تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داریوش آشوری» ثبت شده است

یا لطیف

پیش‌نوشت

خواندنِ کتابِ داریوش آشوری که مجموعه مقاله‌های او از سال 46 تا به امروز (روزگار کنونی) را دربرمی‌گیرد، بهانه‌ی این یادداشت است. نامِ کتاب «ما و مدرنیّت» نام دارد و به همّت نشر صراط، منتشر کننده‌ی آثار عبدالکریم سروش، چاپ شده است. 

بدن‌نوشت

الفتات‌های فکری داریوش آشوری از نقدِ غرب آغاز شده و هم‌زمان با نقدِ شرق و جهانِ سوّم ادامه می‌یابد. هر چه از صفحه‌های ابتدایی کتاب دور می‌شویم، از میزانِ نقدِ غرب کم شده و به نقدِ «ما» اضافه می‌شود. در اوّلین مقاله چندان نقدی متوجّه‌ی آلِ احمد یا شریعتی نیست، ولی در انتها، هم‌زمان با نوازشِ سهم‌گینِ احمدِ فردید، گوشه‌چشمی هم به آلِ احمد و شریعتی دارد. اگر سطری، مفهومی، جایی از منطق نوشته، چنین فراخی یافته است که بر پیکرِ به باورِ او «التقاطی» این دو نیشتری وارد کند، چنین کرده.

خوبیِ این کتاب، دیدنِ یک روشنفکرِ ایرانی در درازنای زمان است. هستیِ داریوش آشوری، از زمانی که به بلوغِ فکری و نوشتاری رسیده تا به امروز در این کتاب دیده می‌شود. یک هستیِ پرسش‌گر و جست‌وجوگر. این پرسش‌گری و جست‌وجوگری یکی از مهم‌ترین وجوهِ نوشته‌های آشوری است. به نظرم مرحوم آقای بهشتی به اشتباه شریعتی را «جست‌وجوگر مسیر شدن» نامید. زیرا جست‌وجوگر از آنِ کسی است که هنوز به درستی راه را پیدا نکرده و بر جزمیّت درستی راهش اشاره نکرده است. (که اگر چنین باشد، سالک واژه‌ی درست‌تری است.) این در حالی است که در نوشته‌های شریعتی، تا آن‌جایی که حقیر مطالعه کرده‌ام، یک نوع جزم‌گرایی، رسیدن به مقصد، معلوم بودنِ هدف دیده می‌شود. شریعتی حتّی جزمی‌تر از حوزوی‌ترین روحانیّونِ زمان به راه، مکتب، و ایده‌اش ایمان داشت. او تقریباً داشت یک دستگاهِ سیاسی با همه‌ی ویژگی‌های یک مکتب ایدئولوژیک از شیعه می‌ساخت و با ادبیّاتِ پُربار و کم‌مانندش در «تشیّع علوی، تشیّع صفوی»، گزاره به گزاره این ساختمان را بنا می‌کرد. مردِ رسیده به مقصد دیگر روشن‌فکر نیست. خاصیّت روشن‌فکری نداشتن جزم و یقین در هدف و راه‌ی معیّن و جدول‌بندی‌شده است. خاصیّتِ روشن‌فکری انعطاف و دیگرپذیری است. برخوردِ شریعتی با هر نوعِ دیگری در خدمتِ اهداف و اغراض شیعی است؛ حتّی زمانی که او از گاوپرستِ هندی مثال می‌زند. شریعتی آن وقتی که در خانه به خدا فکر می‌کند و آن را به مسجدی ترجیح می‌دهد که به کفش‌هایش فکر کند، در حال ترسیم و قلم‌زنی یک دنیای ایدئولوژیک است. یک دنیای همه‌چیز تمام. یک دنیای تماماً اجتماعی شاید. در چنین موقعیّتی است که شریعتی به خودش اجازه می‌دهد هر کس را که در اطرافش می‌بیند «یا امّل بنامد یا قرتی». کسی می‌تواند اطرافش را امّل یا قرتی بنامد که به خودش باور دارد. خودی که نه امّل است و نه قرتی.

از جهتِ روشن‌فکری، آلِ احمد مبالغی با شریعتی فرق دارد. آلِ احمد مبالغی روشن‌فکرتر است. آلِ احمدِ عصیان‌گر، دیده‌ی نقد و هوِشِ لحظه‌ای قوی‌ای دارد. از همین روست که آدمیِ مثلِ من تک‌نگاری‌ها و مدیرمدرسه‌ی شبیه به تک‌نگاری را از باقی آثارِ او قوی‌تر می‌دانم. شاید هیچ هنرمندی در ایران زمین به اندازه‌ی آلِ احمد برقِ شهودِ قوی‌ای نداشت. یک برق سه فازِ چند صد ولتی. ولی هنرمند آنگاه هنرمند و اندیشمند است که این برق سه فاز را در کنارِ صبوری و سنگربندی حفظ کند. یعنی هنرمند باید آن‌چه را که به برق شهود یافته است، تمام شده تلّقی نکند، بلکه در برابر گزاره‌هایش قدم به قدم سنگر بزند. هنرمند باید چونان دکتر بر بالین گزاره‌هایش حاضر شود و به سادگی، به سلامت و درستی آن گزاره‌ها رأی ندهد. چنین پزشکی که می‌تواند و می‌باید اوّلین نقّاد و بی‌رحم‌ترین‌شان باشد، شایسته‌ی مقام نظریّه‌پردازی و راه‌نمایی است. امّا آلِ احمد به شواهدِ تناقضاتی که آشوری به درستی از نوشته‌هایش بیرون کشید، هنرمندی است که گویی همواره پیش‌نویس نوشته‌هایش را به چاپ می‌سپرده و پاک‌نویسش را در گنجه نگه می‌داشته، چون وجهِ سادیستی نوشته‌های او آزاردهنده است و اگر اجاقش کور نبود حتماً فوجی از آلِ احمد اطرافِ ما را گرفته بود. (این بند ملهم است از نروک بودنِ چوپ‌های اوس‌مهدی در مادرِ علیِ حاتمی که نقدی است ویران‌گر از فراموشیِ خویشتن.) آلِ احمد که نویسنده‌ترین نثرنویسِ معاصر است بی‌شبهه‌ای -چون به قدر کفایت می‌خواند و بیش از قدرِ کفایت می‌دید، شاید برخلافِ هدایتِ گوشه‌گیر که کمتر می‌دید- هرگز روشن‌فکرِ آسوده‌سری نبود. هرگز روشن‌فکرِ روش‌مندِ دقیقی نبود. بازارِ گرمِ نویسندگی آلِ احمد و فهمِ تیزِ ادیبانه‌اش آن قدر سریع و غیر قابل کنترل بود که غرب‌زدگی می‌نوشت گویی رمان می‌نویسد. گویی رمان هم نه، انگار در جزیزه‌ای متروک گیر افتاده و با عجله نامه‌ای می‌نویسد تا هر چه زودتر به دستِ ناخدای کشتی‌ای برساند که دارد از کنار این جزیره می‌گذرد و او چندان فرصتی ندارد. امّا آن قدر وجهِ شهود و نویسندگی آلِ احمد قوی بود تا امروز ماند. این میراثِ فکری در نویسنده‌های خوش‌ذوق‌تر امروزمان مانده است. نویسنده‌ای که نفحاتِ نفت می‌نویسد، ولی گویی رقیب بدش نمی‌آید حتّی در پرونده‌ای در تکریم نفحاتِ آقای نویسنده، او را بگزد که شبیهِ آلِ احمد می‌نویسد و «تجربه» از نویسنده‌ی خوبِ ما با تجربه‌تر است حتماً. 

