تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۶ ب.ظ

پَشِنِ نعمت‌الله و مقدّم‌دوست

این هفته بر کرانه‎های مکرانم؛ هفته‌ی آخرِ مهر خواهم نوشت دوباره. 


بدن‌نوشت:
فیلم که می‌بینم، کم پیش می‌آید راه بیافتم راه بروم؛ آخرین بارش کی بود؟ یادم نمی‌آید. ولی بوده صحنه و سکانسی که نمی‌شد نشسته باشم، باید پا می‌شدم تا پتانسیلِ کشفِ صحنه‌ای را به انرژی جنبشی مثلِ راه رفتن تبدیل می‌کردم. اصلِ بقایی انرژی. یعنی انرژی تولید شده یا نفهته شده یا در حال فورانِ جایی را باید تبدیل می‌کردم به انرژی در جای و کار دیگری. گاهی بازی پی‌اس. این قدر جاهایی از کتاب برایم جذّاب بوده که دست برداشتم از کتاب. لایِ بازِ کتاب را دمرو روی زمین می‌خواباندم، از توی درایو دی، پی‌اس 2010 را بالا می‌آوردم و با پروفایل قدیمی‌ام می‌زدم به چمنِ سبزِ نیوکمپ. بازی‌کنان پیر شده و مسیِ 36 ساله را آتش می‌کردم توی زمین و دریبل می‌کردم و سه‌جافِ دیرک را نشانه می‌گرفتم. نشانه‌ی در کردنِ فورانِ کشفی در کتابی یا نکته‌ای در فیلمی. 
آرایش غلیظ را که بارِ نخست توی جشنواره دیدم این طور بود. می‌خواستم پا بشوم و جاهایی مثلِ خودِ بهدادِ اوراکتِ حشرِ بازیِ برون‌گرایم را بیرون می‌جهاندم. پا می‌شدم دو سه تا نویسنده انقلابی که توی همان سالن بودند را می‌گرفتم و توی گوش‌شان عر می‌زدم که هنر این است بی‌شرف. بهداد انرژیِ متراکمِ سال‌های این کار را بکن آن کار را نکن را توی این فیلم درید رو در صورتِ پارتنرهایش. آن قدر که طنّاز طباطبایی بازی‌اش به جوک شبیه بود. جوکی بی‌مزه که صدر بار تعریفش کرده باشی. و من هم حسِ فورانی از این بازی فالش‌گونه‌ی بهداد پیدا کردم. از زدنِ به دلِ جادّه‌ی «بگذار غلط باشم» و این که «تو این همه درست بودی چه گهی شدی.» که نشدی که نمی‌شوی. با متر و معیار و اندازه و همه چیز سرِ جایِ خودش هنر پا نمی‌گیرد. یکی نیست این را توی گوشِ کسانی کند که جیب‌ِ گشادِ نفتِ ملّت را بی‌تسبیحِ نماز مغرب‌شان توی معده‌ی سیری ناپذیرِ قالتاق‌های حزب الله می‌ریزند و «این الهنرمند؟!» که نه عمّار هنرمند بود، نه پدرش یاسر آرتیست بود، نه بنده خدا مادرش سمیّه بازیگر. مردترین مردانِ خدا بودند این‌ها به قولِ خدا. اما این طرف، تحتِ لوای ستورانِ حافظِ مفهومی که ازش جز پوسته‌ای نمانده، به نامِ نامیانِ اسلام می‌خواهند هنر خلق‌ کنند؛ زاییدنی؛ به همین خیال باش.  
آرایشِ غلیظ بر مبنای شهوت پا می‌گیرد و جاه‌طلبی. میلِ جهنده‌ی شهوانی آقای دیگران بودن، فیلم سرپایی خلق می‌کنند؛ آقای دیگران بودن هم در جلوی دوربین و هم در پشت دوربین. فیلم خوب  است چون پشت و جلوی دوربینش جاه‌طلب و شهوت‌خواه‌اند. که اگر نباشد آرایش غلیظی در کار نیست. غلط است اگر فکر کنی هنرمند هنری را می‎آفریند که ازش فاصله دارد. نه. آن هنر، خواسته‌ی هنرمند است که آفریده می‌شود و مثلِ لشکر حجّاج صغیر و کبیر نمی‌شناسد. اگر این مبنای شهوت را من می‌خواستم فیلم کنم یا قصّه، از نعمت‌الله پیش‌تر می‌رفتم، دکتر پیرمرده را زیپ‌باز می‌گذاشتم تا از دلِ یک مثلث عشقیِ هول‌ناک جنایت بیرون بپرد. این فیلم جنایتش کم بود. دلیلِ جنایتش ناروی جنسی نبود؛ این فیلم اگر قرار بود غلیظ باشد و ایکستریم کلوزآپِ طنّازش پر معنا، باید جنایت جنسی هم می‌داشت. با آدمی سرحال‌تر از اجلالی و همین قدر باطل و از میان تهی و از ته به باد رفته. 
