تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یا حسین» ثبت شده است

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۴۹ ق.ظ

مجلسِ ختمِ شمر

به نامِ مهربان

این روزها شیعه زیاد حوصله ندارد. همین. خواستم بگویم عاشورا مجلس ختمِ آقا اباعبدالله نیست، بلکه مجلس ختمِ شِمرهای جهان است.

پس‌نوشت:

آخرِ هفته دوباره باید بنویسم انگار! اگر بشود و بتوانم جمله‌های بالا را کامل کنم. 

عشق فقط یک کلام؛ حسین علیه السلام.

دوباره‌. دلم طاقت نمی‌گیرد:

آدم نباید سوسول باشد. باید درست عزاداری کند.

این روزها دیگر می‌شود عبارت مقتل را خواند. مثلِ «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الى‏ عَسْکَرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً.» دیگر دوست داری مقتل چه بنویسد؟! واقعاً چه می‌توان گفت؟ دیگر حرفی باقی می‌ماند؟! این‌هایی که این قدر پیِ منبع درست و رفرنس و مقتلِ علمی و عزاداری دانش‌محورانه هستند، به همین یک جمله‌ی بالا دقّت کنید. پیِ هیچ چیز نروید. نه روضه‌خوان می‌خواهد، نه تحریفی می‌خواهد نه هیچی. همین. اربا اربا.

یک وقت با شمشیر نیش می‌زنند. یک وقت با نیزه سوراخ می‌کنند. یک وقت با تیر، هدف را می‌پرانند. یک وقت با شمشیر و نیزه و تیر خط می‌اندازند. خش می‌اندازند. یک وقت هم هست با شمشیر ضربه‌ پشتِ ضربه وارد می‌کنند. یک وقت با نیزه سوراخ پشتِ سوراخ درست می‌کنند. یک وفت هم با نیزه، سر و چشم و صورت را به هم می‌دوزند. یک وقت هست این بدن را می‌اندازند زیرِ سمِّ اسب‌ها... تا متلاشی‌اش کنند. من نمی‌گویم مقتل می‌گوید... نخوانده‌ای. ارباً ارباً. می‌دانی یعنی چه؟ شاید همه‌اش با هم. زدند. تا جا داشت و شمشیرها یاری می‌کرد زدند. ارباً ارباً کردند.

برو نگاه کن ببین همین یک جمله یعنی چه؟ این جمله‌ی معروف مقاتل است، شهید مطهّری هم آن را آورده است! آدم باید سنگ باشد، گریه‌اش نگیرد... اصلاً امام حسین و عاشورا و طفل 6 ماهه و عبّاس و طفلانِ زینب و قاسم‌ بن الحسن را رها کن! همین یک جمله را بچسب! دق نمی‌کنی. بهترین و پاک‌ترین و درست‌ترین آدمِ روزگار، جلوی جمعیّتی بایستد و مردم را به نیکی فرا بخواند و بعد مردم ارباً اربایش کنند.

در همه‌ی مرام‌ها و دین‌ها مثله کردن نهی شده است. گفته‌اند حیوان را هم مثله نکنید. این هست یا نیست؟ هست دیگر. بعد یک جمعیّتی که نام‌شان هم انسان بود، جوانِ رعنای هاشمی را ارباً ارباً کرده‌اند.

بعد بدنِ ارباً ارباً را چه کار باید کرد؟ نمی‌دانم... این چه حالتی بود که لهوف می‌نویسد امام حسین، دشمن را نفرین کرد. ببین صحنه چقدر دلخراش است که امام بفرماید: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ.» حتّی شیخ مفید در ارشاد نوشته است، امام حسین فرمود اُف بر دنیای بعد از علی اکبر. و گفته شده این جزو محدود جاهایی بود که آقا اباعبدالله گریست...