آشوری از هر دوی این‌ها روشن‌فکرتر است. (امیّداورم خواننده خود بداند که حقیر نه مداهنه‌گویی روشن‌فکری‌ام و نه ذم‌کننده‌اش) او سعی کرده نگاهِ روشن‌فکرانه‌ای به قضایای عالم داشته باشد و آن‌ها را چنین رازگشایی کند. همین نگاهِ روشن‌فکری است که فقط در یک چیز جزمیّت دارد. آن هم این که نگاه مرده‌ریگ‌وار به گذشته، از غرب‌زدگی بدتر است. آشوری که به هیچ وجه به میراث اسلامی «خوش‌بین» نیست، نگاهِ ستایش‌گر به سنّت را نقد می‌کند و آن را حتّی مفتونِ غرب می‌بیند و نشانه‌ای از غرب‌زدگی. آشوری که هم‌زمان مداهنه‌گوی غرب است، هم‌زمان ستایش‌گرِ آن میراثِ فکری و روشن‌گرانه است، هم‌زمان که بنای غرب را در اندیشه کاخی بلند می‌یابد، غرب را راهِ حل ما نمی‌داند. زیرا دو نگاه تقریباً متباین به جهان در مواجه این دو دیده می‌شود. نگاهی که در وجوهِ و ابعاد مختلف معنا می‌یابد؛ مثلاً در باب مدینه‌ی فاضله، غرب آرمان‌شهر می‌بیند، ولی ما بهشت می‌بینیم. و او آرمان‌شهر را از نوع و جنسی متفاوت از بهشت توصیف می‌کند. آشوری در سراسر نوشته‌هایش به وجوهِ متفاوتِ مبنایی ما با غرب اشاره می‌کند. او با مثال‌های متنوّع در این داستان، بیشترین قلم‌آرایی‌ها را کرده است. شاید بتوان گفت قوی‌ترین و مستدل‌ترین بخش‌های نوشته‌ی آشوری چنین بخش‌هایی است. آن‌جایی که نگاهِ غربی به عالم را متفاوت از نگاهِ ما به عالم می‌داند. فی‌المثل از همین منظر است که شرق‌شناسی را برای غربیان موجّه می‌داند و با توجّه به ویژگی‌های شرق، اعلام می‌کند که این حرف که «چرا ما به همان نسبت غرب‌شناسی نداشته‌ایم» را مهمل و پنداری باطل می‌داند. از همین رهیافت است که آشوری نتیجه‌ای هولناک و به‌شدّت ترسناک می‌گیرد و آن این که آن چیزی که علمی و فلسفی است، اساساً غربی است. چون غرب است که مادّه را از صورت جدا می‌کند و از راهِ صورت به «چیزها» نگاه می‌کند. اگر در این راه غرب‌شناسی هم صورت بگیرد، این غرب‌شناسی یک کارِ غربی است. شناختِ لوگوسی هر چیزی کارِ  غرب است. حتّی اگر آن چیز میتوس باشد. آشوری این نگاه را از ارسطو در غرب متداول و نگاهِ علمی می‌شمرد. از چنین منظری است که غرب تاریخ دارد و ما اسطوره. از چنین منظری است که سرِ غرب بالا است و چهارچشمی عالَم را می‌پاید، ولی ما سر به جیبِ مراقبت فروبرده‌ایم و تازه افتخارمان به اعمالی از این دست است.

آشوری از چنین منظری به غرب نگاه می‌کند. آشوری تقریباً همه‌ی کسانی را که دعوی بازگشت به خویشتن یا گذشته داشته‌اند ریشخند می‌کند. از شریعتی تا فردید تا شایگان تا نراقی و حتّی آلِ احمد. این وجهِ فکری آشوری هم از روشن‌فکری او نشئت می‌گیرد. نه به این معنا که با هر کسی مخالف باشد، بلکه به این معنا که آن اندیشه‌ها و آن دعوی‌ها را کارِ پرمایه‌ی فلسفی نمی‌داند. انتقادِ آشوری به آنان این است که با وجودِ این که نامِ روشن‌فکر را بر خود گذاشته‌اند، دقیقاً منظورشان از بازگشت به خویشتن معلوم نیست. با این وجود با یک اصرار متعصّبانه از چیزی در گذشته حمایت می‌کنند. آشوری در این میان بیش از همه بر فردید نقد وارد می‌کند و او را از ساحتِ اندیشه و حرفی داشتن و کم‌اشتباه بودن بیرون می‌داند. این مقاله که در جاهایی از وجهِ روشن‌فکرانه اندیشه‌ی آشوری دور می‌شود، آن‌جا که به قضاوت درباره‌ی مؤلّف و اعمال شخصی او مشغول می‌شود، اشکال‌های اساسی به فردید و سوادِ او وارد می‌کند و با متّهم کردن فردید به شارلاتانیزم، او را موجودی خطرناک برای اندیشه می‌داند.

آشوری کتاب را با صحبت درباره‌ی مشکل زبانیِ ما که پرتکرارترین صحبتش است به اتمام می‌رساند. مقاله‌ای فشرده که تا حقیر کتاب بازاندیشی زبان فارسی را نخوانم، برایم گشوده نخواهد شد.

