینجا سکوت کرد. در اوخر دوران خاتمی غرب‌گرایی تا جایی شدت گرفت که بعضی از نماینده‌ها به سفارت‌های مختلف نزدیک می‌شدند.

روزی کمال خرازی گزارشی نصفه و نیمه از موضوعی در مجلس ارائه کرد. نقل می‌کنند وقتی از مجلس بیرون می‌آمد، کسی سؤال می‌کند چرا گزارش کامل نبود، جواب می‌دهد: «نمی‌خواهم گفته‌هایم از سفارتخانه‌ها سردربیاورد.» همه می‌دانستند که این وضع، وضعیت سالمی نیست. حتی مردم هم خبر داشتند. در ماجرای انتخابات شوراها که هیچ نظارت استصوابی و... در کار نبود، مردم شرکت نکردند. 
شخصاً شاهد بودم یکی از بزرگان مشارکت به مردم فحش می‌داد. آنها آنقدر اوج گرفته بودند که دیگر نمی‌توانستند رفتار ملت خویش را تحلیل کنند و در عوض فحاشی می‌کردند. سقوط اینها از همان زمان شروع شد. 
در آستانه انتخابات، هاشمی، ولایتی را جلو انداخت و بدون اطلاع وی خود نیز وارد شد (که ولایتی را برای همیشه با یک کار غیر‌اخلاقی از بازی سیاسی بیرون گذاشت). انتخابات در میان ناباوری نخبگان به رقابت هاشمی و احمدی‌نژاد کشیده شد.

همان دوست مشارکتی (که به مردم فحش می‌داد) را در راهرو دانشگاه دیدم که بشکن می‌زد و آواز می‌خواند که ما پشت هاشمی جمع شدیم. آنها می‌دانستند که برنده نمی‌شوند. در این دوره هم می‌دانستند انقلاب دوباره با نوعی مردم‌گرایی بازگشته بود و اشرافیت را کنار می‌زد. احمدی‌نژاد دست به اعمالی مردم‌گرایانه زد و اشراف خشمگینانه وی را ریاکار خطاب کردند. جالب است که از منظر آنها هر زندگی غیر‌متمولانه‌ای ریاکارانه است. این نشان از عمق روحیه ایشان دارد. اینها نسبت به غرب و غربی خاضعانه‌ترین رفتارها را نشان می‌دهند و در برابر توده مردم با نوعی نخوت و تفرعن برخورد می‌کنند. هیچ از یاد نمی‌برم که در همایش گفت‌و‌گوی تمدن‌ها مهاجرانی چگونه در برابر امریکایی‌ها خضوع می‌کرد و در این کار چنان افراط می‌ورزید که من از ناراحتی مریض شدم.

در دور دوم انتخابات همه اینها علیه احمدی‌نژاد صف‌آرایی کردند. تمام روشنفکران پشت‌سر کسی جمع شدند که کمترین رأی را آورد. آنها حتی از فهمیدن و ترجمه فلاسفه غربی هم ناتوان هستند. ببینید کدام کتاب کانت و هگل را (حتی) ترجمه کرده‌اند. یک مشت داستان خیالی درباره فلاسفه آن هم در جمع‌های خودمانی بافتن که معقولیت نیست. اعتراض آنها اعتراض کپی‌های حدوداً ضعیف فلسفه غربی بر یک جریان عملی برای شناخت و کنش فعال در جهان است. آنها سر به شورش برداشتند، زیرا این انقلاب پارادایمی را تاب نمی‌آوردند. نمی‌خواستند از دست بروند، در حالی که دیگر واقعاً محلی از اعراب نداشتند. چه کسانی که در انتخابات پیروز شدند و چه کسانی که شکست خوردند، اگر تغییر پارادایمی ایران را در نیابند، دچار اشتباهات فاحشی خواهند شد.

تفکری که راهبری اجتماعی در ایران را دارد، تحولی بی‌سابقه را از سر می‌گذراند و این با تغییر نقش ایران در جهان هماهنگ است. توافق ایران با ترکیه و برزیل نشان از رویش ساختارهای جدیدی دارد که رهبری قدیمی امریکا و انگلیس و فرانسه را تضعیف می‌کند.
page to top
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۴۵
میثم امیری
جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

بابا بقیه امامان هم امامند!

یالطیف

نمی دانم چرا احساس می کنم برخی امامان در نظر ما معصوم ترند. حالا اگر ترک باشی می فهمی یکی معصوم تر است که اساسا معصوم نیست. البته من نمی خواهم دنبال مقصر بگردم و کاهلی علمای حوزه ی علمیه را در معرفی همه ی ائمه (همان طور که خودشان می گویند کل نور واحد) به تان گوشزد کنم. چون اساسا به آن ها که خودشان را مبلغ دین اسلام می دانند و پول می گیرند برای همین جور کارها تذکر بدهی، سریعا شما از سر خودشان می رهانند و می گویند چرا به صدا و سیما نمی گویی؟ چرا به دولت نمی گویی؟ چرا به خودت نمی گویی؟ و همین می شود که مثل همیشه حوزه ازت طلبکار می شود و بهتر است تا انگ ضد دین را بهت نچساندند صحنه را ترک کنی.

خب، با این تفسیر بهتر است منتظر هیچ کس نمانیم. خودمان دست به کار شویم و به قول امیرخانی مظاهر شرک خفی را بشکنیم و بی خیال حوزه علمیه شویم. (اگر این استدلال اشتباه است، پس استدلال مشابه امیرخانی در مورد دولت هم بیشتر به یک طنز شبیه است!)

از همین حالا شروع کنیم و اثبات کنیم ائمه کل هم نور واحد. مثلا همین امروز که من لباس سیاه به تن کردم. دکتر نجفی، یکی از رفقای ارشد فیزیولوژی و یکی دو نفر دیگر ازم پرسیدند چرا سیاه پوشیدم. خب، به نظرتان اگر ایام عاشورا و یا شهادت حضرت امیر بود کسی چنین سوالی می پرسید؟

ما این قدر که برای رباب گریه کردیم، به امام هادی سلام الله علیه توسل پیدا کردیم؟ تا به حال چند تا مداحی در ذکر مناقب امام هادی گوش دادیم؟ اصلا کسی پیدا شد برای تان از غریبی امام هادی بخواند؟ شده تا به حال میزان الحکمه و یا اصول کافی را باز کنید و چند تا حدیث از امام هادی بخوانید؟

اما بی خیال این حرف ها. دست به کار شویم، حتی برای همین یک روز...

 سیاه بپوشید... می توانید دسک تاپ سیستم تان را ببرید به سامرا... به دوستان تان اس ام اس  بدهید...دعایی از امام هادی بخوانید... خودتان حدیث بخوانید، بلکه آدم تر شوید...

همین. خیلی کار سختی نیست این اعمال! 