با این شکایتِ وارد و درستِ من به فیلم، غلظتِ تنها رنگِ دریای آبیِ جنوب نیست، غلظت، همه‌ی فرم فیلم است. آن‌جایی که بهداد از تلفن همگانی توی بیابان تفتیده، پریشان‌حال فاصله می‌گیرد و اوراکت‌ترین فریادهای عمرش را جر می‌دهد، آرایش غلیظ است. غلظت، از نام به جانِ اثر رسید. از موضوع و کاغذ و مداد رنگی محمدطاهر -کُرّه‌ی مقدّم‌دوست- توی هواپیما در همه‌ی لحظه‌های و آن‌های اثر دوانده شد. ریشه گرفت و ستاک گسترد و عقل و هوشِ مخاطبِ محاسبه‌گرِ سینما را ربود. یا خسته‎اش کرد و از سالن بیرون، یا جنباند و جهاند و رماند و پِر داد؛ گویی من. که لحظه‌ای نمی‌خواستم قرار داشته باشم. با همه چی به موقع بودنِ کارها. به‌ویژه آمد و شدِ به‌جای برق‌نورد در قصّه که کلِّ التهاب و غلظت را مانند فرموژه‌ی طنّاز، در کلِّ اثر می‌دل‌براند؛ مانند طرح ساده‌ای که می‌گیردت؛ نمی‌دانی چه‌هست که گرفته‌ات. بعدها شاید کاشف آید که لایه‌های تو درتو و سنگین فتو‌شاپ که چنان در هم تنیده شده که سادگی را می‌رساند و در نظر عدّه‌ای حتّی مهمل بودن را. 
فیلمی که عادّی نباشد، خوب است، هنوز هیچ فیلمی از تارانتینو ندیده‌ام! 
آرایش غلیظ، در هم تنیدنِ دو چیز است با یک نخِ تسبیح. غلظت و خلاقیّت با نخِ تسبیحِ حشریّت و شهوتیّت! حشریّتِ کارگردان و نویسنده‌هایی که اشتیاقِ سیری‌ناپذیر خلاقیّت داردند و برای سیراندنِ این اشتهای بی‌انتها یک راه یافته‌اند؛ غلظت. همین غلظت فرمِ هنریِ کاری‌ست که من را گرفت و ول نکرد. البته فیلم درباره‌ی چیزِ دیگری‌ست. در شب‌های جشنواره این طور نوشته‌ام:
«فیلم روایتِ از هم‌پاشیدگی دنیای خلاف‌کارها هم هست. انزاو و تنهایی انسان‌های بیهوده‌ای که تمام دنیای‌شان قلعه‌ی پرتقالی‌هاست و لایی کشیدن برای همدیگر. فیلم یک تک‌گوییِ ژرف دارد که این پوچی را به بهترین وجه نشان می‌دهد؛ «یک چرخ زدم، دیدم هشتاد سال مِه.» فیلم روایت‌ چرخ‌های بی‌حاصل و اضطراب‌های نفسانی آدم‌هایی است که عاقبت به خیر نمی‌شوند. آرایشِ غلیظ می‌کنند، فیس‌بوک‌شان را صبح‌به‌صبح بررسی می‌کنند، لباس و دک‌وپوزِ حسابی دارند، ولی از درون تهی شده‌اند. همه‌ی زندگی‌شان بند می‌شود به یک تماس و یک آدم‌ِ قالتاقِ دیگر! بله. همه‌ی امیدشان می‌شود یک ماسماسک که فعلا هم «آف» است. همه‌شان دربه‌در هستند. حتّی شخصیّتِ زنِ فیلم. شخصیّتِ زنِ فیلم احمق نیست، بلکه اصالت را به دنیا و آرایشش داده است. دنیا برای او همین آرایشِ غلیظ است. و او همین را می‌خواهد. او توجّهِ هومن را می‌خواهد و رد شدن از راهروی تنگِ قطار را. بی‌جهتِ نیست که نماهای فیلم رنگ‌های تند و غلیظی دارد. این ترکیب‌بندی رنگی با آن موسیقی همین فضا را متصوّر می‌کند.