امّا نقدِ آشوری:

آن‌چه که حقیر در نوشته‌های آشوری دیدم و آن را بسیار مستحکم دیدم دیدِ تاریخی و منظّم و دقیقش به غرب است. او به درستی قدرت و رشدِ غرب را دید و به درستی به این نکته اشاره کرد که راهِ ما هم یک‌سره غربی شدن نیست. امّا نقدهایی هم به نوشته‌ی او وارد است:

1. ما تا چه حد مجازیم از غرب استفاده کنیم؟ آیّآ حدّی وجود دارد یا نه؟ ما حق داریم چقدر غربی شویم؟ اگر حق نداریم «چهار اسبه» به سمتِ غرب بتازیم و این نشان‌دهنده‌ی «جهان سوّمی» بودن‌مان است، پس چند اسبه بتازیم؟ یا نه اصلاً نباید بتازیم؟ متن در این‌باره ساکت است.

2. به نظر می‌رسد آشوری هنوز به این حرف که «ما باید همه‌ی آن‌چه را غرب به ما آموخته است از نو بیاموزیم و نقادی کنیم» پای‌بند است. سؤال این‌جاست این نو آموختن و نقّادی کردن چگونه آموختن و نقّادی است؟ به چه هدفی؟ با چه روشی؟

3. به طورِ کلّی چرا متن درباره‌ی وظیفه‌ی ما، یا راهِ ما، بسیار ساکت است؟

4. اگر خویشتنِ شریعتی معلوم نیست، آیّا خویشتی که آشوری می‌خواهد به آن برگردد معلوم است؟

5. آشوری معتقد است که باید به افقِ روشنی برسیم که ریشه در «تاریخ و فرهنگِ» ما دارد. این تاریخ و فرهنگ چیست؟ چه شاخصه‌هایی دارد؟ آیّا آن شاخصه‌ها راهگشا است؟ این «اصالتی» که آشوری به دنبالش است چطور اصالتی است؟ چه فرقی با «خویشتن» شریعتی دارد؟ اگر این اصالت یعنی ترکیب مدرنیته با ایماژهای جهانِ ما؛ این با التقاط و آمیختگی بی‌اصول چه فرقی دارد؟

6. آن‌ چیزی که از نظر فرهنگی و تاریخی در ما اصالت دارد چیست؟ نگاهِ خاصِّ به جهان، چه نگاهی است؟ (متنی از آشوری باید تا این گره‌ها را باز کند. روشن‌فکر باید شفّاف حرف بزند.)

7. آشوری باید بگوید در نقّاشی چه کسانی اصالت ایرانی در ترکیب با مدرنیت خودنمایی می‌کند؟ این نقّاشی‌ها چه ویژگی‌هایی دارند؟

8. نقدِ اصلی‌ام به آشوری همین است. همین که معلوم نیست که ایرانِ ترازِ آشوری چطور ایرانی‌ است؟

9. می‌توان سؤال‌هایی در محکِّ نظرهای آشوری پرسید؛ یک (سؤالِ معروفی که یادگار بحث‌ها و گعده‌های معرفتی با دوستان است) این که فرض کنید دو دانشمند، یکی در زمانِ حاضر در غرب، و دیگری در زمانِ شکوفایی تمدّن اسلامی در ایران، هر دو کارِ تجربی می‌کنند؛ کارِ تجربی این دو دانشمند چه تفاوتی با یکدیگر دارد؟ چه تفاوتی در روش، چه تفاوتی در غایت، و چه تفاوتی در موضوع دارد؟ دو این که آیّا آن‌چه از گذشته باید اخذ کنیم تاریخ، دوره، یا افراد مشخّصی هستند یا مفهوم‌های کلّی‌اند؟ (مثلاً ما باید از میراث تاریخی و فکری‌مان ابن‌سنا را برداریم یا حسین بن علی (ع) را یا ابوذر را؛ یا این که از مفهوم‌های کلّی که جزیی از فرهنگِ ما بودند قرض‌گیری کنیم؟ مفهوم‌های کلّی مانند مدارا، مانند جوان‌مردی، مانندِ با فرهنگ‌های دیگر ساختن!) سه این که آیّا از هنر باید این ساختنِ ایرانِ جدید آغاز شود یا از فلسفه یا از هر دو سو؟ مثلاً ما هنرمندانِ ایرانی داریم که مشابه موضوع‌هایی را که آن‌ها کار کرده‌اند کسِ دیگری به آن نگاه نکرده است. (تا آن‌جایی که حقیر دیده‌ام.) مانند جهانِ ایرانی علی حاتمی، مانند برخی آثار حاتمی‌کیا، مانند رفاقت و جوان‌مردی موردِ نظر کیمایی، تصویر حمید نعمت‌الله از ایران. مانند کاری که داستان‌نویسان بعد از انقلاب مانند بایرامی و امیرخانی و دهقان انجام داده‌اند. و حتما در این دو عرصه و دیگر عرصه‌های هنری می‌توان مثال‌هایی دید.

10. ای کاش آشوری پای همه‌ی نوشته‌هایش تاریخ می‌گذاشت تا می‌فهمیدیم حرف‌های حسابش را کی زده است؟ و چرا مقدّمه‌ی کتاب از آخرین مقاله‌های اثر چند سالی عقب‌تر است؟ و چرا اثری به این مهمّی نمایه‌های گوناگون یا منابع بیشتر برای مطالعه ندارد؟ دستِ کم اُمّهاتِ همان منابعی که آشوری آن‌ها را مطالعه کرده است. (این دست اشتباه‌ها در کتاب‌های به‌روز و مهمِّ فلسفی و  فکری به هیچ وجه بخشودنی نیست.)

