تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۰۲ ب.ظ

آخوندها، «آخوندا» نیستند!

به نامِ مهربان

هفته‌ی پیش رفتم قم. سه طلبه را زیارت کردم.

اوّلی. سین بود. انقلابی. داننده. مدوّن. گوش ندهنده. صدا کننده. راهنمای قویِّ چشمک‌زن. مُدام می‌خواست بگوید و روشن بگوید. آرمان‌خواهی تعریف کند. واقع‌گرایی بنا کند. جهان بسازد. جهان خراب کند. مؤدّب باشد. انقلابی بماند. انقلاب پشتِ انقلاب. بعضی‌ها را عزیز بنامد. بعضی را عزیزتر. طلبه‌ی نشان دهنده‌ی عقلانیّت همراه با انقلابی‌گری. سینما بخواند، ادبیّات تعریف کند، اخلاقی بزید. انقلابی بماند. آقا و امام را به یک چشم نگاه کند. اسلام را همه‌ی اسلام بنامد. خوش‌رفتار باشد. پیگیر و روبه‌جلو و با مرام باشد. نیمه شب به ما زنگ بزند که آقا شما قم ماندید یا رفتید. که گفتیم رفتیم و کف‌مان بُرید از مروّتش. از آدمیّتش. چیزی بین توکّلی در سیاست، طالب‌زاده در رسانه، امیرخانی در نوشته، جلال در متلک. ولی نه به اندازه‌ی توکّلی منصف‌نما، نه به اندازه‌ی طالب‌زاده عرفان‌مسلکِ ریشِ خوش‌رنگِ انقلابیِ انگلیش‌من، نه به اندازه‌ی امیرخانی خوش‌ذوق، نه به اندازه‌ی جلال شجاع. چون برخی جواب‌ها را زیرِ لب می‌دهد. خوش‌بین، منتقد، امیّدوار. گفت: «پیش‌آمده که توی خیابان راه می‌رفتم و یک نفر با موتور رد شد و گفت زنده باد عمّامه.» او گفت: «دوست داشتم که به او بگویم زنده باد نَنَت.» ولی مجموعه‌ای از اخلاقِ آخوندی از این انقلابی‌گریِ جلالیِ خوش‌رنگ و شیک و مستعد جلوگیری کرد. ولی می‌شد گفت: «زنده باد عمّت».

دوّمی هم سین بود. داستان‌نویس. ضدِّ انقلاب به معنای حوزوی واژه. آنتی همه چی. خوش‌برخورد. انسان. اخلاقی. سخی. جزنگر. منطقِ مظفّر. ایرادگیر؛ اگر بخواهد. پیدا کننده اشتباه از هر معصومی؛ اگر اراده کند. خطرناک. نه بی‌بی‌سی. نه بیست و سی. نه کدیور. نه رحیم‌پور. نه صانعی. نه مکارم. نه هیچ چی. شاید کمی وحید و سیستانی. و البته هرگز نه منتظری و نه دیگری. ضدِّ دیگری. باهوش. کمی منصف. بسیار دوست‌داشتنی. تهی از پیش‌فرضِ اخلاقی، پر از پیش‌فرضِ اخلاقی؛ در آنِ واحد. نمی‌دانی کدامش است. خوش‌معاشرت. خوش‌صحبت. مدارا و صلح و دوستی. کمی تودار. امنیّتی. طرح‌کننده. اعتماد به نفس. اشتباه را نمی‌پذیرد. درستِ مخالف را هم به راحتی نمی‌پذیرد. ولی منطقی. ولی فلسفی. ولی حوزوی. می‌گفت: «گروهی خدمتِ استادِ قدیمی درس می‌گرفتند. این بنده خدا از آن حوزوی‌های ضدِّ انقلاب بود. آن قدر هم دوزش زیاد بود که به دورانِ پیش از انقلاب می‌گفت پیش از طاغوت.» جای فکر دارد این حرف. چون حق و خدا تنها یکی است. راهِ حق، یک راه است. یک ولی دارد. این راهِ شیطان است که طاغوت‌ها دارد و اولیا. راهِ باطل است که راه‌ها دارد. متکثّر در ولی و سرپرست است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ

سوّمی امّا کاف بود. انقلابی. برق خوانده. علوم اجتماعی را در ارشد خوانده. طلبه است. با چفیه. ضدِّ آخوندها. درس‌ها را دانه دانه به حالتِ مدرسی می‌خواند. تا نفوذ کند در دستگاه‌ها آخوندها. ولی آنتی آخوند. از غذای‌شان نمی‌خورد. از مرجع‌های‌شان شهریّه نمی‌گیرد. با آن‌ها دوستی نمی‌کند. سعی دارد از آن‌ها تأثیر نپذیرد. ولی ریش بلندی دارد. ولی با چفیه است. ولی با نماز است. ولی نورانی است. ولی ضدِّ آخوندِ  فعلی است. خودش آخوند است. با سواد است. درس می‌خواند. باهوش است. ضدِ آخوندها و سیستم فعلی است. آن‌ها را بد می‌بیند. سیستم‌ها آن‌ها را نادرست می‌پندارد. از همه خفی‌تر عمل می‌کند. از همه زیرزمینی‌تر عمل می‌کند. آخرِ تقیّه است. آخرِ نگفتن است. ولی باور دارد. حرف نمی‌زند، عمل می‌کند. بحث نمی‌کند، راه را در ذهنش مرور می‌کند. چه باید کرد؟ «باید از اقدامِ دفعی جلوگیری کرد. نمی‌توان آن‌ها را ناگهان تغییر داد. بلکه باید عوض‌شان کرد. باید با حوزه‌های موازی کار را پیش برد» و «درس» و «سبک زندگی» و «همه چی» این حوزه‌ی فعلی را عوض کرد. یک انقلابی. یک چه‌گوارا + ریش. یک عمو فیدل. ولی چپ نیست. ولی سوسیال نیست. چطور تحلیل می‌کنی؟ «این دوگانه‌ها همه غلط است». «فقیر-غنی». «چپ-راست». «قوی-ضعیف». فقط یک دوگانه درست است: «ظالم-مظلوم». باید کنارِ دسته‌ی دوّم ایستاد مقابل دسته‌ی اوّل.

تو چه می‌گویی؟ کنار کدام می‌ایستی؟ همه را آخوند می‌خوانی؟ به همه یک جور فحش می‌دهی؟ باز می‌توانی بگویی: «آخوندها»! اگر این جور بگویی بی‌سوادی. امّلی. نمی‌شناسی. شناخت نداری. تو وقتی به آخوندها فحش می‌دهی باید بدانی به کدام‌شان داری فحش می‌دهی؟ این‌ها تازه سه آخوند بودند. آن هم از سه از چهار آخوندی که در یک روز دیدم. چهارمی‌اش جواد بود؛ قلاوند.

پس‌نوشت:

سعی می‌کنم تا آخرِ هفته باز هم حرف بزنم و هنرخانه و کتاب‌خانه را همان آخر هفته به‌روز کنم.

نظرات  (۸)

سلام
همیشه بحث بی سوادی ، امل بودن و... نیست.
گاهی بحث شرطی شدن هست.

پاسخ:
درود.
این شرطی شدن هم از نشانه‌های سطحی نگاه کردن است.
جواد را ننوشتی چون در وصف نمی‌گنجد.
پاسخ:
ما ادراک ما جواد؟
انشالله در مطلبی جدا باید سراغش بروم.
۰۲ دی ۹۲ ، ۲۲:۵۲ امیر خندان
سلام
اسم جواد رو دیدم روحم شاد شد...
مطلبت تسکینی بود به تصمیمم برای سال آینده.
شاید یه کم احساسی و با پیش فرض باهاشون برخورد کردی ؛به نوعی شاید دنبال آرمان خودت بودی تو آخوندا که اینها رو اینجوری دسته بندی و طبقه بندی کردی(یکی از اصول مدیریت دانش :)  )
به نظرم خطرناکترین آخوند،آخوند اخلاقی ضد انقلابه به نوعی همونا که تفکرات نسبتا حجتیه ای دارند....
خدا هممون رو مخصوصا اینها رو که دچار انحراف فکری شدند هدایت کنه انشاالله به حق این ایام
سعی کردم درست تایپ کنم.
یا حق
پاسخ:
درود بر تو.
مطلبم طبقه‌بندی بود؟ فکر نکنم.

اگر این‌جوری باشد، تو هم یک شاخه‌ی جدید تشکیل خواهی داد. شاخه‌ی خندان از حوزه‌ی علمیّه.
۰۳ دی ۹۲ ، ۰۴:۵۶ زهراامیری
سلام
چندساعت دیگه امتحان دارم،بازم شب زنده داری کردم.مطلبتونوکه خوندم رفتم توفکرآخوندها یا آخوندا!خداامتحانموختم به پاس کنه!
پاسخ:
درود بر شما.
حتماً و حتماً امتحان خیلی مهم‌تر از این مطالب است. انشالله که پیروز و به‌روچ‌کار باشید.

سلام

کاف که اول بی ادبی و به معنای ادق آخر بی ادبی است!

پاسخ:
سلام.
پس واجب شد کاف را ببینی.
سلام

درباره اسم وبلاگتون هیچ نظری ندارم که نه انقدر مهمه که بشه دربارش نظری داد و نه اونقدر بزرگه که بشه تحلیلش کرد. همین دوخط هم به نظرم اضافه بود!
مطلبی که درباره آخوندها نوشتید پر از پیش فرض و نگاه غلط به انسان ها بود. شما در طول یک روز سه نفر رو آنچنان تحلیل کردید که نویسنده فرضا خیالی! مستر همفر هم اینطور مسلمانان رو بررسی نکرده... شما هر حرف درست و غلطی رو به هم بافتید و یک برداشت استقرایی ناقص رو گذاشتید جلوی مخاطب که مثلا فرق دارن آخوندها با هم!
معلوم نیست بعد از اینکه مخاطب این مطلب رو میخونه به چی باید برسه یا چه چیزی باید احساس کنه. اگر مطلبتون رو همینطوری نوشتید که خسرالدنیا و الاخره هستید و اگر منظوری داشتید از نوشتن این مطلب که مثلا همه ی حوزوی ها را نباید با یک چوب زد به جز یکسری بافته های شخصی و البته بدون پشتوانه منطقی و عقلی (که مخاطب رو قانع بکنه در جهت پذیرش حرف هاتون) چیزی ننوشتید.
کاش اسم این سه آخوند رو می بریدید. همانطور که تاکید دارید مخاطب وبلاگتان باید اسم داشته باشد و نظر بدهد وگرنه نباید به او احترام گذاشت کاش اندکی به حرف خودتان عمل می کردید و آخوندهای مطلبتان را با اسم می گذاشتید. وگرنه مثل خودتان باید عمل کنیم نه به خودتان احترام بگذاریم و نه به آخوندهایتان...