راستی:

من مخلص همه ترک ها و قمر منیر بنی هاشم هستم، هدف چیز دیگری بود. وگرنه کیست که نداند:

حالا که مشکت شده پاره/ دیگه ابری نمی باره/ دل زینب بی قراره

من آفتابم و تو برای من قمری/ نبود شرط وفا بری منو نبری

ای یارم مرو تنها/ دلدارم مرو تنها/ سردارم! مرو تنها علمدارم.

ای بابا باز هم همه چیز دارد عاشورایی می شود... قبول دارم گریزی از عاشورا نیست، ولی این چند تا حدیث با رفرنس را بخوانید تا بلکه  آدم ترتر شوید و زندگی قشنگ تری داشته باشید:

چهل حدیث و روایت از حضرت امام هادی (ع) :

1- قالَ الإمامُ أبوالحسن علىّ النقی الهادی (علیه السلام) : مَنِ اتَّقىَ اللهَ یُتَّقى، وَمَنْ أطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَنْ أطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقینَ، وَمَنْ أسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ أنْ یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقینَ.([1]) 
حضرت امام هادی (علیه السلام) فرمود: کسى که تقوى الهى را رعایت نماید و مطیع احکام و مقرّرات الهى باشد، دیگران مطیع او مى شوند و هر شخصى که اطاعت از خالق نماید، باکى از دشمنى و عداوت انسان ها نخواهد داشت; و چنانچه خداى متعال را با معصیت و نافرمانى خود به غضب درآورد، پس سزاوار است که مورد خشم و دشمنى انسان ها قرار گیرد.

 

2- قالَ (علیه السلام): مَنْ أنِسَ بِاللّهِ اسْتَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَعَلامَهُ الاُْنْسِ بِاللّهِ الْوَحْشَهُ مِنَ النّاسِ.([2]) 
فرمود: کسى که با خداوند متعال مونس باشد و او را أنیس خود بداند، از مردم احساس وحشت مى کند. 
و علامت و نشانه أنس با خداوند وحشت از مردم است ـ یعنى از غیر خدا نهراسیدن و از مردم احتیاط و دورى کردن ـ .

 

3- قالَ(علیه السلام): السَّهَرَ أُلَذُّ الْمَنامِ، وَ الْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعامِ.([3]) 
فرمود: شب زنده دارى، خواب بعد از آن را لذیذ مى گرداند; و گرسنگى در خوشمزگى طعام مى افزاید ـ یعنى هر چه انسان کمتر بخوابد بیشتر از خواب لذت مى برد و هر چه کم خوراک باشد مزّه غذا گواراتر خواهد بود ـ .

 

4- قالَ(علیه السلام): لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدِرْتَ عَلَیْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إلَیْهِ، فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ.([4]) 
فرمود: از کسى که نسبت به او کدورت و کینه دارى، صمیّمیت و محبّت مجوى. 
همچنین از کسى که نسبت به او بدگمان هستى، نصیحت و موعظه طلب نکن، چون که دیدگاه و افکار دیگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آن ها مى باشد.

 

5- قالَ(علیه السلام): الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَالْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إلَى الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ، وَالبُخْلُ أذَمُّ الاْخْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجیَّهٌ سَیِّئَهٌ.([5]) 
فرمود: حسد موجب نابودى ارزش و ثواب حسنات مى گردد. 
تکبّر و خودخواهى جذب کننده دشمنى و عداوت افراد مى باشد. 
عُجب و خودبینى مانع تحصیل علم خواهد بود و در نتیجه شخص را در پَستى و نادانى نگه مى دارد. 
بخیل بودن بدترین اخلاق است; و نیز طَمَع داشتن خصلتى ناپسند و زشت مى باشد.

 

6- قالَ(علیه السلام): الْهَزْلُ فکاهَهُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَهُ الْجُهّالِ.([6]) 
فرمود: مسخره کردن و شوخى هاى - بى مورد - از بى خردى است و کار انسان هاى نادان مى باشد.

 

7- قالَ(علیه السلام): الدُّنْیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.([7]) 
فرمود: دنیا همانند بازارى است که عدّه اى در آن ـ براى آخرت ـ سود مى برند و عدّه اى دیگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.

 

8- قالَ(علیه السلام): النّاسُ فِی الدُّنْیا بِالاْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَهِ بِالاْعْمالِ.([8]) 
فرمود: مردم در دنیا به وسیله ثروت و تجمّلات شهرت مى یابند ولى در آخرت به وسیله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.

 

9- قالَ(علیه السلام): مُخالَطَهُ الاْشْرارِ تَدُلُّ عَلى شِرارِ مَنْ یُخالِطُهُمْ.([9]) 
فرمود: همنشین شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود.

 

10- قالَ(علیه السلام): أهْلُ قُمْ وَ أهْلُ آبَهِ مَغْفُورٌ لَهُمْ ، لِزیارَتِهِمْ لِجَدّى عَلىّ ابْنِ مُوسَى الرِّضا (علیه السلام) بِطُوس، ألا وَ مَنْ زارَهُ فَأصابَهُ فى طَریقِهِ قَطْرَهٌ مِنَ السَّماءِ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.([10]) 
فرمود: أهالى قم و أهالى آبه ـ یکى از روستاهاى حوالى ساوه ـ آمرزیده هستند به جهت آن که جدّم امام رضا (علیه السلام)را در شهر طوس زیارت مى کنند. 
و سپس حضرت افزود: هر که جدّم امام رضا (علیه السلام) را زیارت کند و در مسیر راه صدمه و سختى تحمّل کند خداوند آتش را بر بدن او حرام مى گرداند.

 

11- عَنْ یَعْقُوبِ بْنِ السِّکیتْ، قالَ: سَألْتُ أبَاالْحَسَنِ الْهادی(علیه السلام): ما بالُ الْقُرْآنِ لا یَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَالدَّرْسِ إلاّ غَضاضَه؟ 
قالَ (علیه السلام): إنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ یَجْعَلْهُ لِزَمان دُونَ زَمان، وَلالِناس دُونَ ناس، فَهُوَ فى کُلِّ زَمان جَدیدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْم غَضٌّ إلى یَوْمِ الْقِیامَهِ.([11]) 
یکى از اصحاب حضرت به نام ابن سِکیّت گوید: از امام هادى(علیه السلام)سؤال کردم: چرا قرآن با مرور زمان و زیاد خواندن و تکرار، کهنه و مندرس نمى شود; بلکه همیشه حالتى تازه و جدید در آن وجود دارد؟ 
امام (علیه السلام) فرمود: چون که خداوند متعال قرآن را براى زمان خاصّى و یا طایفه اى مخصوص قرار نداده است; بلکه براى تمام دوران ها و تمامى اقشار مردم فرستاده است، به همین جهت همیشه حالت جدید و تازه اى دارد و براى جوامع بشرى تا روز قیامت قابل عمل و اجراء مى باشد.