11. زبانِ نوشتار. گرچه می‌توان فراموش‌کاری آشوری را در رعایتِ پاره‌ای از علایمِ نگارشی دید و این به نظرم چندان ضعفی برای این کتاب نیست، ولی استفاده از پسوندی عربی در چسبیدن به واژه‌های لاتین و فارسی برایم حل نشده است. آشوری باید معیاری به دست دهد. اگر خریّت و مدرنیّت درست است، پس چسبیدن «الف» و «ت‌»ی جمع به هر کلمه‌ای درست است! آیّا در این صورت سنگ روی سنگ بند می‌شود؟ به نظرم آشوری باید در این زمینه از فکرهای «زیبایی‌شناسیک» احتمالی مانند خوش‌آویی مدرنیّت عبور کند و بنیان زبانِ فارسی و دستورهای آن را که تا حدِّ کسره‌ها و ی‌ها بهش پای‌بند است، رو به بی‌قانونی و تباهی نکشاند. این آشفتگی هم ذهنِ جوانِ خامِ کم‌مطالعه‌ای چون من را درهم ریخت و هم من را در قبال قاعده‌های به کار رفته در یادداشت‌هایم بدبین و مشکوک کرد. باید راهی را که انتخاب کرده‌ایم با همه‌ی لوازمش رعایت کنیم. (نقدی که داریوش آشوری به فردید وارد می‌کند و آن ریزه‌خورای‌های پخش‌وپلا و بی‌انضباط از خوانِ ابن عربی و هایدگر و این‌هاست.) بنابراین اگر قرار است که ما پسوند یا پیشوندِ عربیِ ویژه و خاص را به کلمه‌های غیر عربی نبندیم، پس واقعاً از آن دوری کنیم و لااقل ناخودآگاه در دامِ استفاده از آن عبارت‌هایی که باور داریم غلط است بیافتیم. نه خودآگاه.

پس‌نوشت

1. مطلب بعدی‌ام را انتهای هفته‌ی بعد خواهم نوشت. بسیار زیاد کار دارم.



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۱۰
میثم امیری
جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۱، ۱۰:۰۱ ب.ظ

از داریوش آشوری تا شهاب مرادی

یا لطیف 

پیش‌نوشت:

رسم‌الخطِ (یا به قول استاد زبان‌نگاره‌) این نوشته از هم‌پوشی در جاهایی با زبان‌نگاره‌ی استاد بسیار ذوق‌زده است. این شاید مهم‌ترین وجه انتخاب این قلم بود در گزینش و معرفی آقای داریوش آشوری.

بدن‌نوشت:

در میان روشن‌فکریِ ایرانی ادای دقیق‌نویسی و درست‌گویی بسیار دیده می‌شود. منتها این محک وقتی در بوته‌ی نقدِ دیگر روشن‌فکری از همان نوع سنجش می‌شود، سست بودن کار آن که ادا درمی‌آورده معلوم می‌شود. این اتفاق، اگر به روند بدل شود، و اگر از خصومت و کینه‌خواهی دوری کند به رشد و بالغ شدن جریان‌های فکری مملکت کمک خواهد کرد. خاصه این که نقد بین هم‌نظرها باشد. یعنی آقای «آ» که با خانم «ب» هم‌نظر است، نقدی را درباره‌ی دیدگاه‌های او پیرامون موضوعی خاص بنویسد. اگر خانم «ب» خیرخواه باشد فارغ از این که نقد آقای «آ» وارد است یا نه، از این که هم‌فکرش به او رحم نکرده، می‌بایست ابراز خوش‌حالی کند. چون رحم‌نکردن آقای «آ»، در صورت حسن‌نیت، به معنای نشان بلوغ در آن جریان فکری است. و حتی می‌توان چنین استنباط کرد که آقای «آ» هم سرِ خودش کلاه نخواهد گذاشت و قبل از هر کسی می‌تواند ضعف‌های خود را بفهمد و بدان اقرار کند. اگر چنین اقراری با اصول، استوار و با محکی‌های روشنی باشد، چنان محققی را در نظرم موجه و با ثبات و دارای منظومه‌ی فکری جلوه می‌دهد.

به حتم شما هم خوش‌حال می‌شوید با چنین «آ»یی آشنا شوید. این «آ» داریوش آشوری است. لازم به ذکر است این قلم این‌جاوآنجا به دنبال آن خانمِ «ب» یا آقای «ب» می‌گردد. اما نیافته است. چنان‌چه آن‌گونه که دیده است آن‌هایی که از نقدِ آشوری در امان نبودند، بر وی تاختند و یا با تمسخر و نقض غرض به او پاسخ گفتند. اما آشوری خود سعی کرده به تنقیح و شفاف‌سازی عقاید گذشته‌اش بپردازد و کتمان نکند که در دوره‌ای بنا به ایجاب‌های هم‌چون شور و جوانی، متاثر از احمد فردید بوده است. اما اکنون که سنی از او گذشته، جهان‌دیده‌تر شده، بیش‌تر خوانده، اصولی در اندیشه یافته، در آن گذشته بازنگری می‌کند. و حتی  احمد فردید را با پرسش‌های بی‌امانش نقدباران می‌کند. این جهان‌دیده‌گی داریوش آشوری درست است یا آن سرزندگی سال‌های تازه‌گی‌اش؟ بنا به سنت مالوفم در رسته‌ی صدتایی‌هایم، نمی‌خواهم ارزشی نظر بدهم. بل‌که می‌خواهم به عنوان یک انسان یا به دیده‌ی دیگران به عنوان یک حزب‌اللهی، از جهت دستِ کم پیاده‌سازی شنآن قوم بنا به دستور قرآن، آن‌چه که از دیگرانِ هم‌عصرم، البته دیگرانی که ایرانی‌اند، می‌آموزم بیان کنم. و در این میان برای هم‌چو منی، دیدن آدم‌هایی با اصول فکری و منظومه‌ای خوش‌بنیان درس‌آموز است. چنان که طبیعت دهه‌ی 20 زندگی‌ام است. مخصوصا این که کاملا هم‌نوایی دارد با این شعار که «یادگیری در هر لحظه به شرط خلاقیت در هر لحظه».

از چنین نگاهی، آشوری به عنوان پژوهش‌گری صاحب‌رای مورد احترام است. چه این که او توانسته با منطقی یک‌دست به زبانی دست یابد که آن زبان بیان‌گر حالات و نظرهایش است. زبانی که در آن زبان‌نگاره‌ی نوینی به کار گرفته شده است. 

البته توانایی‌های آشوری به نگاه ویژه‌اش به مدرنیته و غرب نیز بازمی‌گردد. این نگاه را می‌توانید در سایتِ خوبش ببینید. یعنی جستار. تاییدِ نوع نگاهِ آشوری به غرب، بدون مطالعه‌ی تاریخ تمدن و علم و فلسفه‌ی غرب، از ساده‌انگاری هر خواننده‌ای است. اما این که آشوری فهمیده که برای فهم مدرنیته باید منطق حاکم بر آن را فهمید عمقِ نگاه و بهره‌بری از منظومه‌ی معرفتیِ منظم را نوید می‌دهد. البته نوع فهم او بیش‌تر در ستایش مدرنیته است. اما نگاه بدبینانه‌اش به روشن‌فکری ایرانی و بدتر از آن روشن‌فکری دینی در این کتاب خوانشِ جدیدی در نقد مدرنیست‌های وطنی به دست می‌دهد.