ظریفی گفت:

تو ماهِ دل‌آرایــــــــــــــی، اربابِ دو دنیایی

ما مجنون، تو لیلایی، بَه‌بَه چه استیلایی

تو حیـدر، تو زهرایی، تو مولا، تو آقایـــــی

ما تــشنه، تو دریایی، به‌به چه استیلایی


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۰۷:۴۹
میثم امیری

به نامِ مهربان

پیش‌نوشت:

نوشته‌ی پایین را هم شبِ قدرِ امسال نوشته‌ام. خواستم منتشرش نکنم، چون سابقه‌ی دوستی و اُلفَت دارم با جناب شهابِ مرادیِ عزیز. ولی من عهدی با کسی نسبته‌ام. اگر عهدی باشد، این عهد باید در خدمتِ راستی باشد و پاکی. انسان پاک‌بازانه و بی‌قصدِ ریبه یا تبرّج حرفش را بزند. می‌پذیرم که شهابِ مرادی یک از مفیدترین روحانیّونِ این مملکت است. ولی نمی‌توانم حرفم را پنهان کنم. این را روزگاری نوشته بودم که انتقادم را یک‌سویه و متحجّرانه و بی‌انصافانه ولی صادقانه مطرح کرده بودم. این نوشته به هیچ روی کتمان کننده‌ی «محبّت و صفا و اخلاصِ» حاج آقای خوبِ مرادی نیست. این انتقادی است به یک گفته. تازه، در این دست انتقادها، رهبر و مرجع تقلید را سزاوارِ اعتراض می‌دانیم، چه رسد به عزیزی با مرتبتِ اجرایی پایین‌تر. 

بدن‌نوشت:

مثال4. در خیابان مظفّرِ شمالی منتظر دوستان هستم تا با هم آب‌میوه‌ای بنوشیم و عصرانه‌‌ای بخوریم! دو پسر جوان دست در دست هم به من نزدیک می‌شوند. دو پسر با گوشواره‌هایی در گوش. با کاکل‌های فَشِن و کناره‌های ماشین شده. با دست‌بندهای مخملی در دست که مزیّن به پرچم معروف شش رنگِ گروه‌شان است. با شلوارهای... این دو نفر دو هم‌جنس‌گرا هستند با همه‌ی ویژگی‌های Come outی‌شان. نگاه می‌کنم. از این که دو هم‌جنس‌گرا را در روزِ روشن بین ولی‌عصر و فلسطین می‌بینم هیجان‌زده می‌شوم. به‌ویژه دو هم‌جنس‌گرای دانا و آگاه! دوستانم می‌آیند. آدم‌های ریشویی هستند. از این تجربه‌ی ناب حرف می‌زنم و می‌گویم: «ببین چه جالب. امروز دو هم‌جنس‌گرای اصیل را در همین خیابان برادران مظفّر دیده‌ام.» شاید اگر ما دو بسیجی که همه‌ی ویژگی‌های بسیجی بودن از لباس تا پیراهنِ بلندِ روی شلوار تا ریش‌های توپی تا چفیه‌های روی گردن را می‌دیدیم، ناراحت می‌شدیم. می‌رفتیم جلو و امر به معروف و نهی از منکرشان می‌کردیم که «چرا ارزش‌های مذهبی و دفاع مقدّس را خیابانی کرده‌اید؟» البته آن قدر بی‌عمل شده‌ایم که جلو نمی‌رفتیم و از همان عقب پیف پیف می‌کردیم و درباره‌ی تحجّرِ احتمالی‌شان نظریّه‌پردازی می‌کردیم. ولی دو برادرِ هم‌جنس‌گرا! آن هم در روزِ روشن، ما را هیجان‌زده می‌کند. هیچ‌گاه هم به این دو نفر نزدیک نمی‌شویم که بگوییم: «آقایان با این تیپ توی خیابان نگردید. این تیپ معنای خوبی در جهان ندارد». حتّی چنین عملی به مغزمان هم خطور نمی‌کند. نتیجه‌ی این بی‌عملی چیست؟  دو روز دیگر یکی از همین هم‌جنس‌گراها نماد هم‌جنس‌گرایی را گراور می‌کند روی حرمین شرفین در سامرّا و شعر می‌خواند علیه شریف‌ترین مقدّساتِ دینی. و کار به جایی می‌کشد که استادِ جامعه‌شناسیِ دانشگاه‌ِ سکولارِ ما، نه آخوندهای صاحب قلم، به فغان می‌آید: «اگر اندکی از آن غیرتی که در عرصه مجازی درباره خلیج فارس داشتیم، در باره ائمه شیعه هم داشتیم، اکنون شاهد رواج این هتاکی‌ها نبودیم. حمله سایبری به صفحه فیسبوکِ پادشاه عربستان به دلیل استفاده از نام مجعول برای خلیج فارس، نشان داد که می‌توان از امکانات اینترنتی هم استفاده کرد، و تلاش‌های رسمی دولت جایگزین فعالیت‌های رسانه‌ای خودجوش نمی‌شود». و استاد در انتهای یادداشتش می‌پرسد: «شیعه‌گری‌مان کجا رفته؟» نمی‌دانم آقای دکتر جوادی یگانه که شیعه‌گری‌مان کجا رفته! تازه آقای دکتر شما چه انتظاری دارید وقتی روحانیِ محبوبِ رسانه‌ای (منظورم جناب شهاب مرادی است) می‌نویسد: «با دیدن این اتفاقات نگران‌تر می‌شدم چون معلوم بود که این فضا و یادآوری و تکرار توهین و دفاع مستقیم! و دامن زدن به ماجرا یعنی زمینه‌ای برای تکثیر و تشدید توهین‌ها و تغییر روش‌های ملحدان و بیماران سخت روانی که فزادهم الله مرضا». و بعد روحانیِ محترم احساسی و فلسفی و اخلاقی و تاریخی و نه فقهی پیشنهاد می‌کند: «اگر چنین مواردی را دیده‌اید یا خوانده‌اید، خود را دلداری بدهید که هر چند خدا همیشه دشمن داشته و دارد اما الاسلام یَعلو و لا یُعلی علیه و بدانید که سال‌ها و قرن‌ها بدترین جسارت‌ها به انبیاء و ائمه سلام الله علیهم اجمعین شد اما اسلام زنده است و رو به گسترش و توسعه». آقای دکتر جوادی یگانه‌ی عزیز، روحانیِ محبوب فکر می‌کند که اسلام با دلداری زنده است؟ و امام حسین با دلداری مقابل یزید ایستاد یا امام مجتبی با دلداری دین خدا را حفظ کرد؟! وقتی حفظ دینی بین دو شهرِ بی‌رنگ و لعابِ «دل»خواهی و «دل»داری در تردد است چه انتظاری دارید از ماندنِ دین؟ من نمی‌دانم کجای کتابِ خدا، انقلاب اسلامی و حضورِ پررنگ و روبه‌‎گسترشِ دین اسلام گارانتی شده است!! اگر شما می‌دانید، به من نشان دهید. و ناگهان از دل دل‌داریِ روحانی محبوبِ تلویزیونی چیزهای جدید در می‌آید! جناب ایشان نقش طلبگی و فقهی و اجتهادیش را رها می‌کند و به جای شمای استاد جامعه‌شناسی یا روان‌شناسی فلسفه‌بافی می‌کند: «نقش اختلالات حاد روانی در این گونه رفتارهای هنجارشکن باید جدی‌تر تلقی شود. ارتباط روشن برخی اختلالات سایکوتیک با برخی معضلات سیاسی-اجتماعی و اجتماعی-فرهنگی را نمی‌شود انکار کرد و لزوم توجه و بررسی موضوع  از ناحیه نظام خیلی ضروری به نظر می‌رسد. تا همه با هم بتوانیم با تحلیلی روشن و غیر ژورنالیستی از زمینه‌های بروز این نوع رفتارهای خشم آلودِ ملحدانه، به مدیریت زمینه‌های بروز آن پرداخته شود». نمی‌دانم کجای دین از منِ ملسمانِ ساده خواسته‌اند که زمینه‌های سایکوتیک سب‌النّبی را تحلیل کنم! واقعاً نمی‌دانم این دیگر چه فقهِ جدیدی است! و نمی‌دانم چرا امام سایکولوژی به این شهدا نیاموخت!

پس‌نوشت:

1. قرار بود مطلبِ بعدی‌ام درباره‌ی عزاداری عرفان‌زده‌ی ما باشد که از فقه دور شده است. (نه از این رو که من فقیه باشم که بخواهم بگویم چه چیز از فقه دور شده است! نه! بلکه رفتاری را می‌بینم که از تحریرالوسیله‌ی حضرت امام و رساله‌ی عملیه‌ی آقایان مراجع دور شده است. همین.) ولی این کار را نمی‌کنم. چون توی دهه‌ی اوِّل محرّم هستیم. فعلاً چیزی مهم‌تر از روضه و شور و معرفتِ‌ حسینی نیست! انشالله بعد از محرّم، آن بخش را منتشر خواهم کرد. مطلبِ بعدی‌ام با این عنوان است؛ «مجلسِ ختمِ شِمرها»!