همه‌چیز در این فیلم پررنگ است. ولی تنها رنگ است. این رنگ برای همه‌شان ننگ آورده است. به غیر از برقی. درست است برقی سیم‌هایش قاطی کرده است، درست است ما به برقی می‌خندیم، ولی برقی چیزی را می‌بیند که باقی نمی‌بینند. مسأله‌ی برقی مسأله‌ی دنیایی نیست، مسأله‌ی فانی نیست. هزار ساعت هم توی خودرو بنشیند، باز هم در فکرِ گناهانش است. به فکرِ برگشت. راهش را بلد نیست، بی‌جهت اعتماد به نفسش را از دست داده، ولی او درگیر است. او فهمیده که «آرایشِ غلیظ» او را با خود می‌برد.

فیلم گفت‌وگوهای خوبی دارد. این گفت‌وگوها اگر با دقّتِ بیش‌تری نگریسته شود، در خدمتِ آرایشِ غلیظ است و دنیای آدم‌هایش. درباره‌ی آدم‌های بدبخت و فلک‌زده. از مسعود گرفته تا دکتر. از هومن تا زنی که در ریباندِ عشقی گلِ سه‌امتیازی خورده. زنی که «وارداتش خوب است!» دنیا، دنیای سیرکی و شاموراتی‌بازی همین موجوداتِ دوپایی است که هیچ چیزی ندارند. هیچ مأمنی. برای آن‌ها فردا و آینده و رستگاری بی‌معنی است. آن‌چه هست چطور در کاسه هم گذاشتن است. فیلم در این‌باره دقیق شده است.»
بخشی از این حرف‌های چرندِ محض -نه حتّی کاربردی- است؛ امّا حالا بر غلیظ بودنش تکیّه دارم. غلظتی که اشتباها عدّه‌ای فانتزی نامیده‌اند. این نام‌گذاری‌های کلاسیکِ حال‌بهم‌زنِ کلّیِ بی‌شخصیّتِ لامکان‌لازمان این فیلم‌نفهم‌های بیچاره، لگامی‌ست بر اودیپِ نفهمی‌شان. ابله‌ها، برقی فانتزی نیست، غلیظ است! تو چرا مفهومی از پیش را بر فیلم سوار می‌کنی، از فیلم به فیلم برس؛ مثلِ عبدالله جوادی آملی که مدّعی‌ست قرآن به قرآن می‌فهمد. تو هم از فیلم به فیلم برس. فانتزی، یا مهملی که من در نوشته‌ی نمایشگاهم گفته بودم؛ کمدیِ موقعیّت؛ هر دو نشانه‌ی نفهمی یک آدم است. آدمی که هیچ وقت هیچ بزِ اخفشی نمی‌شود. زکّی. آرایشِ غلیظ آس است؛ نه خوب است، نه بد؛ آس است. تک. دل‌خواه. ماندگار. تو برو با لکنتِ کاگردان‌های تغییر عقیده‌داده‌ات زندگی کن. با امروزشان. راستی می‌دانی چرا نعمت‌الله کم حرف می‌زند؛ چون گلویش در فیلم جر خورده از بس داد زده. آدمی که این قدر داد می‌زند، تارهای صوتی برایش نمی‌ماند که بزهاند؛ به هر دو معنا؛ بر آلتِ زهی نواختنی یا زاییدنی.

بعد از نوشتار:
هر کدام که راحت‌تری؛ ولی نعمت‌الله و مقدّم دوست راحت نیستند، درگیرند. Passion دارند. پشن نداشته باشند، فیلم نمی‌توانند بسازند به این خوبی. به این فکر می‌کردم در این یک هفته که می‌خواستم این چرندیات را سرهم کنم که بی‌نگاه به سکس نمی‌توان این فیلم را فهمید. سکس هنری، رابطه‌ی جنسی عریان‌‎جویی نیست. بلکه میلِ حشرآلودِ فهمِ و قوه‌ی خلّاقه‌ی آدمی‌ست. راستی می‌گویند هنرمند کارهایش را مثل بچّه‌هایش دوست دارد. تولید اثرِ هنری مثل زایمان است. من از شما می‌پرسم، حشر و سکسی در میان نباشد، زایمانی گل می‌کند؟ آرایشِ غلیظ کارِ هنری‌ست.
پس‌نوشت:
تا آخرِ هفته‌ی بعد. 
وبلاگ تغییر هم داشته. نظرهای شما درباره‎ی مطالب، خصوصی برای خودم نمایش داده می‎شود. اگر حرفِ زدنی دارید که باید همه ببینند به نظرتان، در هر یک از کادرهای بالا، دو برای دویدن‎تان باز است. آن‌جا جلوه‌گری کنید. 