نوشتن بیش از این را جفا به آشوری می‌دانم که کم‌تر از 1000 صفحه مطلب، در قطع رقعی و با فونت 14ی بی‌میترا، از او خوانده‌ام. منتها همین اندک مطالعه‌ی دانش‌های رنگ نوشتار به خود گرفته‌ی آشوری نشان می‌دهد که باید وارد نمایه‌ی صدنفره‌ام شود و از دقتش ستایش شود و از زبان‌نگاره‌اش ذوق‌زده شوم.

پس‌نوشت:

آشوری در چند جای نوشته‌هایش عباراتی را به کار برده که منطقش برایم روشن نیست. شاید پس از مطالعه‌ی کتابِ «بازاندیشی زبان فارسی» پاسخم را بیابم. اما با توجه به منطق این نوشته که ستایش‌گر نگاه نقادانه‌ی آشوری به روشن‌فکریِ ایرانی است، حقیر هم نظرهایش، یا همان نقدهایش، را بیان کند. 

1. با توجه به این که هیچ کلمه‌ای در زبان فارسی تشدید ندارد، مشخص نیست که به چه علت داریوش آشوری روی حرف «واو» در کلمه‌های فارسیِ «دوم» و «سوم» تشدید گذاشته است. 

2. چرا جدانویسی او سلیقه‌ای به نظر می‌رسد. فی‌المثل او «هیچ‌گاه» را جدا نوشته، ولی «پای‌گاه» را سرهم نوشته است. از این دست سلیقه‌ها در نوشتارش بسیار به کار رفته. برخلاف امیرخانی که قاعده‌ای یک‌سان در جدانویسی به کار گرفته، آشوری جاهایی که به وضوح تضادی با جدانویسی‌اش ندارد، سرهم نوشته است. به عنوان نمونه او «روشن‌فکر»، «سیاست‌مدار»، و «تهی‌دست» را سرهم نوشته است.

این مساله در کلمه‌هایی که در آن «بن»ِ گذشته یا حال به کار رفته است هم دیده می‌شود. به عنوان مثال او «پای‌بست» را جدا نوشته، با توجه به این که در آن بنِ «بست» به عنوان فعل به کار رفته. چنین است «شکست‌خورده» و یا «فراموش‌شده». ولی «بنیان‌گذار» را که در آن از فعل «گذار» استفاده شده و حتی با توجه به معناداریِ «بنیان» سرهم نوشته‌ است. که تعجب‌آور است. 

مطلب بعدی‌ام، روز 5 اردی‌بهشت نگاشته خواهد شد. هم‌چنین عضو سایتی شده‌ام به نام goodreads. آن را روی عکسم در پیش‌نهادهایم لینک کرده‌ام. حتما شما هم عضو شوید هر چند متاسفانه فیلتر است.


برچسب‌ها: داریوش آشوری, روشن‌فکری, دقیق‌نویسی, زبان‌نگاره, جدانویسی
+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم فروردین 1391ساعت 16:21  توسط میثم امیری  |  2 نظر

یا لطیف

بدن‌نوشت:

جماعت کتاب‌خوان در بین جوانان کم نیست. ولی این جماعت غالبا از بین بچه‌های هم‌فکرم نیست. این جماعت از کسانی است که نه در سلیقه‌ی سیاسی، که در غایت هستی‌شناختی هم با این قلم انطباق ندارد. آن‌ها درست فکر می‌کنند یا من؟ البته این سوال با معلوم کردن مبانی و غایت و انتظارات، «معنادار» است. منتها نمی‌خواهم این‌جا به قضاوت بنشینم و بگوییم چه کسی درست می‌گوید و کدام نوشته به صواب نزدیک‌تر است و در این میان کدام یک در جستجوی درستی بی‌غل و غش‌تر است. البته همه‌ی این‌ها قابل بررسی است. و باید بررسی شود. و اگر آن‌ها بررسی نکنند که گویا نمی‌کنند، آن‌هایی که می‌گویند و ادعا می‌کنند پیِ تفکر دینی هستند باید به این مورد اهتمام بورزند که از ویژگی‌های تفکر دینی، فرزندانِ دلیل بودن است و احتجاج به شرط استدلال است.

متاسفانه می‌بینم آن‌هایی که خودشان را به اصطلاح «وارثان روح الله» می‌دانند و در ظاهر محاسنی به‌هم زده‌اند و در باطن استغفار دارند و در نیمه‌ی شب نافله‌ی سوزناک می‌خوانند، در عمل اندیشه‌ای سکولار دارند. آن هم سکولاری خطرناک‌تر از سکولار واقعا سکولار. این نوع سکولاریسم گویی به جدایی عرصه‌ی دین از عرصه‌ی تعقل فتوا می‌دهد. یعنی تصریح می‌کند تو تمام مناسک دینی را انجام بده، در عرصه‌ی اخلاق هم پای‌بند دین باش، ولی در عرصه‌ی فکر و نظر کار خودت را بکن. یعنی بدون این که ملکیان و سروش را بخوانی، بکوب. یعنی بدون این که کتاب‌های «آ» و «ب» و «پ» را بخوانی، نقدشان کن و فتوا به بی‌دینی‌شان بده. فیلمِ «جدایی فلان از فلان»، «گشتِ فلان»، «گزارش یک فلان» را بدون این که بیبینی به دیوار بزن.

این تصویر بدون رتوش بچه مذهبی‌هاست. این تصویر با رتوش دعا برای ظهور، دل‌نوشته برای امام حسین، حضور در هیات و حتی دل‌پاکی ممکن است رتوش شود، ولی به زودی رنگ می‌بازد و پارازیت‌ها و خَش‌ها خودشان را نشان می‌دهند.

یکی از وظیفه‌های بچه مذهبی‌ها کتاب‌خوانی است. ولی تعداد سایت‌ها و بلاگ‌های بچه مذهبی‌هایی که کتاب‌خوان هستند کم‌تر از انگشتان یک دست است. چون اگر چنین باشد باید بلاگ‌هایی باشد از تجربه‌های مطالعه‌ی بچه‌های انقلاب اسلامی که قرار است وارث خون شهدا باشند. این قلم یک وبلاگ بچه مذهبی دیده‌ام که تجربه‌های کتاب‌خوانی‌اش را نوشته و آن هم تازه متهم است به جریان انحرافی! این وبلاگ البته اهداف دیگری دارد، ولی نشان می‌دهد که نویسنده‌اش که کارشناس ارشد هنر دارد به این مساله پای‌بند است که کتاب بخواند.