 

12- قالَ (علیه السلام): الْغَضَبُ عَلى مَنْ لا تَمْلِکُ عَجْزٌ، وَ عَلى مَنْ تَمْلِکُ لُؤْمٌ.([12]) 
فرمود: غضب و تندى در مقابل آن کسى که توان مقابله با او را ندارى، علامت عجز و ناتوانى است، ولى در مقابل کسى که توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستى و رذالت است.

 

13- قالَ(علیه السلام): یَاْتى عَلماءُ شیعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ أهْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَهِ، وَالاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ.([13]) 
فرمود: علماء و دانشمندانى که به فریاد دوستان و پیروان ما برسند و از آن ها رفع مشکل نمایند، روز قیامت در حالى محشور مى شوند که تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آن ها مى درخشد.

 

14- قالَ(علیه السلام): لِبَعْضِ قَهارِمَتِهِ: اسْتَکْثِرُوا لَنا مِنَ الْباذِنْجانِ، فَإنَّهُ حارٌّ فى وَقْتِ الْحَرارَهِ، بارِدٌ فى وَقْتِ الْبُرُودَهِ، مُعْتَدِلٌ فِى الاْوقاتِ کُلِّها، جَیِّدٌ عَلى کلِّ حال.([14]) 
به بعضى از غلامان خود فرمود: بیشتر براى ما بادمجان پخت نمائید که در فصل گرما، گرم و در فصل سرما، سرد است; و در تمام دوران سال معتدل مى باشد و در هر حال مفید است.

 

15- قالَ(علیه السلام): التَّسْریحُ بِمِشْطِ الْعاجِ یُنْبُتُ الشَّعْرَ فِى الرَّأسِ، وَ یَطْرُدُ الدُّودَ مِنَ الدِّماغِ، وَ یُطْفِىءُ الْمِرارَ، وَ یَتَّقِى اللِّثهَ وَ الْعَمُورَ.([15]) 
فرمود: شانه کردن موها به وسیله شانه عاج، سبب روئیدن و افزایش مو مى باشد، همچنین سبب نابودى کرم هاى درون سر و مُخ خواهد شد و موجب سلامتى فکّ و لثه ها مى گردد.

 

16- قالَ(علیه السلام): اُذکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَىْ أهْلِکَ لا طَبیبٌ یَمْنَعُکَ، وَ لا حَبیبٌ یَنْفَعُکَ.([16]) 
فرمود: بیاد آور و فراموش نکن آن حالت و موقعى را که در میان جمع اعضاء خانواده و آشنایان قرار مى گیرى و لحظات آخر عمرت سپرى مى شود و هیچ پزشکى و دوستى ـ و ثروتى ـ نمى تواند تو را از آن حالت نجات دهد.

 

17- قالَ(علیه السلام): إنَّ الْحَرامَ لا یَنْمی، وَإنْ نَمى لا یُبارَکُ فیهِ، وَ ما أَنْفَقَهُ لَمْ یُؤْجَرْ عَلَیْهِ، وَ ما خَلَّفَهُ کانَ زادَهُ إلَى النّارِ.([17]) 
فرمود: همانا ـ اموال ـ حرام، رشد و نموّ ندارد و اگر هم احیاناً رشد کند و زیاد شود برکتى نخواهد داشت و با خوشى مصرف نمى گردد. 
و آنچه را از اموال حرام انفاق و کمک کرده باشد أجر و پاداشى برایش نیست و هر مقدارى که براى بعد از خود به هر عنوان باقى گذارد معاقب مى گردد.

 

18- قالَ(علیه السلام): اَلْحِکْمَهُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَهِ.([18]) 
فرمود: حکمت اثرى در دل ها و قلب هاى فاسد نمى گذارد.

 

19- قالَ(علیه السلام): مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیْهِ.([19]) 
فرمود: هر که از خود راضى باشد بدگویان او زیاد خواهند شد.

 

20- قالَ(علیه السلام): اَلْمُصیبَهُ لِلصّابِرِ واحِدَهٌ وَ لِلْجازِعِ اِثْنَتان.([20]) 
فرمود: مصیبتى که بر کسى وارد شود و صبر و تحمّل نماید، تنها یک ناراحتى است; ولى چنانچه فریاد بزند و جزع کند دو ناراحتى خواهد داشت.

 

21- قالَ(علیه السلام): اِنّ لِلّهِ بِقاعاً یُحِبُّ أنْ یُدْعى فیها فَیَسْتَجیبُ لِمَنْ دَعاهُ، وَالْحیرُ مِنْها.([21]) 
فرمود: براى خداوند بقعه ها و مکان هائى است که دوست دارد در آن ها خدا خوانده شود تا آن که دعاها را مستجاب گرداند که یکى از بُقْعه ها حائر و حرم امام حسین (علیه السلام) خواهد بود.

 

22- قالَ(علیه السلام): اِنّ اللّهَ هُوَ الْمُثیبُ وَالْمُعاقِبُ وَالْمُجازى بِالاَْعْمالِ عاجِلاً وَآجِلاً.([22]) 
فرمود: همانا تنها کسى که ثواب مى دهد و عِقاب مى کند و کارها را در همان لحظه یا در آینده پاداش مى دهد، خداوند خواهد بود.

 

23- قالَ(علیه السلام): مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ.([23]) 
فرمود: هرکس به خویشتن إهانت کند و کنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در أمان ندان.

 

24- قالَ(علیه السلام): اَلتَّواضُعُ أنْ تُعْطَیَ النّاسَ ما تُحِبُّ أنْ تُعْطاهُ.([24]) 
فرمود: تواضع و فروتنى چنان است که با مردم چنان کنى که دوست دارى با تو آن کنند.

 

25- قالَ(علیه السلام): اِنّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ وَاللّهُ مُحْدِثُهُ وَ مُجَسِّمُهُ.([1]) 
فرمود: همانا اجسام، جدید و پدیده هستند و خداوند متعال به وجود آورنده و تجسّم بخش آن ها است.

 

26- قالَ(علیه السلام): لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَیْئىٌ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْیاءَ بَدیعاً، وَاخْتارَ لِنَفْسِهِ أحْسَنَ الاْسْماء.([2]) 
فرمود: خداوند از أزَل، تنها بود و چیزى با او نبود، تمام موجودات را با قدرت خود آفریده، و بهترین نام ها را براى خود برگزید.

 

27- قالَ(علیه السلام): اِذا قامَ الْقائِمُ یَقْضى بَیْنَ النّاسِ بِعِلْمِهِ کَقَضاءِ داوُد (علیه السلام)وَ لا یَسْئَلُ الْبَیِّنَهَ.([3] ) 
فرمود: زمانى که حضرت حجّت (عجّ) قیام نماید در بین مردم به علم خویش قضاوت مى نماید; همانند حضرت داود (علیه السلام) که از دلیل و شاهد سؤال نمى فرماید.

