تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۸۹، ۱۲:۵۴ ب.ظ

رمان‌نویسی با اعمالِ شاقه

یا لطیف 

مردادِ امسال با خودم قرار گذاشتم که از خانه پولِ توجیبی نگیرم. از بچه‌ها پول قرض می‌کردم، می‌رفتم دنبالِ کار، بازاریابی، پولِ حلِ تمرینِ دانشگاه به دستم رسید... دورانِ مفلوکی بود. دورانِ بی‌پولی و رمان‌نویسی و کتاب‌خوانی. باید کتاب می‌خریدم و می‌خواندم. باید تجربه می‌کردم. دورانِ کارهای بی‌ثمر. دورانِ بی‌پولی‌ها. این دورانِ سخت چنان بر من گذشت که نهایتا تصمیم گرفتم کتاب‌هایم، مخصوصا رمان‌هایم، را بفروشم. این تصمیم عملی نشد. البته من رفتم تا کتاب‌فروشی‌های دستِ دوم انقلاب، منتها معامله جوش نخورد. یک نفری که حاضر شده بود کتاب‌هایم، یعنی سرمایه‌هایم، را 40 درصدِ پشتِ جلد بخرد، ناگهان گفت که در دخلش پولی نیست و همین شد که احتمالا کارِ خدا، کتاب‌ها را نفروختم. 

تا امروز

امروز رفتم تا کتاب‌هایم را از شدتِ کم‌پولی بفروشم. کتاب‌هایم یعنی بعضی از رمان‌هایی که در کم‌پولی خریدم و به نظرم خیلی برایم با ارزش بود. رمان‌هایی مانندِ

غرور و تعصبِ جین آستین، دل سگِ بولگاکف، بالاتر از هر بلند بالاییِ سالینجر، آئورای فوئنتس، من گنجشک نیستمِ مستور، یوسف‌آباد، خیابان سی و سومِ سینا دادخواه، مبانی داستانِ کوتاهِ مستور، هویتِ کوندرا، من قاتل پسرتان هستمِ دهقان، فرهنگ بر و بچه‌های ترونِ احمدی، لیدی الِ رومن گاری، ویکنتِ دو نیم شده‌ی کالوینو، کافه پیانو‌ی جعفری، سفر به گرای 270 درجه‌ی دهقان، غرب‌زدگی‌ِ جلال، کرشمه خسروانیِ شجاعی، دنیای قشنگِ نوی هاکسلی، هیسِ کاتب، نوشتن با دوربینِ جاهد، نونِ نوشتنِ دولت آبادی، محاقِ کوشان، دیگر اسمت را عوض کنِ قیصری، مسخِ کافکا، پدروپاراموی رولفو، این مردمِ نازنینِ کیانیان، سنگ‌اندازانِ غارِ کبودِ غفارزاده‌گان، ناطورِ دشتِ سالینجر.

که این آخری واقعا داغِ دلم بود فروختنش. تنها کتابی که نگه داشتم صد سال تنهاییِ مارکز بود. (البته کارتون‌هایی از کتاب‌هایم را نگاه نکردم... ) جالب این است که بدانید من تا به حال خیلی کتاب هدیه داده‌ام. حتی نمایشگاهی کوچک از کتاب‌هایم در روزِ کتاب‌خوانی سالِ گذشته توی دانشکده راه انداختم و بعضی از کتاب‌هایم را بینِ بچه‌ها، مفت و مسلم تقسیم کردم. تا بروند بخوانند، بلکه دانا شوند و بفهمند که هویتِ آدمی به ملیتش نیست، به اندیشه‌اش است. بخوانند تا بدانند دنیای محلِ گذر است. محلِ گذرِ دلِ سگ، محلِ گذرِ هولدن کالفید، گذرِ کریم رود...

گفتم کریم رود و یادم آمد برخی از کتاب‌های که توی این هیر و ویر لوطی‌خور شدند. بچه‌ها کلی کتاب ازم گرفتند که پس نیاوردند. من تا به حال دو یا حتی بعضا سه سری از همه‌ی آثارِ امیرخانی را خریده‌ام، اما هیچکدامش به دستم نیست. برخی‌ها را بسیجی‌هایی بردند که تا به حال خیری به ما نرسانده‌اند. مثلا لبخندِ مسیحِ عرفانی را آنان بردند، که اگر نبرده بودند امروز جزو لیستِ فروش بود؛ همین طور روی ماه خداوند ببوسِ مستور. همین طوری خیلی‌های دیگر. من حتی حاضر بودم نفحات، زبانم لال بیوتن را هم بفروشم، چه می‌شود کرد؟ طلبه‌ی رمانم. (یادش بخیر از خاطراتِ علمایی که می‌گفتند در زمانِ طلبه‌گی‌شان از شدتِ بی‌پولی کتاب‌های‌شان را می‌فروختند. آیا این سنتِ پسندیده هنوز هم در حوزه رایج است؟) 

این را هم بگویم: از وقتی دستم خوب در داستان‌نویسی می‌چرخد و جولان می‌دهد که مستقل شده‌ام و از کسی پولِ یامفت نگرفته‌ام. و البته تا به حال شرفم، انسانیتم، و ارزشم را به قیمتِ «تخمِ باقلا» به هیچ بنی بشری نفروخته‌ام. این شد که وقتی نوشتم داستانِ علی را در آرمانِ علی، در بازنویسی‌هایم، خیلی حال کردم. مخصوصا آن‌جایی را که علی می‌رود کتاب‌هایش را بفروشد کاری است شاهکار در ادبیاتِ فارسی. نه به خاطرِ این که علی، میثم است. به خاطرِ این که علی واقعا به این نتیجه رسیده که باید کتاب‌هایش را بفروشد. 

می‌گفتم رفقا. امروز هم شکرِ خدا معامله‌ام نشد. با وجودِ این که دست‌هایم از کت و کول افتاده بود و یک جوری می‌خواستم از شرِ سنگینیِ کتاب‌ها خلاص شوم، باز هم نشد که بشود.یعنی همانی که قبلا گفته بود 40 درصد می‌خرد، امروز زد زیرش و گفت از این خبرها نیست و کذا و کذا.

الان روی میزِ اتاقم همین کتاب‌ها دارند چشمک می‌زنند. خوشحالم که به کتاب‌ها را در کنارم دام و نارحتم بابتِ برخی از اتفاقاتی که در پیرامونم افتاده است. ناراحتم از این که به خاطرِ برخی  ملاحظات کاری را که دوست داشتم نتوانستم انجام دهم. ای خدا... بماند. یادم باشد لبخندِ مسیح را از بسیجی‌ها بگیرم، منِ او را از... یادم نمی‌آید. راستی همچنانِ ناطورِ دشت، کرشمه‌ی خسروانی و... چشمک می‌زنند... 

افزونه:

موسیقی رپی توسطِ آقا و یا خانمِ m پیشنهاد داده شده. جالب است، یا لااقل از مشابه‌های فارسی‌اش بهتر است. لهجه‌ی خواننده‌ی شمالی‌اش به اطرافِ ساری نزدیک است، یا به قولی جلگه‌ای است و نه ییلاقی. این نوع از موسیقی رپ آرام است، هر چند مفهومش عشقی کلاسیک و البته استفاده شده است.

در هر صورت من شِه احساسی آدِم...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۲۸
میثم امیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">