بگذریم علی رغم اعتراضم به پارسینه که من را در + بلاگر حزب‌اللهی خوانده، آن‌ها هنوز بر سبیل غلط‌پنداری‌شان استوارند و در کمال بی‌تقوایی بنده را حزب‌اللهی نامیده‌اند. من قطعا حزب‌اللهی‌ای نیستم که کتاب «دیگران» را نمی‌خواند و سرش به کتاب‌های خودش گرم است؛ کتاب‌های گروه خودش، دسته‌ی خودش.

اما آن طرف کولاک است. بچه‌های‌شان خیلی خوب کتاب می‌خوانند. البته این به این معنا نیست که همه باید تجربه‌های کتاب‌خوانی‌شان را بنویسند، ولی وقتی معدل می‌گیری می‌بینی آن طرفی‌ها پرخوان‌تر هستند. مطمئنا رفقایم مانند حمید و مهدی و تورج و... هم کتاب‌خوان هستند، ولی تجربه‌های‌شان را چندان منتشر نمی‌کنند. ولی دوستانی را که من ندیده‌‎ام مانند + و + و + و + و + همگی کتاب‌خوان هستند (بعضی از این‌ها هم متاسفانه به علت استفاده از بلاگ‌اسپات فیلتر هستند)، و البته نوع دیگری می‌اندیشند. که باید به آن نوع دیگر هم فکر کرد. به این‌ها اضافه کنید بلاگ‌هایی چون «کرم کتاب»، «لذت متن»، «یک فنجان کتاب گرم» و به قول جلال الخ.

اما در میان این‌ها من مدت‌هاست مشتری وبلاگ فرانک هستم. که نوشته دختر خانمی است از اصفهان و کارشناس ارشد و به نظرم خوره‌ی کتاب. او از سه و نیم سال قبل به این ور لااقل 900 کتاب خوانده است که آماری خیره‌کننده است. او ابتدا داستان را نقل می‌کند، بعد نقد خودش را عنوان می‌کند و سپس تکه‌های زیبایی از متن را به انتخاب خودش منتشر می‌کند. منظم و لاینقطع کتاب می‌خواند. حتی اگر از نویسنده‌ای مانند رضا امیرخانی خوشش نیاید، باز هم کتاب‌های دیگرش را نیز می‌خواند که این نشان دهنده‌ی نوعی تفکر دینی است. یعنی به این راحتی‌ها از کسی ناامید نشدن. همین کارش این پیام اخلاقی را برایم دارد که اگر از «نگران نباش» مهسا محب‌علی متنفرم، کارهای دیگرش را هم بخوانم. شاید در آن‌ها او به‌تر عمل کرده. دوست دارم شما هم وبلاگ فرانک را بخوانید و درس بگیرید که باید بخوانید. ضمنا ایده‌ی این بخش «آخرین کتابی که خوانده‌ام» وبلاگم از فرانک نشات می‌گیرد. تنها ناراحتی‌ام این است که نتوانسته‌ام این بخش را بایگانی کنم و هر بار مجبورم عوضش کنم.

متاسفانه بنده نه عکسی از ایشان دارم و نه ایشان را می‌شناسم. ولی به نظرم انسان قابل احترامی است و امیدوارم با قدرت به نوشتن ادامه دهد و درسی باشد برای ما کتاب‌نخوان‌ها.

و به همین دلیل نام او را هم در بین صدتایی‌های این خاک قرار داده‌ام. و اولین خانمی است که در این لیست وارد شده (قابل توجه طرلان).

پس‌نوشت:

«خصوصی» و «گشت ارشاد» را دیده‌ام. هر دوی‌شان را بی‌جهت می‌زنند. «خصوصی» موضوع جدی‌تری دارد و «گشت ارشاد» ساخت و پرداخت بهتری. سریال «چک برگشتی» شبکه‌ی یک هم مطلوب بود و «کلاه قرمزی» ایام عید هم مثل همیشه خوب بود؛ مخصوصا با هنرنمایی فامیل دور. مطلب بعدی را بیست و ششم فروردین خواهم نوشت.


برچسب‌ها: فرانک, داستان, کتاب‌خوانی, روشن‌فکری, حزب‌الله
+ نوشته شده در  دوشنبه چهاردهم فروردین 1391ساعت 14:28  توسط میثم امیری  |  6 نظر

یا لطیف

پیش‌نوشت:

یکی از پرسش‌هایی که ممکن است از این نوشته‌ها بشود این است که به چه دلیل من دارم از صد نفر دیگر می‌نویسم. صد نفری که یقینا «من «نیستند. و نه تنها من نیستند، که در جاهایی خلاف «من» هم هستند. و شاید حتی خلاف مبانی فکری «من» هم باشند. پس تکریم آنان به واقع گول زدن خودم نیست؟ از بی‌اندیشگی یا حرف نداشتن خودم نیست؟ از مبنا نداشتنم نیست؟ این پرسش به وضوح ذهنم را درگیر کرده است. منتها ادعا می‌کنم لااقل یک پاسخ برای آن یافته‌ام. آن هم این که می‌توانم از این صد نفر به عنوان آیینه‌ای استفاده کنم که خودم را بازآرایی می‌کند. من را به من می‌نمایاند. و به من نشان می‌دهد که که هستم و چگونه می‌اندیشم و شخصیتم چگونه شکل گرفته است. و این بازنمایی به تصحیحم کمک می‌کند. به درست شدنم یاری می‌رساند. و به خود را گول نزدن می‌رسد. و به ساختن مبانی فکری‌ام منجر می‌شود و غیر از این راه دیگری ندارم. و به نظرم چاره‌ی دیگری ندارم. مدام این ساختن و تجدید نظر کردن و دوباره دیدن به کارم می‌آید. من زمانی مطالبی را می‌نوشتم که مطمئنم دوباره آن‌ها را نخواهم نوشت. و مطمئن نیستم که روزی هم این مطالب را، با همین جنس و ادبیات، بنویسم. ولی آنی را که همیشه قبول دارم و دوست دارم که قبول داشته باشم، غیر از قضیه‌ی امام حسین و روضه، این است که سر خودم کلاه نگذارم. پزِ الکی ندهم.  امروز که ممکن است به بعضی حرف‌های حسن آقای رحیم‌پور ازغدی بخندم معنی‌اش این نباشد که ایشان هیچ تاثیری روی شالوده‌ی فکری من نگذاشته است. وقتی سالیانی به جد سخنرانی ایشان را دنبال می‌کرده‌ام، قطعا ذهنم هم در جاهایی از او تاثیر پذیرفته است. لاجرم می‌گردم و آن تاثیر را می‌یابم و معرفی می‌کنم. تا هم از او تکریم کرده باشم، هم حسابِ خودم دستم باشد و هم مبانی فکری‌ام و طریقه‌ی اندیشیدنم شفاف باشد. بدون این درنظر گرفتن و با اغماض از کهنه‌ها قطعا هیچ گهی نخواهم شد. و می‌فهمم که اگر می‌خواهم یک گهی بشوم حتما باید بدانم قبلا چه بوده‌ام و حتما باید حواسم به کهنه‌ها باشد. به نظرم به این علت خود جناب گه در نظر شما مشمئز کننده است که او فراموش کرده چه بوده. اگر گه می‌دانست که قبلا غذاهای لذیذی بوده و اگر گه می‌فهمید که اطعمه‌های گلچین‌شده‌ای او را ساخته‌اند قطعا این قدر در نظر شما منفور نبود. او منفور است چون نشانی از آن چه بوده ندارد. و به نظرم آدمی یا جریانی یا گروهی که بخواهد بریده از آن چه قبلا بوده عمل کند سرنوشت بهتری در تطبیق با گه نخواهد داشت. البته این یادآوری و این بیان تاثیرها باید به هدف بهینه شدن و تغییر صورت بگیرد. و می‌دانم که از این‌جا به بعد هر چه بنویسم شکل شعار به خودش می‌گیرد و در این تنها بی‌بنیه پوچ‌ساز معرفتی همه‌ی ما یک جورهایی استادیم. حال با چنین پاسخی است که صدتایی‌هایم معنادار می‌شود. منظورم عدد صد در این استدلال نیست، بلکه تاثیری است که از تاثیرگذاران گرفته‌ام؛ البته عجالتا با وطنی‌ها شروع کرده‌ام. یک عهد دیگر را پابرجا خواهم داشت و آن این که از مرده‌ها چیزی نگویم. حیف شد سیمین رفت. شاید اگر دو سه اثر دیگر ازش می‌خواندم، مثل غروب جلال، او را هم به این لیست اضافه می‌کردم.

بدن‌نوشت:

دوست داشتم یک بار دیگر نام استاد مصطفی ملکیان را هم دوباره ذکر کنم. چون نثرش، کلامش، دقیقا همان فرمی است که می‌خواهم و دوست دارم.

از همین مقدمه می‌خواهم نتیجه بگیریم کاری که شهاب مرادی با من کرد. کاری بس مهم. چیزی که از او یاد گرفتم. شهاب مرادی را حتما می‌شناسید. بله آخوند است. و از این آخوند دیجیتالی‌ها است. یا از این آخوند انژکتوری‌هاست. یعنی اگر آخوندهای قبلی را آنالوگ و کاربراتور حساب کنیم، آدم‌هایی از جنس شهاب، و با ادبیات و لحن او می‌شوند جدید. آدم‌ها که می‌توانند صمیمی با مخاطب ارتباط برقرار کنند و او را پای گیرنده بنشانند. او از این جنس آخوندهاست. برنامه‌اش هم بیننده دارد. سایتش هم پربیننده است به طوری که به سهولت مشخص است که آمار بازدیدکننده‌هایش از بلاگرهای حرفه‌ای هم بیشتر است. 

تا این‌جا شهاب مرادی یعنی یک آخوندِ حرفه‌ای که هم خوب صحبت می‌کند و هم نشان می‌دهد که حرف خوب می‌زند. ارتباط عالی با دوربین برقرار می‌کند و این احساس را در مخاطب می‌آفریند که آن که روبروی دروبین نشسته برایش احترام قائل است و به واقع به او پاسخ‌گو است. 

اما آن‌چه که من از شهاب آموخته‌ام این‌ها نیست. بلکه صداقتِ صریحش است. نترسیدن و حرف خود را زدن است. ولو این که حرفش هم حرفی غلط باشد: «هر چه آمریکایی بپسندد من نمی‌پسندم». که قطعا حرفی است بی‌منطق و ضعیف. بنابراین من به اصلِ گفته کاری ندارم، بلکه به نترسیدن و حرف زدن اهمیت می‌دهم. هرچند متاسفم برای آخوند مطلعی مثل ایشان که فیلم جدایی نادر از سیمین را ندیده است. بالاخره فیلم جدی که اسکار برده و توی این مملکت هم اکران شده و بالای 2 میلیون نفر هم دیدنش، حتما برای آخوندی مثل شهاب هم باید جدی باشد. ولی غیر از این، به دست نیاوردن چهار تا جوان روشن‌فکر آن مطلب مورد نظرم است.

حتما فهمیده‌اید که به برنامه‌ی شب عید شبکه‌ی دو اشاره دارم. در حالی که تنها 10 دقیقه به تحویل سال مانده، باز هم شهاب مرادی با جدیت و صراحت و صداقت حرفش را زد. شاید برای هر آخوندی در این لحظه بهتر این بود که هم‌نوای مردم شود. تازه دل کلی آدم که دارند برنامه‌ی احسان علیخانی را می‌بینند به دست آورد. می‌توانست عجالتا سکوت کند و از کنار اسکار جدایی نادر از سیمین بگذرد و یا دست کم نکوبدش. آنتن چند میلیون بیننده‌ی آن شب را برای تبلیغ دین استفاده کند. اما شهاب مرادی چنین کرد. به نظرم مردانگی کرد. او کاری کرد حتی بسیاری از علاقه‌مندانش هم با شنیدن حرف‌هایش درباره‌ی اسکار و سخنان ضد آمریکایی‌اش، شبکه را عوض کردند و ترجیح دادند با سالار عقیلی شبکه‌ی چهار حال کنند یا با [...] فرزاد حسنی تحویل عید را شاهد باشند.