 

28- قالَ(علیه السلام): مَنْ اَطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقینَ وَ مَنْ أسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ أنْ یَحِلَّ بِهِ الْمَخْلُوقینَ.([4]) 
فرمود: هرکس مطیع و پیرو خدا باشد از قهر و کارشکنى دیگران باکى نخواهد داشت.

 

29- قالَ(علیه السلام): اَلْعِلْمُ وِراثَهٌ کَریمَهٌ وَالاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَالْفِکْرَهُ مِرْآتٌ صافَیهٌ.([5]) 
فرمود: علم و دانش بهترین یادبود براى انتقال به دیگران است، ادب زیباترین نیکى ها است و فکر و اندیشه آئینه صاف و تزیین کننده اعمال و برنامه ها است.

 

30- قالَ (علیه السلام) : الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، داع إلىَ الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ.([6]) 
فرمود: خودبینى و غرور، انسان را از تحصیل علوم باز مى دارد و به سمت حقارت و نادانى مى کشاند.

 

31- قالَ(علیه السلام): لا تُخَیِّبْ راجیکَ فَیَمْقُتَکَ اللّهُ وَ یُعادیکَ.([7]) 
فرمود: کسى که به تو امید بسته است ناامیدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهى گرفت.

 

32- قالَ(علیه السلام): الْعِتابُ مِفْتاحُ التَّقالى، وَالعِتابُ خَیْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.([8]) 
فرمود: (مواظب باش که) عتاب و پرخاش گرى، مقدّمه و کلید غضب است، ولى در هر حال پرخاش گرى نسبت به کینه و دشمنى درونى بهتر است (چون کینه، ضررهاى خظرناک ترى را در بردارد).

 

33- وَ قالَ(علیه السلام) : مَا اسْتَراحَ ذُو الْحِرْصِ.([9]) 
فرمود: شخص طمّاع و حریص ـ نسبت به اموال و تجمّلات دنیا ـ هیچگاه آسایش و استراحت نخواهد داشت.

 

34- قالَ(علیه السلام): الْغِنى قِلَّهُ تَمَنّیکَ، وَالرّضا بِما یَکْفیکَ، وَ الْفَقْرُ شَرَهُ النّفْسِ وَ شِدَّهُ القُنُوطِ، وَالدِّقَّهُ إتّباعُ الْیَسیرِ وَالنَّظَرُ فِى الْحَقیرِ.([10]) 
فرمود: بى نیازى و توانگرى در آن است که کمتر آرزو و توقّع باشد و به آنچه موجود و حاضر است راضى و قانع گردى، ولیکن فقر و تهى دستى در آن موقعى است که آرزوهاى نفسانى اهمیّت داده شود، امّا دقّت و توجّه به مسائل، اهمیّت دادن به امکانات موجود و مصرف و استفاده صحیح از آن ها است، اگر چه ناچیز و کم باشد.

 

35- قالَ(علیه السلام): الاِْمامُ بَعْدى الْحَسَنِ، وَ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْقائِمُ الَّذى یَمْلاَُ الاَْرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.([11]) 
فرمود: امام و خلیفه بعد از من (فرزندم) حسن; و بعد از او فرزندش مهدى ـ موعود(علیهما السلام)ـ مى باشد که زمین را پر از عدل و داد مى نماید، همان طورى که پر از ظلم و ستم گشته باشد.

 

36- قالَ(علیه السلام): إذا کانَ زَمانُ الْعَدْلِ فیهِ أغْلَبُ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أنْ یُظُنَّ بِأحَد سُوءاً حَتّى یُعْلَمَ ذلِکَ مِنْهُ.([12]) 
فرمود: در آن زمانى که عدالت اجتماعى، حاکم و غالب بر تباهى باشد، نباید به شخصى بدگمان بود مگر آن که یقین و معلوم باشد.

 

37- قالَ(علیه السلام): إنَّ لِشیعَتِنا بِوِلایَتِنا لَعِصْمَهٌ، لَوْ سَلَکُوا بِها فى لُجَّهِ الْبِحارِ الْغامِرَهِ.([13]) 
فرمود: همانا ولایت ما اهل بیت براى شیعیان و دوستانمان پناهگاه أمنى مى باشد که چنانچه در همه امور به آن تمسّک جویند، بر تمام مشکلات (مادّى و معنوى) فایق آیند.

 

38- قالَ(علیه السلام) : یا داوُدُ لَوْ قُلْتَ: إنَّ تارِکَ التَّقیَّهَ کَتارِکِ الصَّلاهِ لَکُنتَ صادِقاً.([14]) 
حضرت به یکى از اصحابش - به نام داود صرّمى - فرمود: اگر قائل شوى که ترک تقیّه همانند ترک نماز است، صادق خواهى بود.

 

39- قالَ: سَألْتُهُ عَنِ الْحِلْمِ؟ فَقالَ (علیه السلام) : هُوَ أنْ تَمْلِکَ نَفْسَکَ وَ تَکْظِمَ غَیْظَکَ، وَ لا یَکُونَ ذلَکَ إلاّ مَعَ الْقُدْرَهِ.([15]) 
یکى از اصحاب از آن حضرت پیرامون معناى حِلم و بردبارى سؤال نمود؟ 
حضرت در پاسخ فرمود: این که در هر حال مالک نَفْس خود باشى و خشم خود را فرو برى و آن را خاموش نمائى و این تحمّل و بردبارى در حالى باشد که توان مقابله با شخصى را داشته باشى.

 

40- قالَ (علیه السلام): اِنّ اللّهَ جَعَلَ الدّنیا دارَ بَلْوى وَالاْخِرَهَ دارَ عُقْبى، وَ جَعَلَ بَلْوى الدّنیا لِثوابِ الاْخِرَهِ سَبَباً وَ ثَوابَ الاْخِرَهِ مِنْ بَلْوَى الدّنیا عِوَضاً.([16]) 
فرمود: همانا خداوند، دنیا را جایگاه بلاها و امتحانات و مشکلات قرار داد; و آخرت را جایگاه نتیجه گیرى زحمات، پس بلاها و زحمات و سختى هاى دنیا را وسیله رسیدن به مقامات آخرت قرار داد و اجر و پاداش زحمات دنیا را در آخرت عطا مى فرماید.