موفق باشید
یاعلی
پاسخ:
سلام برادر. ممنون که وبلاگم را می‌خوانید؛ آن قدر که درباره‌ی اسمش هم نظر دارید.
چند نکته و یک پیشنهاد برادر:
یک؛ من جایی از نوشته‌ام نگفته‌ام که این سه نفر را در همین یک روز دیده و شناخته‌ام. گفته‌ام این سه نفر را در یک روز زیارت کرده‌ام. وگرنه مراوداتِ من با این سه نفر و حرف‌هایی که باهاشان زده‌ام، از مجموعه‌ی حرف‌هایی که با هم‌اتاقی‌ام زده‌ام خیلی بیشتر است. در مجموع این حشرونشرها، من چنین خوانشی از شخصیّتِ آن‌ها داشته‌ام. شاید شما از هم‌صحبتی با آن بزرگواران خوانش دیگری داشته باشید. که آن هم ممکن است درست باشد.
دو؛ این داستانِ مستر همفر، هم داستانی شده برای ما! دوست دارم در این زمینه مثلِ شما فکر کنم. یک بیگانه‌ی نامسلمانِ جاسوسِ کافرِ دوبه‌هم‌زن، در صورتِ وجود، به اندازه‌ی یک لاخه‌ی موهای چم‌داده و شانه‌کشیده‌تان نمی‌ارزد.
سه؛ حس می‌کنم می‌خواستم بگویم فردیّت آدم‌ها را در نظر بگیریم و اشاره کنم ترکیبِ ناگهانی «آخوندها» تا چه اندازه ناراست است. این هدفم بود. خسر الدّنیا و الاخره هم اخلاقاً یک حرفِ خصوصی است. وقتی عمومی می‌زنیدش، یعنی نباید جدّی‌اش بگیرم. که این طور نیست. سعی می‌کنم جدّی‌اش بگیرم.

چهار؛ ممنونم که شما نام‌تان را نوشته‌اید. اسم این بزرگواران را به دلایل امنیّتی نمی‌توانم بنویسم. قبول کنید که اسمِ آخوندِ ضدِّ انقلاب و آخوندِ ضدِّ حوزه را نمی‌توان نوشت. چون مملکن است برای بنده‌های خدا دردسر درست شود. آخوندِ اوّل حضرت آقای سلیمانی است. نویسنده‌ی وبلاگ یادداشت‌های یک طلبه. برای هم‌دستی در متن نامِ ایشان را هم کوتاه نوشته‌ام.
پنج؛ ممنونم از این که نظر گذاشته‌اید. نظرِ، یعنی جدّی گرفتن مطلب. یعنی چیزی که ارزش نقد کردن و وقت گذاشتن داشته باشد. من از این بابت از شما راضی‌ام. کمی لحنِ نوشته‌تان آزاردهنده‌ است که آن‌هم طبع ما جوان‌هاست. آن هم درست می‌شود انشالله.
پیشنهاد:
امشب می‌آیم خوابگاه. اگر هستید، خوش‌حال می‌شوم با هم یک لیوان چای بنوشیم. شماره تماسم را برای‌تان پیام می‌گذارم.

سلام

در خلال یه بحثی بنده خدایی گفت از آخوندا خوشم نمیاد پرسیدم چرا؟ گفت چون اینا لباس پیغمبر رو می پوشند باید سبک و سیاق کارها و حرفها و رفتارها و ... شون مثل پیغمبر باشه! خیلی منو به فکر برد اصلا این بنده خداها می دونند که مردم راجع بهشون چه جوری فکر می کنند؟ چرا اینقدر این جماعت رو که در این حد تشتت آرا و افکار دارند مقدس کردیم که ازشون انتظار جای پیغمبری بره؟ به هر حال تو حشر و نشری که با خانواده چندتا از این بندگان خدا دارم متاسفانه حتی خیلی ها شون بین بچه ها و همسرانشون هم مقبولیت در حد پدر و همسر رو هم ندارن چه برسه به این که ....

کاش کسی بهشون می گفت این لباس چقدر رو شونه هاشون سنگینه!

پاسخ:
درود.
البته علما داریم تا علما. بحث من در این‌جا ارزشی نبود، یک بحثِ روایی بود.
۲۷ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۱ سجاد مؤذنی
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد
ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد
پاسخ:
شعر خوبی است. خیلی خوب. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">