2. حضرتِ آقای جاودان نفسی دارد و سخنرانی و مطلبی! بروید به حسینیه‌ی آقای حق‌شناس و از این جلسه بهره برید. اگر شهابِ‌ مرادی تهران می‌ماند، پیشنهادِ اوّل منبرهای رواییِ حاجی بود.

3. محمود کریمی دارد خیلی خوب می‌خواند. ولی محمّدرضا طاهری انگار چیزِ‌ دیگری است.

4. یک عدّه فکر می‌کنند آقای رهبر از روی مصلحت می‌گوید «نباید تیمِ دیپلماسی را سازشکار نامید» یا «این‌ها فرزندانِ انقلاب هستند». این از دلِ تحلیل‌های این حزب‌اللهی‌ها بیرون می‌زند. مثلِ سعید جلیلی که فقط عین جمله را از رهبر نقل کرد و دیگر توضیحش نداد. شما رهبریِ عزیز را نشناخته‌اید. خدا لعنت کند آن کسانی را که این طور فکر می‌کنند که رهبری از روی ناچاری و از روی رودربایستی دارد از مثلاً از محمدجوادِ ظریف حمایت می‌کند. محمّد جواد ظریف شیوه‌ای در دیپلماسی دارد که شاید من نپسندم. ولی این را مطمئن هستم وقتی ظریف می‌رود پایِ میزِ مذاکره قامتِ رعنای جوانانی را که توی جبهه‌ها پرپر شدند، می‌بینید. یقین دارم که ظریف وقتی با جان کری حرف می‌زند صدای خس‌خسِ بهترین‌های این مملکت را که از گازها و موّاد حقوق‌بشری ایالات جنایت‌کار متحده‌ی آمریکا سیراب شده می‌شنود. ظریف آدمِ انقلابی است، چون به عشقِ حسین‌بن علی و یارانِ عاشقِ کربلایی‌اش سیاه پوشیده و اهلِِ بیتِ‌ مظلومِ فاطمه را در مذاکره‌هایش پیش چشم دارد. این آدم، ولی به شیوه‌ای عمل می‌کند یا حرکت می‌کند یا گه‌گاه حرف می‌زند که من و تو نمی‌پسندیم. این نافی این نیست که بگوییم ظریف فرزندِ رهبر انقلاب است.

5. تا یکی دو روزِ دیگر. دوباره می‌نویسم. امشب، شبِ سیّم است. شبِ سیِّم، حضرتِ رقیّه: «کجایی بابا، شده نمازِ من شکسته! کجایی بابا، شده قیام من نشسته. کجایی بابا، بیا ببین تیممم به روی خاک‌ها به روی صورتت به دست بسته. ای بابا ای بابا! حکایتی شده مویم. ای بابا ببین شکسته ابرویم. ای بابا ببین کبوده بازویم. باباجان باشه! کوچه به کوچه رو نیزه‌ها رفتی، خونه‌ی ما نیومدی. باشه. کنجِ تنور و تشتِ طلا رفتی، خونه‌ی ما نیومدی. باشه.» (چه کرد سید مهدی میرداماد -با همراهی محمود- با این نوحه! دانلود کنید و حالش را ببرید و من را دعا کنید. دعا کنید که انشالله بندِ کفشِ غلامِ خانه‌ی حسین بن علی باشم.)
 خدایا شکرت که اجازه دادی برای حسین اشک بریزم. ما کجا و اشک بر حسین کجا؟ این‌ها همه از مهربانی خداست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۴:۴۵
میثم امیری
پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۱۶ ب.ظ

رسته‌ی یا حسین


یا لطیف

رسته عنوانِ شغلی در ارتش. از نشانیِ دوخته شده روی یقه‌ی پیراهن، یا یقه‌ی بَتِل، یا یقه‌ی فرنچ، یا یقه‌ی اُوِرکت می‌توان نوع رسته را فهمید. اگر دو اسلحه متقابل به رأس باشند، رسته‌ی نفر پیاده است. اگر یک عدد شیپور باشد، رسته‌ی نفر موزیک است. رسته‌ها تقریباً در همه جای جهان شکل‌هایی شبیه به هم دارند. در ایرانِ ما هم رسته‌ها از این داستان مستثنی نیستند. دژبان، عاملِ چک‌کننده و نظم‌دهنده‌ی این رسته‌هاست.