 

 

[1] - بحارالأنوار: ج 57، ص 81، ح 51، به نقل از توحید شیخ صدوق. [2] - بحارالانوار: ج 57، ص 83، ح 64، به نقل از احتجاج طبرسى. [3] - بحارالأنوار: ج 50، ص 264، ح 24، به نقل از مناقب و خرائج. [4] - بحارالأنوار: ج 50، ص 177، ح 56، و ج 71، ص 182 ح 41. [5] - بحارالأنوار: ج 71، ص 324، مستدرک الوسائل: ج 11، ص 184، ح 4. [6] - بحارالأنوار: ج 75، ص 369، س 4. [7] - بحارالأنوار: ج 75، ص 173، ح 2. [8]- نزهه النّاظر: ص 139، ح 12، بحارالأنوار: ج 78، ص 368، ضمن ح 3. [9]- نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 141، ح 21، مستدرک الوسائل: ج 2، ص 336، ح 11. [10]- الدّرّه الباهره: ص 14، نزهه الناظر: ص 138، ح 7، بحار: ج 75، ص 109، ح 12. [11]- بحارالأنوار: ج 50، ص 239، ح 4، به نقل از إکمال الدین صدوق. [12]- بحارالأنوار: ج 73، ص 197، ح 17، به نقل از الدّرّه الباهره: ص 42، س 10. [13]- بحارالأنوار: ج 50، ص 215، ح 1، س 18، به نقل از أمالى شیخ طوسى. [14]- وسائل الشّیعه: ج 16، ص 211، ح 21382، مستطرفات السّرائر: ص 67، ح 10. [15]- نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 138، ح 5، مستدرک الوسائل: ج 2، ص 304، ح 17. [16] - تحف العقول: ص 358.[1] - بحارالأنوار: ج 68، ص 182، ح 41، أعیان الشّیعه: ج 2، ص 39. [2] - عُدّه الداعى مرحوم راوندى: ص 208. [3] - بحارالانوار: ج 84 ص 172 به نقل از أعلام الدین دیلمى. [4] - بحار الأنوار: ج 75، ص 369، ح 4، أعلام الدّین: ص 312، س 14. [5] - بحارالأنوار: ج 69، ص 199، ح 27. [6] - الدرّه الباهره: ص 42، س 5، بحارالأنوار: ج 75، ص 369، ح 20. [7] - أعیان الشّیعه: ج 2، ص 39، تحف العقول: ص 438. [8] - أعیان الشّیعه: ج 2، ص 39، بحارالأنوار: ج 17. [9] - مستدرک الوسائل: ج 12، ص 308، ح 14162. [10] - عیون أخبار الرّضا(علیه السلام): ج 2، ص 260، ح 22. [11] - أمالى شیخ طوسى: ج 2، ص 580، ح 8. [12]- مستدرک الوسائل: ج 12، ص 11، ح 13376. [13]- بحارالأنوار: ج 2، ص 6، ضمن ح 13. [14] - کافى: ج 6، ص 373، ح 2، وسائل الشّیعه: ج 25، ص 210، ح 31706. [15] - بحارالأنوار: ج 73، ص 115، ح 16. [16] - أعلام الدّین: ص 311، س 16، بحارالأنوار: ج 75، ص 369، ح 4. [17] - کافى: ج 5، ص 125، ح 7. [18] - نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 141، ح 23، أعلام الدّین: ص 311، س 20. [19] - بحارالأنوار: ج 69، ص 316، ح 24. [20] - أعلام الدّین: ص 311، س 4، بحارالأنوار: ج 75، ص 369. [21] - تحف: ص 357، بحارالأنوار: ج 98، ص 130، ح 34. [22] - تحف: ص 358، بحارالأنوار: ج 59، ص 2، ضمن ح 6. [23] - تحف العقول: ص 383، بحارالأنوار: ج 75، ص 365. [24] - محجّه البیضاء: ج 5، ص 225.

 ------------------------------------------------------------------

پوستری مرتبط با شهادت حضرت هادی، که من خیلی عاشقش هستم.

عکس را با سایز واقعی می توانید از اینجا دریافت کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۴۳
میثم امیری

اولش بروید سراغ یک وبلاگ خوب و بعد سراغ یک مطلب خوب تر از یک نویسنده ی خوب ترتر. منظورم نوشته ی جناب حسام مظاهری با  نام مارماهی است. اگر آن را بخوانید می توانید ادامه ی نوشته ی حقیر را بخوانید، وگرنه تو را قرآن نخوانید نقدم را. 

----------------------------------------------------------

سلام آقا محسن حسام (مظاهری)

حجت الاسلام دکترها را گفتی. ماها را نگفتی. از دورانِ طفولیتم پدربزرگم علاقه مند بود که بروم حوزه درس بخوانم. یعنی بارها شده بود که این حرف را به والدینم گفته بود. مخصوصا از زمانی که من برایش از روی کتاب های درسی حکایات تاریخی و احادیث و قصه های دینی را می خواندم، باورش محکم تر شد که بیانم به شیوایی یک سخنور ِ خوب و باسواد می تواند باشد. اما کو گوش ِ شنوا؟ در عین حال که من هم احساس ِ خاصی نسبت به حوزه نداشتم. 

رسیدم به دانشگاه. یعنی همان مدرسه ی بزرگ. یعنی همان جایی که کارکردِ مدرسه را هم ندارد. یعنی همان جایی که از داخلش متفکر خارج نمی شود. یعنی همان جایی که تو نمی توانی به من یک چهره ی برجسته ی علمی را نشان بدهی که «توی دنیا روی حرفِ این بابا حساب می کنند.» یعنی همان جایی که ارتباطی با مردم ندارد. یعنی همان جایی که نتواسته است یک دانشمندِ بومی تحویل ملت بدهد. یعنی همان جایی که غربی ها را مثل وحی منزل درس می دهند. یعنی همان جایی که متفکر تربیت نمی کند، مترجم پس می اندازد. یعنی یک جای همین حوالی خودمان... یعنی همین جایی که من توی خوابگاه زیر بادِ کولرش نشسته ام و دارم برایت تایپ می کنم. با دستانی پر گناه. 

ترم دوم بودم که یکی را دیدم به نام ابوالفضل میرزاپور. الان فکر کنم از دانشگاه خواجه نصیر در رشته ی شیمی ارشد گرفته باشد. غالبا توی مسجد بیتوته می کرد. روزها شیمی می خواند و شب ها حوزه. روزها دانشجو بود و شب ها طلبه. آن قدر این کلاس های حوزه دانشجویی را رفت تا از آن جا هم فارغ التحصیل شد. بعدش هم که ارشد قبول شد و الان هم فکر می کنم قاطی سیاست باشد. (اسلامی یا مدرنش را هنوز غور نکرده ام. ولی یحتمل باید با همین رنگ و بوی سیاسی اطرافِ خومان باشد.)

قاپِ من توسطِ ایشان دزدیده نشد و نرفتم حوزه. ترم ششم بود که باز به کله ام زد که بروم حوزه. تابستان هشتاد و شش، پریدم رفتم حوزه ی آقای مجتهدی. قبول نکردند. گفتند یا حوزه یا دانشگاه. تازه لیسانسه ها را این جا راه نمی دهیم. باید بروید قم. تازه به من گفت اگر خیلی پایه علوم دینی هستی. می توانی شب ها و یا بعد از ظهرها یا خلاصه وقتی که کلاس درس برقرار نیست بیایی این جاو از سال بالایی ها ضرب ضربا ضربو یاد بگیری. 