نظرات  (۱۳)

۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۷ علی اسفندیاری
متنت زیاده. بعدا می خوانم.
________________
اُشتُرَک چی میگه؟
پاسخ:
به نامِ خدا.
۱۳ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۰ سجاد نوروزی
سلام
بدجوری داری کلیدرخوانی می‌کنی. من برداشتم این چنین است.

به نظرم نعمت اله و مقدم دوست حتما قرار دارند که سرّشان را افشا نکنند. آنها اخیرا زیاد مصاحبه کرده‌اند ولی سرّی از اسرارشان لو نرفته است. مقدم دوست در مصاحبه با همشهری جوان گفته که (تلویحا) ما قرار است به زبان جدیدی در سینما می‌رسند. این دو بشر تارانتینو را عددی حساب نمی‌کنند در برابر هدف جدی‌یی که دنبالش هستند. من هم از سینمای تا اینجا جذاب حمید خان و هادی خوشم می‌آید و هم نوپردازی‌های جسورانه‌شان و قد علم کردن‌شان در برابر قواعد مبهم سینما را می‌ستایم. هنر علم نیست. این را منتقدین سیگار به لب کاوچ پوتیتو(coach potato) این نقادان کهنه پرست همیشه دوست دارند همه چیز طبق قاعده‌یی که یک الاغ دیگر یک روز بنا نهاده و خوب درآمده است؛ همیشه طبق همان قاعده‌ی خودساخته پیش برود.
و این خطاست. شاعری وارد دانشکده شد/ دم در/ ذوق خود را به نگهبانی داد/.
قصه این است که باید وحشی باشی. به قول میثم که زیاد کلیدر خوانده باید حشر باشی.
پاسخ:
سلام. به مقدّم دوست ایمیل زده‌ام. حضوری بهت می‌گویم. 
۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۱ محمد امیری
با سلام خدمت شما .  من یک سوال داشتم که حدس میزنم شما اطلاعات خوبی درباره سوال من داشته باشید البته این یک سوال نیست بلکه یکی از تحقیق های من درباره درس تعلیمات اجتماعی است که معلم ما به ما گفته درباره این موضوع ها تحقیق کنید  

موضوع : مجلس شورای خبرگان چند نفرند ؟ و چه مدت در مجلس شورای خبرگان هستند ؟  و  تعداد کل نمایندگان مجلس شورای اسلامی چند تا است ؟ و نمایند گان کرج و تهران چند نفرند ؟

اگر جواب بدهید ممنون میشوم  البته اگر میبینید که من این را در صفحه اصلی گذاشتم علتش این است که اگر دیگران هم چیزی میدانند بگویند با تشکر یا به قول فارسی  زبانان و هموطنان ما : سپاس گزارم. 

پاسخ:
سلام
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3_%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%DB%8C
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C
ضمنا تهران 30 و کرج 2 نماینده در مجلس دارند. 
۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۴۰ محمد امیری
تشکر
پاسخ:
قربانت.
۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۳۰ علی اسفندیاری
نظر سنجی آخری رو باز کن مرد حسابی!!!

 سلام

در مورد محرم مطلب می نویسید؟
پاسخ:
سلام. 
مطلبی می‌نویسم. 
سلام
محرم امسال تمام شد ...
یه جورایی پامنبری هرسال شما محسوب میشدیم
بعضی از حرفات درسته رفیق ولی در مورد بیرون بردن هیئت دکتر نظرش این بود که داخل دانشگاه باشد اما چون اسقبال نمی شد به بیرون برده شد.
اتفاقا دکتر ثقفی اصرار داشت که مراسم داخل خوابگاه باشه ولی چون تو دهه محرم، خوابگاه خالی بود همه تصمیم گرفتن که فرا دانشگاهی کار بکنن .
بعضی حرفات خیلی خوب بود ولی بعضیاش هم بی انصافیه محض بود، کاش میومدی و شور و حال مراسم رو میدیدی.
بعدشم شما دوست عزیز و دلسوز دانشگاه بسیج رو ول کردی گیر دادی به هیئت امام حسین؟؟؟؟؟؟؟
در ضمن پنج شب آخر محرم بیست سی نفر بیشتر تو خوابگاه نبودن بهتر که مراسم بیرون گرفته شد.