دژبان یا انتظامات موظّف است بر وضعیّت ظاهری و حسن اجرای قوانین نظامی نظارت کند و با تخلّفاتِ احتمالی به نحوِ مقتضی برخورد کند. 

آن‌جایی که من خدمت می‌کنم، میم دژبانِ سرسختی است. به سختی پا می‌دهد، راهِ ندیدگرفتن‌هاش از «بوفه» نمی‌گذرد. وضعیّتِ ظاهری را به دقّت بررسی می‌کند. کسی از تیررس‌اش دور نیست.  سرِ سوزنی اهلِ امساک نیست. سه شب پیش واردِ دژبانی شدم. میم را دیدم که روی نیمکت نشسته است. پس از گذشتِ 11 ماه از حضورم در یگان، میم باهام صمیمی شده است و «توی مخم» نمی‌رود. شوخی کردم:

- «سهمیه‌ات آمده» که روی نیمکت می‌نشینی؟ «آش‌خور»!

خندید. امّا ادامه نداد. عجیب بود که میم اهلِ کَل‌کَل نباشد. میم اهلِ گفت‌وگوی پینگ‌پنگی بود.

- الان باید توی هیئت باشم!

دردِ میم را فهمیدم. فحش داد به فرمانده‌شان که بهش دو روز زودتر مرخّصی نداده تا به شهرشان برود و محرّم را زنده نگه دارد.

*

واردِ سالنِ تربیت‌بدنی که شدم همه جا را ساکت یافتم. اوّلین کاری که کردم این بود که چراغ‌ها را روشن کردم و بلافاصله آمپلی‌فایر را. فِلِش مموری‌ام را درآوردم. ابلق بود. سیاه و سفید. هنوز به دستگاه نچسبانده بودم که مدّاح غرید:

- برخیز علمدارِ رشیدِ لشکرِ من...

آهنگ را با دکمه‌ی سفتِ نِکست روی آمپلی‌فایر عوض می‌کردم. از شور می‌رفتم و به واحد و از واحد به زمینه و از زمینه به دودمه... ناگهان میم را دیدم که پشتِ سرم ایستاده و سینه می‌زد. حتّی یک کلمه هم نگفت که چرا فلش آورده‌ام و مگر نمی‌دانم آوردنِ فلش ممنوع است... فقط سینه زد. اشک در چشمانش جمع شده بود. گفت حتما حتما فردا شب به این هیئت خواهد رفت.

**

میم پیراهنِ سیاهی به تن کرده بود. روی یقه‌ی پیراهنش زائده‌ای فلزّی و نقره‌ای رنگ با سینه زدنش بالا و پایین می‌رفت. رسته‌ی پیراهنِ هیئتیِ میمِ دژبان «یا حسین» بود.

پس‌نوشت:

1. حوصله‌ی انتزاع ندارم. آن‌چه نوشته‌ام تا 5 درصد هم خارج از متن نبود.

2. آقا یا خانم m برایم پیامی گذاشته‌اند. پاسخم به ایشان که از دادن یک ایمیل هم دریغ می‌کند این است: به نظرِ من این چیزی که شما پرسیده‌اید، بیش‌تر شبیهِ متنِ استفتایی‌ست که باید از مرجع تقلیدتان بپرسید. این منطقی‌تر است. بعدش متوجّه نشدم منظورتان از فایلِ پیوست چیست؟! ضمناً حقیر فکر می‌کنم آن کاری که وجدانِ علمی حکم می‌کند این است که روشنایی‌بخش باشید و از این که کسی در جهل بماند راضی نباشید. راستی دوست داشتم شما که خواننده‌ی قدیمی مطالب‌تان هستید، بیش‌تر خودتان را معرّفی کنید. تا من هم بشناسم‌تان و از شما هم مطالبی بخوانم.

3. مطلبِ بعدی‌ام را سه روز بعد می‌نویسم.

4. فیلم‌خانه و کتابخانه را هم‌زمان با هر مطلب به‌روز می‌کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۴:۱۶
میثم امیری