نرفتم حوزه.

هر ساله شب تاسوعا خانواده و خاندان امیری مراسم احیا دارند و شام می دهند و خلاصه دل چهارتا فقیر را شاد می کنند. توی شب تاسوعا همان سال عموهای دکتر و مهندس و باقی ایشان به من گیر دادند می خواهی بروی حوزه؟ فکر می کردند من هم از در ِ تکذیب وارد می شوم و می گویم: «نه، کی گفته؟ بلا به دور.» من هم خیلی ریلکس جواب دادم بدم نمی آید. شروع کردند به سخنرانی و تکه پرانی... 

زد و من ارشدِ ریاضی قبول شدم. الان هم دارم شبانه روز توی این رشته شنا می کنم و مدام در پی حل مسائل زیبای ریاضی هستم.

نشد که نشد. (بابابزرگم هم به رحمت الهی رفته است!)

الان پیش خودم می گویم اگر یک روزی قسمتِ ما شد و بخت مان خواند حتمی می رویم حوزه و دلی از عزای کتاب های دینی در می آوریم.

جالب است ایده ام در رفتن به حوزه هنوز تغییر نکرده است. با وجود این که 24 سالم است و می خواهم آزمون ِ دکترا شرکت کنم و درسم را ادامه بدهم هنوز حس حوزه رفتن و توهم عالم دین شدن در من وجود دارد.

===================================

پس یک دسته ی دیگر هم داریم به نام دکتر حجت الاسلام ها. 

===================================

ببین بردار!

1. مشکل در حجت الاسلام دکتر  و یا دکتر حجت الاسلام و یا آیت الله اش نیست. مشکل در این القاب نیست. مشکل در آدم هاست. مشکل این نیست که مثلا یکی هم دکتر باشد و هم حجت الاسلام. مشکل در روند تولیدِ علم در علوم انسانی و فهم غلطِ آن است. مشکل در خودِ مدرک گرایی است. 

کدام دکتری از پستویش بیرون آمده است و با جامعه اش دایالوگ برقرار کرده است که حالا حجت الاسلام دکترش نکرده است. همین روحانی دکتری که توی قم سخنرانی می کند کم مخاطب دارد؟ جامعه حرف آیت الله دکتر بهشتی را نمی فهمید؟ حجت الاسلام دکتر باهنر کارکردی نداشت؟ آیت الله دکتر مفتح نتوانست از پستویش بیرون بیاید؟ (حالا حجت الاسلام دکترهای امروزی گل نمی کنند دلیلی دیگری دارد. یکی از عللی که این ها گل کرده اند این است که شهید شده اند. اگر شهید نمی شدند این قدر گل نمی کردند. گل کردن امثال مطهری نه فقط در طروات فکر دینی و سوادِ آن ها که در شهادت شان هم بوده است. مطهری بعدِ شهادتش بیشتر برجسته شد تا  قبل ِ آن. پس نمی شود نظام دینی را متهم کرد که نتواسته است متفکر تحویل بدهد. رسانه ای شدن آرای یک متفکر نه لزوما به معنای قوت نظراتِ او که ملهم  از فضای اطراف و اتمسفری که آن متفکر زیست می کند نیز می تواند باشد. )

2. مهم ترین ایرادِ نوشته ی جناب عالی در این است که نامش را گذاشته ای مارماهی. من هم با مرتضای روحانی موافقم که این نام وجه مثبتی برای حجت الاسلام دکترهاست. باید نام نوشته ات را می گذاشتی شترمرغ. 

مشکل نه در ذاتِ مساله که در لوازمِ مساله است. مشکل این نیست که حجت الاسلام، دکتر می شود. مشکل این است که آن حجت الاسلام یا دکتر کارش را خوب انجام نمی دهد. همین. عین ِ شترمرغ. شنیدی که به شترمرغ گفتند بپر، گفت شترم. گفتند بار ببر گفت مرغم. 

قضیه ی برخی از حجت الاسلام دکترها  همین است. شترمرغند. همین است که برخی شان نه منبری خوبی می شوند و نه دکتر خوبی. کما این که اگر همان حجت الاسلام خالص و یا دکتر خالی هم می شدند توفیقی نمی یافتند. آن که اهل کار و بحث باشد می ترکاند. و چه کسی بهتر از حجت الاسلام دکتر زمینه و قدرت دارد برای ترکاندن؟ به نظر ِ من کمتر کسی.

تازه، چطور بهشتی می تواند آیت الله دکتر باشد و تاثیرگذار، ولی آدم های امروزی نمی توانند حجت الاسلام دکتر باشند و موثر؟

مشکل در این است که کار نمی کنیم. همان جامعه شناسی دانشگاه تهران چند تا استادِ خوبِ دلسوزِ ـ کاری باسوادـ مرتبط با جریان های مردمی دارد که موسسه پژوهشی امام ندارد؟

نقدت یک طرفه است. اگر کل ِ جریان را با هم ببینی و بعد در جزئیت هر کدام شان بحث کنی می فهمی که مشکل در این نیست که یکی هم حجت اسلام است و هم دکتر. مشکل در این است که آدم ها وظایف شان را به خوبی انجام نمی دهند.

ساده لوحی دیگر ِ نوشته ات به این برمی گردد که توجه ندارد که خیلی از حجت الاسلام دکترها از همین دانشگاه های معتبر فارغ التحصیل شده اند. اساتید امام صادق و موسسه پژوهشی امام و باقرالعلوم از پشکل آباد دکترا نگرفتند، از دانشگاه تهران و تربیت مدرس و بهشتی و چندتایی هم از کانادا و آمریکا مدرک گرفتند. توان ِ علمی و قدرتِ دانش شان از بقیه ی اساتید دانشگاه های تهران کمتر نیست. ولی مشکل این است که خودِ این اساتید دانشگاه های تهران چه گلی بر سر ِ علوم انسانی زده اند که این بنده خداها نزده اند. (البته که این گروه باید بیشتر شماتت شوند چون از آلترناتیو دین هم خوب بهره نگرفتند. اما بحثِ من با شما برمی گردد به این که تحلیل تان شقِ دیگری هم دارد که ندیدی اش.)