من هم مثل خودتون از نصیحت کردن خوشم نمیاد ولی چون دقیقا تو جریان مستقیم برنامه های هیئت هستم ذکر چند نکته رو ضروری میدونم:
اول اینکه دکتر هادوی و دکتر ثقفی اصرارشون بر این بود که مراسم  باید تو خوابگاه برگزار بشه اما با اصرا بچه های هیئت مبنی بر این که مطمئنا کسی استقبال نمی کنه ،پذیرفتن که مراسم بیرون گرفته بشه که انصافا خیلی مراسم خوب و با شکوهی شد .
نکته دوم اینکه شما که ظاهرا بچه هیئتی و بچه مذهبی هستید چرا اینقدر رو ندانسته هاتون قضاوت می کنید و اینقدر هم بر جهلتون اصرار دارید؟
نکته سوم اینکه بعضی وقتا یادمون میره که آخرتی هست و پل صراتی هست و جواب دادنی هست مگر در قرآن کریم نیامده (کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ )مدثر 38
هر کس در گرو کاری است که کرده است پس چگونه با این ندانسته هایتان کار خودتان را دشوار میکنید .
مگر نمیدانید که تهمت گناه کبیره است.
حرف آخر من با شما این است که اگر کمی تقوی را چاشنی قلمتان کنید هم در این دنیا رو سفید تر خواهید بود و هم در آخرت کارتان سهل و آسان می شود.
این مرقومه ، گوشزدی بود از خواهر دینی شما....

سلام 
وقتتون ب خیر
با بعضی حرفاتون موافقم ولی آیا اینکه نداستنه درباره هیات دانشجویی موضع گرفتید کار درستی است یا ن بماند ؟
اما این که از الفاط کودکانه و تحقر آمیر استفاده نمایید واقعا شرم آور است
بچه های هیات خود مایل به برگزاری در داخل شهر بودند، چون بعد از 5 محرم خوابگاه تقریبا خالی شد

باسلام  خدمت آقا میثم:

متنت خوب بود ولی بعضی مطالبت در سطح و شان شما نبود و واقعا تعجب کردم. که شما نوشتی مطالب رو...!؟

میثم جان من تاحدی که میشناسمت میدونم که راجع به مطلب فکر نشده.

من نمیگم چی شده که ایطوری شد.این مطلب نوشته شد و یا این فکر و قلم از کجا نشات میگیره؟

همونطور که ما نسبت به شما قضاوت نادرست نمیکنیم که اون دنیا مدیونت شیم.ازت میپرسم که واقعا حرف دلتون یا دلت چیه؟مشکلت چیه که وقتی هیچ نقش خاصی تو هیئت نداشتی و سرت رو کتاب بود ودرس برات مهم بود حالا اومدی قضاوت میکنی و اصلا در جریان کارا نبودی و نیستی.

(دوستان بالا که نظر دادن اونا هم درست میگن.نظرات اونا هم قابل تامل هست.میثم جان یکم به خدا وامام حسینی فکر کن که داری از اسمشون مایه میذاری...)

پس اول راجع به واقعیات بپرسی تحقیق کن.شما که هنوز بچه های زیادی هستن تو دانشگاه که ازشون بپرسی.اطلاعات درست بگیری .شرایط رو درک کن . یک طرفه به قاضی نرو ...

میثم جان به خودت بیا . ببین داری چه میکنی .قلمت عالیه ولی نحوه نوشتنت و طرز فکرت رو درست کن روش تدبر کن.

میثم خان فکر کن در کنار سجاده نمازت . فکر به ایمانت به اعتقاداتت فکر به . . .

سلام

خوبی برادر با مطالبت چطوری خودت خوبی؟

نمیخوای جواب بچه هارو بدی که ببینیم که واقعیت و حرف حساب چیه شما چی میگی کی راست میگه؟

جواب بده منتظریم...

پاسخ:
سلام. نگران نباشید شما. البته آن مطلب پیام خصوصی دارد. هر کسی پیام خصوصی بگذارد و ایمیل؛ باهاش واردِ گفت‌وگو می‌شوم. حتّی حاضرم شماره تماس بدهم و با رفقا دیدار کنم. این پیام‌ها زیرِ مطلبی بی‌ربط به شکل عمومی نوشته شده و احتمالا چند تایش توسط یک نفر. بنابراین هدفِ آن بنده خدا هم این نبوده که پاسخ بدهم به‌شان.
راستی شما نویسنده بلاگ اندیشه‌ها هستید؟ گه‌گاهی بهش نگاه می‌اندازم. اگر همانید، سعی کنید نجوم را جدّی‌تر دنبال کنید. البته خواندن نجوم با خواندن علوم انسانی تعارض‌هایی دارد که می‌توانم برای‌تان برشمرم؛ به شرطی که شما همان نویسنده‌ی بلاگ اندیشه‌ها باشید. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">