تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

به نامِ مهربان

...

مثال 2. خانم چادری در وبلاگش می‌نویسد: «مانکن‌ها از پشت ویترین به این طرف شیشه آمده بودند. با ساق‌های چسبان و مانتوهای رها، و موهایی که خیلی بالاتر از سرشان کریپس خورده بود. مژه‌های مصنوعی و رژها و آرایش‌های اغراق شده.» (ایشان هم خانمِ فاطمه جناب اصفهانی هستند؛ نویسنده‌ی وبلاگِ خوبِ مستطابِ زندگی!) خوشحال می‌شوم که بالاخره یک نفر واکنش نشان داده و احتمالاً از شیوه‌ی خلّاقانه‌ای در امر به معروف و نهی از منکر خواهد نوشت. امّا تیرم به سنگ می‌خورد: (جنابِ اصفهانی می‌نویسد:) «من با اجباری بودن حجاب موافق نیستم و به نظرم هرکسی می‌تواند هرطور که می‌خواهد لباس بپوشد؛ اما واقعا همه آن زن‌ها به میل خودشان آن‌طور لباس پوشیده بودند؟ آن‌قدر سخت؟ آن‌قدر مصنوعی؟ آن‌قدر اغراق شده؟» و بالاخره کلِّ کنش نویسنده‌ی مذهبی (که جامعه‌شناسی هم خوانده‌ است) در این صحنه‌ی اجتماع منجر می‌شود به: «دلم می‌خواست دست‌هایم را باز می‌کردم و همه‌شان را در آغوش می‌گرفتم و می‌گفتم شما زیبایید! خیلی زیبا! و اصلاً به این‌همه سختی که آخرش جز سلامت خودتان را تهدید نمی‌کند نمی‌ارزد. دلم می‌خواست همه آن‌ها آن‌قدر خلاق بودند که لباس خودشان را می‌پوشیدند. ساز خودشان را می‌زدند. رنگ خودشان را پارچه خودشان را، صندل و کفش خودشان را می‌پوشیدند. دلم می‌خواست هیچ فردی از خارج از کشورم زنان سرزمین مرا این‌همه شبیه هم و این‌همه شبیه کسی خارج از مرزهای سرزمینم که نمی‌دانم کیست نمی‌دید». چرا نمایشِ خلافِ دین و عرف به واکنشی در «دل» سنجاق می‌شود؟ (یا شاید کلیپس می‌خورد!) من به این تفکر می‌گویم تفکّر اخلاقی-فلسفی؛ نه فقهی. چون فقه می‌گوید امر به معروف و نهی از منکر. فقه می‌گوید از خودت نظری ساتع نکن. فقه می‌گوید به انگیزه‌های طرف و دین‌داری طرف کاری نداشته باش. فقه می‌گوید در مورد آدم‌ها قضاوت نکن. نباید برایت اهمیّت داشته باشد که طرف چرا نسبت به دستور دینی بی‌اعتنا باشد. فقه می‌گوید عمل کن. فقه می‌گوید امر به معروف و نهی از منکر کن. از هر شیوه‌ای که احتمال تأثیرش را می‌دهی. (عینِ جمله‌ی تحریرالوسیله‌ی حضرت امام است!) از هر شیوه‌ای که مؤثّرتر است. امّا ما تمام خلّاقیت و هنرمندیِ در عمل را تعطیل می‌کنیم و به تحلیل‌های توی‌خانه‌ی اخلاقی نامرتبط با عمل دینی دست می‌زنیم و از «دل»خواه‌مان حرف می‌زنیم. تازه می‌گوییم ما که با اجباری بودنِ حجاب موافق نیستیم. به نظرم اجباری بودن یا اختیاری بودنِ حجاب ربطی به امر به معروف و نهی از منکر ندارد. آدمی که به اجباری بودنِ حجاب هم معتقد نیست می‌تواند امر به معروف و نهی از منکر کند. می‌تواند وظیفه‌ی دینی خود را انجام دهد. امّا جامعه از چنین بحثی تهی می‌شود. منبری ما دیگر درباره‌ی امر به معروف و نهی از منکر حرف نمی‌زند، روشن‌فکرِ دینی ما در این‌باره نظر نمی‌دهد. باز هم می‌گویم: انقلاب اسلامی محصول اکتِ یک مغز متفکّر به اسم امام بود. محصول عملِ امام بود. طبع فقهی امام، عملِ دینی آن مرد، انقلاب را ساخت. مشی فقهی امام تا روزهای آخر عمرشان ادامه پیدا کرد. مثل این نمونه: « آقای محمد هاشمی مدیرعامل صدا و سیمای جمهوری اسلامی با کمال تاسف و تأثر روز گذشته (روز شنبه 8 بهمن) از صدای جمهوری اسلامی مطلبی در مورد الگوی زن پخش گردیده است که انسان شرم دارد بازگو نماید. فردی که این مطلب را پخش کرده است تعزیر و اخراج می‌گردد و دست‌اندرکاران آن تعزیر خواهند شد. در صورتی که ثابت شود قصد توهین درکار بوده است، بلاشک فرد توهین‌کننده محکوم به اعدام است. اگر بار دیگر از این گونه قضایا تکرار گردد، موجب تنبیه و توبیخ و مجازات شدید و جدی مسئولین بالای صدا و سیما خواهد شد. البته در تمامی زمینه‌ها قوه قضاییه اقدام می‌نماید. (صحیفه نور، جلد 21: ص 76)» (البته شاید اعتقاد شما این باشد امام زیادی در این مسأله تند شده بود! خیلی هم بی‌راه نمی‌گویید)