3. فهم مساله ی علم دینی بدون شناختِ منابع معرفت آن میسور نیست. درست است علم باید منطقی و تجربی باشد. سلمنا. ولی برای این که دینی باشد؛ به دردِ جامعه ی بشری بخورد، می بایست مرتبطِ با وحی نیز تعریف شود. در چنین شرایطی اگر بخواهیم علم دینی (به همین معنایی که گفته شده) تولید کنیم نیازمند چنین لینک ها و لولاهایی نیز می باشیم. کسانی که دو طرف را خوب بشناسند. به نظر ِ من، چاره ی دیگری نداریم. این معادل با حجت الاسلام دکتر بودن نیست (مثل رحیم پور ازغدی)، ولی حجت الاسلام دکترهای باسواد را شامل می شود (مثل حجت الاسلام دکتر شیخ شعاعی). 

اگر به مفهومی به نام علم دینی آن طور که ذکر کرده ام باور نداری این بند می شود «زر ِ مفت». 

4. از من می شنوی کلاس های حوزه ات را ادامه بده. حیف است آدمی روی جامعه شناسی جامعه ی دینی کار کند و آشنایی با علوم دینی نداشته باشد و حوزه اش را نشناسد. 

ببین محسن حسام!

می شود تو، جامعه شناسی حوزه بکنی، ولی خودت چند سالی در حوزه خاک نخورده باشی؟ باید توی حوزه بلولی تا بتوانی جامعه ی حوزوی ها و فضای حوزه را نقد کنی. 

اگر امیرخانی سمپادی نبود می توانست با آن نوشته اش آن طور گرد و خاک کند؟ نمی تواست. 

این مساله ی مهمی است که: 

تجربه  در جامعه ی ما برای دانشمندان ما بیشتر به یک طنز شبیه است! در حالی که تجربه خودش می تواند منبع یافته های علمی باشد. 

همین چند صباح درس خواندنت در حوزه نبود، جرات می کردی مارماهی بنویسی؟! 

(راستی از من می شنوی مارماهی را بکن شترمرغ. به جایی هم برنمی خورد. حجت الاسلام دکترها اگر مار ماهی باشند خوب است، خدا کند شترمرغ نباشند.چه باغ ِ وحشی شد این جا؟) 

5. انصاف بده محسن حسام!

برای نتیجه گیری خیلی زود است. قبول کن که باید این جریان حجت الاسلام دکترها پا بگیرد. تلفات و راه های نرفته و خطاهایش را انجام بدهد و بعد باید منتظر ِ نتیجه بود. خیلی عجله داری برای نتیجه گیری. قبول دارم تبِ دهه ی شصتی ها تند است، ولی دیگر نه این قدر. برادر صبر کن تازه 31 سال است انقلاب کردیم. این جریان برای معرفی و پا گرفتن و صعود حداقل 50 سال دیگر وقت می خواهد. اسفناج نیست که وقتی بار گذاشتی اش تا دو ساعتِ بعد جا بیافتد. نمی شود از یک جریان تمدن سازی دینی نو، در یک نبرد نابرابر و با نیروی اندک در برابر با غرب، خیلی زود انتظار ِ نتیجه داشت. باید دندان روی جگر گذاشت. باید مهلت داد. این جریان آن قدر باید کتاب های بی مسما و بی لیاقت و قلمبه سلمبه بنویسد تا از دلش چهار تا اثر ِ خوب بیرون بیاید. 

6. مطهری زیاد داریم. ای کاش تفکر مطهری نقد می شد! ای کاش نقدِ تفکر ِ مطهری زودتر شروع شود. اسطوره سازی از مرده ها تخصص همه ی ماست. والا... تا زنده بود کسی بهش نمی گفت استاد مطهری. همین که شهید شد یک دفعه شد استاد شهید مطهری که با طروات به نیازهای روز پاسخ می داد. عین بهشتی. 

نه داداش من!

روحانیون و حجت الاسلام دکترها زیادی هستند که توانستند مخاطبانی را جذب کنند که مطهری نتواسته بود جذب شان کند. 

مثل این که یادت نیست که خیل عظیمی از همین جوانان دوران طاغوت به مطهری هم برچسب امل می زدند. (رجوع شود به سخنرانی رحیم پور در مورد مطهری و شریعتی با نام کمیته بیداری اسلامی)

این همه روحانی پرمخاطب توی جامعه وجود دارد. نمی بینی شان؟! بعضی از این ها حجت الاسلام دکتر هستند. نمی بینی شان؟! خب، چشم هایت را باز کن. 

6. در این بخش این ها را که قرمز کرده ای جواب بدهم. چون حتما مهم بودند که قرمزشان کرده ای. من هم که می میرم برای حرفِ مهم. 

واقعیت آن است که دین و علوم دینی یک دنیا است و علومی از جنس علوم انسانی و خاصه علوم اجتماعی دنیایی دیگر است. (اگر نگوییم هم‌چنین دینی دیگر.) هرکدام این دو دنیا مجموعه قواعد و رسم و رسوم و آداب و قوانین و ارزش‌های خاص خود را دارند. و به همین اقتضا هرکدام «انسان» خود را می‌خواهند و می‌پرورند. یک انسان به حکم آن‌که یک عمر در دنیا بیش‌تر ندارد، می‌تواند ساکن یکی از این دو عالم باشد. گرچه می‌تواند مثال گردش‌گران، هر از گاه به وقت نیاز یا طلب یا هوس، سرکی به عالم دیگر کشد و چندصباحی به سیاحت در آن بپردازد. نیز می‌تواند دل از یکی برکند و رخت برگیرد و رحل اقامت در دیگری افکند. اما نمی‌توان شهروند هر دو شهر بود و در یک‌ زمان ساکن هر دو وادی.

ارجاعت می دهم به مقاله ی دین و دنیای رحیم پور ازغدی. وقتی یک نفر بهتر از من جواب داده است. مریضم به مغزم فشار بیاورم. (مثل این که من غیر ِ رحیم پور چیز ِ دیگری نخوانده ام. نه به خدا. این نوشته این جوری شد. وگرنه من یک سال است که پنج تا سخنرانی  هم از او گوش نداده ام و دو تا مقاله از حسن (رحیم پور) نخوانده ام.)

اینان در بهترین حالت می‌شوند استادی یا نویسنده و محققی در عرضِ (اگر نه پایین‌تر از) اساتید و نویسندگان و محققان دیگر آن علم و فقط با تفاوتی در لباس! و این‌که حضرت حجت‌الاسلام دکتر پس از سال‌ها قال‌الصادق و قال‌الباقر خواندن، در دانش‌گاه به تدریس "فلسفه‌ی غرب" می‌پردازد، 

مگر قرار است چیزی دیگری بشوند؟ یا مگر انتظار ِ دیگری از این ها داریم؟

راستی پس از این‌همه سال که از اتخاذ چنین رویکرد‌هایی در حوزه می‌گذرد آیا زمان آن نرسیده که این روند مورد یک ارزیابی جامع و دقیق قرار گیرد و مشخص گردد واقعاً تحصیل علوم جدید غربی چه اندازه در توفیق روحانیت و حوزه در امر فهم و تبلیغ دین ـ که رسالت اصلی‌اش است ـ مؤثر بوده و چه سان آن دو را از هدف اصلی دور کرده است؟ چرا سی سال از انقلاب می‌گذرد و ما هنوز که هنوز است داریم از آثار کسی چون شهید مطهری بهره می‌بریم؟ چرا حوزه‌ی علمیه‌ی ما پس از انقلاب ما نتوانسته مطهری‌های دیگر بسازد؟

هر لحظه باید ارزیابی کرد. ارزیابی یک سیستم می بایست یک عمل بطئی و همیشگی باشد. در این که نیست، شکی وجود ندارد. در این که ارزیابی باید کرد پایه ات هستم، ولی برای نتیجه گیری خیلی زود است. کدام تمدنی در دوران جنینی و 31 سال اولش به شکوفایی رسیده است که ما بخواهیم چنین بکنیم؟... اندکی صبر و مهربانی برادر.