اما شهاب این کار را نکرد. شهاب ایستاد. شهاب محکم هم ایستاد و با ایمان حرفش را زد. خودسانسوری نکرد. نخواست دل‌رحم حرف بزند. نخواست الکی همه چیز را توجیه کند. زه نزد. التقاط نکرد. ادبیات شهاب، ادبیات نهج البلاغه و بیت المال و تقوا و روضه‌ی ارباب و شش ماهه و بصیرت و علمداری است. برای چنین کسی التقاط است که بخواهد از اسکار خوشش بیاید. مراسمی که دست کم حجاب زنانش، دیدنش را برای مرید علی محال می‌کند. شهاب به درستی تفسیر حرف‌های آنتی آمریکایی آقای خامنه‌ای است. شهاب زودتر از پیام نورزی رهبر، حرف‌هایش را تفسیر کرد و آن را همه فهم ایراد نمود. مهم جملات شهاب نبود، مهم منظومه‌ی فکری بود که شهاب داشت و فهمید که آن که در شخصیتش و علایقش تناقض نباشد موفق است.

شهاب مرادیِ شبِ عید مهمان استودیوی پر زرق و برق سیمای نظام با مخاطب میلیونی، همان شهاب مرادی هیات ثارالله‌ی محمود کریمی بود که اول مجلس اشاره می‌کرد دوربین را خاموش کنند تا او ضعف‌های بچه مذهبی را خیلی خودمانی تذکر بدهد.

این روراستی نعمت است. و بعدا در وبلاگش هم کوتاه نیامد. مدام توضیح داد:

غلیظ بودن در برابر دشمن توصیه خدا و روش رسول خدا بوده. لطفا دقت کنید مسئله من امریکاست؛ به عنوان یک دشمن جدی و بازی های فرهنگی و موج سازی هایش، نه آقای فرهادی و امثال ایشون.

یا در ذیل نقد زیر جواب نوشت:

براتون متاسفم که فیلم جدایی رو ندیدن. براتون متاسفم که حضور یک فیلم ایرانی در مهم‌ترین جشنواره سینمایی در جهان را بی‌ارزش می‌دونید. براتون متاسفم که درک درستی از این اتفاق ندارید. برای جوان‌هایی که پای حرف‌های شما می‌شینند متاسفک که فکر می‌کنند شما یک روحانی متفاوت هستید.


شهاب مرادی : سلام/ سال نو مبارک امیدوارم این سال، سال مهربانی و رفاقت باشد.
 
روحانی متفاوت؟! این یعنی بی هویت؟
 
لحن شما با من تندتره یا لحن من در مورد امریکا؟ ببینید حتی سلام نکردید...
 
لطفا در مورد موضوع اسکار بیشتر مطالعه کن و فکر کن و بررسی کن در مورد مقدمات و مؤخرات آن و سهم برد تبلیغی دشمن از این اتفاق اخیر.
 
- اما دشمن، کلمه ای که این روزها خیلی ها ازش فرار می کنند و دوست دارند مثل کبک سر زیر برف کنند و همه را دوست بپندارند! اما تو از این کلمه نترس و با شجاعت و آزادگی، منابع مختلف را بخوان و فکر کن آن وقت به هر چه رسیدی عمل کن. 
 

 مجدد قضاوت کردن خوب می دانم. من هم مکرر مسائل را بررسی می کنم و تامل می کنم تا از بیان سخنان شیک، پر طرفدار اما ناحق که شاید اکثریتی را همراه می کند، پرهیز کنم.

جالب‌ترینش هم جواب او به خواننده‌ای از انگلیس بود:

سلام...جناب مرادی شما فکر می کنی کی هستی ؟ که مراسم بین المللی اسکار برات مهم باشه یا نه ؟ این مراسم ربطی به آمریکا و بازی های سیاسی شما نداره و از ترکیب فرهنگ های مختلف تشکیل میشه ... این چه حرفی بود که زدید ؟ واقعا که آبروی حوزه و روحانیت را بردید ... کمی قبل از حرف زدن فکر کنید 
...


شهاب مرادی : سلام/ اگر ربطی به آمریکا نداشت، اوباما در پیام نوروزیش به اون اشاره نمی کرد. اسکار یا همون جایزه آکادمی، کاملا آمریکایی است نه جهانی، منکر اعتبار جهانی آن نمی شوم اما تاکید می کنم مربوط است به سینمای امریکا در پنج حوزه با یک بخش زبان خارجی. 
 
تعبیر اوباما از این اسکار: بالاترین افتخار آمریکایی برای یک فیلم خارجی.
 
یک سرچ ساده در اینترنت کنید و یا مثلا صفحه اسکار را سایت ویکی پدیا بخوانید و یا سایت رسمی اسکار.
 
نقد من به اسکار و موج سازی و قهرمان سازی های غیر واقعی آن بود.
 
اگر نظرم برای شما مهم نبوده پس این واکنش و ... ؟!
 

به هرحال از توجه و توصیه شما به فکر کردن متشکرم. امیدوارم شما هم این توصیه را عمل کنید و مسائل را به دور از خشم و تعصب تحلیل و بررسی کنید. موفق و پیروز باشید. سال نو مبارک.

این بی‌باکی و سرخورده نبودن یکی از الطاف آقای خمینی به روحانیت بود. همین نترسی است که باعث می‌شود کسی پیدا شود و از اسکار انتقاد کند. آن هم در لحظه‌ی عید، آن هم در جایی که آدم‌های مخالف نظام هم دارند سیمای ما را می‌بینند. اما این کوتاه نیامدن و در هر لحظه اصول داشتن بسیار برایم مغتنم است. چه توصیه‌ی خوبی است این توصیه‌ی خودت باش. اگر آدم خودش باشد، حتما می‌تواند به حقیقت هم نزدیک شود. چون حواسش است کلاه سر خودش نگذارد و علی رغم وجدانش کار نکند و با صداقت پیش برود.

پس‌نوشت:

از بابت برخی کلمات آمده در متن هم عذرخواهی را لازم می‌دانم از آنان که با دهانی پاک حرف می‌زنند. برخی را پاک کرده‌ام، اما یکی دو مورد را علی رغم هتاک بودن، مجبورم در استخدام نوشته‌ام زنده بدارم.

در + هم مطلبم منتشر شده؛ با این توضیح که من خودم رابلاگر حزب اللهی نمی‌دانم.


برچسب‌ها: شهاب مرادی, منبر, فرهادی, روضه, محمود کریمی
+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم فروردین 1391ساعت 3:2  توسط میثم امیری  |  4 نظر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۰۱
میثم امیری