هنوز سه مثال دیگر مانده است. قصّه ادامه دارد...

پس‌نوشت:

1. سیاهی‌های بالا لیله‌ی قدر 92 نوشته شده است. آبی‌های متن بالا امروز به متن اضافه شده است!

2. جمعی از رفقا از متن‌های قدیمی‌ام پرسش می‌کنند. می‌گویند آن نوشته‌های قدیمیِ وبلاگ‌های قبلی‌ات چه شد؟! راست می‌گویند. من همه‌اش را از روی اینترنت برداشته‌ام. حالا سعی کرده‌ام آن‌ها را بازیابی کنم و در این وبلاگ قرار بدهم. الان توی آرشیو از مهر 91 به قبل همه  نوشته‌های قبلی وبلاگ‌ِ پیشینم هست. البته بعضی‌هاش آن قدر طولانی است که یک‌باره قابل خواندن نیست. مثلاً در آذر 89، چند ده‌تا مطلب را در یک مطلب منتشر کرده‌ام. آن موقع جهان را چطور می‌دیدیم، الان چطور می‌بینیم!

3. دیگر این که این شعرِ سیّار را که حامد زمانی خوانده است بسیار زیبا است. هم شعر هم اجرا. البته من می‌ترسم از این حزب‌اللهی‌ها حمایت کنم. آدم می‌ترسد.

4. گینزبورگ همین طوری چرند هم سیاهه کند، زیبا و داستانی است! گینزبورگ باشید در زندگی‌تان.

5. پیوندها را عوض کرده‌ام... چون ایمان و سجّاد مدّت‌هاست آپ نکرده‌اند. لذا عوض‌شان کرده‌ام. یکی دو تا نویسنده‌ی روشن‌فکر را اضافه کرده‌ام.  به اضافه‌ی بلاگِ مستطابِ زندگی. حاج آقا شهاب را برگردانده‌ام. (البته مثال چهارم من ویژه‌ی ایشان است!) فردین هم مواظب باشد زود به زود آپ کند.

6. تمِ وبلاگ را هم عوض کرده‌ام؛ تمِ خیّاطیِ بیان هم زیباست انصافاً. به خصوص این قیچیِ که تهِ سمتِ راستِ کادرِ پایین نوشته آمده است.

7. تا دو روز دیگر!

نظرات  (۳)

سلام
این مدت تقریبا بسیاری از مطالبی را که روی وبلاگ گذاشته ای خواندم. جالب بود. اگر قرار بود به قلم مزد بدهند -که البته با قلم به مزدی فرق دارد!- باید ... بگذریم. همین بس که باید بسیاری از این نوشته جات را با آب طلا طلایه کرد.(به جای سیاهه!) نه از آن نظر که همه اش درست است یا به نظر چون منی درست می آیند؛ نه. بلکه از آن جهت که همه اش حاصل زحمت کشیدن و یک اراده ی درست و درمان است.
به همه ی کسانی که به این وبلاگ می آیند توصیه می کنم مطالب آرشیوی گذشته را بخوانند. لطفش اگر از مطالب جدید زیاده نباشد کم نیست.
من از این عبارت خوشم نمی آید. شاید به خاطر زنانگی و شاید به دلیل سوسولی بودنش. ولی چه می توان گفت جز اینکه"قلمت نویسا!"
پاسخ:
درود بر تو.
ممنونم از لطفت. انشالله که با راهنمایی و امر به معروف و نهی از منکر همدیگر بتوانیم کاری کنیم که درست‌تر است.
۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۵:۱۷ امیر از نوع خندان
سلام.نمیدونم چرا توی نوشته هات یه جورایی خودت رو دور از قضیه میدونی ومیگی لنگش کن لنگش کن.انگار گاهی اوقات خودت رو خارج از میدون میبینی.از بچه حزب اللهخی ها میترسی انگار خودت جزئ اونها نیستی .یا مثلا وقتی برا بسیج یا بسیجی ها یه مطلب میزنی.آخه چرا؟؟؟
۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۱:۲۷ امیر خندان
جوابمو ندادی رفیق؟؟؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">