آقای حوزه! آقای روحانیت! چرا سی سال است هنوز وقتی از تو سوآل دینی می‌کنیم آدرس کتاب‌ها و سخن‌رانی‌های دهه‌ی چهل و پنجاه مطهری را نشان‌مان می‌دهی؟ 

لزوما این گونه نیست... باید از تجربه ی بقیه استفاده کرد.. وقتی مبلغ تلاش گر و مجتهدِ کاملی مثل مطهری خیلی از این بحث ها را بهتر از غلظت تلفظ صاد من در الله صمد توضیح داده است، خر کله ام را سق نزده است که همان حرف ها را با بیان گنجشک پرانِ خودم برای جوانِ بیچاره بلغور کنم. که هم حرف مطهری را ضایع کنم و هم جوان را گیج. باید بهینه عمل  کرد. این رفرنس دادن به مطهری لزوما کار ِ اشتباهی نیست. می دانم که می دانی در همه ی موارد علمای محترم ماها را به مطهری ارجاع نمی دهند. 

مطهری، آیت‌الله مطهری بود نه آیت‌الله دکتر مطهری.

بهشتی، هم آیت الله دکتر بهشتی بود نه آیت الله بهشتی. 

می‌توان ادعا کرد کارنامه‌ی این سال‌های این جماعت نه در تبلیغ دین و ساحت تولید علوم دینی توفیق چندانی به دست‌ آورده و نه در عرصه‌ی علوم انسانی‌ای که به‌شان ورود کرده نقش مهمی ایفا کرده است.

اگر در این زمینه تحقیق میدانی انجام داده اید حتما منتشرشان کنید. وگرنه نفس این گونه ادعاها با انصاف و اتقان علمی در تناقض است. 

«دکتر» و «پروفسور» در معنای اصلی به کسی اعطا می‌شود که صاحب درجه‌ی اجتهاد در علمی شده است. مجتهد در یک علم یعنی کسی که دایماً، صبح و شام، حاضر است و در آن علم حضور دارد و در دنیای آن علم می‌زید. این زیستن هماره، چونان نفس‌کشیدن است. اگر لحظه‌ای منقطع شود، به موت می‌انجامد. برای همین مجتهد باید دایماً در فضا باشد، آن‌لاین و برخط باشد، بیدار و به‌گوش و به‌هوش باشد، تا جدیدترین اتفاقات و وقایع را بفهمد و دریابد و در گنجینه‌ای که کسب کرده، غور کند و موضعی در قبال آن اخذ کند و در مقام اجتهاد برآید. هر دنیا هم تحرکات و قواعد و قوانین خود را دارد.

در بند بالا هیچ تناقضی بین دکتر و مجتهد نیست. همان طور که یک مجتهد باید در یک علم حضور داشته باشد و مدام باید در آن فضا در تکاپو باشد، دکتر هم چنین است. مثل استاد راهنمای خودم که دکتر است و نه مجتهد. اما کاری کرده است که من شب ها وقتی می خواهم بخوابم برنامه ی سنگین maple را اجرا می کنم تا صبح تنیجه بدهد. کاری که هیچ مجتهدی نمی کند. 

نمی‌شود هم حجت‌الاسلام و آیت‌الله علوم دینی بود هم دکتر علوم غیردینی!

چرا؟ به نظرم می شود. لیبرال شده ای برادر؟! (بیخود نیست فرهاد جعفری لینکت کرده است![لبخند])

هر علم، دنیای خود را دارد، آدم خود را می‌خواهد و مکان خود را هم.

پس این هایی که بین رشته ای کار می کنند در لامکان سیر می کنند لابد... آن هم در دنیای امروز که به سمت بین رشته ای شدن می رود این حرف ها کهنه به نظر می رسد.


موفق و سربلند باشی محسن حسام عزیز و عاشق حقیقت

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۴۲
میثم امیری
شنبه, ۸ خرداد ۱۳۸۹، ۱۱:۳۵ ق.ظ

آرژانتین

یالطیف

مدت هاست که درگیر درس و بحث هستم. همین شد که دور باشم از فضای وبلاگی. اما امروز می خواهم در موردِ یکی از علائق نامکشوفم سخن بگویم. صحبتِ من نه در مورد یک موضوع مهم و حیاتی و یا سیاسی و مذهبی که پیرامون مستطیل سبز است. یعنی فوتبال.

فوتبال دوست داشتنی است برایم. برای این که داریم به جام جهانی نزدیک می شویم پس بگذار برایت از فوتبال و تیم جدیدم سخن بگویم.

سال ها به علت عشق و علاقه ی داداش فوتبالی ام ابتدا عاشق سنتی آلمان و فوتبال سنتی اش شده بوم. فوتبال فانتزی شاید عنوان درست تری باشد. آلمان با هافبک های مطمئن و مهاجمانی فرصت طلب. همین عشق داداش بزرگه ی ما باعث شد تا آندریاس برمه در یاد ما بماند که در سال ۹۲ با بازی جانانه اش آلمان را قهرمان کرد.

همین آلمان دوست داشتنی با آن بازی زیبایش و کلیزمن و فولر تمام نشدنی شان شد جز فیویریت هایم. این روند تا یورو ۹۶ با درخشش خیره کننده بیرهوف در فینال ادامه یافت.

دوست داشتن آلمان برایم ماند تا به همین حالا. مخصوصا این که در سال ۲۰۰۶ فوتبالش زیباتر شد.

اما در این بین، بعضی اوقات به دلایل خاص طرفدار یک تیم خاص می شوم و آن هم به خاطر یک فرد. مثلا در سال ۲۰۰۶ فرانسه را دوست داشتم به خاطر زیدان.

به همین علت، امسال هم تیمی شده است علاقه ی من که به نظرم می تواند بترکاند. مارادونا. من منتظر آرژانتین و غوغایش هستم. آن هم فقط به خاطر مارادونا!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۸۹ ، ۱۱:۳۵
میثم امیری